فرقه بهائیت از جمله مسلکهاى بشرى بىبنیاد است که فاقد اصول، معیارها و ملاکهاى دینى قوى و مستند مىباشد؛ عقاید و اصول فکرى آن نه تنها فاقد شالوده مستحکم ادیان آسمانى است، بلکه از لحاظ اصول و معیارهاى اولیه شکلگیرى و منابع مستند، کاملاً ضعیف و غیرعلمى است به همین دلیل نقد این فرقه در قالب انتقادهاى رایج در علوم مربوط به ادیان و مذاهب امکان ندارد و به تعبیر دیگر از آنجا که فرقه بهائیت در مورد مسائل اعتقادى گنگ و نامفهوم بوده و آسمان و ریسمان را به هم بافته، ساختار فکرى و عقیدتى منسجم و مستقلى ندارد و قابل دفاع و استناد نیست. از این رو به هیچ وجه توان اقناع افراد آگاه و تیزبین را ندارد و تنها صاحبان و متولیان آن، با استفاده از ابزارها و شگردهاى سیاسى، تبلیغاتى، اجتماعى، اقتصادى و…، در گوشه و کنار جامعه سعى مىکند افراد ساده و کماطلاع را فریب داده و جذب نمایند.
برخى از این اشکالات و انتقادات عمده عبارتند از:
یکم. تناقضات درونى
انسجام، هماهنگى و عدم ابتلا به تناقض و تعارض درونى آموزهها، یکى از شاخصههاى مهم ادیان الهى است. مرورى کوتاه بر تعالیم و کتب بهائیت بیانگر تناقضات و تعارضات درونى بسیار متعدد است که نارسائىها، مجهولات و پرسشهاى فراروى محققان و حتى معتقدان به این فرقه به وجود آورده تا آنجا که این موضوع به عنوان یکى از مشخصات اصلى بهائیت و چالشاساسى رهبران و طرفداران آن محسوب مىگردد. به عنوان نمونه؛
۱. تلوّن در عقیده، تغییر در ادعا
به اعتراف خود بابیان و بهائیان، علىمحمد شیرازى بنیانگذار فرقه بابیه، شش مرتبه ادعاى خویش را تغییر داد.
مرحوم حسین محبوبى اردکانى در تعلیقاتش بر «المآثر و الاثار» مىنویسد: «باب در ۱۲۶۰ ادعاى ذکریت کرد یعنى که مفسر قرآن است. در ۱۲۶۱ ادعاى بابیت کرد یعنى وسیلهِ رابطه با امام زمان است. در ۱۲۶۲ ادعاى مهدویت کرد یعنى امام زمان است. در ۱۲۶۳ ادعاى نبوت کرد یعنى که پیغمبرم. در ۱۲۶۴ ادعاى ربوبیت کرد یعنى که پروردگار عالمیانم. در ۱۲۶۵ ادعاى الوهیت کرد. در ۱۲۶۶ تمام دعاوى خود را منکر شد و توبه کرد و توبه نامه نزد ولیعهد فرستاد» چهل سال تاریخ ایران در دورهِ پادشاهى ناصرالدین شاه (المآثر و الاثار)، به کوشش ایرج افشار، ۶۲۹/۲؛ بهائیت در ایران، پیشین، صص ۱۰۴ -۱۰۵؛ کتاب بهائیان، پیشین، صص ۲۱۶-۲۱۴..
میرزا حسینعلى (بهاءاللَّه) نیز مقامات زیادى براى خود ادعا داشت؛ گاهى ادعا مىکرد بر او وحى نازل شده، زمانى اعلام مىنماید که «من هیچم و کم ز هیچ هم بسیارى» و زمانى دیگر خویشتن را بر تخت الوهیت نشانده و «خداى خدایان»، «آفریدگار جهان»، «کسى که لم یلد و لم یولد است» و «معبود حقیقى»، مىنامد. میرزا حسینعلى در قصیده «ورقائیه» چنین مىسراید: (مکاتیب، ج۲، ص۲۵۴)
من ذرتى شمس المحیط تکوّرتو عن فطرتى بحر الوجود تسبّحت
کلّ الغنامن اهل الورى ظهرعندى کغنه نمل او کرنه نخله
کلّ العقول من جذب سرى تولّهتکلّ النفوس عن فنّ روحى تحیت
کلّ الألوه من رشح أمرى تألّهتو کل الربوب عن طفح حکمى تربت
و در لوح عهدى که به منزله وصیت نامه از خویش باقى گذاشت از موضع الوهیت، پیروانش را به اطاعت و تبعیت از جانشینان خود تشویق و ترغیب نمود! میرزا حسینعلى نورى، مجموعه الواح، قاهره: مطبعه سعادت، ۱۳۳۸ ق، صص ۴۰۰-۴۰۳. و همه اینها در حالى است که بهائیان خود را «موحد و یکتاپرست» مىنامند! و عباس افندى در اثبات پیامبرى حسینعلى مىکوشد.
2. وحدت عالم انسانى
بهائیان ادعاى «وحدت عالم انسانى» و برابرى تمام انسانها دارند که منظور از آن اتحاد واقعى و تساوى انسانها از نظر حقوق روحانى، اجتماعى، فردى و مدنى است. شعار وحدت عالم انسانى در بهائیت برگرفته از آموزههاى اصیل اسلامى است؛ قرآن مجید میان نژادهاى مختلف انسانى (اعم از سیاه وسفید و…) تفاوتى قائل نمىشود و تنها معیار برترى را پرهیزکارى و تقواى الهى مىداند: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»؛ اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» (حجرات (۴۹)، آیه ۱۳). و این در حالى که در کتاب «اقدس» علناً هر کس به دیانت بهائى باور نداشته باشد، گمراه شمرده شده است میرزا حسینعلى نورى، بدیع، تهران: مطبعه آزادگان، ص ۱۴۰..
همچنین عبدالبهاء بر این عقیده است؛ «سیاهان آفریقائى خلقتشان گاوى است!» خطابات بزرگ، ص ۱۱۹. و «غیربهائیان نزد خدا به شکل حیوان هستند!» بدیع، پیشین، ص ۲۱۳.
خود بهاءاللَّه،کور و بینا را مساوى نمىداند. و خانواده او در برخورد بین ایرانیان و خارجىها، رفتارى آکنده از تبعیض و بسیار متفاوت از خودشان نشان مىدادند. موارد متعددى را در کتاب خاطرات خویش بیان مىکند. آن وقت چگونه با این همه تناقض از وحدت عالم سخن مىگویند؟! نگاهى به زندگى و عملکرد رهبران این فرقه نیز که مدعى وحدت عالم انسانى بودند نشان مىدهد که آنان به تنهائى خود از جمله ناقضین
این شعار بودهاند و بر سر حکومت و رهبرى جامعه بهائى به فحاشى و بد و بیراه گفتن نسبت به یکدیگر و وارد نمودن انواع اتهامات زشت و ناپسند نسبت به یکدیگر پرداختهاند؛ بهاءاللَّه با اینکه ادعا مىکند: «ادب پیرهن من است و باید ادب سرلوحه باشد.» اما در نزاع قدرت با برادرش مىگوید: «یحیى سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است». میرزا حسینعلى نورى، مائده آسمانى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، جزء یکم، ص ۴۰؛ ر.ک: بهائیت در ایران، پیشین، ص ۱۹۶.
از این رو عبدالبهاء خود اعتراف مىنماید: «انصاف باید داشت از نفسى که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذرهاى شبهه و تردید است؟ لا واللَّه» مکاتیب، عبدالبهاء، جلد دوم، ص ۱۸۲. از سوى دیگر «طرد روحانى» منتقدین توسط تشکیلات بهائى نیز از دیگر شاهکارهاى مدعیان وحدت عالم انسانى است. به عنوان نمونه حسین فلاح یکى از نجاتیافته گان از فرقه بهائیت در این زمینه مىگوید: «من با یکى از بهائیان همدان که حدود ۷۰ سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت کردم. گفتم شما تاکنون خودت هم پى بردهاى که بهائیت اعتقادى نیست که قبول داشته باشى، بطلان آن را مىدانى پس چگونه تاکنون اقدامى نکردهاى؟ او دستش را روى قرآن گذاشت و گفت من خیلى وقت است که مسلمان شدهام در دل خود مسلمان هستم ولى جرات ابراز آن را ندارم. چون سنى از من گذشته است و مىترسم در این سن به امر تشکیلات بهائیت زن و بچهام مرا رها کرده و آواره شوم…به همین خاطر نمىتوانم مسلمانى خود را علنا اعلام کنم!» (خاطرات حسین فلاح، ویژهنامه ایام ۲۹).
3. تبلیغ و نشر نفحات
در بهائیت تبلیغ در همه جا و هر وقت و براى همهکس امرى واجب است؛ عبدالبهاء مىگوید: «تکلیف هر نفسى از احباى الهى این است که شب و روز آرام نگیرد و نفسى بر نیارد جز فکر نشر نفحات اللَّه» الواح وصایا، عباس افندى، مصر، ص ۱۳. و بدینوسیله دیگران را در بلاد دور دست به تبلیغ و نشر نفحات بهائى تحریص مىنمودند؛ اما در عین حال تبلیغ بهائیت در اسرائیل ممنوع است.! همچنین براى آشنائى با سایر مواردى که بزرگان بهائیت براى راحتى خودشان محافظه کارى نموده و تبلیغ را ممنوع مىکردند (ر.ک: کتاب بهائیان، سیدمحمد باقر نجفى، قم: مشعر، ۱۳۸۳).
نکته قابل تأمل دیگر اینکه ورود به اسرائیل و حتى زیارت اماکن بهائى از سوى بهائیان، بایستى با اجازه بیتالعدل باشد و توقف بیش از ۹ روز در ارض اقدس (به اصطلاح بهائیان) بدون اجازه بیتالعدل با مجازات طرد روبرو خواهد شد!
4. تساوى حقوق مردان و زنان
تساوى «حقوق رجال و نساء» از جمله تعالیم و ادعاهاى دوازدهگانه بهائیت است، که بدین وسیله ادیان الهى را مورد حمله قرار مىدهند و این در حالى است که در خود بهائیت نه تنها زنان حق شرکت و عضویت در بیتالعدل را ندارند، بلکه در سهم الإرث نیز از مردان عقبترند. به علاوه نه تنها میان زنان و مردان تساوى حقوق وجود ندارد، حتى میان زن روستایى و شهرى هم تفاوت وجود دارد؛ مهریه زن روستایى برابر با نوزده مثقال نقره است و مهریه زن شهرى نوزده مثقال طلا! ر.ک: گنجینه حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاورى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، صص ۱۷۱-۱۶۷.
صبحى از مبلغان بهائى در خاطراتش مىنویسد: «چنان که در اسلام رعایت حقوق زن شده در هیچ شریعتى نگشته و اگر مقصود تساوى در جمع شئون است این مخالف رأى اکثر حکما و قانون خلقت و طبیعت است و اگر آزادى مطلقه زنان منظور است سالها قبل از تولد بها در اکثر نقاط اروپا این شیوه عملى شده و تازه بعد از این همه حرفها، زن و مرد در شریعت بهائى مساوى نیست: اولاً؛ به موجب کتاب «اقدس» مرد مىتواند دو زن و یک باکره براى خود بگیرد در صورتى که زن نمىتواند سه شوهر کند. ثانیاً؛ مرد مىتواند زن خود را طلاق گوید و زن با شوهر خود این معامله نتواند. ثالثاً؛ در میراث خانه مسکونه و البسه مخصوصه به اولاد اناث نمىرسد. رابعاً: زن نمىتوان عضو بیت عدل باشد و اعضا باید مرد باشند (و هلّم جرّاً)» خاطرات صبحى، پیشین..
5. دین دورهاى
بهائیت به جهت اثبات حقانیت خویش، چنین استدلال مىنماید که چون هر دوره جدیدى، مقتضیات جدید دارد؛ پس دائم باید دین جدید بیاید!و بدین طریق جاودانگى اسلام را مورد تشکیک قرار داده و دیانت جدید بهائى را اثبات مىنماید. اما با کمال تعجب نسبت به خود دین بهائیت،دیگر چنین استدلالى را بر نتابیده و یا اینکه موکول به گذشت سالهاى بسیار متمادى مىکند؛ زیرا از یکسو در حالى که به زعم بهائیان هنوز ۲۰ سال از«ظهور مستقل مقام صاحب شریعت و نبوت و رسالت علىمحمد شیرازى» مفاوضات، عباس افندى، لندن: انتشارات بریل، ۱۹۰۸، ص ۱۲۴. نگذشته و شرایط زمانه، دستخوش هیچ دگرگونى اساسى نشده بود، حسینعلى میرزا پاى به میدان نهاده و به نوشتن احکام و شریعت جدیدمبادرت مىورزد و حال آنکه خود میرزا حسینعلى در کتاب اقدس تصریح مىکند: «من یدعى امراً قبل اتمام الف سنه کامله انه کذاب مفتر» اقدس، میرزا حسینعلى، ص ۳۵. یعنى؛هر کس ادعاى امرى را، پیش از اتمام هزار سال کامل، مدعى شود، دروغگو و افترا زننده است. و از سوى دیگر در کتاب اقتدارات چنین مىنویسد: «سوگند به نفس که همه ظهورات به این ظهور بزرگتر، پایان گرفت، و هر کس که پس از چنین ظهورى، مدعى ظهور جدیدى شود، او دروغگو و افتراء زننده است» اقتدارات، میرزا حسینعلى، ص۲۳۷. و در جایى دیگر با کمال تعجب آمده؛ «امتداد دین بهائیت بسیار، لااقل پانصد هزار سال است.»! مکاتیب، ج ۲، ص ۷۶. و بدینگونه براى بهائیت جاودانگى قائل مىشوند!! جهت آگاهى کامل از این تناقضات و نقد و بررسى عقاید بهائیت ر.ک: بهائیان، پیشین.
واقعیت این است، از آنجا که عقاید فرقه بهائیت بناى وحیانى ندارد و صرفاً بر ادعاها و اظهارات لفظیه رؤساى خود استوار گردیده، در سطوح مختلف دچار تناقضهاى آشکار مىباشد. وجود این قبیل تناقضات در منابع
و متون بهائى و مسائل عقیدتى این فرقه به حدى است که به گفته بهائىپژوهان «در صورت اتکاء به متون خودشان مجبوریم نصى را با ردّ نصى دیگرپذیرا شویم!» همان. و حتى خود رهبران این فرقه براى فرار از این تناقضات
و اغلاط فراوان، مجبور شدهاند دراین صد ساله اخیر چند بار منابع مذهبى فرقه خود را تغییر داده تصحیح نموده یا آنها را دور از دسترس پیروان خویش قرار دهند. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، پیشین. تا آنجا که دسترسى و مطالعه برخى از منابع اصلى بهائیت حتى براى پیروان آن ممنوع است.
دوم. ناسازگارى با اصول ادیان الهى
ادیان توحیدى داراى سه اصل کلى و مشترک یعنى توحید، نبوت و معاد باشند؛ اما از آنجا که فرقه بهائیت آسمانى و الهى نبوده و تنها بر اثر خواست نفسانى و شیطانى عدهاى شکل گرفته، عقاید و باورهاى آنها نیز با اصول مشترک ادیان الهى در تضاد و تناقض است، زیرا؛
1. انکار توحید
نه تنها توحید در آیین بهائیت مورد اشاره و تأکید قرار نگرفته بلکه با ادعاهاى الوهیت رهبران و بنیانگذاران این فرقه به شرک گرفتار گردیده است.
به عنوان نمونه علىمحمد باب در نامه خود به یحیى (صبح ازل) چنین مىنویسد: «هذا کتاب من اللّه الحى القیوم قل کلّ من اللّه یبدون قل کلّ الى اللّه یعودون» ر.ک: نقطه الکاف، میرزا جانى کاشانى، ضمیمه کتاب، به همّت ادوارد براون. یعنى این نامهاى است از خداى زنده و بر پادارندهى جهان (-(باب )-)بگو همه از خدا آغاز مىشوند و همه به سوى او باز مىگردند.!
و همچنین ایشان در لوح هیکلالدین تصریح مىکند؛ «ان على قبل نبیل ذات اللَّه و کینونته» لوح هیکل الدین، ص ۵.، یعنى على قبل نبیل – که به حساب ابجد نبیل ۹۲ است
و محمد هم ۹۲ – ذات خدا و کنه اوست.! حسینعلى میرزا نیز به صراحت در کتاب اقدس ادعا مىکند: «گوش فرا دهیداى جماعت بهائیان که خداى شما از زندان بزرگ پیام مىدهد که نیست خدائى جز من توانا و متکبر و خودپسند» کتاب اقدس، ص ۷۷..
و در کتاب مبین نیز مىگوید: «اسمع ما یوحى من شطر البلأ على بقعه المحنه و الابتلأ من سدرهالقضأ انه لا اله الا انا المسجون الفرید» میرزا حسینعلى نورى، کتاب مبین، چاپ ۱۳۰۸ قمرى، ص ۲۸۶. یعنى؛ «گوشدار که از مصدر بالا بر زمین محنت و ابتلا این وحى نازل شد که نیست خدایى مگر من تنها که در زندان به دست بندگان ظالم خود گرفتارم» خندق آبادى، جامعه جعفریه، کتابفروشى و چاپخانه پامنار، ۱۳۳۵ه.، ص ۲۸. و با این ادعا مردمان را به اطاعت و خشوع از خویش فرا خوانده و مىگوید: «به تحقیق ظاهر شده است محبوب عالمین و مقصود عارفین و معبود اهل آسمانها و زمین و محل سجده و سجود اولین و آخرین» همان، ص ۳۶..
نقد و بررسى
ادعاى خدایى توسط رهبران بهائى بر خلاف فطرت خداشناس بشر، عقل سلیم و آموزههاى توحیدى تمام ادیان الهى وکتب آسمانى خصوصاً قرآن کریم مىباشد؛ هر انسانى بر اساس فطرت و وجدان پاک خود مىیابد که خودش مخلوق است و آفریدگار او هیچ شباهت و سنخیتى با او ندارد. پیامبران راستین الهى نیز همصدا با این نداى فطرى همواره اساس دعوت خویش را بر مبناى توحید و پرستش خداى یگانه قرار دادهاند. تکیه بر اصل بنیادین، «لا اله الا اللَّه» مبارزه با شرک و بتپرستى و دعوت به سوى بندگى و عبودیت خالق جهان سرلوحه رسالت همه پیامبران الهى بوده است. بر این اساس پیامبران الهى به هیچ وجه اجازه نداشتهاند که مردم را به سوى عبادت و بندگى خود دعوت نمایند.
خداوند در قرآن کریم به شدت این موضوع را محکوم مىنماید: «وَمَن یقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجْزِى الظَّالِمِینَ»؛ انبیاء (۲۱)، آیه ۲۹.؛ «و هر کس از آنان بگوید من (-(نیز)-) جز او خدایى هستم او را به دوزخ کیفر مىدهیم (-(آرى )-) سزاى ستمکاران را اینگونه مىدهیم.»
از این منظر یکى از ویژگىهاى پیامبران راستین این است که هرگز ادعاى الوهیت و ربوبیت نداشته و مردم را دعوت به بندگى خود نمىکردند: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یؤْتِیهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادًا لِّى مِن دُونِ اللّهِ»؛ آلعمران (۳)، آیه ۷۹. یعنى براى هیچ بشرى سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانى و حکم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگوید: «غیر از خدا مرا پرستش کنید.»
نکته قابل توجه اینکه سردمداران بهائیت پیوسته تلاش دارند چنین ادعاهایى را کتمان، تحریف یا توجیه نمایند؛ به
عنوان نمونه ادعا مىکنند باب یا بهاء انعکاس دهنده فیض یا نور الهى یا محل ظهور صفت یا اسم خدا بوده است، نه خود خدا. و این در حالى است که تعابیر صریح و شرک آلود باب و بهاء به هیچ وجه پذیراى این قبیل توجیهات نمىباشد. مثلاً باب خود را«ذات و کُنه خدا» ایشان در صفحه ۵ لوح هیکل الدین تصریح مىکند «ان على قبل نبیل ذات اللَّه و کینونته». مىداند و جناب بهاء هم به این معنا گواهى مىدهد؛ «ان علیاً قبل محمد ذات اللَّه و کینونیته الباقیه» رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج ۱، ص۳۵۶. و خودش نیز به همین ترتیب در منتسب کردن خود به خداوند حد و مرز خاصى را نمىشناسد؛ چنانکه در لوح سیاح علاوه بر آن که خود را «ظهور خدا» دانسته، خود را «باطن خدا در غیب ناپیدا» نیز مىخواند چنین اظهار مىدارد: «و کل خلقوا بأمرى» که همه موجودات را مخلوق خود دانسته است!!! ایشان در لوح سیاح، از میرزا على مراغهاى مىخواهد که بدین ترتیب شهادت دهد: «فاشهد بأنى ظهوراللَّه فى جبروت البقاء و بطونه فى غیب العماء… و کل خلقوا بأمرى» (گنج شایگان، عبدالحمید اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص ۸۰.) که همگى در تضاد کامل با فطرت و عقل سلیم، آموزههاى اصیل وحیانى و سیره پیامبران راستین الهى مىباشد.
2. نبوت جدید
بهائیان در جهت زمینهسازى براى پذیرش نبوّت حسینعلى میرزا (بهاء)، تلاش دارند که «علىمحمد باب» را از جمله پیامبران خداوند محسوب کنند که به اراده خداوند متعال بعد از حضرت رسولاکرمصلى الله علیه وآله مبعوث گشت و اهل عالم را به دینى جدید دعوت کرد! پیروان مسلک ساختگى بهائى، مدّعىاند که «باب» دو مقام داشت:
الف) پیامبرى مستقل و صاحب کتاب بود!
ب) بشارت دهنده به ظهور پیامبر دیگرى به نام میرزا حسینعلى بود! بدینگونه با ظهور باب و بهاء شریعت اسلام الغاء گردیده و شریعتى مستقل و آیینى جدید به نام بهائیت به وجود آمده است. بیان، واحد اول، باب ۱۵؛ واحد دوم، باب اول؛ واحد سوم، باب ۱۴؛ و نیز ر.ک: نصائح الهدى إلى مَنْ کان مسلمِ فصار بابیا، علاّمه شیخ محمّدجواد بلاغى، ص ۱۶. این کتاب، به زبان فارسى، توسط سید على علامه فانى اصفهانى ترجمه شده و با نام: نصیحت به فریبخوردگان باب و بهاء، انتشار یافته است: چاپ اوّل، ۱۳۳۱ ش، اصفهان، و چاپ دوم، ۱۴۰۵ ق، چاپخانه اسلام، قم.
نقد و بررسى
ادعاى نبوت جدید توسط بهائیت و نسخ شریعت اسلام از زوایاى مختلفى باطل بوده و داراى اشکالات اساسى مىباشد:
ادعاهاى متناقض
ادعاهاى متناقض علىمحمد باب – در زمینه رابطه با امام زمان(عج) مهدویت، نبوت و الوهیت – و میرزا حسینعلى نورى – نظیر من یظهراللهى، مهدویت، ربوبیت و الوهیت -، تناقضات و تعارضات درونى آموزهها ناسازگارى با منطق و عقلانیت، وجود اغلاط و اشتباهات متعدد جالب است بدانیم حسینعلى میرزا در پاسخ دانشمندان و ادباى عرب، که از عدم رعایت اصول زبان عربى توسط وى، ایرادهاى زیادى گرفتهاند، مىگوید: «یا معشر العلماء لا تفرقوا کتاب اللَّه بما عندکم من القواعد والعلوم انه لقسطاس الحق بین الخلق قد یوزن ما عند الامم بهذا القسطاس الا عظم و انه بنفسه لوانتم تعلمون» (اقدس، ص ۲۸) یعنى اینکه؛ علما نباید نوشتههاى این کتاب را با قاعدههاى صرف و نحو بسنجند؛ بلکه باید قاعدههاى ادب عرب را با این نوشتههاى من بسنجند!!! در کتابها، الواح و نامهها، فقدان معجزهاى قابل پذیرش براى اثبات پیامبرى، جالب است بدانیم؛ از دیدگاه بهائیت، «بهاءاللَّه یک معجزه است، زیرا بدون اینکه به مدرسه برود! توانسته الواح مقدس فارسى و عربى را املاء نماید.» و خود میرزا حسینعلى نورى نیز تلاش مىنمایند تا خود را «اُمّى» و درس نخوانده معرفى نماید. (عباس افندى، مقاله شخصى سیاح، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ۱۱۹ بدیع، ۱۱۷-۱۱۶.)
و این در حالى است که اسناد معتبرى از جنبههاى مختلف دعوى امى بودن ایشان را تکذیب مىنماید. زیرا میرزا حسنیعلى در سنین کودکى نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصى به فرا گرفتن علوم و فنون مقدماتى پرداخته و بدینسبب از رفتن به مدرسه بىنیاز بود. (الکواکب الدریه فى مأثر البهائیه، آیتى معروف به آواره، جلد یک، ص ۲۵۴.)
و در ایام جوانى چون هیچ اشتغالى نداشت، همه اوقاتش صرف گردش وتفریح یا مطالعه و تقریر و یا حضور در مجالس عارفان و حکیمان و محافل شاعران و ادیبان مىگشت و از این راه معلوماتى پراکنده و فراوان آموخت. هم چنین خواهرش عزیه خانم نیز او را تحصیل کرده و غیر امى مىدانسته است. ناتوانى در پاسخگویى به سؤالات و عجز در مناظره با علما و بالاخره تکذیب مکرر ادعاها و نوشتن توبهنامه توسط باب، جملگى دلیلى آشکار بر بطلان چنین ادعائى است؛ که با منطق و سیره پیامبران و اصول ادیان الهى در ناسازگارى کامل مىباشد. ر.ک: بهائیان، پیشین.
جهت تبیین بیشتر این موضوع کافى است نگاهى به مناظرات علما با باب و نوشتن توبه نامه باب بیندازیم:
رسوائى در مناظرات
مطابق اسناد تاریخى باب در شیراز، اصفهان و تبریز با علماى عصر خود مواجهه مستقیم و مناظره داشت و پس از ناتوانى و شکست مفتضحانه در دفاع از ادعاها و عقاید خود به استغفار و تکذیب روى مىآورده است؛ چنانکه به اعتراف سید حسین یزدى – کاتب و دستیار باب – محمد على باب همهِ مدعیات خود را بالاى منبر مسجد وکیل شیراز در حضور علما و مردم تکذیب مىکند. و به تصریح نبیل زرندى (نویسندهِ مشهور بهائى)، بر فراز منبر گفت: «لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند» در این باره ر.ک: از منابع بهائى: تلخیص تاریخ، نبیل زرندى، ترجمه: اشراق خاورى، لجنهِ ملى نشر آثار امرى، تهران ۱۳۲۵- ۱۳۳۲۹، ص۱۰۳؛ بدیع، ص ۱۳۸..
پس از آن نیز در ابلاغیهِ معروف به «ابلاغیهِ الف»، ضمن تصریح به جاودانگى احکام اسلام، از ادعاى بابیت و نیابت خاصهِ امام عصر(عج)برائت مىجوید. در اصفهان نیز باب پس از مناظره با برخى از علماى شهر، به دلیل عجز و ناتوانى در دفاع از ادعاهاى خویش از پاسخ به سؤالاتعلمى آنان طفره مىرود. مجله گوهر، سال ۵، ش ۷، مهر ۱۳۵۶، ص ۵۰۱ به بعد، مقاله استاد محیط. درباره مذاکرات باب و علماى اصفهان، و نقد اظهارات منابع بهائى در این زمینه، ر.ک: بهائیان، پیشین، صص ۱۷۶۱۸۳؛ گزارش جلوه، از زبان محیط طباطبایى، ویژهنامه ایام.
در تبریز نیز على رغم اینکه ابتدا باب تلاش مىکرد به اعتبار «سیادت»
و انتشار شایعاتى دربارهِ ارتباطش با امام عصر «عج»، مردم آن سرزمین را به سوى خود جلب نماید، و تا حدودى نیز موفق مىشود، اما پس از برگزارى جلسه مناظره باب با علماى تبریز و ناتوانى باب در دفاع از عقاید و ادعاهایش و پاسخ به سؤالات علما، «عمقِ جهالت» وى و بىبنیادى ادعاهایش در آن مجمع به وضوح آشکار گردیده و علما و مردم تبریز یکپارچه با وى مخالف مىشوند. نکته قابل ملاحظه در آن مناظره، این است که سؤالات علما از باب، حتى به اعتراف منابع بهائى پرسشهایى ساده و در حد پایین» بوده و حتى «سیر نزولى» داشته است. مناظره باب با نظام العلماء در مجلس ولیعهد ناصرالدین میرزا که به توبه ظاهرى باب انجامید چنین است: «نظام العلما:… شما ادعاى خود را در حضور علماى اسلام بیان نمایید تا تصدیق و تکذیب آن محقق گردد. اگرچه من اهل علم نیستم و مقام ملازمت دارم و خالى از غرضم، تصدیق من خالى از فایده نخواهد بود و مرا از شما سه سؤال است:
اولاً؛ آیا این کتبى که بر سنت و سیاق قرآن و صحیفه و مناجات در اکناف و اطراف ایران منتشر شده از شما است یا نه؟ و آیا آنها را شما تألیف کردهاید و یا به شما بستهاند؟
باب:
از خدا است.
نظامالعلما: من چندان سواد ندارم، اگر از شما است بگویید آرى و الاّ نه.
باب: از من است.
نظامالعلما: آیا معنى کلام شما که گفتید از خدا است این است که زبان شما مثل شجره طور است؟
باب: روا باشد انا الحق از درختى *** چرا نبود روا از نیکبختى
بدین خاطر باب پس از شکست مفتضحانه در بحث با علما، چوبکارى شد و سپس عریضهاى خطاب به ولیعهد نوشت و در آن، ضمن برائت از ادعاى بابیت و دیگر ادعاها، اظهار ندامت، توبه و استغفار کرد.
توبه نامه باب
توبهِ باب از دعاوى خویش، که از مسلّمات تاریخ است و نسخهِ اصلى این توبهنامه به خط وى، هماینک در کتابخانهِ مجلس شوراى اسلامى موجود است. هر چند به اعتراف فضلاللَّه صبحى – منشى و کاتب عباس افندى که بعداً از بهائیت برگشت – «بابیان و بهائیان نمىخواستند» این نوشته «پخش شود تا مردم ندانند که سید باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت کرده» است. اسناد و مدارک درباره بهائىگرى، (جلد دوم خاطرات صبحى)، چاپ سید هادى خسروشاهى، ص۹۷. و بدین خاطر همواره تلاش نمودهاند تا اصل این سند را به روشهاى گوناگون سرقت نموده و محو نمایند. ر.ک: کتاب بهائیان، پیشین، ص ۲۲۴.
متن توبه نامه باب چنین است:
«فداک روحى، الحمد لله کما هو اهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّهِ عباد خود شامل گردانیده، فحمداً ثم حمداً که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش، عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر اعیان فرموده. اُشهِدُ اللَّه و مَن عَبَده یعنى: شاهد مىگیرم خداوند و پرستندگان او را. که این بندهِ ضعیف را قصدى نیست که خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولى چون قلبم موقن به توحید خداوند جلّ ذکره و شیوهِ رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقرّ بر کلّ مانزل من عند اللَّه یعنى: تمامى آنچه که از سوى خداوند (-(بر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله)-) نازل شده. است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاى حق را نخواستهام و اگر کلماتى که خلاف رضاى او بوده از قلبم جارى شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمى نیست که منوط به ادعایى باشد. استغفر اللَّه ربى و اتوب الیه من ان ینسَب الى امر یعنى: از خداوند طلب آمرزش، و به درگاه او توبه مىکنم از اینکه امرى به من نسبت داده شود. و بعضى مناجات و کلمات که از لسان جارى شده دلیل بر هیچ امرى نیست و مدعى نیابت خاصهِ حضرت حجهاللَّه(عج) را محض ادعى (-(ادعا )-)مبطل است و این بنده را چنین ادعایى نبوده و نه ادعاى دیگر. مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند. والسلام» علاوه بر نسخه اصلى توبه نامه باب، متن توبه نامه باب را حتى ابوالفضل گلپایگانى (مبلغ برجستهِ بهائى) در کتاب «کشف الغطاء» چاپ تاشکند آورده است؛ ادوارد براون نیز عکسى از توبهنامه علىمحمد شیرازى برداشته و کلیشه آن را در کتاب « for the study of the babi religion.Cambridge 8191 ,by E.G.Brown , Materials» به چاپ رسانیده است و به علاوه این توبه نامه مورد تصویب عباس افندى و بهائیان است.
همچنین ر.ک: خشت اول: بازشناسى و بازخوانى اسناد و نسخههاى توبهنامه سید علىمحمد باب، احساناللَّه شکراللهى طالقانى، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره ۱۷ (ویژه بهائیت)، ص ۱۵۵؛ کشف نسخههاى جدیدى از توبهنامه باب، خبرگزارى مهر، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶..
و اینگونه بود که علىمحمد شیرازى همانند سایر پیامبران دروغین تنها به سبب یک تنبیه جزئى کلیه ادعاهاى خویش را انکار مىنماید. امرى که به هیچوجه در سیره پیامبران الهى وجود نداشته است و این خود دلیلى روشن در بطلان ادعاهاى باب و بهائیت در جهت اثبات نبوتى جدید مىباشد.
خاتمیت و جاودانگى اسلام
دین اسلام، دینى جهان شمول، جاودانه و خاتم ادیان و شرایع الهى است. تبیین این موضوع نیازمند مراجعه به آموزههاى وحیانى و منابع اصلى دین اسلام است که حقانیت آن و صحت نبوت پیامبر گرامى اسلام مورد پذیرش علىمحمد باب و حسینعلى میرزا (بهاءاللَّه) و سایر بهائیان قرار گرفته و بدان اذعان داشته و دارند.
مرورى بر آموزههاى اسلامى مبین این واقعیت است که «خاتمیت»، یکى از ضروریات، اصول اساسى و مورد اتفاق میان همه مذاهب و فرق اسلامى است؛ بر مبناى این اصل، حضرت محمدبن عبداللَّه، پیامبر گرامى اسلام، آخرین پیامبر و فرستاده الهى در روى زمین است؛ یعنى، آخرین فردى است که از سوى خداوند، به عنوان «نبى» و «رسول»، به سوى بشر فرستاده شده و دین و شریعت وى (اسلام) آخرین آئین آسمانى است.
آیات قرآن کریم و احادیث پیشوایان معصوم، با تعابیر گوناگون، کراراً به این اصل (خاتمیت پیامبر و دین او) تصریح و تأکید کردهاند، چنانکه خداوند در سوره احزاب مىفرماید: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَىءٍ عَلِیمًا»؛ احزاب (۳۳)، آیه ۴۰.؛ محمد پدر هیچ یک از
مردان شما نیست، ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر هر چیزى داناست».
واژه «خاتمالنبیین» در آیه فوق هرگونه که تلفظ شود، لازم به ذکر است لفظ خاتم در آیه فوق به چند صورت قابل تلفظ است، هرچنداختلاف در تلفظ آن، کوچکترین اثرى در مفاد و معناى آن پدید نمىآورد:
الف) خاتِمْ بر وزن حافظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختمکننده است.
ب) خاتَمْ به فتح تا، بر وزن عالَم و معناى آن آخر و آخرین است.
ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولى به معناى چیزى که با آن پایان اسناد و نامهها را مهر میکردند، است.
د) خاتَمَ به فتح تاء و میم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضى از باب مضاربه است و به معناى کسى است که پیامبران الهى را ختم کرد. به این معناست که حضرت محمدصلى الله علیه وآله آخرین پیامبر الهى بوده و پیامبرى با او ختم شده است. و بر همین اساس، «خاتمالانبیاء» یکى از القاب پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله مىباشد. این امر علاوه بر کارکرد لفظ خاتم در دیگر آیات قرآن ر.ک: سوره مطففین، آیات ۲۵ و ۲۶؛ سوره یس، آیه ۶۵؛ سوره جاثیه، آیه ۲۳؛ سوره بقره، آیه۷.، حقیقتى است که مفسران مسلمان و همچنین فرهنگنویسان صاحبنام تاریخ اسلام، نیز بدان تصریح کردهاند. و درک عامه ر.ک: خاتمیت؛ نفى مسلک باب و بهاء، عزالدین رضانژاد، ماهنامه زمانه، ش ۶۱؛ ابن فارس، مقاییساللغه، ج ۲، ص ۲۴۵؛ فیروزآبادى، قاموس اللغه، ۴، ص ۱۰۲؛ جوهرى، مختارالصحاح، ص۱۳۰؛ ابن منظور، لسانالعرب، ج ۴، ص ۲۵؛ و… . مسلمانان نیز در سراسر تاریخ اسلام از واژه «خاتم النبیین»، همان بوده است.
افزون بر آیه فوق خاتمیت و جاودانگى دین اسلام، در آیات و روایات متعدد دیگر تبیین و تأکید شده است. جهت آشنائى با نصوص دیگر قرآنى مربوط به اصل خاتمیت ر.ک: مفاهیمالقرآن، ج۳، صص ۱۳۹-۱۳۰. از جمله؛
1. خداوند در قرآن کریم صراحتاً پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله را به عنوان رحمهللعالمین معرفى مىنماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ»؛ انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۷.؛ «و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم». تعبیر به العالمین (جهانیان) – و استثناء در جمله منفى و نکره آمدن رحمت – آنچنان مفهوم وسیعى دارد که همه انسانها را در تمام اعصار و قرون تا پایان جهان را شامل مىشود.
2. «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا»؛ سبأ (۳۴)، آیه ۲۸.؛ ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم.» این آیه به صورت شفاف مخاطبان پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله را نه معاصران یا انسانهاى چند سده بعد بلکه همه مردم توصیف مىکند.
3. همچنین خداوند به پیامبر دستور داده که بگوید: «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ»؛ انعام (۶)، آیه ۱۹.؛ «این قرآن به من (پیامبر) وحى شده است تا شما و کسانى را که این قرآن به آنها مىرسد انذار کنم».
«مَن بلغ» مطلق است و شامل تمام کسانى که در طى تاریخ، قرآن و تعالیم نبوىصلى الله علیه وآله به دستشان مىرسد، مىشود.
علامه طباطبایى در ذیل آن مىنویسد: «یدل على عموم رسالته بالقرآن لکل من سمعه منه او سمعه من غیره الى یوم القیامه»؛ المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، بیروت: الأعلمى، بىتا، ج۷، ۳۹..
4. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در ضمن خطبهاى مىفرماید: «انا خاتم النبیین و المرسلین و الحجه على جمیع المخلوقین اهل السموات و الارضین؛؛ مستدرک الوسائل، محدث نورى، ج ۳، ۲۴۷. من خاتم انبیاء و رسولان و حجت بر همه آفریدگان از اهل آسمانها و زمینها هستم».
همچنین در روایات بسیار متعددى، پیامبرگرامى اسلامصلى الله علیه وآله صراحتاً و کراراً مظهر «ختم نبوت»، «ختمرسالت»، «ختم ماسَبَق» و «ختم وحى» اعلام شده است. جهت آگاهى بیشتر در این ر.ک: خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، آیهاللَّه جعفر سبحانى، نشر مؤسسه سیدالشهداء، ۱۳۶۹. و «ختم نبوت» نوشته استاد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، تهران: صدرا، ۱۳۷۲، ج ۳.
چنانکه در حدیثى مشهور و متواتر پیرامون جاودانگى دین اسلام آمده: «حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامه وحرامه حرام ابدا الى یوم القیامه لایکون غیره ولا یجىء غیره؛ الاصول من الکافى، محمدبن یعقوب کلینى، تهران: چاپ آخوندى، ۲/۷۱۷، حلال محمدصلى الله علیه وآله براى همیشه تا روز قیامت حلال خواهد بود و حرام او هم براىهمیشه حرام مىباشد؛ غیر آن نمىباشد و غیر آن هم نمىآید».
همچنین در حدیث متواتر «منزلت» آمده: «یا على انت منّى بمنزله هارون من موسى الا انّه لانبى بعدى؛ به صورت مکرر در کتب معتبر شیعه و سنى آمده است. ر.ک: صحیح بخارى، ابو عبداللَّه محمدبن اسماعیل البخارى، بیروت دارالمعرفه، ۳/۵۸؛ صحیح مسلم، القشیرى نیشابورى، مسلمبن حجاج، بیروت: دارالکتب العربى، ۲/۳۲۳؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالاحیاء التراث العربى، ۱۴۰۳ق، ۳۷/۲۵۴-۲۸۹.؛ اى على منزلت تونسبت به من همانند منزلت حضرت هارون نسبت به موسى است ولى بعد از من نبى دیگر نخواهد بود.»
5. مولاى متقیان علىعلیه السلام، در نهجالبلاغه، هنگام وصف پیامبر اکرم کراراً بر ختم نبوت و رسالت، و پایان یافتن وحى به وجود آن حضرت تأکید کرده است. به عنوان نمونه در خطبه ۱۳۳ مىفرماید: «ارسله على حین فترهٍ من الرّسل… فقفّى به الرسل و ختم به الوحى»؛ «خداوند پیامبر اسلام را زمانى فرستاد که پیامبران نبودند… پس او را در پى پیامبران فرستاد و ارسال وحى را با او پایان داد.» و نیز در خطبه ۱۷۳ چنین بیان مىدارد: «امین وحیه و خاتم رسله»؛ «پیامبر امانتدار وحى الهى و خاتم رسولان او بود.»
6. از امام باقرعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام نقل شده است که فرمودهاند: «لقد ختم اللَّه بکتابکم الکتب و ختم بنبیکم الانبیاء؛ الاصول من الکافى، تهران: چاپ آخوندى، ج۱، ص ۱۷۷. خداوند به وسیله کتاب شما «قرآن»، کتابهاى آسمانى و به وسیله پیامبرتان محمدصلى الله علیه وآله، سلسله انبیاء را خاتمه داد».
و همچنین امام صادقعلیه السلام در حدیثى دیگر مىفرماید: «اللَّه عز وجل ختم بنبیکم النبیین فلا نبى بعده أبداً، وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبداً؛ اصول کافى، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه، ج ۲، ص ۱۰؛ و ج ۱، ص ۶۹.؛ همانا خداوند به وسیله پیامبر شما سلسله پیامبران را به پایان برد؛ پس هرگز پس از او پیامبرى نخواهد آمد، و به کتاب شما قرآن کتابهاى آسمانى را پایان بخشید؛ پس هرگز پس از آن کتاب دیگرى نخواهد بود».
شبهه افکنىها
از آنجا که خاتمیت پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله راه را بر هرگونه ادعایى در زمینه طرح نبوت و شریعت جدید مىبندد، طرفداران فرقه بهائیت، با طرح شبهات و مطالب بىاساس، درصدد تفسیر، توجیه و تأویل خاتمیت نبوّت پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله برآمده تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبى صاحب شریعت و دین جدید، همچنان باز است.
به عنوان نمونه یکى از پیروان این گروه، به نام روحى روشنى در کتاب خاتمیت مىنویسد: «بعث رسول و نبى صاحب شریعت، ختم نشده، بل ظهور انبیاى تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است… بنابراین، جملهى خاتم النبیین دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زیرا، هر رسولى، نبى نیست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آید» ر.ک: خاتمیت، روحى روشنى، فصل اوّل، و نیز ص ۳۳ و… . و بدینگونه نتیجه مىگیرد که در قرآن، خاتمالنبیین، ذکر شده، ولى خاتمالمرسلین نیامده است و لذا آمدن رسول دیگرى پس از پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله نفى نشده است.
در نقد و بررسى این قبیل ادعاهاى مخدوش و بىاساس، علاوه بر دلایل نقلى فراوان از کتاب و سنّت و اجماع مسلمانان که بر خاتمیت نبوّت و رسالت و جاودانگى شریعت اسلام، استوار است، به اختصار گفتنى است؛ که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شریعت است.
توضیح این که؛ «نبوّت، عبارت است از این که از جانب خداوند، به فردى، وحى شود که او به مقام نبوت برگزیده شده است، و نیز معارف و احکام الهى که بیان کنندهى اصول و فروع دین است، به او وحى مىگردد. رسالت، به این معنا است که از میان کسانى که به مقام نبوّت برگزیده شدهاند، از جانب خداوند، مأموریت ویژهاى یافتهاند تا معارف و احکام الهى را در سطحى وسیعتر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجراى آنها در جامعهى بشرى، بشریت را به سوى کمال و سعادت سوق دهند. البته، پیامبران الهى،
هر دو مقام را داشتهاند؛ یعنى، هم حامل وحى و شریعت آسمانى بودهاند و هم مسئولیت ابلاغ و اجراى آن احکام را در جامعهى بشرى بر عهده داشتهاند. از این رو، قرآن کریم، آنجا که از نبوت عامّه سخن گفته، گاهى از پیامبران
با واژهى النبیین «فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ»، (بقره (۲)، آیه ۲۱۳). تعبیر آورده است که مسئولیت بشارت و انذار مردم رابر عهده داشتند و گاهى با واژهى رُسُلَنا. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ»، (حدید (۵۷)، آیه ۲۵). گویا آنان به خاطر گستردگى کار،چه بسا نیاز داشتند از بینات و معجزات بیشترى استفاده کنند. با این بیان، مطلب دیگرى هم به دست مىآید و آن این که مىتوان فرض کرد که کسىدر شرایطى داراى مقام نبوّت باشد، ولى هنوز به مقام رسالت دست نیافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزیده شود، ولى عکس آن (کسى رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نیست؛ زیرا، برگزیده شدن به مقام رسالت، بدون این که داراى مقام نبوّت باشد و شریعت الهى به او وحى شده باشد، نامعقول است» برگرفته از مقاله خاتمیت، نفى بابیت (به ضمیمهى کتابشناسى نقد بابیت)، عزّالدّین رضانژاد، فصلنامه انتظار، ش ۶..
بنابراین با ختم نبوت خود به خود ختم رسالت هم پدید مىآید. چون رسولى که نبى نباشدکارش عبث خواهد بود؛ مىشود فرستادهاى که خبرى از وحى و آسمان ندارد! پس هنگامى که خداوند در قرآن پیامبر گرامى اسلام را به عنوان «خاتم النبیین» معرفى مىنماید، دیگر آمدن رسولانى که خبر از جانب خداوند بیاورند، معنا نخواهد داشت. به سخنى دیگر با پایان یافتن مقام نبوت، مقام رسالت نیز پایان پذیرفت به این معنا که دیگر خبرى از آسمان نمىآید و کسى به نبوت برانگیخته نمىشود تا معناى رسول خدا هم تحقق یابد. با پایان یافتن نبوت، رسالت هم خود به خود پایان مىیابد.
در یک جمع بندى با توجه به منابع اصیل اسلامى، خاتمیت پیامبر گرامى اسلام بیان کننده سه موضوع مهم است:
1. پس از پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله فردى به عنوان «نبى»، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد؛ یعنى، به کسى وحى نخواهد شد تا او پیامبر الهى باشد.
2. پس از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و شریعت اسلام، شریعت دیگرى از جانب خداوند، براى بشر تشریع و نازل نخواهد شد و شریعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقى خواهد ماند.
3. پس از پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله هیچ کس به عنوان «رسول خداوند» که مأموریت ابلاغ شریعت جدیدى به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آنجا که باب نبوت، بسته است، باب رسالت نیز بسته خواهد بود ر.ک: کلام تطبیقى، على ربّابى گلپایگانى، دفتر تحقیقات و تدوین متون درسى مرکز جهانى علوم اسلامى، صص ۱۰۶ – ۱۰۸.. و هرگونه ادعایى در این زمینه کذب و غیرقابل پذیرش است.
چنانکه در حدیثى پیغمبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله مىفرماید: «در امت من سیزده دروغگوى بزرگ (دجال) به دنیا خواهند آمد که همگى ادعاى پیغمبرى خواهند کرد. اما من آخرین پیغمبر هستم و پس از من پیغمبرى نخواهد آمد» سنن ابو داوود، ابى داود سجستانى، بیروت: دارالاحیاء التراث العربى، ج۲، ص ۲۲۵؛ صحیح ترمزى، مطبعه دارالفکر، ۱۲۹۲، جلد ۲، ص ۴۵..
اعتراف بهاء، لجاجت عبدالبهاء
در هر صورت اصل خاتمیت پیامبرگرامى اسلام و جاودانگى دین آن حضرت از هر جهت روشن و غیر قابل خدشه است ودر طول تاریخ اسلام نیز همواره ذهنیت مسلمانان هم بر ختم نبوت استوار بوده است. حتى شیخ احمد احسایى و سید کاظم رشتى که از بزرگان فرقه شیخیه و مورد تأیید حسینعلى بهاء و بهائیان مىباشند، اقتدارات، ص۲۱۰؛ رحیق مختوم، جلد ۲، ص ۶۴۸. و على رغم اینکه در عقاید شیعه بدعتهایى نهادند و موجبات بروز و ظهور بابیه و سپس بهائیت شدند؛ در تمامى نوشتههاى خویش به این که حضرت محمدصلى الله علیه وآله آخرین پیامبر خداست، تأکید داشتند و هم اینک نیز از هر یک از پیروان ایشان در این باره پرسش گردد بىتردید همان را مىگوید که تمامى شیعیان مبتنى بر آیات قرآن و روایات پیامبرصلى الله علیه وآله مىگویند.
به عنوان نمونه؛ شیخ احمد احسایى به استناد آیه چهلم سوره احزاب و حدیث معروف منزلت، چنین مىگوید: «حضرت محمدبن عبداللَّهصلى الله علیه وآله خاتم پیامبران است و پس از او هرگز پیامبرى نخواهد آمد زیرا خداوند درباره ایشان فرموده است: ولکن رسول اللَّه و خاتم النبیین… و پیامبر اکرم خود نیز فرموده است: لا نبى بعدى. پس فرمایش آن حضرت حق است و باید بپذیریم و بنابراین عقیده ما این است که پس از آن حضرت پیامبرى نیست و او خاتم رسولان است» جوامع الکلم، جلد دوم، ص ۷ و ۲۴۷..
سیدکاظم رشتى نیز در وصیت نامهاش مىگوید: «وصیت من آن است که شهادت مىدهم… محمدبن عبداللَّه بنده و فرستاده خداست. تمام شرایع منسوخ شدهاند، به جز اسلام که تا روز قیامت باقى خواهد بود» این وصیتنامه در ابتداى کتاب مجموعه الرسائل آمده است؛ همچنین ص ۲۸۱ رساله ملاحسینعلى؛ صفحهى ۱۴۷ رساله عزیه..
نکته جالب توجه اینکه حتى اصل «خاتمیت» پیامبر اسلام، کراراً مورد اعتراف و استعمال مؤسس فرقه بهائیت (میرزا
حسینعلى بهاء) نیز قرارگرفته است؛ سید باب نیز در ابلاغیه معروف به اَلف (هزار) که قسمتى از آن در صفحات۱۷۹تا۱۸۲ کتاب اسرار الاثار نوشته فاضل مازندرانى، قسمت الف آمده، چنین اعتراف مىکند: «وَلا اَعتَقِدُ فى شَأنٍ اِلّا بِما نَزَّلَتَ فى القرآنِ عَلى حَبیبِکَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ وَ خاتَم النَّبیین…؛یعنى و در هیچ شأنى جز به آنچه در قرآن بر جبیب خود محمد رسول خدا و خاتم پیامبران فرستاده اى، اعتقاد ندارم.» بدینگونه باب نیز لقب پرافتخار و جاودانه و یگانه «خاتم النبیین» را براى محمد مصطفىصلى الله علیه وآله، قائل است. حسینعلى بهاء در عبارات گوناگونى که در کتابها و الواح گوناگون وى آمده، علاوه بر اطلاق عناوینى چون «خاتم رسل»، «خاتم انبیاء» و «خاتمالنبیین» بر شخص پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله، «خاتمیت» آن حضرت را نیز صریحاً
و دقیقاً به معنى «انتهاء» و «پایان یافتن» سلسله نبوت و رسالت توسط آن حضرت گرفته است جهت آشنائى کامل ر.ک: خاتمیت؛ نفى مسلک باب و بهاء، عزالدین رضانژاد، ماهنامه زمانه، ش ۶۱، ۱۳۸۷.: (لانّ اللَّه تبارک و تعالى بعد الّذى ختم مقام النّبوه فى شأن حبیبه و صَفیه و خِیرَتِه مِن خلقه کما نزّل فى ملکوت العزّه: ولکنّه رسول اللَّه
و خاتم النبیین وعد أبصار بلقائه یوم القیمه آثار قلم اعلى، تهران: مؤسسه مطبوعات امرى، ۳/۴۹.؛ زیرا که خداى
تعالى بعد از آنکه مقام نبوت را در شأن حبیب و برگزیده و بهترین فرد از بندگانش پایان بخشیده، همانطور که در ملکوت عزّت (قرآن) نازلشده است، ولکن محمدرسولخدا و خاتم نبیین است، دیدگان (عباد) را به لقایش وعده داده است….».و همچنین بهاء در جایى دیگر چنین اذعان مىدارد؛ «الصلوه و السلام على سید العالم و مربى الأمم الذى به انتهت الرساله و النبوه؛ اشراقات، میرزا حسینعلى نورى، بىجا، بىتا، ص ۲۹۳.؛ سلام و صلوات برسید عالم و مربى امتها. همو که رسالت و نبوت به وسیلهى او به انتها رسیده است. توجه داشته باشید ایشان معترف است که «رسالت و نبوت» به وجود آن حضرت خاتمه یافته است» و با توجه به این امر، منطقاً راه بر هرگونه سفسطه و توجیه نارواى بهائیان از آیه ۴۰ سوره احزاب و موضوع خاتمیت، مسدود مىباشد. نکته قابل توجه اینکه، در این فرقه تفسیر و تأویل بیانات پیشوایان بهائى به هیچ وجه جائز نیست وسخن صریح بهاء را هیچ کس حق ندارد توجیه و تأویل و تفسیر کند. میرزا حسینعلى مىنویسد: «ان الذى یؤل ما نزل من سماء الوحى و یخرجه عن الظاهر انه ممن صرف کلمه اللَّه العلیا و کان من الاخسرین فى کتاب مبین (اقدس، ص ۱۰۱) یعنى؛ همانا کسى که آنچه از آسمان وحى فرو فرستاده شد تأویل کند و از صورت ظاهریش خارج نماید همانا از کسانى است که کلام برتر خداوند را تحریف نموده و در کتاب خدا جزو زیانکارترین مردم است. و حتى عباس افندى در این خصوص، و به پیروى از پدر خود مىنویسد: «از جمله وصایاى حتمیه و نصایح صریحه اسم اعظم (یعنى بهاءاللَّه) این است که ابواب تأویل را مسدود نمائید و به صریح کتاب یعنى به معنى لغوى مصطلح قوم تمسک جویید.» (گنجینه حدود و احکام، ص۳۴۰).
جالب است که با وجود تمام این تصریحات و علىرغم پذیرش صریح حسینعلى بهاء، عباس افندى (عبدالبهاء) باب و بهاء را پیامبرانى در ردیف سایر انبیاء شمرده! و چنین مىنویسد: «آن مظاهر نبوّت کلّیه که بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسى، حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت اعلى (-(باب)-) و حضرت جمال مبارک (-(بهاء)-)»! مفاوضات، عبدالبهاء، ص ۱۲۴.
قضاوت پیرامون چنین افرادى را بر عهده فریدون آدمیت وامىگذاریم که اعلام مىدارد: «کسى که مىگوید بهاءاللَّه در زمره پیامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسى و عیسى و زرتشت و محمد مىآورد نمىتواند ادعا کند که من نماینده تفکر عقلى هستم؛ شارلاتانى است که مىخواهد مردم را تحمیق کند» یادداشتهاى پراکنده، عبداللَّه شهبازى، ۵/۱۱/۱۳۸۴ سایت: http://www.shahbazi.org.
من یظهراللهى بهاء
در مقابل عدهاى دیگراز بهائیان با توجه به قطعیت ختم رسالت و نبوت توسط پیامبرگرامى اسلامصلى الله علیه وآله، در صددند با تمسک به ادعاهاى بىپایه و مغالطهآمیز، خاتمیت را به نحوى دیگر توجیه نمایند؛ از این منظر تکامل بشریت داراى مراحل کودکى و بلوغ است؛ پیامبران آسمانى گذشته مربوط به دوره اول بوده که ۶۰۰۰ سال طول کشید و نبوت بالاترین مقام این دوره بود و اینک بشر وارد دوران طلائى بلوغ خود شده که سر شار از محبت و اخلاق نیک بوده، از لعن و طعن و افترا و دروغ و حسادت دور شده و از جنگ
و جدال خبرى نیست. بر این اساس حسینعلى بهاء نبى و رسول نیست؛ ولى ایشان مظهر ظهور الهى هستند که با ظهورش دور جدیدى با مظهریت او شروع شده است.
عبدالحمید اشراق خاورى، نویسنده و مبلغ مشهور بهائى، مىنویسد: «در قرآن سوره الاحزاب محمد رسولاللَّه را خاتمالنبیین فرموده جمال مبارک (-(حسینعلى بهاء)-) جل جلاله در ضمن جمله مزبوره مىفرماید که: مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسولاللَّه ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم (-(یعنى بهاء)-)، ظهوراللَّه است و دوره نبوت منتهى گردید زیرا که رسول اللَّه خاتمالنبیین بوده» رحیق مختوم، ج۱، ص۷۸؛ قاموس توقیع منیع، ج ۱، ص ۱۱۴..
توجیه فوق نیز همانند سایر ادعاهاى فرقه بهائیت داراى ایرادات و اشکالات اساسى است؛
از جمله اینکه منظور از «من یظهره اللَّه» چیست؟ آیا با وحى آسمانى ارتباط دارد یا خیر؟ مطابق تصریحات فوق بهاء نبى نبوده و ارتباط وحیانى به خاطر خاتمالنبیین بودن پیامبر گرامى اسلام گسسته شده است؛ پس آوردن شریعت جدید و آوردن نام حسینعلى بهاء در ردیف پیامبران اولوالعزم توسط عبدالبهاء چگونه پذیرفتنى مىباشد؟ و همچنین ادعاى ظهور الهى و داشتن مقامى بالاتر از پیامبران با اینکه بنا به تصریح خود بهاء هیچگونه ارتباطى با وحى ندارد، زیرا خود بهاء به پایان یافتن و قطع شدن وحى تصریح مىکند: «الصلوه و السلام على الذى به انتهت النبوه و الرساله و انقطعت نفحات الوحى و على آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزه و الجبروت.» حسینعلى میرزا، مجموعه الواح مبارکه (عندلیب)، موسسه ملى مطبوعات امرى ایران، ۱۳۲ بدیع، ص ۳۶. سخنى لغو و بیهوده است.
از سوى دیگر بنا بر تصریح بهاء؛ «منتهى رتبه تکمیل هیاکل بشریه (-(آدمىزادگان)-) به رتبه نبوت است» بدیع، ص ۱۱۰. یعنى آخرین رتبهاى که یک انسان مىتواند داشته باشد، مقام نبوت است و اصلاً صحبتى از دوان کودکى بشر نیست.
حال با این سخن خود بهاء و مقایسه آن با سخن دیگرشان که مقامش از مظاهر سابقه بالاتر است، یا باید بگوییم
ایشان خارج از هیاکل بشریهاند!یا مقام من یظهرهاللهى پایینتر از پیامبرى است.همچنین ادعاى اینکه منتها رتبه در دوران بلوغ بشر، «مظهریت ربوبى و الهى» است و انبیاى قبل «مظهر» نبودند نیز با متون بهائى در تعارض است.
به عنوان نمونه عبدالبهاء تصریح دارد؛ «انبیاى الهیه مظاهرند» مفاوضات، صفحه ۹۷. یعنى، انبیاء قبل هم مظهر بودند. همچنین؛ «مظاهر کلّیه الهیه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرایعى تأسیس نمایند که مطابق و موافق حال عالم انسان است» مفاوضات، ص ۱۱۹.. از این رو با توجه به تأسیس شریعت توسط انبیاء الهى مظهریت اختصاصى به دوران جدید ندارد.
گذشته از این طرح دوران بلوغ بشریت – که سرشار از اخلاق نیک و حسنه بوده و از جنگ و جدال خبرى نیست و حسینعلى بهاء مظهر الهى
در این دوران است – نیز به هیچ وجه با رفتارهاى بزرگان بهائیت و کشمکشهاى خونین اتهامات زشت، فحاشىهاى رکیک میان آنان و ایجاد قتل و آشوب داخلى در ایران و کشورهاى اسلامى توسط بابیه و بهائیان
و دو جنگ خانمانسوز جهانى و جنگها و جنایات دیگرى که در نقاط مختلف این کره خاکى در حال وقوع است، سازگارى ندارد و با توجه به سایر اشکالات فوق سفسطهاى بیش نیست.
اکنون با توجه به مباحث گذشته اثبات مىگردد که بالاترین مقام بر خلاف ادعاى بهائیت، «نبوت» است که با توجه به دلایل متعدد و اعترافات بهاء و بسیارى از پیروانش توسط پیامبر گرامى اسلام به پایان رسیده است. و بنا بر تعالیم اسلام و قرآن که بهائیان هم آن را باید قبول داشته باشند، سرآمد و اجل امت اسلام روز قیامت است. بدین ترتیب بازهم مخمصهاى سخت فراروى بهائیت قرار مىگیرد که بالاخره مقام حسینعلى بهاء چیست؟ و ادعاى نسخ اسلام و دیانت جدید چگونه و بر اساس کدام دلیل قابل اثبات مىباشد؟ جهت آشنایى کامل با سایر ادعاها و توجیهات فرقه بهائیت و اشکالات آن ر.ک: بهائیان، پیشین، صص۴۲۰، ج ۴۶۴.
تداوم فیض الهى
علاوه بر شبهات فوق عدهاى از بهائیان براى تحریف خاتمیت رسول اکرمصلى الله علیه وآله و نفى جاودانگى دین اسلام، موضوع «تداوم فیض الهى» را مطرح مىکنند که ایجاب مىنماید براى تأمین سعادت بشر و تکامل معنوى وى همواره دین جدیدى مطابق با مقتضیات زمان بیاید. از این روى ختم رسالت و نبوت،
به زعم بهائیت منافى مقتضیات زمانه و تداوم همیشگى فیض الهى است.
شبهه فوق نیز از ابعاد گوناگون داراى اشکالات اساسى است؛ زیرا از منظر آموزههاى اسلامى تداوم فیض الهى، اصلى ضرورى است ر.ک: خاتمیت و استمرار فیض، عباس مهاجرانى قم: انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۵. و ختم نبوت تنها به معنى انقطاع مأموریت الهى است براى ارشاد و هدایت، نه انقطاع فیض معنوى نسبت به سالکین الى اللَّه. ختم نبوت، مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران: صدرا، ۱۳۷۲، ج ۳، ص ۱۷۲.
از سوى دیگر معلوم نیست که چرا تداوم فیض الهى باید با عرضه دینهاى جدید پیوند زده شود؟! آیا لازمه تداوم فیض، ظهورات متعدد است یا کمال ظهورات؟ آیا این از عهده خدا خارج است که دینى جامع و کامل را به عنوان برنامه جاودانه سعادت بشر در اختیار او قرار دهد؟ آیا مىبایست هر ادعائى را فیض الهى و محتواى عقاید مدعیان را، پاسخگوى مقتضیات زمانه و نشانه شدت گرفتن فیض الهى بدانیم؟! آیا با نسخ قرآن و تعالیم آسمانى، و جایگزین شدن آن با کتاب بیانِ باب یا کتاب اقدسِ بهاء با آن ویژگىهاى شگفتآور، واقعاً فیض خدا شدت گرفته است یا رو به سوى سستى و ضعف و ناپدیدارى نهاده است؟ و این در حالى است که اساساً با بررسى جامع در آثار و منابع اولیه بهائیت، به این نتیجه مىرسیم که طرح مسئله فیض از سوى این عده، تنها به خاطر اثبات ادعاى میرزا حسینعلى است، نه اینکه به حقیقت تداوم فیض ایمان و اعتقادى داشته باشند.
چنانکه میرزا حسینعلى مىنویسد: «و نفسى الحق قد انتهت الظهورات الى هذا الظهور الاعظم و من یدعى بعده انه کذاب مفتر» اقتدارات، میرزا حسینعلى، ص۲۳۷. یعنى؛ سوگند به نفس که همه ظهورات به این ظهور بزرگتر، پایان گرفت، و هر کس که پس از چنین ظهورى، مدعى ظهور جدیدى شود، او دروغگو و افتراء زننده است. و افندى در مواضع متعدد بر «غیرمتناهى» و ابدى بودن بهائیت تصریح دارد؛ رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاورى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج۱، ص۳۲۰. از جمله در «مکاتیب» خود اذعان مىدارد که: «چه که این کور کور تاریخ، تعلیم، دوره تحصیلى. (فرهنگ فارسى معین). را امتداد عظیم است و این دو را فصحت و وسعت و استمرار سرمدى ابدى» مکاتیب، ج۲، ص۶۸.؟! چطور مىشود جاودانگى اسلام را به خاطر عقیده به عدم قطع فیض الهى مورد تشکیک قرار مىدهند ولى اعتقاد به اصل تداوم همیشگى فیض الهى، به موجب عقیده بهائیت به تحقق ظهورات بعدى نیست؟!
از دیگر سو توجه به این نکته ضرورى است که ادیان الهى در سیر تاریخى خود یک دوره تکاملى را گذراندهاند و این پیشرفت و گسترش، تضادّى با خاتمیت اسلامى ندارد. زیرا؛ یکى از انگیزههاى تغییر شرایع در گذشته، پیدایش نیاز راستین به یک نظام قانونى کاملتر بوده است. در حقیقت، مبناى گذاردن قانون نیازهایى است که از نهاد یا فطرت انسانى سرچشمه مىگیرد و چون سرشت بشر، حقیقتى ثابت مىباشد، خواه ناخواه اصول و بنیانهاى قانون الهى یکنواخت و تغییرناپذیر خواهد بود. البته چون طبیعت انسانى به تناسب شیوه زندگى، نمودها و پدیدارهاى گوناگونى را از خود بروز مىدهد زمینهرو بنائى قانون، بنابر آن دگرگونىها، تحوّل مىیابد و از این رو چنانچه یک نظام حقوقى پایهگذارى شود که تمام نیازهاى طبیعى بشر را به نحو کامل مورد عنایت قرار داده بنیانهایش الهام گرفته از آنها باشد و آنگاه براى پدیدهها و رویدادهاى جزئى و روبنائى هم، راهى قانونساز پیشبینى نماید،لزومى براى نسخ این نظام نخواهد بود بلکه آن سیرتکاملى در درون همین نظام نهفته است و آن را به مرور زمان رو به کمال مىبرد و دین اسلام نیزبر همین فطرت ثابت بشرى استوار است. گفتارهایى در بىاعتبارى دلایل بهائیت در نفى خاتمیت اسلام، پایگاه خاتمیت؛ همچنین ر.ک: ختمنبوت، مرتضى مطهرى، ص ۴۰-۴۲، و ص ۵۰-۵۲ وص ۵۷-۵۸ و ص ۶۳-۶۴/۶۰-۶۲ و ص ۶۴-۵۸.
رمز جاودانگى اسلام
و بالاخره ممکن است این پرسش براى خوانندگان محترم مطرح شود که؛ چگونه دین پانزده قرن پیش، پاسخگوى جهان امروز است؟ با اضافات از؛ رمز جاودانگى اسلام، حمیدرضا شاکرین، مجله پرسمان، ش ۳۹، آذر ۱۳۸۴.
در پاسخ گفتنى است؛ اسلام همواره به عنوان دینى زنده و سازگار با نیازهاى اعصار و قرون مختلف، شناخته شده است.
جرج برنارد شاو، در مقدمه کتاب Mohammad The Apostle of Allah مىنویسد: «من همیشه نسبت به دین محمدصلى الله علیه وآله به واسطه خاصیت زنده بودن شگفتآورش، نهایت احترام را داشتهام. به نظر من، اسلام، تنها مذهبى است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد. من چنین پیشبینى مىکنم و از هم اکنون هم آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمدصلى الله علیه وآله مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود». سید هادى خسروشاهى، اسلام دین آینده جهان، ص ۱۳.
این که چرا دین اسلام، زنده، پویا و ماندگار است، علل مختلفى دارد که مىتوان به بعضى از آنها اشاره کرد:
الف. عنصر امامت؛ خداوند متعال درباره ختم دین خود مىفرماید: «امروز کافران از این که به دین شما اختلالى رسانند، طمع بریدند؛ پس شما از آنان بیمناک نباشید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و بهترین دین را که اسلام است، برایتان برگزیدم». مائده (۵)، آیه ۳.
بر این اساس، عنصرى در دین تعبیه شده که حافظ دین است و از آنجا که مراد «الیوم»، روز غدیر است، آن عنصر، «امامت» است. در تفاسیر شیعى،
این مسئله مسلّم است و در منابع اهل سنت نیز به آن اشاره شده است. نظیر؛ ابن عساکر شافعى، به نقل از: جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ج ۲، ص ۲۸۹؛ جلالالدین سیوطى، الدر المنثور، ج ۲، ص ۲۵۹؛ شهابالدین آلوسى، روح المعانى، ج ۶، ص ۱۹۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۳۴۲.
و امامان معصومعلیه السلام براى محفوظ ماندن اسلام در طول تاریخ حضور خود، سه کار انجام دادند؛
الف. در کنار تأیید آیات قرآن، سنت نبوى را عیناً نقل کردند و نگذاشتند که حوادث پس از رحلت و ممنوعیت نگارش حدیث، سنت نبوى را نابود سازد و با این کار، منابع دین را حفظ کردند.
ب. روشهاى فهم قرآن، سنت و استنباط احکام اسلام را آموزش دادند تا عالمان بتوانند رأى اسلام را در هر زمینه، از منابع آن، استخراج و استنباط کنند. این روش – که اجتهاد مصطلح شیعى بر پایه آن بنا شده است – راهى است که مىتواند رأى اسلام را در همه زمانها، درباره هر موضوعى از منابع دین به دست آورد.
ج. کسانى را که داراى شایستگى لازم براى به کارگیرى این روش هستند، به مردم معرفى کردند.
ب. عنصر اجتهاد؛ فرآیند «اجتهاد» به عنوان عاملى پایا و پویا در ادوار مختلف تاریخ و در مواجهه با مسائل هر عصر، راه استنباط و اکتشاف عالمانه معارف دینى را گشوده و حضور مستمر و پاسخگوى دین را میسّر ساخته است. در پرتو اصل اجتهاد است که اسلام با مقتضیات زمان و نیازهاى نوین منطبق شده و به بنبست نمىرسد. فقها از طریق اجتهاد به تبیین و حل و فصل مسایل جدید مىپردازند. اجتهاد با تفویض اختیارات ویژه به حاکم دینى قلمرو اختیارات وى در اداره کشور را بسط داده و از بروز معضلات سیاسى و اجتماعى جلوگیرى مىکند. جاودانگى شریعت، محمدحسن قدردان قراملکى، فصلنامه فقه و حقوق، شماره ۳.
ج. قوانین ثابت و متغیر؛ انسان داراى نیازهاى ثابت و متغیر است و دین اسلام، براى نیازهاى ثابت، قوانین ثابت و براى نیازهاى دگرگون شونده، قوانین متغیر وضع کرده است.
دکتر واگلرى – استاد تاریخ تمدن اسلامى در دانشگاه ناپولى ایتالیا – ضمن بیان امتیازات اسلام، درباره عنصر انطباقپذیرى قوانین آن با شرایط هر عصر مىنویسد: «… تعجب ما از دینى افزوده مىشود که مبادى اساسى اخلاق را بر پایه انتظام و وجوب پایهریزى مىکند و واجبات انسان را نسبت به خویشتن و دیگران، در قالب قوانین دقیقى مىریزد که تحوّل و تطوّر را پذیرنده است و با عالىترین ترقّیات فکرى متناسب مىباشد» واگلرى، دفاع از اسلام، ترجمه فیروز حریرچى، ص ۱۲۵..
د. پیوند با عقل؛ یکى از مهمترین علل جاودانگى اسلام، پیوند مستحکم آن با عقل است. دین و خرد در اسلام، داراى رابطه و جدایىناپذیرى است؛ آیات متعددى وجود دارد که مسلمانان را به تعقل دعوت و از عدم تعقل منع مىنماید نظیر؛ «کَذلِکَ یبَینُ اللهُلَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»؛ بقره (۲)، آیه ۲۴۲؛ همچنین «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»، (حدید (۵۷)، آیه ۱۷)؛ «إِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ»، (انفال (۸)، آیه ۲۲).. اسلام در عرصه اعتقادات، تقلید را برنمىتابد و پذیرفتن اصول عقاید را به دلیل و عقل منوط مىنماید و در عرصه شریعت و فقه نیز عقل عِدل قرآن و سنت و از منابع استخراج شریعت محسوب مىشود؛ «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل؛ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۳۱.؛ هر آن چه عقل حکم مىکند شرع نیز حکم مىکند و آن چه شرع حکم مىکند، عقل نیز همانگونه حکم مىکند».
ه. جامع بودن؛ همه سونگرى و در نظر گرفتن تمامى ابعاد و جوانب حیات بشرى و فرو ننهادن هیچ یک از حوزههایى که انسان در آنها نیازمند هدایتهاى الهى و دینى است، سهم به سزایى در جاودانگى اسلام دارد.
ادوارد گیبون(Edward Gibbon – 834) مىنویسد: «قرآن… قانون اساسى، شامل رویه قضایى و نظامات مدنى و جزایى و حاوى قوانینى است که تمام عملیات و امور مالى بشر را اداره مىکند… دستورى است شامل مجموعه قوانین دینى و اجتماعى، مدنى، تجارى، نظامى، قضایى، جنایى و جزایى. همین مجموعه قوانین، از تکالیف زندگى روزانه تا تشریفات دینى، از تزکیه نفس تا حفظ بدن و بهداشت و از حقوق عمومى تا حقوق فردى و از منافع فردى تا منافع عمومى و از اخلاقیات تا جنایات و از عذاب و مکافات این جهان تا عذاب و مکافات جهان آینده، همه را در بر دارد». جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، ص ۹۸-۹۹.
و. هماهنگى با فطرت و طبیعت؛ انسانها در عین دارا بودن تفاوتها و دگرگونىهایى که بر اثر شرایط زمانى و مکانى بر آنها عارض شده است، فطرت یگانهاى دارند. هر اندازه آیینى با اصول فطرى انسان، پیوند محکمترى برقرار کند، از پایایى و ماندگارى بیشترى برخوردار خواهد بود و هر قدر از آن فاصله گیرد، گرفتار ناپایدارى و ناماندگارى خواهد شد. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ»؛ روم (۳۰)، آیه ۳۰.؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمىدانند». این آیه به طور صریح دین را – که مراد اسلام است – یک نوع فطرت و خلقت الهى توصیف مىکند که با آفرینش انسان در هم آمیخته و چنان با آن عجین شده است که قابل تبدیل و انفکاک نیست. آیه شریفه نه تنها بر جاودانگى اسلام دلالت مىکند، که در مقام تبیین و تفسیر مبناى علمى آن نیز مىباشد. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، بیروت: الأعلمى، بىتا، ج۱، ص ۶۳.
ز. جهانى بودن؛ قرآن، هیچ گاه مخاطب خود را اعراب یا قوم دیگرى قرار نداده و همواره به جمیع مردم و یا مؤمنان خطاب نموده و هدایت خود را شامل همه انسانها (الناس ر.ک: بقره، ۱۸۵، ۱۸۷، آل عمران، ۱۳۸، ابراهیم، ۱، ۵۲، جاثیه، ۲۰، زمر، ۴۱، نحل، ۴۴، کهف، ۵۴، حشر، ۲۱. و العالمین ر.ک: انعام، ۹۰، یوسف، ۱۰۴، ص، ۸۷، تکویر، ۲۷، قلم، ۵۲.) دانسته است.
ح. تحریف ناپذیرى؛ یکى از امتیارات مهم اسلام نسبت به سایر ادیان الهى قبل از خود، تحریف ناپذیرى آن است؛ «وَ إِنَّه لَکِتابٌ عَزِیزٌ لاَ یأتِیهِ البَاطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَ لاَ مِن خَلفِهِ تَنزِیلٌ مِن حَکِیمٍ حَمِیدٍ»؛ فصلت (۴۱)، آیه ۴۲. این آیه صراحت دارد که هیچگونه بطلان و نسخى تا قیامت دامنگیر قرآن نخواهد شد.
علامه طباطبایى در این باره مىنویسد: «فالمراد بقوله «من بین یدیه و لا من خلفه» زمان الحال و الاستقبال اَى زمان النزول و ما بعده الى یوم القیامه»؛ المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، بیروت: الأعلمى، بىتا، ج۱۷، ص ۳۹۷.
ط. عصرى نبودن قرآن؛ این که قرآن به وقایع زمان خود و یا به گذشتهها اشاره کرده است، آن را منحصر به یک عصر نمىسازد؛ زیرا قرآن، منحصر به ذکر چند حادثه و نکته تاریخى گذرا نیست. این کتاب، مشتمل بر معارفى جاودان، در باب خداشناسى، کیهانشناسى، انسانشناسى، راهشناسى، راهنماشناسى و مجموعه گستردهاى از احکام، اخلاق و… است که همه زمانها را پوشش مىدهد و هدایت بشریت به سوى سعادت را در هر مقطع تاریخى تأمین مىکند. در آیات قرآن موارد بسیار متعددى وجود دارد که کاملاً فراتر از علوم زمان صدر اسلام بوده است به عنوان نمونه به هنگام نزول قرآن هیئت بطلمیوس بر تمام محافل علمى دنیاى آن روز حاکم بود که زمین را مرکز عالم و ثابت و بىحرکت مىدانست در حالى که قرآن براى آن حرکت سریع و بىسر و صدا همچون حرکت ابرهاى آسمان قائل است. همچنین قرآن مجید در آن روز طبق آیه ۴۰ سوره یس، خورشید و ماه را در فضا شناور شمرده این حقیقتى است که بعد از هزار سال براى دانشمندان کشف شد و آن روز کسى از آن خبرنداشت.
از طرفى وقایع تاریخى بیان شده در قرآن، هر چند مربوط به گذشته است، ولى کار کرد آنها، مربوط به آینده است و به عبارت دیگر، هر یک از آنها، بیانگر نوعى سنت تغییرناپذیر تاریخى یا حکم و قانون کلى عمومى است.
افزون بر این، در قرآن، از آینده و آیندگان نیز سخن بسیار گفته شده است به عنوان مثال، قرآن از آینده بشریت سخن رانده و آیندهاى درخشان در سایه حاکمیت توحید، تقوا و عدالت را نوید داده است. نظیر: سوره قصص، آیه ۵؛ سوره توبه، آیه ۳۳؛ سوره فتح، آیه ۲۸. با چنین ویژگىهایى دین مبین اسلام پاسخگوى تمامى نیازهاى بشر و جهان در همه زمانها مىباشد.
انکارقیامت
قیامت به عنوان یکى از اصول مسلم ادیان توحیدى از نگاه علىمحمد باب و حسینعلى میرزا موهوم و دروغ پنداشته شده است؛ جامعه جعفریه، خندق آبادى، کتابفروشى و چاپخانه پامنار، ۱۳۳۵ه.، ص ۳۶. باب در کتاب «بیان» با عبارات چند پهلو و مبهم و به هم بافته تحت این عناوین که «قیامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقیقت در هر زمان و به هر اسم» بیان، واحد دوم، باب هفتم. و «یوم قیامت یومى است مثل کل ایام شمس طالع مىگردد و غارب» بیان، واحد هشتم، باب نهم. و «جنت عبارت است از اثبات یعنى تصدیق و ایمان به نقطه ظهور» بیان، واحد دوم، باب اول. و «نار عبارت است از نفى یعنى عدم ایمان به نقطه ظهور و انکار او» بیان، واحد دوم، باب شانزدهم، به نقل از: بهائیت در ایران، پیشین، ص ۱۰۳ – ۱۰۰. به نفى قیامت و بهشت و جهنم مىپردازد و در ادامه به گونهاى خاص تعبیرهاى خود بافته و بسیار مبهم درباره مرگ، قبر، سؤال ملائک، میزان، صراط، حساب، پاداش و جزا ارائه مىدهد و در نهایت به نفى آنها اقدام مىنماید.
حسینعلى بهاء نیز بر این عقیده است که با ظهور او «قیامت برپا شده» است، در کتاب لوح اقدس مىگوید: «به تحقیق قیامت برپا شد و اسرافیل هم در صور دمید و منادى هم ندا داد. و زمین هم به ظهور من متزلزل شد و کوهها هم به ظهور من مانند پنبه زده شد و آسمانها هم پیچیده شد و بهشت هم در طرف راست قرار داده شد و آتش هم باشتغال درآمد باز هم انکار مىکند.»
بعد مىگوید: «اى جماعت بهائیان گوارا باد شما را این بهشت که بقاء جمال من است. و همچنین در جاى دیگر مىگوید: بگو به مردم که قیامت برپا شد و گذشت قیامت تمام شد قیامت و صاحب قیامت که من باشم آمد و زلزله زمین تمام شد و اگر کسى بگوید که بهشت کو و کجاست آتش دوزخ، پس اى جماعت بهائیان جواب مردم را بگوئید که قیامت عبارت از ظهور میرزا حسینعلى است و بهشت دیدن روى میرزا حسینعلى است، آتش دوزخ همان جان توست. در صورتى که ایمان به حسینعلى نیاورده باشید» جامعه جعفریه، پیشین..
بر این اساس بهائیان معتقدند روز رستاخیز فرا رسیده است و آن ساعت موعود روزى بوده که بهاء خود را به نبوت دعوت کرده است و قیامت مردمان گذشته برپا شد و مردم همه از قبرها بیرون آمدند و نتیجه اعمال خود را دیدند و زمین از وقایع گذشته خود خبر داد و همه مردمان روى زمین از زنده و مرده در پیشگاه ربالعالمین حاضر گشتند و اهل بهشت با دیدار جمال میرزا بهاء به بهشت رسیدند و اهل آتش چون از لقاء او محروم شدند و از نفس خود پیروى مىکردند، مستحق دوزخ شدند. شبهات بهائیت، پایگاه مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علمیه قم.
نقد و بررسى
به طور کلى مفهوم قیامت، بهشت و جهنم، برزخ و معاد از دید این فرقه با اصول و عقائد مشترک ادیان الهى تفاوت اساسى داشته و به هیچ وجه در چارچوب آموزههاى وحیانى نمىگنجد؛ قرآن کریم – که حقانیت آن مورد تأیید بهائیت است – معاد و زندگى مجدد انسانها را یک اصل مسلّم دانسته و هدف از آن را چنین برمىشمارد: «فَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیرًا یرَهُ. وَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یرَهُ»؛ زلزله (۹۹)، آیات ۷- ۸.؛ «هر کسى ذرهاى عمل نیک و خوب انجام داده آن را مشاهده کند و هر کسى عمل بد از او سر زده آن را ببیند» و پیرامون زمان قیامت، چگونگى وقوع و تحولات بعدى آن در آیات متعدد علائم و نشانه آشکارى را ذکر کرده است؛ نظیر آنکه نظام کنونى عالم با پدید آمدن زلزله عظیم در زمین، شکافته شدن دریاها، به حرکت آمدن کوهها و در هم کوبیدنشان، خاموش گشتن ماه و خورشید و ستارگان عظیم، پر از دود و ابر شدن فضاى آسمان و… دگرگون شود. چنانکه در سوره قیامت مىفرماید: «هنگامى که چشمها از شدت هول و وحشت به گردش درآید و مضطرب شود زمانى که ماه بىنور شود زمانى که خورشید ماه یکجا جمع شود» قیامت (۷۵)، آیه ۹ – ۷.. در چنین روزى مردم در برابر پروردگار جهانیان به پا خاسته و در یک صحنه جمع مىشوند، دادگاه عدل الهى تشکیل گردیده به محاسبه اعمال، افکار، عقاید، اوصاف و اخلاق آدمى پرداخته مىشود؛ مؤمنان روسفید، شاد و خندان به سوى بهشت و کافران و منافقان، روسیاه و اندوهگین به سوى دوزخ روانه مىگردند و علامتهاى دیگرى که در آیات و روایات اسلامى بیان گردیده است. ر.ک: قیام قیامت، محمد شجاعى، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۰؛ از مرگ تا قیامت، محمدرضا کاشفى، قم: نشر معارف، ۱۳۸۳، ص ۸۲.
بنابراین ادعاى بهائیت پیرامون برپائى قیامت و ارائه تفسیرى متفاوت از آن، آن قدر سست و بىبنیاد و فاقد پشتوانه دینى و منطقى است که با اندک توجهى بطلان آن آشکار مىباشد. جهت آشنائى با منابع نقد بابیت و بهائیت ر.ک: خاتمیت، نفى بابیت (به ضمیمهى کتابشناسى نقد بابیت)، عزّالدّین رضانژاد، فصلنامه انتظار، ش ۶.
سوم. ناسازگارى با اصل مهدویت
انتظار ظهور منجى عقیده ایست که در ادیان آسمانى و مذاهب مختلف جهان، به مثابه یک اصل مسلم، مورد پذیرش است. مطابق این آموزه در آخرین دورههاى تاریخ بشریت، در حالى که جهان مملو از ظلم و جور شده است، مصلحى الهى خواهد آمد و نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداى یگانه بر مبناى عدل و دوستى برپا خواهد نمود.
قرآن کریم در این زمینه مىفرماید:
«وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ»؛ انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۵.؛ «و در حقیقت در زبور پس از تورات نوشتیم که بندگان صالح من وارث زمین خواهند شد».
در اسلام نیز اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عج) به عنوان منجى عالم بشریت بر پایه قوىترین برهانهاى نقلى و عقلى استوار است؛ «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»؛ قصص (۲۸)، آیه ۵.؛ «اراده کردهایم بر کسانى که ضعیف نگاه داشته شدهاند منت گذارده و آنها را پیشوایان خلق قرار دهیم و وارث ملک و جاه گردانیم» مطابق روایات، این آیه بر ظهور امام زمان(عج) تطبیق داده شده است؛ به عنوان نمونه حضرت علىعلیه السلام درباره این آیه مىفرمایند: منظور آل محمدصلى الله علیه وآله مىباشد که خداوند، مهدى(عج) ایشان را بعد از سختىهایشان ظاهر کرده و باعث عزت آنها و ذلت دشمنانشان مىشود. (ر.ک: تفسیر نورالثقلین، عبدعلى حویزى، ج ۴، ص ۱۱۰). و هیچ یک از مسلمانان به انکار یا تشکیک در آن نپرداختهاند.
تحریف مهدویت
سید علىمحمد باب در ابتدا با توجه به این اعتقاد راسخ در میان جامعه اسلامى خود را باب و وسیلهِ ارتباط مردم با امام زمان(عج) دانسته و مىنویسد: «فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم که از جانب حجت خود عبدى را با حجت وافیه منتخب و اظهار فرماید تا آنکه سبیل اختلافات را به نقطه وحدت برساند» صحیفه عدلیه، علىمحمد شیرازى، منتشره از سوى بابیه مقیم طهران، بىتا، بىجا، ص ۷. وى با این جملات ضرورت وجودى باب و واسطه با امام زمان را متذکر مىشود.
باب به مرور زمان ادعاى خود را تغییر داده و از «مهدویت» سخن به میان مىآورد و با ادعاى «قائم منتظر» و «مهدویت» مىگوید: «منم آن کسى که هزارسال مىباشد که منتظر آن مىباشید» نقطهالکاف، حاجى میرزا جانى کاشانى، ص ۱۳۵.. سپس ملاحسین بشرویهاى را «باب» خویش نامیده و براى دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورده و با درفشهاى سیاه خروج کنند.! علىمحمد خود نیز براى این که به مقتضاى حدیثى که مىگوید: «امام زمان(عج) از مکّه ظهور خواهد کرد و یارانش از خراسان بیرون مىآید»، به حجاز مىرود هرچند به دلیل ترس از مطرح کردن ادعاى خویش به بوشهر بازمىگردد.
سید باب در نوشتههاى آخر خود تلاش نماید با تفسیرها و تأویلات مضحک احادیث مهدویت را بر خود تطبیق دهد هرچند مدت دعوت قائمیت و مهدویت او، حدود دو سال و نیم در آخر زندگىاش بیش نبود و با وجود توبهنامه، در ادعاى خویش، ثبات قدم نداشته است. ر.ک: بهائیان، پیشین.
انکار مهدویت
پس از باب، میرزا حسینعلى نورى نیز ابتدا در نوشتههایش در صدد تطبیق روایات مربوط به امام مهدى(عج) بر خویش بر آمد. اما از آنجا که پس از ادعاى الوهیت و خدایى وى این عقیده سد راه او قرارگرفته بود، وجود امام زمان(عج) را موهوم دانسته و مىنویسد: «بعین بصیرت مشاهده کنید هزارسال أو أزید جمع فرق اثنى عشریه نفس موهومى را که اصلاً موجود نبوده مع عیال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معین نمودند» اقتدارات، مجموعه الواح و نوشتههاى بهاءالله، مطبعه سنگى، ۱۳۱۰، ص ۲۴۴.. به همین طریق دیگر مبلغین بهائى وجود آن حضرت را انکار مىنمایند.
نقد و بررسى
آموزه مهدویت اعتقادى سازنده، متکامل، امیدبخش و ترسیمکننده آیندهاى متکامل براى جهان و بشریت است؛ که از پشتوانه قویترین برهانهاى نقلى و عقلى استوار مىباشد. پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله و ائمه معصومینعلیهم السلام ضمن بیان ویژگىهاى آن در احادیث متواتر، امّت را به انتظارى سازنده براى ظهور منجى دادگستر ترغیب نمودهاند. هر چند در طول تاریخ همواره برخى از افراد بیماردل، جاهل و جاهطلب با طرح ادّعاهاى واهى در صدد سوء استفاده از این آموزه الهى برآمده و با ایجاد انحراف و اختلاف در بخشهایى از جامعه اسلامى زمینه عقب ماندگى، نفوذ و تحقق اهداف شوم استعمارگران را فراهم آوردهاند. و این در حالى است که چنین ادعاهائى آن قدر سست و بىبنیاد است که نه تنها با ویژگىها و نشانههایى که در کتب آسمانى و و متون اصیل اسلامى پیرامون مهدویت وجود دارد، سازگار نیست بلکه در تناقض کامل با اعترافات محمد على باب مىباشد.
اقرار و اعتراف باب و بهاء؛ مبلغین بهائى در حالى وجود حضرت مهدى(عج) را انکار مىنمایند که علىمحمد درباره وجود امام دوازدهم شیعیان و سایر خصوصیات آن حضرت بارها اقرار و اعتراف نموده و منکرین وجود آن حضرت را کافر مىداند.
به عنوان نمونه در کتاب صحیفه عدلیه صریحاً نام امام زمان(عج) را ذکر مىکند: «الحجه القائم محمدبن الحسن صاحب الزمان»؛ صحیفه عدلیه، سیدعلىمحمد شیرازى، منتشره از سوى بابیه مقیم طهران، بىتا، بىجا، ص۲۷. و در صفحه ۴۲ آن مىنویسد: «و شهادت مىدهم که قائم آل محمد امام بر حق من است» و در تفسیر سوره کوثر صفحه ۸۸ راجع به غیبت حضرت مطلبى را آورده که خلاصه و ترجمه آن چنین است: «فَلا شَکَّ فى وُجودِ الإمامِ الغائِبِ القائِمِ المَستور سَلامُ اللَّه عَلَیهِ…» یعنى؛ «پس شکى در وجود امام غایب نیست محققاً وجود او هم چون آفتاب در وسط ظهر ظاهر و هویدا است…» و ادامه مىدهد که «هرکس در باره او شک نماید، در قدرت خدا شک نموده که به تحقیق کافر شک زدهاى است» همچنین در کتاب بیان فارسى و کلیه آثارش سخن از «من یظهره اللَّه» دارد که به عقیده باب منظور از من یظهراللَّه، «محمدبن الحسن العسکرى» است.
چنانکه مىگوید: «من یظهره اللَّه اسمش محمد است.» بیان فارسى، ص ۳۰۹. و «محل ظهور او مسجد الحرام است» بیان فارسى، ص ۲۳۰. میرزا حسینعلى (بهاء) بعد از مرگ باب ابتدا ادعاى مهدویت و من یظهراللهى مىکند و امروزه نیز بهائیان معتقدند او من یظهراللَّه است. اینک باید از عبدالبهاء و بهائیان پرسید: اگر امام زمان موهوم است چرا سید باب و میرزا حسینعلى اسم و خصوصیات آن را در کتابهاى خود ذکر مىکنند و ادعاى مهدویت مىنمایند و آغاز کار خود را مهدى معرفى کردنِ خود قرار دادند.؟!!
نشانههاى مهدى(عج)
ویژگىهاى مهدى موعود در منابع اصیل اسلامى به نحوى دقیق و روشن و با ذکر جزئیات آن تبیین شده که راه هرگونه ادعاى نادرست را مىبندد؛ مطابق روایات متواتر اسلامى حضرت مهدى(عج) پسر امام حسن عسکرىعلیه السلام و مادرش کنیز است.
رسول گرامى اسلامصلى الله علیه وآله فرمود: «نهمین فرزند از نسل حسین همنام من است لقبش مهدى است، آمدن او را به جهانیان مژده مىدهم.» نصایح الهدى و الدین الى من کان مسلما وصار بابیا، شیخ محمد جواد بلاغى، ناشر: منشورات دلیلما، ص۱۲۳ به بعد. آن امام معصوم، عابدترین، عادلترین، عالمترین، راستگوترین مردم است. و خَلقاً و خُلقاً شبیهترین مردم به رسول خداصلى الله علیه وآله است. ابتدا از مکه قیام مىکند و انقلابى جهانى را سازمان دهى مىکند. تعداد سران سپاه او ۳۱۳ نفر است تمام اشرار و پلیدان را از بین برده و خداپرستى و درستکارى را در زمین رواج مىدهد، مهر و محبت و عدالت را در جهان مىگستراند و بر عرصه گیتى حکومت خواهد کرد. مردم در عصر آن مصلح الهى حکومت آسمانى را تجربه مىکنند که همه پیامبران و امامان پیشین، آرزوى آن را داشتهاند. در این عصر است که عیسى مسیحعلیه السلام از آسمان بر زمین آمده و مهدى (عج) را یارى مىرساند. و سرانجام حضرت مهدى(عج) بعد از سال حکومت الهى، به دست شقىترین مردم به شهادت مىرسد.
فقدان علائم
نیم نگاهى بر نسب خانواده، خصوصیات اخلاقى و رفتارى علىمحمد باب و ادعاهاى متناقض وى و سایر اقداماتى که در طول زندگى خویش انجام داد همگى مبین این حقیقت است که روایات مهدویت نه تنها بر علىمحمد باب صدق کند؛ بلکه از ابعاد متعدد ادعاهاى بابیت و بهائیت را تکذیب مىکند. و حتى «من یظهره اللَّه» بنا به گفته خود علىمحمد باب، نمىتواند میرزا حسینعلى نورى باشد؛ زیرا نام او مىبایست محمد باشد که حسینعلى است، لقب او مىبایست قائم باشد که بهاءاللَّه است، و محل ظهور او مىبایست مکه باشد که بغداد است. بهائیت در ایران، پیشین، صص ۱۰۸- ۱۰۹. واقعیت آن است که بهائیت در رابطه با روایات مهدویت – که مورد قبول و استنادشان هست – زمینگیر شدهاند؛ زیرا اگر این روایات را نفى کنند اساس بابیت لطمه مىخورد در حالیکه آنان باب را همان حضرت مهدى و پیامبر اسلام را مبشر آمدن علىمحمد باب مىدانند و خود باب بارها به این روایات استناد کرده؛ و اگر این روایات را بپذیرند علىمحمد باب و بهاءاللَّه هرگز نمىتواند مصداق این روایات قرار گیرند و روایات مهدویت بیگانه از علىمحمد باب و ادعاهاى بهائیت است. جهت آشنائى با این روایات ر.ک: چشم به راه مهدى(عج)، جمعى از نویسندگان، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم؛ چشماندازى به حکومت حضرت مهدى(عج)، نجمالدین طبسى، قم: بوستان کتاب.
چهارم. عقل ستیزى و علم گریزى
بهائیت خود را دینى فوق العاده مترقى و جهانى دانسته و ادعا دارد یکى از آوردههاى جدید آن تطابق دین با علم و عقل است.
از دیدگاه عباس افندى (عبدالبهاء): «اگر مسائل دینیه مخالف عقل و علم باشد «وهم» است زیرا مقابل علم، جهل است. تعصبات مانع بزرگى است براى ایجاد صلح و سلام و وحدت و یگانگى و تا این مانع یعنى تعصبات موجود است هرگز بشر روى خوشبختى نخواهد دید» خطابات، عبدالبهاء، ص ۱۸.. او مىکوشید تا همه تعالیم مترقى را به پدرش بهاءاللَّه نسبت دهد، بهگونهاى که در مواضع گوناگون اعلام داشته که چنین تعالیمى قبل از بهاءاللَّه در جوامع بشرى مطرح نبودهاند. ر.ک: افندى، عباس (عبدالبهاء)، خطابات مبارکه، ص ۱۹۱.
و این همه از ابداعات دیانت بهائى است که از طریق وحى به پدرش (بهاءاللَّه) نازل گشته است شیفتگى عبدالبهاء به غرب در اندیشه و عمل، سعید شریفى، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره ۱۷ (ویژه بهائیت)، ص۲۱۰.!
نقد و بررسى
مرورى کوتاه بر کتب و منابع دینى بهائیت مبین این حقیقت است که تعالیم به ظاهر مترقى و جدید عبدالبهاء چیزى جز گردآورى و التقاط تعالیم مذهبى «شرق» با اندیشههاى عقلانى و مدرن «غرب» نیست. عباس افندى (عبدالبهاء) در طول سفر سه ساله خود به اروپا و امریکا تعالیم باب و بهاء را متناسب با اندیشههاى رایج قرن نوزدهم در غرب نظیر روشنگرى، مدرنیسم و اومانیسم، تحت عنوان تعالیم و اصول دوازدهگانه بهائیت امورى از قبیل؛ تحرى حقیقت، ترک تقلید، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان،وحدت عالم انسانى، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى، تساوى حقوق رجال و نساء، تعلیم و تربیت اجبارى، صلح عمومى و تحریم جنگ از جمله اصول دوازدهگانه بهائیت به شمار مىرود. به وجود آورد.
بسیارى از گفتارها و نوشتارهاى وى در کتاب «اقدس» نتیجه مطالعات، تجربیات و برداشتها و اقتباس عبدالبهاء از تعالیم، آثار مذاهب و ادیان دیگر و نیز ناشى از مطالعه و آشنایى او با آثار و اندیشههاى غربى است. ر.ک: دایرهالمعارف جهان اسلام، آکسفورد، ذیل واژه.Bahai
رابطه عقل و وحى
افزون بر این، ادعاى عبدالبهاء در نوآورى در تطابق دین با علم و عقل، مغایر با آموزههاى اصیل وحیانى ادیان الهى است؛ زیرا احکام دینى همه پیامبران الهى چون از جانب خداوند حکیم است هیچگاه با علم و عقل فطرى مخالفت ندارد. در ادیان توحیدى عقل به عنوان منبعى مهم در تبیین عقاید و احکام از جایگاه ممتازى برخوردار است. در طول تاریخ هر پیامبرى که از طرف خدا مبعوث گردیده علاوه بر درستى معجزات، پیامهایى مطابق با موازین عقلى، علمى و فطرى از ناحیه خدا براى بشر آورده و آنها را براى مردم ابلاغ نموده است. در قرآن کریم نیز توجه به عقل، تفکر و علم مورد اهتمام جدى است؛ «کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»؛ بقره (۲)، آیه ۲۴۲.؛ «بدینسان خداوند آیاتش را بر شما روشن مىگرداند، تا اندیشه کنید».
و «أَفَلَمْ یسِیرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ»؛ حج (۲۲)، آیه ۴۶.؛ «آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دلهایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند، یا گوشهاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلکه دلهایى که در سینههاست کور مىشود».
علاوه بر اقامه براهین متعدد عقلى، خداوند ادلهاى را که به انبیاء گذشته آموخته – و آن بزرگواران در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نمودهاند – در قرآن براى امت اسلامى بازگو فرموده است. ر.ک: دینشناسى، عبداللَّه جوادى آملى، قم: اسراء، ۱۳۸۱، صص ۱۵۷-۱۶۳؛ منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، عبداللَّه جوادى آملى، قم: اسراء، ۱۳۸۶، ص۶۱-۶۹.
روایات بسیار زیادى نیز از سوى معصومینعلیهما السلام در زمینه برهان عقلى، شأن و جایگاه عقل وجود دارد؛ نظیر اینکه: «اِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَین، حُجَّهٌ ظَاهِرَهٌ وَ حُجَّهٌ بَاطِنَهٌ فَأَمَّا الظَّاهِرَهٌ فَالرُّسُل وَ الاَنبِیاء وَ الاَئِمِه وَ اَمَّا البَاطِنَه فَالعُقُول»؛ تحف العقول عن آل الرسولصلى الله علیه وآله، ابن شعبه حرّانى، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق، ص۳۸۶. اصولاً در تعالیم توحیدى از آنجا که عقل و وحى هر دو از منبع واحد سرچشمه گرفتهاند، بین حکم عقل و فرمان شرع نوعى همسویى و ملازمه برقرار است، که از آن به قاعده ملازمه تعبیر شود؛ «کُلما حکم به العقل، حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع، حکم به العقل»؛ «هر آنچه را که دین به آن حکم دهد، عقل نیز فرمان مىدهد و هر آنچه را که دین تجویز کند عقل نیز آن را تصویب و تأیید مىکند».
همچنین در آموزه اسلامى جایگاه والایى در باره علم، علم آموزى، و تلاش براى توسعه و آبادانى وجود دارد.
چنانکه قرآن کریم مىفرماید: «قُلْ هَلْ یسْتَوِى الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ…»؛ زمر (۳۹)، آیه ۹.؛ «بگو آیا کسانى که مىدانند و کسانى که نمىدانند یکسانند تنها خردمندانند که پند پذیرند.»
و پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِم؛ جهت آشنائى بیشتر با آیات و روایات پیرامون جایگاه علم و عالم در اسلام ر.ک: میزانالحکمه، محمدى رىشهرى، قم: مرکز اعلام اسلامى، ۱۳۷۰، ج ۶، صص ۴۴۵-۵۳۵.؛ طلب علم بر هر مسلمانى واجب است».
بر این اساس ادعاى نوآورى بهائیان در زمینه توجه به عقل و علم پذیرفتنى نیست و این در حالى است که اساساً بسیارى از تعالیم و احکام بهائیت در تضاد کامل با معیارهاى عقلى، علمى و فطرى است که خود دلیلى آشکار بر بطلان این دین بشرى مىباشد. براى نمونه در ادامه به تعدادى از این قبیل احکام – که مبلغین بهائى سعى در کتمان آنها دارند – اشاره مىشود.
عقلانیت بهائى
باب و بهاء ادعا مىکردند تعالیمى عقلانى، مترقى و مطابق با درک و فهم بشر امروزى و نیازهاى عصر مدرن نازل نمودهاند؛ و این در حالى است که بسیارى از عقاید و آموزههاى آن در تضاد کامل با اصول عقلى و منطقى مىباشد؛ به عنوان نمونه، هنگامى که بهاء مىگوید: «لااله الا اناالمسجون الفرید؛ مبین، بهاءاللَّه، چاپ ۱۳۰۸ ه.ق، ص۲۸۶. نیست خدایى جز من زندانى یکتا».
همچنین «بگو در هیکل من جز هیکل خدا دیده نمىشود و نه در زیبایى من جزء زیبایى او، و نه در هستى من جز هستى او، و نه در ذات من جز ذات او و نه در حرکت من جز حرکت او و نه در سکون من جز سکون او و نه در قلم من جز قلم چیره و ستوده او دیده نمىشود» مبین، ص ۱۷..
میرزا آقاخان کرمانى و احمد روحى – از پیروان مکتب باب (شاخه ازلى) – این ادعاى غریب میرزا حسینعلى بهاء را آن قدر دور از عقل مىشمارند که معتقدند جز افراد بىخرد، کسى اینگونه ادعاها را از مدّعیان آن نمىپذیرد. لذا در «هشت بهشت» نوشتهاند: «میرزاى مزبور، مردم را آن قدر… (-(کلمهاى توهینآمیز به معناى مطیع چشم و گوش بسته)_) دیده که به الوهیت هم قناعت نکرده، خود را خدا آفرین، بلکه بندهاى از بندگان خود را، خدا آفرین مىداند… خلاصه، غریبتر از این خدا، آن احمقانى هستند که این مزخرفات بىمعنى را شنیده و تن در دادهاند» هشت بهشت، میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى، چاپ سربى، بىنا، بىتا، ص۲۱۵؛ هشت بهشت (ادعانامه فرقه ازلى علیه بهائیت)، حمیدرضا روحانى، ماهنامه زمانه، شماره ۶۱..
علىمحمد باب نیز علاوه بر ادعاهاى متناقض، احکامش نیز نمایانگر میزان ترقى و عقلانیت آن مىباشد؛ تنها به یک نمونه بسنده مىنمائیم: «لا تَرکَبَنَّ البَقر…؛ سوار گاو نشوید، شیر الاغ نخورید، سوار حیوانى نشوید مگر با دهنه و رکاب و بر آن چیزى بار نکنید، تخم مرغ را قبل از پختن به جایى نزنید که مىشکند و ضایع مىشود. ما تخم مرغ را روزى نقطه اولى قرار دادیم، شاید شما شکر کنید.»!!! بیان عربى، علىمحمد باب، ص ۴۹. طبیعتاً هر شنوندهاى که اندک بهرهاى از عقل داشته باشد، در پذیرش محتواى این قبیل تعالیم مترقى!!! درمىماند.
علم و بهائیت
تعالیم مترقى باب و بهاء در تعارض با علم و دانش است. به عنوان نمونه:
1. باب استعمال دارو را مطلقاً حرام اعلام کرده است: «بر شما باد که دوا و مسکرات و نوع آنها را نه مالک شوید و نه بفروشید و نه بخرید و نه استعمال کنید» بیان عربى، ص ۴۲.. با این حساب باید کلیه فعالیتهاى پزشکى و بهداشتى و داروسازى به حال تعطیل در آورد.
۲. باب هیچگونه مجوزى براى تدریس کتابى غیر از بیان را نمىدهد: «لایجوز التدریس فى کتب غیرالبیان» بیان فارسى، ص ۳۰. نتیجه اینکه تمام تحقیقات علمى باید تعطیل شود.
۳. به دستور باب تمام کتابهاى عالم را به غیر از کتب باب و آنچه در قلمرو بیان نگارش یافته، باید نابود شود: «فى حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات اوتنشى فى ذلک الامر» بیان فارسى، ص۱۹۸..
سران بهائى براى رهائى از این افتضاحات از یکسو ادعا مىکنند که کتاب بیان نسخ شده است و این در حالى است که میرزا حسینعلى بهاء در آثار خود چندین بار نسخ بیان را مردود دانسته و گویندگان آن را مورد لعنت قرار مىدهد؛ که از جمله در اقتدارات مىنویسد: «نسبت دادهاند که احکام بیان نسخ نموده «الا لَعنَهُ عَلَى القَومِ الظّالّمین» اقتدارات، حسینعلى میرزا، ص ۴۵ و ۱۰۳. و از سوى دیگر ضمن جلوگیرى از دسترسى بهائیان به کتاب بیان، به کتاب اقدس تکیه مىنمایند که البته آن هم دست کمى از کتاب بیان و احکام باب ندارد. نظیر اینکه؛ «اگر کسى خانهاى را بسوزاند او را بسوزانید» کتاب اقدس، ص ۱۸..
همچنین کتاب اقدس شمار ماههاى سال را ۱۹ ماه و هر ماه را ۱۹ روز مىداند کتاب اقدس، ص ۳۴. که این موضوع فاقد هرگونه مبناى علمى، عقلى و دینى بوده و داراى اشکالات اساسى است. اعتقاد مذکور که هر سالى ۱۹ ماه و هر ماهى ۱۹ روز است داراى اشکالات زیر خواهد بود:
۱. اگر ماههاى بهائیان مبتنى بر سال خورشیدى است در این صورت ۱۹ ماه که هر کدام مشتمل بر ۱۹ روز باشد با سال خورشیدى منطبق نمىگردد؛ زیرا سال خورشیدى ۳۶۵ روز است و مجموع روزهاى بهائیان در یکسال ۳۶۱ روز مىشود.
2. اگر مبناى بهائیان بر سال قمرى است در این صورت نیز هیچ تطابقى با سال قمرى نمىتواند داشته باشد؛ چون ماههاى قمرى ۲۹ یا ۳۰ روز مىباشند نه ۱۹ روز. بنابراین دیدگاه بهائیان در گردش ماه و خورشید در تناقض آشکار با مسائل پذیرفته شده عقلى، علمى، عرفى و دینى خواهد بود.
افزون بر این، بهاء سخنانى در علوم طبیعى هم دارد که با بدیهیات علمى متضاد است؛ او در کتاب ایقان مىنویسد؛ «نحاس یعنى مِس، اگر از خطر یبوست در امان ماند پس از گذشت هفتاد سال خود به خود به ذهب یعنى طلا تبدیل گردد» ماجراى باب و بهاء، سید مصطفى طباطبائى، تهران: نشر روزنه، ۱۳۸۰، ص ۱۹۹.. شیمىدانان این مسئله را بررسى مىکنند که مس )cu( با جرم اتمى ۷/۶۳ و طلا )Au( با جرم اتمى ۱۹۷ به وجود آمده است و فاصله زیادى که این دو ماده از هم دارند هرگز ماده مس در معدن طبیعى خود تبدیل به طلا نخواهد شد.
همچنین بهاء در علم تاریخ هم اشتباهات فراوانى دارد. به عنوان مثال؛ فیثاغورث فیلسوف نامدار یونانى است و بهاء او را هم عصر و شاگرد حضرت سلیمانعلیه السلام یاد مىکند: «فیثاغورث در زمان سلیمانبن داوود بوده و حکمت را از معدن نبوت گرفته است». این در حالى است که حضرت سلیمان قریب به چهارصد سال قبل از فیثاغورث بوده و محققان تاریخ هم این مطلب را پذیرفتهاند. به نقل از: ماجر.
تعصب و خرافات
یکى دیگر از ویژگىهاى آشکار بهائیت تعصب شدید و آمیختگى تعالیم آن با خرافات است؛ صبحى که به عنوان منشى مخصوص عبدالبهاء از نزدیک شاهد عقاید و رفتار بزرگان بهائى بوده فضلاللَّه مهتدى معروف به صبحى در سال ۱۳۰۵ پس از اقامت دوازده ساله نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه در تحریر و انشاى مکاتبات وى، به ایران اعزام گردید. در این مرحله با توجه به عملکرد رهبرى بهائىگرى که صبحى خود شاهد عینى آن بود، تغییرات اساسى در فکر و عقاید و باورهاى وى پدید آمد و به دین مبین اسلام مشرف گردید. تعصب کور بهائیان را به خوبى در جاى جاى خاطراتش نشان داده است؛ «مقدارى از خاک عکا را به عنوان تربت در کیسه کوچک ریختن و به آنها دادن و شمع نیم سوخته روضه بهاء را براى شفاى امراض به آنها بخشیدن و تار موى عبدالبهاء را در کاغذ پیچیدن و به آنان سپردن چه معنى دارد؟ عجبا! ما خود عاملین این اعمال را خرافى و اهل وهم مىدانیم و در دل به آنان مىخندیم حال عین آن را خود مجرى مىداریم… وانگهى این همه دعوت به تعقل و تفکر که در قرآن است در هیچ کتابى نیست به عکس آن چه که در اقدس است چنان که مىگوید «اگر صاحب امر به آسمان زمین گوید و به زمین آسمان، کس را حق و چرا نیست» در صورتى که این قضیه مخالف عقل است. و اگر تحرى حقیقت و ازاله تعصب دینى و مذهبى و معاشرت به عموم اهل ادیان به روح و ریحان را هم بگویید خواهم گفت این عقیده تمام فلاسفه و اهل تحقیق است و تازه اهل بهاء عامل به این تعالیم نیستند چه از روى انصاف و تحقیق بهائیان متعصبترین اقوام و مذاهباند» خاطرات صبحى تحت عنوان کتاب صبحى در سال ۱۳۱۲ ش در مطبعه دانش تهران به چاپ رسید و بخش دوم آن در سال ۱۳۳۵ تحت عناون پیام پدر منتشر شد..
صلح عمومى
یکى از اصول عقاید بهائیان که داراى ظاهرى مترقى است، مسئله صلح عمومى است. و بهائیت ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طریق اصول دیانت بهائى را دارد. از منظر پژوهشگران، این ادعا از حد کلىگویى فراتر نرفته و (بهرغم ظاهر مترقى و فریبنده آن) فاقد عمق و ارزش لازم است.
از دیدگاه دکتر محمد على خُنجى؛ «در مورد اقتباس عقایدى که داراى جنبههاى مترقى است، بهائیان فقط به ظواهر امر توجه نمودهاند و از لحاظ علمى و منطقى هیچگونه ارزشى براى معتقدات آنها نمىتوان قائل شد، مثلاً در خصوص همین مسئله صلح عمومى، صفحات متعددى را از مزایاى صلح، سیاه نموده، پى در پى مىگویند: «ما طالب صلح کل هستیم» و با تفاخر بسیار تکرار مىکنند که: «صلح عمومى از جمله تعالیم مبارکه است که آثارش ظاهر شده». رساله صلح عمومى. در صورتى که اگر به نوشتههاى آنها رجوع کنیم هیچ نوع راه علمى و صحیحى براى برقرارى صلح نشان نمىدهند و هرگز متعرض این نکته نمىشوند که: اصولاً چرا اختلافاتى میان دول موجود است؟ و چه مىشود که هر چند سال یک بار «این خاک سیاه، به خون بشر رنگین شده، بشر مانند گرگان درّنده یکدیگر را پاره پاره کرده و با اینکه حالا عصر مدنیت است، عصر ترقیات مادّیه است، عقول ترقى کرده است، با وجود این هر روز خونریزى است»؟ نقل از: رساله صلح عمومى؛ جهت آگاهى بیشتر ر.ک: محمدعلى خنجى، تحقیقى درباره مذاهب «بابى» و «بهائى»، اندیشه نو، ج ۱، بخش ۳، ۱۰ بهمن ۱۳۲۷، ص ۵ به بعد.
نکته دیگر اینکه بر خلاف ادعاى عبدالبهاء صلح عمومى از «تأسیسات» بهاءاللَّه نیست، بلکه از قدیم مورد توجه بوده و درباره آن کتابها نوشته شده است ر.ک: بررسى انتقادى چند شعار بهائیت، از دیدگاه محمدعلى خُنجى، ماهنامه زمانه، ش ۶۱. و جالبتر اینکه عبدالبهاء، در ارائه سازوکار تحقق صلح عمومى تنها ملوک را قدرت اجتماعى دانسته و براى ملتها که تنها حامى حقیقى صلحاند، ارزشى قائل نشده است و بدین سبب از اصول دموکراسى دورى گزیده است. رساله المدنیه، عبدالبهاء.
ضمن اینکه ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طریق اصول دیانت بهائى را مىتوان از روى تاریخچه سرا پا خشونت، قتل و غارت شهرها و روستاهاى ایران توسط رهبران و پیروان این فرقه، تفرقهافکنى در میان ملتها به نفع استعمارگران و حتى اختلافات داخلى میان سران بهائیت و جنگهاى خانوادگى آنان بر سر قدرت، محک زد.
به عنوان نمونه در کتاب بیان فارسى آمده: «واجب است بر هر مسلمانى که در دین بیان به سلطنت مىرسد اینکه احدى را در زمین خودش باقى نگذارد از غیر مؤمن به دین بیان و همچنین این حکم (-(یعنى کشتن تمام افراد)-) بر تمام افراد مؤمنین به دین بیان واجب است». باب ششم از کتاب بیان.
میرزا حسینعلى در کتاب ادعیه محبوب مىنویسد: «شعله آتش باشید براى مخالفین و دشمنانم و آب رحمت باشید براى دوستانم» ادعیه محبوب، بهاء، ص ۱۹۶..
پنجم. کتاب شناسى نقد بهائیت
از ابتداى پیدایش فرقههاى انحرافى بابیت و بهائیت و طرح ادّعاهاى بىاساس توسط سران آن، علما و اندیشمندان مسلمان براى جلوگیرى از گمراهى مردم و تحقق توطئههاى استعمار، با قلم و بیان خویش به روشنگرى، نقد عالمانه عقاید و افشاى ماهیت این فرقه پرداختند. از آنجا که ذکر همه این کتابها، میسر نیست، براى آن دسته از خوانندگانى که بخواهند اطّلاعات بیشترى در این زمینه داشته باشند، تعدادى از این آثار معرفى مىگردد، امید است که مفید واقع شود:
الف. محمدمهدىخان زعیمالدوله تبریزى، مفتاح بابالابواب یا تاریخ باب و بهاء، به ترجمه و کوشش حسن فرید گلپایگانى و عباسقلى چرندابى تبریزى، تهران: کتابخانه شمس، ۱۳۴۰.
ب. ابوتراب هدایى، بهائیت دین نیست، تهران: فراهانى، بىتا.
پ. بهرام یارى، هوشیارى در رد بابیه و بهائیه، بىجا، بىنا، ۱۳۶۳.
ت. عبدالرزاق الحسنى، البابیون و البهائیون فى حاضر و ماضیهم، دراسه دقیقه فى الکشفه و الشیخیه و فى کیفیه ظهور البابیه فالبهائیه، صیدا: بطعه العرفان، ۱۳۸۱ه.ق.
ث. ضیاءالدین روحانى، فریبخوردگان: مزدوران استعمار در لباس مذهب، با مقدمه آیهاللَّه ناصر مکارم شیرازى، تهران: فراهانى، بىتا.
ج. على امیرپور، خاتمیت: پاسخ به ساختههاى بهائیت، تهران: مرجان، ۱۳۳۸.
ح. احمد سروش، مدعیان مهدویت از صدر اسلام تا عصر حاضر، (حاوى تاریخچه پیدایش باب و بهاء)، بىجا، افشین، بىتا.
خ. یوسف فضایى، تحقیق در تاریخ و عقاید شیخىگرى، بابىگرى، بهائىگرى و کسروىگرایى، تهران: عطایى، ۱۳۶۳.
د. محمدباقر نجفى، بهائیان، تهران: طهورى، ۱۳۵۷.
ر. عبدالحسین آیتى، کشفالحیل، تهران: بىجا، ۱۳۲۶.
ز. حسن کیایى، بهائى از کجا و چگونه پیدا شده؟ تهران: چاپخانه تهران، ۱۳۴۹.
س. ایراد در پیرامون مسلک باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهینپور (حاج رحیم) تهران: مطبوعات وطن ما، ۱۳۷۵.
ش. اسماعیل رایین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقى ربانى، تهران: مؤسسه تحقیق رایین، ۱۳۵۷.
ص. مرتضى احمد. آ، دانستنىهایى درباره تاریخ و نقش سیاسى رهبران بهائى، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۴۶.
ض. نورالدین چهاردهى، چگونه بهائیت پدید آمد؟ تهران: فتحى، ۱۳۶۶.
ط. یحیى نورى، خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلى بابىگرى، بهائىگرى، قادیانیگرى، تهران: بنیاد علمى و اسلامى مدرسهالشهداء، ۱۳۶۰.
ظ. عبدالحسین آیتى، تکمیل کتاب کشف الحیل و بیانالحقایق، تهران: حافظ، بىتا.
ع. الایات البینات، (شخصیت و اندیشههاى کاشف الغطاء) آیهاللَّه العظمى جعفر کاشف الغطاء، احمد بهشتى، نشر اندیشههاى اسلامى.
غ. تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابى، تهران: نشر سخن، ۱۳۷۱.
ف. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجکار، قم: طه، ۱۳۷۹.
ق. سعید زاهد زاهدانى و محمدعلى اسلامى، بهائیت در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى،۱۳۸۰.
ک. نصحیت به فریبخوردگان باب و بهاء، على العلاّمه الفانى الاصفهانى، اصفهان: دارالتبلیغ، ۱۳۷۳، ۲۱۱ ص.
گ. حسن نیکو، فلسفه نیکو، بىجا، کتابخانه تمدن، ۱۳۱۰.
ل. محمد محمدى اشتهاردى، ارمغان استعمار، انتشارات نسل جوان.
م. فضل اللَّه مهتدى، خاطرات صبحى، تهران: مطبعه دانش، ۱۳۱۲.
ن. فضل اللَّه مهتدى، پیام پدر، تهران: مطبعه دانش، ۱۳۳۵.
و. خاطرات یک نجاتیافته از بهائیت، مهناز رئوفى، تهران: دفتر پژوهشهاى مؤسسه کیهان، ۱۳۸۵.
لازم به ذکر است در سالهاى اخیر ویژهنامههاى متعددى نیز در این زمینه تهیه شده است، نظیر:
1. بهائیت آنگونه که هست، ویژهنامه ایام ۲۹، ضمیمه روزنامه جام جم، ۶ شهریور ۱۳۸۶. به نشانى:www.ayam92.com
2. ویژهنامه بهائیت، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره ۱۷، تابستان ۱۳۸۶. به نشانى: www.ir-psri.com
3. ویژهنامه بهائیت، ماهنامه زمانه، ش ۶۱، ۱۳۸۷. به نشانى:www.zamaneh.info
http://okaliptoos.blogfa.com