بیان اصول جهان بینی عرفانی (وحدت وجود ۳)

بیان اصول جهان بینی عرفانی (وحدت وجود 3)

نظر سوم در وحدت وجود همان نظریه خاص عرفاست و آن این است که وجود، واحد من جمیع الجهات و بسیط مطلق است، هیچ کثرتی در آن نیست، نه کثرت طولی و نه کثرت عرضی، نه کثرت به شدت و ضعف و نه به غیر شدت وضعف، حقیقت وجود منحصرا واحد است و او خداست. وجود یعنی وجود حق. غیر از حق هر چه هست وجود نیست، نمود و ظهور است (اینها دیگر تعبیر و تشبیه است). غیر حق هر چه را که شما ببینید او واقعا وجود هستی نیست، هستی نماست نه هستی، حقیقت نیست رقیقه است به تعبیر خود عرفا، مثل مظهری است که در آینه پیدا می شود. اگر شما شخصی را ببینید و آینه ای در مقابل او باشد و او را در آیینه ببینید، آنچه در آینه می بینید خودش برای خودش یک چیزی است، ولی آن واقعیتش این است که عکس این است، ظلل این است، نمی شود گفت این یک موجود است آن موجود دیگری، آن فقط ظهور این است و بس. این است که عارف وجود را از غیرحق سلب می کند و غیرحق را فقط نمود و ظهور می داند و بس. البته در این زمینه ها خیلی حرفها هست. ما در جلد پنجم اصول فلسفه مقداری در این زمینه بحث کرده ایم.

اینجا یک اختلاف نظر شدید میان فلاسفه و عرفا پیدا می شود. فلاسفه هیچ وقت اینجور نمی گفتند. آن نظری که صدرالمتالهین در باب حقیقت وجود پیدا کرد – که حقیقت وجود را صاحب مراتب دانست – به ضمیمه یک اصل دیگری که تقریبا از آن قلل شامخ فلسفه صدرالمتالهین است و به این صورت بیان کرد: «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشی منها » ذات حق که ذات بسیط الحقیقه است، همه اشیاء است و در عین حال هیچیک از اشیاء هم نیست (تعبیر دیگری است از آن «مطلبی» که درنهج البلاغه زیاد تکرار می شود: «لیس فی الاشیاء بوالج و لامنها بخارج، نهج البلاغه، خطبه ۱۸۴» نه در اشیاء است و نه بیرون از اشیاء، که در این زمینه مخصوصا در نهج البلاغه خیلی تعبیرات عجیبی هست) «آری، آن نظر و این اصل تا حد زیادی جمع می کند میان نظر عرفا ونظر فلاسفه». البته باز عرفا در بیان خودشان بدون اینکه وجودی برای اشیاء قائل شوند همین حرف را زده بودند ولی نه به این تعبیر ونه با این پایه، ولی ایشان اینرا با یک پایه فلسفی بیان کرد یعنی آن مطلبی که عرفا می گفتند فقط با اشراق قلبی قابل درک است و با عقل نمی شود آن را فهمید صدرالمتالهین با بیان عقلانی همان مطلب را ثابت کرد. اینجا یکی ازآن جاهایی است که ایشان توفیق داد میان نظر عقل و نظر عرفان، و یکی از آن نکات بسیار برجسته فلسفه اوست و این جمله «بسیط الحقیقه کل الاشیاء…» مال اوست. در کتاب بحثی در تصوف دکتر غنی (من تعجب می کنم از اینها که چگونه شجاعت دارند در این حرفها) نوشته که «اول کسی که این جمله را گفت حاج ملاهادی سبزواری بود»در صورتی که کتابهای ملاصدرا پر است از این جمله، اصلا یک باب دارد تحت همین عنوان. چون تنها کتاب حلاج ملاهادی سبزواری را احیانا در دست داشته یا از کسانی شنیده، خیال کرده اول کسی که گفته او بوده است.
بنابراین نظریه، تا حد زیادی جمع می شود میان نظرعرفا و نظر فلاسفه، یعنی صدرالمتالهین برای وجود مراتب قائل می شود و در عین حال آن حرف عرفا هم تصحیح می شود که عالم ظهور است، چون او وجودی است که درعین حال این وجود ظهور است برای وجود دیگر.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا