به مهربانی باران

به مهرباني باران

هوا سرد بود و باد پشت پنجره هوهو می‎کرد. مادر بزرگ صدای به هم خوردن در خانه را که شنید، منتظر شد تا زینب بیاید کیفش را گوشه اتاق بگذارد و دستهایش را دور گردن او بیندازد. بعد هم نمره‎هایی را که توی مدرسه گرفته بود، نشانش بدهد ولی زینب نیامد. مادر بزرگ دلواپس شد. از پنجره نگاهی به بیرون انداخت. زینب لب باغچه نشسته بود و با دستهایش چاله می‎کند مادر بزرگ از خودش پرسید: چه اتفاقی افتاده شاید می‎خواهد چیزی را پنهان کند؟ مثلاً یک نمره بد را… اما زینب که تا به حال نمره بد نیاورده بود. شاید سرگرم بازی شده، ولی زینب و گل بازی! آن هم در این هوای سرد! عجیب است؟
آن وقت مادر بزرگ ژاکت آبی‎اش را پوشید و عصا زنان راه افتاد. صدای گریه زینب می‎آمد. مادر بزرگ قدمهایش را تند کرد و نزدیکتر رفت. از پشت عینک ته استکانی‎اش، یک کبوتر دید که روی زمـین افتاده به پرهای گردن و بالهایش گل و لخته ‎های خون چسبیده بود. مادر بزرگ گفت: باز بچه‎ های بی‎ انصاف کار خودشان را کردند. خوردن گوشت کبوتر مکروه است. آخر چرا این پرنده معصوم را می‎کشند و می‎خورند؟
زینب لاشه کبوتر را توی چاله گذاشت و همین طور که رویش را با خاک می‎پوشاند، پرسید: مکروه یعنی چه؟
مادر بزرگ مثل زینب دو زانو نشست و ادامه داد: منظورم این است که نخوردن گوشت بهتر از خوردن آن است. دخترم اگر بعضی کارها را انجام ندهیم، به صلاحمان است و اگر بعضی از چیزها را نخوریم برای سلامتی و تندرستی خودمان خوب است. به همین خاطر، مکروه به عملی می‎گویند که انجام ندادنش بهتر از انجان دادن آن باشد.
زینب با دقت به حرفهای مادر بزرگ گوش داد و قطره‎های اشک مثل دانه‎های باران از چشمش می‎ریخت.
مادر بزرگ گفت: کارهایی هم هست که اگر به آنها عمل کنیم بهتر است هر چند اگر آنها را انجام ندهیم کسی ما را سرزنش نمی‎کند، مثلاً وقت نماز به خودمان عطر بزنیم یا وارد هر جایی می‎شویم حتی اگر هیچ کس نباشد اوّل سلام کنیم.
به این‎ها می‎گویند مستحب. اعمال مستحبی ما را پیش خدا عزیزتر می‎کند. زینب یادش آمد هنوز سلام نکرده خیلی خجالت کشید سرش را پایین انداخت و پرسید «نماز خواندن هم مستحب است»؟
مادر بزرگ سردش شده بود و داشت می‎لرزید دست زینب را گرفت او را به طرف حوض برد و جواب داد: نه دختر گُلم نماز و روزه و همه کارهایی که خدای مهربان دستور داده بر ما واجب شده و ما هم باید به آنها عمل کنیم.
زینب دستهای گلی‎اش را زیر شیر آب به هم مالید و آب آلوده و کثیفی توی چاله کنار حوض راه افتاد .
مادر بزرگ گفت: ببین عزیزم کسی که به طرف چیزهای مکروه می‎رود یا کار حرام انجام می‎دهد قلب پاک و روشن او کم کم مثل این آب تیره و کثیف می‎شود.
زینب یخ کرده بود. دستهایش را با بخار دهانش گرم کرد و گفت: می‎دانم مادر بزرگ هر کاری که خدا از آن بدش می‎آید حرام است. هر کسی هم که کار حرام می‎کند خدا او را دوست ندارد مثل اذیّت کردن دیگران.زهرا در مسجد
 
شب بود. حیاط مسجد شلوغ بود. مردم بعد از خواندن نماز، از مسجد بیرون آمده بودند و به طرف خانه می‎رفتند.
زهرا که با مادرش به مسجد آمده بود، بعد از خواندن نماز، همراه مادرش از مسجد بیرون آمد. توی حیاط، حاج آقا موسوی امام جماعت مسجد ایستاده بود و با چند نفر صحبت می‎کرد. زهرا و مادرش چند لحظه‎ای ایستادند و منتظر شدند تا صحبت آن‌ها تمام شود. وقتی که حاج آقا تنها شد، به طرفش رفتند و سلام کردند. حاج آقا جواب آن‌ها را داد و با آن‌ها احوالپرسی کرد.
مادر زهرا گفت: ببخشید حاج آقا! زهرای ما یک سؤال داشت که می‎خواست از شما بپرسد.
حاج آقا لبخندی زد و گفت: بفرمایید زهرا خانم.
زهرا گفت: حاج آقا « تقلید » یعنی چه؟
حاج آقا گفت: بگذار برایت توضیح بدهم. دخترم همان طور که برای هر کاری مثلا درمان بیماری یا تعمیر وسایل خانه یا دوختن لباس، یا یاد گرفتن یک شغل، ما به سراغ افرادی که آن کار را بلد هستند می‎رویم و هر چه آن‌ها می‎گویند گوش می‎کنیم، در مسائل دینی و احکام شرعی هم به سراغ کسی می‎رویم که متخصّص باشد و این مسائل را بلد باشد؛ به چنین شخصی مجتهد یا مرجع تقلید گفته می‎شود. عمل کردن به حرف و نظر مجتهد را تقلید می‎گویند. تقلید یعنی این که یک مسلمان در برنامه‎های زندگی و احکام شرعی باید از یک مجتهد پیروی کند. پس تقلید یعنی پیروی کردن و گوش دادن و اطاعت کردن دستورات خداوند از زبان نمایندگان امام زمان علیه السلام یعنی مراجع تقلید. هر مسلمانی یا باید خودش مجتهد باشد و یا این که از مرجع و مجتهدی که متخصص احکام اسلام است، تقلید کند.
احکام اسلامی در کتاب‎هایی به نام توضیح المسائل آمده است. البته آدم اول باید مجتهد خودش را انتخاب کند و بعد به احکام اسلام که در کتابش آمده عمل کند.
پس، یکی از وظیفه‎های دختران مسلمان این است که در آغاز تکلیف، مرجع تقلید خود را انتخاب کنند.مرجع تقلید باید این شرایط را داشته باشد:
۱. مرد باشد، ۲. بالغ باشد، ۳. عاقل باشد، ۴. شیعه دوازده امامی باشد، ۵. از پدر و مادر مسلمان به دنیا آمده باشد، ۶. زنده باشد، ۷. عادل باشد، ۸. دنیـا پرست نـباشد، ۹. از مجتهدان دیگر با سوادتر باشد.
حاج آقای موسوی سپس مکثی کرد و گفت: خوب حتماً حالا می‎خواهی بدانی که چه طور می‎توانی یک مجتهد با سوادتر را پیدا کنی. راهش این است که حد اقل دو نفر آدم با سواد و درس خوانده در مسائل شرعی مجتهد با سوادتر را به تو معرفی کنند و تو را مطمئن کنند که آن مجتهد از همه با سوادتر است.
پس، از حالا باید به فکر مرجع تقلید و مجتهد خودت باشی!
زهرا از حاج آقا تشکر کرد. حاج آقا؛ پرسید: دیگر سؤالی نداری؟
زهرا گفت: نه متشکرم.
مادر زهرا گفت: خیلی ممنون حاج آقا، ببخشید که وقت شما را گرفتیم.
حاج آقا گفت: خواهش می‎کنم.
مادر زهرا با حاج آقا موسوی خدا حافظی کرد و همراه زهرا از مسجد خارج شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا