حالا چند بهاری می شود
که از روی خوش باد
دست می دهی و هنوز باد کرده این همه برگ
که این همه دل زیر خشت می رود آخر
دست آخر
همین سه چهار برگ هم که نباشد
حکم دل که می کند
تازه رو می کنی که اهل نشابوری و خشت می زنی
شاه که بیاید
شاه می آیی و ناخن میکشد بی بی
جر می زنی که برنخورده هنوز
دست که بهم می خورد جرقه می زنی و خمیازه می کشی
خمیازه که می کشی
از روی خوش باد پرپر می شود بی بی
می خندی و فال میگیری
بی بی کنار شاه در می آید و
یک ردیف خشت و
دو دل می شوی آن سو
دو دل که می شوی انگار
سرباز زیر شاه و ….
بر نخورده هنوز
برنخورده هنوز
- آذر ۲۶, ۱۳۹۱
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 131 نفر
- برچسب ها : اشعار و متون ادبی, شعر، ادبیات، برنخورده هنوز, عاشقانه و عالمانه