احتیاجات فردی و اجتماعی بشر بر دو قسم است، بعضی ثابت است و بعضی متغیر. ما در این زمینه باید در دو جبهه بجنگیم و با دو دسته طرف هستیم. یک دسته کسانی هستند که به احتیاجات متغیر اعتقاد ندارند و همه احتیاجات بشر را در تمام زمانها ثابت فرض می کنند که ما نام آنان را جامدها می گذاریم. دسته دیگر افرادی هستند که ما آنان را جاهل می گوئیم. اینها همه چیز را تغییر پذیر می دانند. بنا به فرض جامدها، در مقتضیات زمان، چیزی که باید وضع خودش را به تبع زمان تغییر بدهد وجود ندارد. و طبق نظر جاهلها هیچ چیزی در عالم وجود ندارد که در همه زمانها یکنواخت و ثابت باشد.
طبقه جاهلها دو فرضیه نیمه فلسفی دارند. ( چون در میان دانشمندان این حرفها وجود دارد ما پیشاپیش آنها را عنوان می کنیم تا مسلمانان متوجه باشند و قبل از آنکه افراد جاهل آنها را عنوان بکنند جواب آماده داشته باشند. ) دو فرضیه است که اگر کسی آنها را بپذیرد، باید حرف جاهلها را بپذیرد که هیچ اصل ثابتی وجود ندارد. این دو فرضیه یکی ” نسبیت اخلاق ” است و دیگری ” نسبیت عدالت “. اخلاق مربوط به حالت شخص و نظام دادن به غرائز شخصی است. عدالت مربوط به نظام اجتماعی است. فرضیه نسبیت اخلاق می گوید هیچ اخلاق ثابتی نمی تواند وجود داشته باشد، پس هیچ مکتب اخلاقی نمی تواند همیشه برای بشر برقرار باشد. فرضیه نسبیت عدالت می گوید عدالت یک امر نسبی است، بنابراین عدالت هیچ مکتبی نمی تواند برای همیشه برقرار باشد.
معنی نسبیت :
بعضی از امور را نسبی می گویند و آن، اموری است، صفتی یا حالتی است که آن را با مقایسه با یک شی ء معین می شود به چیزی نسبت داد.
مثلا بزرگی و کوچکی از امور نسبی است. اگر از شما بپرسند بزرگی چقدر است و کوچکی چقدر، آیا می توانید حدی برای آن معین بکنید؟ یک وقت شما می گوئید من امروز یک گوسفند بزرگی دیدم، خیلی هم مبالغه می کنید، می گوئید به اندازه یک گوساله بود. گوسفند که یک حد متوسطی دارد اگر به اندازه یک گوساله یکساله باشد خیلی بزرگ جلوه می کند. اما شما اگر شتری را ببینید به اندازه یک گاو، می گوئید چه شتر کوچکی است! گوسفند در حد گوساله اگر باشد می گوئید بزرگ است ولی شتر اگر در حد گاو باشد می گوئید کوچک است. چطور است که یک شی ء در حد گوساله بزرگ است و شی ء دیگر در حد گاو، کوچک با آنکه گاو از گوساله بزرگتر است؟
دوری و نزدیکی نیز از امور نسبی است. یک وقت می گوئید خانه ما مثلا نیروی هوائی است. می گویند خانه شما چقدر دور است! یک وقت هم می گویند قم نزدیک تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم نزدیک تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم را نزدیک فرض می کنند، اما اگر به مقیاس فاصله خانه ها حساب بکنند، از اینجا تا نیروی هوائی دور است. اینست که می گوئیم دوری و نزدیکی یک امر نسبی است یعنی نمی شود بطور کلی گفت دوری فلان مقدار است و نزدیکی فلان مقدار، بلکه باید گفت دوری و نزدیکی نسبت به چیست و در چه مقیاسی است. این امور را که به نسبتها فرق می کنند، امور نسبی می گویند و به طور کلی نمی شود روی آنها حکم کرد یعنی تا دو شی ء را مقایسه نکنند و با مقیاس معینی اندازه نگیرند، نمی شود روی این مفاهیم حکم کرد. ولی بعضی از امور، مطلق است. البته برخی این مطلب را انکار می کنند و می گویند امر مطلق وجود ندارد که این هم حرف غلطی است. در هر حال بعضی از امور، امور مطلق است مثل اعداد و همچنین مقادیر. آیا عدد بیست نسبت به اشیاء فرق می کند؟ یعنی اگر بگوئید بیست گردو یا بگوئید بیست ستاره، اینها در عدد با هم فرق می کند؟
نه، عدد آنها یکی است، از لحاظ کمیت با هم فرقی ندارند. مقادیر نیز همینطور است. حتی درباره زمان هم اینطور است. مقادیر مطلق است. مثلا پارچه را با متر می سنجند. اگر مقدار پارچه را معین بکنند مثلا بگویند ۱/۸۰ متر و یا بگویند آدم طولش ۱ / ۸۰ متر است، در اینجا ۱ / ۸۰ نسبت به همه جا و همه کس فرق نمی کند، در صورتی که در بزرگی و کوچکی، اینها خیلی فرق می کرد. معلوم شد که بعضی امور نسبی هستند و بعضی دیگر مطلق. راجع به خیلی از امور این بحث پیش آمده است که آیا نسبی هستند یا مطلق؟ از جمله در باب خود علم، خود حقیقت. آیا حقیقت نسبی است یا مطلق؟ آیا علم نسبی است یا مطلق؟ حال می خواهیم ببینیم آیا عدالت نسبی است یا مطلق؟
اگر عدالت نسبی باشد آن وقت حرف آن جاهلها به کرسی می نشیند که عدالت نسبی است، در نتیجه در هر جامعه ای یک جور است، در هر زمان هم یک جور است، پس عدالت نمی تواند یک دستور مطلق داشته باشد و بنابراین هیچ مکتبی نمی تواند یک دستور مطلق بدهد و بگوید این عدالت است و باید همیشه و همه جا اجرا شود، حداکثر می تواند برای زمان و مکان خودش دستور عدالت بدهد. امکان ندارد که عدالت برای همه زمانها و مکانها یکجور بشود، همین طور که امکان ندارد بزرگی و کوچکی برای همه اشیاء یکجور باشد. اگر این حرف درست باشد که عدالت نسبی است، آن وقت حرف آنها درست است. ولی اگر حرف آنها درست نباشد و عدالت مطلق باشد، آن وقت حرف ما درست است.
تعریف عدالت :
ما باید عدالت را تعریف بکنیم که عدالت چیست؟ از روی تعریف آن می توانیم بفهمیم که عدالت جزء امور مطلق است یا نسبی؟ عدالت را سه جور می شود تعریف کرد. یکی اینکه عدالت یعنی مساوات، چون از ماده عدل است و عدل یعنی برابری. یک معنای عدالت برابری است بلکه اصلا معنا و ریشه اصلی عدالت همان برابری است. در قرآن هم این ماده بعضی جاها معنای برابری می دهد، نظیر آنجا که می فرماید: ثم الذین کفروا بربهم یعدلون؛ با این همه کافران برای پروردگارشان همتا قرار می دهند ( انعام/۱).
کفار غیر خدا را با خدا برابر می کنند، مساوی قرار می دهند. یک وقت هست که ما عدالت را به معنای مساوات و برابری تعریف می کنیم. آیا درست است یا نه؟ جواب اینست که تا مقصودمان از مساوات چه باشد؟ مساوات در چه؟ بعضیها عدالت را مساوات تعریف می کنند و مساوات را هم این می دانند که تمام افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهائی که داده شده است در یک سطح زندگی بکنند. یعنی معنای مساوات اینست که همه افراد یکجور غذا گیرشان بیاید و همه یکجور ثروت داشته باشند، همه مردم یکجور خانه و مسکن داشته باشند، همه یکجور مرکب داشته باشند، همه مردم از چیزی که آنها موجب سعادت می نامند بطور مساوی بهره مند شوند، مثلا مال و ثروت یکی از موجبات سعادت است، خانه و زندگی از موجبات سعادت است، و غیره، عدالت یعنی همه مردم از چیزهائی که موجبات سعادت است، برابر داشته باشند. اگر ما عدالت را اینجور معنی بکنیم، درست نیست. این عدالت درست نیست و ظلم است. چرا؟
اولا اینگونه عدالت امکان پذیر نیست از این نظر که بعضی از موجبات سعادت چیزهائی است که در اختیار ما است و بعضی دیگر در اختیار ما نیست و نمی توانیم آنها را برابر بکنیم. برای اینکه موجبات سعادت، همه اش ثروت و مرکب و غذا و این نوع چیزها نیست. اینها قسمتی از موجبات سعادت است. ارسطو می گوید موجبات عادت نه چیز است ( یا اینکه از نه چیز بیشتر است). سه چیز از موجبات سعادت در بدن است، سه چیز هم در روح انسان است و سه چیز است که در خارج از بدن و روح یعنی خارج از وجود انسان است. آن سه چیز که در بدن انسان است، یکی سلامت است، دیگری قدرت و نیرومندی و سوم جمال و زیبائی بالاخص برای زن. آن سه چیز از موجبات سعادت که در روح انسان است یکی عدالت است، دیگری حکمت و دانش است که آدم دانا و نادان در یک سطح از سعادت نیستند، و سوم شجاعت است. شجاعتی که آنها می گویند به معنای زور بازو نیست بلکه به معنی قوت قلب است. اما سه چیزی که در خارج از وجود انسان است که نه در بدن است و نه در روح، یکی مال و ثروت است، دیگر پست و مقام است که انسان یک مقامی در اجتماع داشته باشد و سوم از نظر قبیله و فامیل است، که ارزش این موجبات سعادت همه به یک صورت نیست. پس اگر بخواهیم عدالت را یعنی موجبات سعادت را بالسویه بین مردم تقسیم کنیم در بعضی موارد امکان پذیر نیست. مثلا مال و ثروت و آن چیزهایی را که از مال و ثروت به دست می آید می توان به طور مساوی تقسیم کرد اما همه که اینها نیست. به عنوان مثال آیا پستها را می توان بالسویه تقسیم کرد؟ در یک کشور ولو سوسیالیستی مثل اتحاد جماهیر شوروی یا چین مقامهای مختلفی است. بالاخره یک نفر ” مائوتسه تونگ ” یا ” چوئن لای ” خواهد بود، یک نفر است که از نعمت شهرت جهانی بهره مند است، تمام مردم که نمی توانند علی السویه دارای مقامهائی مساوی باشند. یا اینکه احترام را نمی شود علی السویه تقسیم کرد، محبوبیت را نمی شود بالسویه قسمت نمود. فرزند داشتن را آیا می شود تقسیم کرد؟ نه.
این ایراد را می توان به گونه ای رد کرد و آن اینکه بگوئیم مساوات را لااقل در اموری که در اختیار بشر است برقرار می کنیم. یعنی در مسائل اقتصادی و در هر چیز که مربوط به جنبه های اقتصادی است مساوات باشد. باز جوابش اینست که این خودش عین بی عدالتی است. آیا در خلقت، همه افراد از لحاظ استعداد و امکانات مساوی آفریده شده اند؟ دارای استعداد فکری و مغزی مشابه هستند؟ آیا همه، استعداد هنریشان مثل یکدیگر است؟ چه رسد به استعداد فکری و مغزی در انواع علوم که شاید نمی توان دو نفر را پیدا کرد که از این جهت کاملا مثل هم باشند، همانطور که ما نمی توانیم دو نفر را پیدا بکنیم که از لحاظ شکل ظاهری یکجور باشند. حتی دو نفر دوقلو را نمی توان گفت کاملا شبیه یکدیگر هستند. همینطور است از لحاظ حالات روحی. حتی دو برادر دوقلو از لحاظ روحی مشابه نیستند، باز با هم اختلاف دارند. آیا افراد بشر از لحاظ قدرت بدنی با هم مساوی آفریده شده اند؟ از لحاظ احساسات و عواطف مساوی آفریده شده اند؟ از لحاظ تمایلات ذوقی یکجور آفریده شده اند؟ در یکی ذوق تجارت است، در یکی ذوق قضاء است، در یکی ذوق سیاست است و در دیگری ذوق تحصیل. حال که افراد متفاوت آفریده شده اند، پس چرا محصول کار افراد با یکدیگر مساوی نیست یعنی در یک نفر قدرت کار و کوشش بیشتر است و در دیگری کمتر. در اتحاد جماهیر شوروی هم همه افراد، آن نبوغ خروشچف را ندارند. حالا که افراد از لحاظ نبوغ و قدرت کار و ابتکار مساوی نیستند، آیا باید علیرغم این تفاوتشان به آنها علی السویه پاداش بدهیم؟ یعنی اگر ما دو بچه را به مدرسه فرستادیم، یکی پرکار بود و دیگری تنبل، آیا آخر سال هنگام نمره دادن، به آنها یکجور نمره بدهیم و بگوئیم کشورمان کشور مساوات است و ما این تفاوتها را قائل نیستیم؟! آخر سال ببینیم آن شاگرد زرنگ نمره اش بیست است و دیگری نمره اش پنج است. بیائیم بین این دو معدل بگیریم و به هر کدام نمره دوازده و نیم بدهیم که مساوی بشوند.
این خلاف عدالت و عین ظلم است که یکی کار بکند و دیگری تنبل باشد، محصول کار زرنگ را به تنبل بدهیم. گذشته از اینکه خلاف عدالت است، خلاف مصلحت اجتماع هم هست. زیرا با این کار تنبل هیچوقت زرنگ نمی شود و زرنگها هم تنبل خواهند شد چون اگر وقتی که من کار می کنم محصول کارم را به دیگری بدهند، من چه کار بکنم و چه کار نکنم با دیگری برابر هستم. من که دیوانه نیستم که کار بکنم! یکی قدرت ابتکارش بیشتر از دیگری است. یکی قدرت اختراع دارد، یکی ندارد. اگر آنکه قدرت اختراع دارد ببیند سهمش با دیگری علی السویه است، پولی که به او می دهند مساوی است با آنچه به دیگری می دهند، و در معرفی و شهرت هم که پاداش دیگری است اسم فرد را نمی برند و می گویند اجتماع این کار را کرده است، اصلا این فرد ذوقش تحریک نمی شود که به دنبال اختراع برود. ذوق فرد وقتی به دنبال ابتکار و اختراع می رود که به نام خودش در تاریخ ثبت بشود و لهذا بشریت جرأت نکرده که تا این حد دنبال مساوات برود. بنابراین اگر ما عدالت را به معنای مساوات بگیریم و مساوات را به معنای برابر کردن افراد در پاداشها و نعمتها، اولا شدنی نیست، ثانیا ظلم و تجاوز است و عدالت نیست، ثالثا اجتماع خرابکن است چرا که در طبیعت میان افراد تفاوت است.
پاسخ به یک شبهه :
حال ممکن است شما سؤال دیگری بکنید، بگوئید چرا در خلقت، افراد متساوی آفریده نشده اند؟ چرا خدا در اصل، این عدالت را – العیاذ بالله – عمل نکرد که همه مردم را از هر جهت متساوی آفریده باشد؟ شکلها همه متساوی، اندامها متساوی، رنگها متساوی، استعدادها متساوی، ذوقها متساوی، درست مثل اجناس فابریکی، مثل لوله های لامپها که از کارخانه در می آیند و تمامشان مثل یکدیگرند.
کمال از اختلاف پیدا می شود. این اختلاف سطحهای مختلف است که حرکتها را به وجود آورده است. اصلا اگر من و شما همه همشکل بودیم، همفکر بودیم، هم استعداد بودیم، هم ذوق بودیم، من دنبال همان کاری می رفتم که شما رفته اید و شما دنبال همان کاری می رفتید که من رفته ام، هیکل و قیافه من همان بود که شما دارید و هیکل و قیافه شما همان بود که من دارم، هر چه من دارم شما داشتید و هر چه شما دارید من داشتم، من اینجا چکار می کردم و شما اینجا چکار می کردید؟ اصلا چرا شما رفتید دنبال تجارت و من رفتم دنبال تحصیل علم؟ هر دو از یک راه می رفتیم. از اختلاف و تفاوت است. این اختلاف و تفاوت، نقص و کمال نیست، نمی شود گفت یکی ناقصتر است و دیگری کاملتر. هرکس در راه خودش کامل است ولی همه ناقصند، اجتماع کامل است، مجموع کامل است. گفت: ” ابروی کج را راست بدی کج بودی “. بینی باید باشد، ابرو هم باید باشد. بینی باید راست باشد، ابرو باید کج باشد. بینی اگر مثل ابرو کج بود بد بود، ابرو هم اگر مثل بینی راست بود بد بود. ابرو همان کجش مطلوب است، بینی همان راستش مطلوب است.
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست *** که هر چیزی به جای خویش نیکوست
در اثر حرکتها است که سطحها پیدا می شود. تا کسی چیزی را نداند و دیگری آن چیز را فاقد نباشد، اصلا تعلیم و تعلم صورت نمی گیرد. همینها است که سبب شده افراد یکدیگر را جذب بکنند. علت اینکه افراد اجتماع یکدیگر را جذب کرده و دفع نمی کنند همین است. اگرهمه علی السویه بودند امکان نداشت که افراد اجتماع یکدیگر را جذب کنند. همینطور است که سنگها همدیگر را جذب نمی کنند و به اصطلاح دور یکدیگر جمع نمی شوند. افراد بشر اگر همه همان چیزی را داشته باشند که دیگران دارند، امکان ندارد که یکدیگر را جذب بکنند.
این اختلافی که میان زن و مرد هست و میان زنها با یکدیگر و مردها با یکدیگر نیست، تدبیر بزرگی است در خلقت برای اینکه کانون خانوادگی تشکیل بشود، تا اینکه مردی زنی را به همسری، و زنی مردی را به همسری انتخاب بکند و قوانین تشکیل کانون خانوادگی صورت بگیرد. چون مرد چیزهائی دارد که زن ندارد و زن چیزهائی دارد که مرد ندارد، این تجاذب میان آنها وجود دارد. زنها همدیگر را جذب نمی کنند، مردها همدیگر را جذب نمی کنند ولی زنها مردها را جذب می کنند و مردها زنها را، علتش همین اختلاف است. پس خیال نکنید که زن و مرد در خلقت برابر باشند.
اصلا قرآن همین اختلاف را یکی از آیات قدرت پروردگار ذکر می کند: و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم؛ و از نشانه های (قدرت) او آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ های شماست (روم/۲۲ ). یکی از آیات حکمت پروردگار آفرینش آسمانها و زمین، و نیز این است که همه شما یکزبان نیستید، یکرنگ نیستید، قیافه هایتان مختلف است، آنچه دارید اختلاف است. اجتماعات هم همینطور است. کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین؛ مردم ( ابتدا) یک امت بودند، (که به مرور دچار اختلاف شدند) پس خدا پیامبران را (به عنوان) مژده رسانان و بیم دهندگان فرستاد ( بقره/۲۱۳). آن حدیث هم هست که فرمود: اختلاف امتی رحمه که در بعضی روایات وارد شده نه منظور جنگ است، بلکه تفاوت است. اینکه یک تفاوتهائی میانشان باشد خودش رحمت است. پس اگر بخواهیم عدالت را به معنای مساوات تعریف بکنیم و مساوات را هم مساوات در موهبتهای اجتماعی فرض بکنیم، غلط است.
معنی دیگر عدالت :
ولی عدالت را به یک معنای دیگر می شود معنی کرد که اگر به آن توجه شود، می توان گفت آن هم مساوات است اما مساوات به شکل دیگر. معنائی که قدما برای عدالت ذکر می کنند اینست: اعطاء کل ذی حق حقه یعنی هر چیزی و هر شخصی در متن خلقت با یک شایستگی مخصوص به خود به دنیا آمده است. حقوق هم از همینجا یعنی از ساختمان ذاتی اشیاء پیدا می شود. ما باید هر چیزی را که در ذاتش مطالعه بکنیم بعد ببینیم که او شایستگی چه چیزی را دارد و چه استعدادی در وجود او هست یعنی طبیعتش چه تقاضائی دارد. مثلا در بدن انسان چشم حقی دارد و دست حقی دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نکرده ایم بلکه آن را از کار انداخته ایم. هر چیزی استحقاقی دارد و منشأ آن هم خود خلقت است. دو بچه که به مدرسه می روند، یکی شایستگی نمره بیست را دارد و دیگری نمره پنج. اگر به او از ۲۰ کمتر بدهیم ظلم کرده ایم و اگر به این از ۵ بیشتر بدهیم نیز ظلم کرده ایم. برای مثال اگر از همانهائی که دم از اشتراک و مساوات می زنند بپرسیم چرا زید در میان میلیونها مردم نخست وزیر شد، می گویند شایستگی نشان داد. اول یک کارگر ساده بود، مثلا در سندیکا شرکت کرد و به نمایندگی در هیأت بالاتری انتخاب شد و بعد در هیأت بالاتر و همینطور سلسله مراتب را طی کرد و چون لیاقت و شایستگی داشت به نخست وزیری رسید. این، همان عدالت است. پس معلوم می شود که اساس، لیاقت است. البته اگر یکی لیاقت دارد و دیگری ندارد، چنانچه آنچه را که باید به لایق بدهیم به نالایق بدهیم، بی عدالتی کرده ایم.
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد ***هر کسی را آنچه لایق بود داد
ظلم اجتماع وقتی است که اینجور نباشد. سعدی می گوید:
وقتی افتاد فتنه ای در شام *** هر یک از گوشه ای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند *** به وزیری پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل *** به گدائی به روستا رفتند
معنای عدالت این است. مساوات درباره قانون می تواند معنی پیدا بکند یعنی قانون افراد را به یک چشم نگاه بکند، قانون خودش میان افراد تبعیض قائل نشود بلکه رعایت استحقاق را بکند. به عبارت دیگر افرادی که از لحاظ خلقت در شرایط مساوی هستند، قانون باید با آنها به مساوات رفتار بکند اما افرادی که خودشان در شرایط مساوی نیستند، قانون هم نباید با آنها مساوی رفتار بکند بلکه باید مطابق شرایط خودشان با آنها رفتار بکند. این هم معنای دوم عدالت است.