بهانه بود برای این‌که ما بفهمیم!

بهانه بود برای این‌که ما بفهمیم!

یک حکایت شفاهی

بهانه بود برای این‌که ما بفهمیم!

در پایین صحن ایوان طلایی حرم امام رضا(ع) قبرستانی هست که خیلی‌ها در جست‌وجوی میهمان خاص  قطعه ۴۲ آن یعنی شهید «حمید سماعی‌یکتا» هستند. این شهید در ۲۱ اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به وصال حق می‌رسد. مادر  او  ۱۲ روز بعد از تدفین حمید، نامه‌ای از فرزند شهیدش دریافت می‌کند که در آخر آن نوشته شده بود «مادر جان! یک وصیت کاملاً خصوصی و سری دارم که در این نامه نمی‌نویسم، بلکه آن را در تکه‌ای پارچه به گوشه داخلی یقه‌ام دوخته‌ام، استدعا دارم نخست به وصیت‌نامه‌ام عمل کنید بعد مرا به خاک بسپارید.»

خانواده سماعی‌یکتا پس از چند روز استیصال خدمت امام(ره) می‌رسند و از ایشان چاره‌جویی می‌کنند. امام نیز با تأکید بر این مطلب که عمل به وصیت‌نامه مؤمن واجب است و نامه دوم باید از لباس این شهید جدا شود اجازه نبش قبر را صادر  می‌کنند، اما مسئولان آستان قدس رضوی و بنیاد شهید از هراس عواقب حین و بعد از نبش قبر، مانع این کار می‌شدند.

تا این‌که قرار بر این شد که یک شب ساعت ۱۲ صحن حرم را از وجود زوار خالی کنند. درها را ببندند و دو پمپاژ عظیم گلاب‌پاشی در دو نقطه حرم قرار دهند. خانواده شهید، مسئولان حرم مطهر و اداره بنیاد شهید و نماینده بیت امام(ره) شاهد این ماجرا بودند. هیچ‌کس راضی به کندن قبر نمی‌شد تا این‌که یکی از پیرغلامان حرم به نام آقای داوودی مسئولیت این کار را برای رضای خدا و احترام به مقام شامخ شهید قبول کرد.

پمپاژها روشن شدند و پیرمرد مشغول کندن خاک‌ها شد. بعد از مدتی از گودال بیرون آمد و فریاد زد «این دستگاه را خاموش کنید. بوی بهشت می‌آید. شما احساس نمی‌کنید؟ این‌جا بوی بهشت می‌دهد بگذارید که صحن بوی بهشت بگیرد. به ذات مقدس خدا قسم می‌خورم که گویا این جوان را صبح امروز دفن کرده‌اند.» مادر شهید را بر بالین پسرش آوردند. ایشان گفتند: روز دفن بر پیکر حمید گلاب پاشیده بودم این قطرات از ۲۵ روز پیش تا الان بر روی گونه‌های پسرم هستند.

اما نکته عجیب  این بود  که زیر یقه پیراهن شهید هیچ نامه‌ای دیده نشد. خانواده شهید بسیار دلواپس بودند تا این‌که چند ماه بعد، برخی از دوستان حمید به دیدار مادر ایشان  رفتند و گفتند«ما به خاطر داریم که حمید در حال نگارش دو نامه بود و قرار بود که یکی از آن‌ها را به پیراهنش بدوزد، اما در همان لحظه، عراقی‌ها به ما پاتک زدند و حمید درحالی‌که نامه را در مشتش گرفته بود، می‌جنگید ما نمی‌دانیم این کاغذ بر روی زمین افتاده است یا توسط شهید پنهان شده است.»

مقام معظم رهبری در ملاقاتی که با خانواده این شهید داشتند، فرمودند «این‌ها بهانه بود برای این‌که ما بدانیم چه خبر است و قرار است چه اتفاقی بیفتد.»

راوی: حجت‌الاسلام صادقی‌فرد از راویان شهدا

مجله آشنا، شماره ۲۱۴، صفحه ۶۵

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا