حاجیه خانم حاج شمسی طعم داغ شهادت ۴ فرزند را چشیده بود. سال ۱۳۶۰ بزرگترین پسرش پر کشید عباس رشید بود و دستیار پیامبر (ص) بر سر داشت. عاشق حوزه و علوم اسلامی بود عضو نهضت آزادیبخش فلسطین و همراه شهید محمد منتظری. البته رهبری جمعیت فدائیان اسلام بابلسر را بر عهده داشت.
اما تقدیر بر آن بود که منافقین و لیبرالها او را هدف قرار دهند بعدها در میان سخنانش دیدم :
-بعد از شیخ عباس، مهدیاش را در عملیات رمضان قربانی کرد، اما جسد مطهر جگرگوشهاش را بعد از ۱۵ سال زیارت نمود. و عجب زیارت و وداعی. وداع با پوتین، وداعه با پلاک، وداع با تکههای جمجمه. اما وصیت مهدی را هنوز حفظ بود : بارپروردگارا تو را شکر که شربت شهادت، این یگانه راه رسیدن به خودت را به من بنده ی حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی…
– بعد از شهادت مهدی، احمد و محمود و حاج محمد و آقا مجید که آن روزها کم سن و سال بودند راهی میدان جنگ شدند وحاجیه خانم با تنها دختر خود مردانه در پشت جبهه تلاش میکرد.
-سال ۱۳۶۴ عصبهای دستان محمود قطع شد اما او استوار ایستاد تا اینکه در عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ او نیز پرپرواز یافت واینگونه سومین شهید تقدیم به آستان حضرت دوست شد.
-حاجیه خانم اکنون در بستر بیماری و تقریباً قادر به تکلم نیست. اما نماز شبش ترک نمیشود و این رازی است بین مادر و خدای عباس، مهدی، احمد و محمود.
آخرین بار که احمد عازم بود، مادر از او خواست تا در مقابلش قدم بزند و بعد مادر چند دور چرخید تا کمی دلش آرام گیرد و بالاخره چهار انسان بزرگ، چهار ملازم مادر، چهار غمخوار پدر، چهار عاشق حیدر، از دنیای کوچک ما به ملکوت پر کشیدند، احمد بیست روز بعد از شهادت محمود پر کشید و برادر و دوستش محمد را تنها گذاشت. -حاجیه خانم حالا تنها با نام و یاد آنها زنده است هرچند دیگر کلامی نمیگوید اما در نگاهش هنوز هزاران حرف وجود دارد.
راوی:حاج شمسی