دسته بندی :داستان ها و حکمت ها

371 مقاله

داستان مهدوی، بی‌استخاره

داستان مهدوی، بی‌استخاره

به‌زحمت راه می‌رفت. شک داشت قدم بعدی را به پس بردارد یا به پیش. حالی به جلو می‌کشاندش و تشویشی به عقب. چشم‌هایش مدام به مکاری۱ بود که دیگر نگاهش را از او پنهان می‌کرد. چشم گرداند پشت سرش، شاید سیاهی‌ای ببیند که نزدیک می‌شود یا پالکی۲ را که برگشته.

دیر نیست

دیر نیست

دیر نیست سیده سارا موسوی (همسر پاسدار) صبح‌ها قبل از اذان صبح بیدار می‌شدم و درس می‌خواندم؛ کاری که انگار برایم آرزو شده بود، اما هنوز صفحه اول را نخوانده صدای گریه‌اش بلند می‌شد. دختر هفت‌ماهه‌ام، انگار یک نخ نامرئی در دستش بود و به شصت من گره زده بود

خاک، در خون خدا می‌شکفد، می‌بالد

خاک، در خون خدا می‌شکفد، می‌بالد

خاک، در خون خدا می‌شکفد، می‌بالد داستان‌هایی از تربت ۱ موج شدیدی تمام دریا را فراگرفته بود. جمعیت نگران شدند. یکی گفت «نکند همین‌جا بمانیم و به جده نرسیم… خدایا ممکن است! رحم کن!» دیگری با چهره‌ای گرفته گفت «باید کاری کرد» و بلند شد. کشتی تکان‌های شدیدی می‌خورد و

مثل لیوان آب

مثل لیوان آب

مثل لیوان آب عالم عمودی است، افقی نیست. مشکل ما آدم‌ها این است که عالم را افقی می‌بینیم. آب یک لیوان وقتی افقی پاشیده شود، حتی قطره‌ای از آن به سمت ما برنمی گردد، اما اگر آب همین لیوان را به صورت عمودی و رو به بالا پرتاب کنیم، تمامش

مثل رایانه

مثل رایانه

مثل رایانه دیدید بعضی ها بیماری قلبی پیدا می کنند، بیماری قلبی یعنی اینکه قلب نارسا می شود، و خوب کار نمی کند. حال، روح و روان آدمی و مرکز ادراکات آدمی هم همین طور است گاهی نارسایی پیدا می کند، به قول قرآن کریم مبتلا به مرض و بیماری

هشدار مرگ

هشدار مرگ

هشدارهای مرگ تأملی کوتاه به‌انتخاب ام‌البنین عابدینی روستایی جوانی درحالی‌که داسش را بر شانه انداخته بود، در راه بازگشت از مزرعه، مرگ را مشاهده کرد. با هراس و وحشت از او پرسید: چه می‌خواهی؟ من هنوز جوانم، چرا بدون این‌که از پیش مرا باخبر سازی به‌دنبال من آمده‌ای؟ مرگ گفت:

کمیت مهم است، کیفیت مهم‌تر!

کمیت مهم است، کیفیت مهم‌تر!

آموزش تحلیل سیاسی به زبان داستان  کمیت مهم است، کیفیت مهم‌تر! فاطمه غلامعلی‌تبار دیروز خانم سمیعی آمده بود و گفته بود قبل از ظهر امروز مراسم آش‌پزان در خانه‌اش گرفته. تقریباً هر ماه از این برنامه‌ها دارد. من هم با وجود دوقلوها از اعضای ثابت هستم. فقط باید قبل از

خدایا بوقلمون بفرست

خدایا بوقلمون بفرست

خدایا بوقلمون بفرست چند حکایت شفاهی شهدا زنده‌اند در یکی از شهرهای استان فارس، روحانی مستقر بودم. در کارهای تبلیغی برنامه‌ای داشتیم به اسم «مهمانی آسمانی» که در آن به دیدار خانواده‌ها و به‌ویژه خانواده شهدا می‌رفتیم؛ قاب عکسی هدیه می‌بردیم و با آن‌ها از مشکلات و مسائلشان می‌گفتیم گاهی

مروارید گران‌بها

مروارید گران‌بها

مروارید گران‌بها نقل شده است که شبی در هند، خردمندی طول ساحل اقیانوس را می‌پیمود که به دهکده کوچک ماهیگیران رسید. درحالی‌که آواز می‌خواند از آن‌جا دور می‌شد تا به راهش ادامه دهد که مردی دوان‌دوان در پی او آمدو گفت: خواهش می‌کنم صبر کنید! مروارید گران‌بها را به من

درمان طبیبانه

درمان طبیبانه

درمان طبیبانه استاد سید علی‌اکبر حسینی یکی از رفقای من دندانش درد می‌کرد. من او را به یک پزشک متخصص معرفی کردم، پزشک متخصص او را معاینه کرده و گفته بود: با این دندان‌ها چه کار کرده‌ای؟! همه دندان‌هایت خراب است. همه را باید اصلاح کرد. چند روز بعد که

دنبال راه انداختن ما هستند

دنبال راه انداختن ما هستند

دنبال راه انداختن ما هستند میثم شریف اصفهانی بچه‌تر که بودم، شیطنت‌هایم بیش‌تر از امروز بود. یک روز شیشه این همسایه را می‌شکستم و فردا، سر پسر همسایه دیگر را. یک روز صبح، عمویم که از کارهایم عاصی شده بود، صدایم زد و پیشنهاد داد با پولی که می‌دهد، کاری

زهر زبان نریزید

زهر زبان نریزید

زهر زبان نریزید استاد آیت‌الله فاطمی‌نیا هر ماه نوری دارد و هر روز نوری دارد که مجانی به در خانه آدم می‌آیند. این ما هستیم که باید این نورها را حفظ بکنیم. شیعیان امیرالمؤمنین نزد خدا عزیز هستند. این‌ها اگر بر نمازها مراقبت کنند، مسئله والدین، مسئله غیبت و حسن

آیه‌ها و آدم‌ها - 3

آیه‌ها و آدم‌ها – ۳

محمدحسین شیخ‌شعاعی وقتی گریه فریاد است امام خمینی(ره): ما تا ابد هم اگر برای سیدالشهدا(ع) گریه کنیم، برای سیدالشهدا نفعی ندارد، برای ما نفع دارد. ما یک ملتی هستیم که با همین گریه‌ها یک قدرت ۲۵۰۰ ساله را از بین بردیم. آن‌ها از همین گریه‌ها می‌ترسند، برای این‌که گریه بر

آیه‌ها و آدم‌ها - 2

آیه‌ها و آدم‌ها – ۲

آیه‌ها و آدم‌ها محمدحسین شیخ‌شعاعی انکار کنندگان هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی بر آن‌هاست و نه غمگین شوند؛ و کسانی که کافر شدند و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخ‌اند و همیشه در آن خواهند بود. (بقره، آیات

آیه‌ها و آدم‌ها

آیه‌ها و آدم‌ها

آیه‌ها و آدم‌ها محمدحسین شیخ‌شعاعی قاطی کننده‌ها و حق را با باطل نیامیزید! و حقیقت را با این‌که می‏دانید کتمان نکنید! (بقره، آیه ۴۲) با این‌که همه از حقیقت دم می‌زنند و خود را مشتاق یافتن حق نشان می‌دهند، خیلی‌ها از شفاف بودن فضا و نمایان شدن حقیقت فرار می‌کنند

بستنی شرقی

بستنی شرقی

بستنی شرقی محمد محمدی‌فرید معبد پانتئون اکنون رایحه بستنی ایرانی به معبد پانتئون رسیده است. در نزدیکی معبد کهن پانتئون رم یکی از معروف‌ترین بستنی‌فروشی‌های این کشور قرار دارد. این مغازه متعلق به رضا جواد‌پور، بستنی‌ساز و بستنی‌فروش ایرانی است. آقارضا در این‌جا به رضا ژلاتی یا همان رضا بستنی

مثل فوتبالیست

مثل فوتبالیست

مثل فوتبالیست لازم نیست یک فوتبالیست بیاید و بگوید من از کدام باشگاه آمده‌ام و با کدام مربی بوده‌ام، یا اینکه چند سال پا به توپ زده‌ام. کافی است چند دقیقه توی زمین بازی کند تا خودش را نشان دهد. قرآن هم همین طور است. یعنی هیچ لازم نیست ما

یک خاطره درس‌آموز

یک خاطره درس‌آموز

یک خاطره درس‌آموز   برزخ اسارت در جنگ، من فرمانده بودم و به‌قول‌معروف، برو وبیایی داشتم. فکر همه‌چیز بودم؛ شهادت، تکه‌تکه شدن، جانباز شدن، ولی اصلاً به اسارت فکر نمی‌کردم و حتی نیروهایم را همیشه راهنمایی می‌کردم که چه کنند تا اسیر نشوند و…، ولی یک‌دفعه دیدم که خودم اسیر

مثل سونا

مثل سونا

مثل سونا هیچ چیز در این عالم ثابت نیست. تنها چیزی که ثابت است، بی ثباتی است. بی ثباتی همیشه در همه جا بوده و خواهد بود. یعنی همه چیز در حال تغییر است، جز خود تغییر تغییر، تنها چیزی است که تغییر نمی‌کند. اساس عالم بر پایه تغییر و

داستان گنج

داستان گنج

داستان گنج در مثنوی آمده: جوانی در بغداد از پدر ارث بسیار برد. آن را به عیش و عشرت با دوستان خرج کرد. فقیر شد و دوستانش پراکنده شدند. دست به درگاه خداوند برد. در خواب، گنجی را در مصر دید. جای گنج را هم به او نشان دادند. برای

مثل سراب

مثل سراب

مثل سراب بیابان شوره زار در یک ظهر گرم و سوزان با تمام فریاد می‌کند که دریاست، دریای آب، آن هم آب مواج، در حالی که از تنها چیزی که خبری نیست آب است، حتی دریغ از قطره‌ای. به قول حافظ سراب است نه سر آب: دور است سر آب

مثل تابلو

مثل تابلو

مثل تابلو تابلوها در جاده ها راه را به ما نشان می دهند. این تابلوها اگر نباشند، به بیراهه می رویم و حیران و سرگشته می شویم. توی جاده ی زندگی هم خداوند آیاتی قرار داده است که راه را به ما نشان می دهند. و انسان وقتی راه را

درسی از گاندی

درسی از گاندی

درسی از گاندی گاندی در ۱۹ سالگی به انگلستان رفت او آرزویی جز تبدیل‌شدن به یک جنتلمن انگلیسی با نژاد هندی نداشت. در آن‌جا به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. لباس‌های دوخت بمبئی‌اش را دور ریخت و یک کمد با لباس‌های جدید خرید. او ساعت‌ها جلوی آیینه می‌ایستاد تا یاد

کابوس رؤیاشده

کابوس رؤیاشده

کابوس رؤیاشده طهورا حیدری این‌همه وقت است که چشم نگذاشته‌ام روی هم. روزها که پر شوند از بی‌قراری و خشم، شب می‌شوند اشک و خون و می‌ریزند به دل. چشم نگذاشته‌ام روی هم این همه وقت. اصلاً کی می‌تواند چشم روی هم بگذارد یا چشم ببندد روی این همه بدبختی،

مثل روغن زیتون

مثل روغن زیتون

مثل روغن زیتون اگر کنار آدم معطر بنشینی، خوشبو و معطر شد، و اگر کنار آدم سیگاری بنشینی بوی سیگار می‌گیری. و این، یعنی همنشینی اثر دارد. آن وقتها وقتی می‌خواستند بوی تند و تیز روغن را بگیرند آن را با گل سرخ قاطی می‌کردند، و روغن بوی گل را

آقای دنیا

آقای دنیا

آقای دنیا طهورا حیدری آخرین نفری بود که از کلیسا بیرون آمد. دلش می‌‌خواست همان‌جا توی کلیسا روی صندلی بنشیند و دیگر بلند نشود. آرزو کرد وقتی بیرون می‌رود همه‌چیز عوض شده باشد و دیگر مشکلی نداشته باشد، ولی نمی‌شد. روی سینه‌اش صلیب کشید و راه افتاد. چند قدمی که

دو تا سنگ کوچولو

دو تا سنگ کوچولو

دو تا سنگ کوچولو محدثه‌سادات طباطبایی امروز که برای خرید رفته بودم بیرون وقتی از پیچ سنگلاخی مقابل خانه پا روی آسفالت خیابان گذاشتم، صدایی اضافی شنیدم که همراهم می‌آید. صدای سنگ کوچولویی بود که ته کفشم گیر کرده بود و با خوردن به آسفالت تق‌تق صدا می‌داد. ناگهان ذهنم

نمیاااام

نمیاااام

نمیاااام لعیا استادی «نمیاااام» با مقدار زیادی ناله و اشک مصنوعی و رساندن ِ موفقیت‌آمیزش به هق‌هق، این‌ها واکنش من بود در برابر رفتن به مهمانی. از وقتی یادم می‌آید تا همین پنج سال قبل. به‌هیچ‌وجه درک نمی‌کردم چه لزومی دارد بروم به یک مهمانی زنانه که نه علاقه‌ای به

چال کردن مشکلات

چال کردن مشکلات

چال کردن مشکلات (گفتاری از استاد مرحوم سید اکبر پرورش) خدا رحمت کند مرحوم شهید بهشتی را، اول انقلاب به ایشان می‌گفتند: ما صبح زود از منزل بیرون می‌آییم و شب هم دیروقت به خانه برمی‌گردیم و خانم و بچه‌ها خوابند و ما بچه را اصلاً نمی‌بینیم. ایشان فرمود: مثل

قرقره‌درمانی

قرقره‌درمانی

مگه قرقره‌درمانی هم داریم؟ پرسید: صلوات موقع عصبانیت چه فایده‌ای دارد؟!  گفتم: مانند آب روی آتش است و قرقره‌درمانی…  گفت: قرقره‌درمانی چیه؟ گفتم: زن و شوهری نزد مشاوری رفتند. دکتر می‌پرسد: چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب می‌گوید: دکتر! دیگه نمی‌دونم چی کار کنم؟ هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
پیمایش به بالا