حساب و کتاب کوفیان

حساب و کتاب کوفیان

فرحناز ایوبی

همه‌چیز از ده سال پیش شروع شد؛ همان سالی که توی پست آرزوهای وبلاگم نوشتم «کربلا». همان سالی که سر کوچه‌مان یک دفتر خدمات زیارتی بود. همان سال یک کار با حقوق مکفی! پیدا کرده بودم و داشتم بخشی از درآمدم را پس‌انداز می‌کردم. دلم چندتکه طلا می‌خواست. پس از ۹ ماه به ‌قصد خرید طلا با همه پس‌اندازم زدم بیرون. سر کوچه که رسیدم، دخترخواهرم دستم را کشید و گفت مگر دلت کربلا نمی‌خواهد؟

– چرا؟

آگهی روی شیشه دفتر خدمات زیارتی را نشانم داد و گفت: کربلا ۴۵۰، پولت می‌رسد.

پس‌اندازم صد تومان بیشتر از هزینه ثبت‌نام کربلا بود. فکری کردم. آن سال گذرنامه هم داشتم اما خواسته دخترانه‌ام بر کربلا چربید! دست دخترخواهرم را کشیدم و گفتم حالا بیا برویم.

– اگر کربلا بخواهی نباید برویم!

اما من پول‌هایم را برای خرید طلا جمع کرده بودم. می‌شد سال بعدش برای کربلا پول پس‌انداز کرد. حالا ده سال از آن تاریخ می‌گذرد. طلاها چند سال بعد برای بخشی از بدهی‌هایم فروخته شد و پولی هم برای کربلا پس‌انداز نشد. حالا این دهمین اربعین است که فکر می‌کنم شاید حساب‌وکتابم شبیه حساب‌وکتاب کوفیان شده بود!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا