حکایتی در خصوص حالات روحی علامه طباطبائی از زبان خودش

حکایتی در خصوص حالات روحی علامه طباطبائی از زبان خودش

علامه طباطبایی که مدتها در این امور بوده و کار می کرده خیلی جریانهای عجیبی دارد و خودش گاهی نقل می کند (البته کم نقل می کند) و گاهی جریانهای عجیبی نقل می کند که برای خود ایشان هم عجیب است. از جمله می گفت: من یک وقتی در یک حالت بعد از نماز بودم، یک وقت دیدم درب منزل را می زنند. وقتی رفتم درب را باز کردم یک وقت دیدم یک آدم می بینم ولی به صورت یک شبح که مثل اینکه حائل نمی شود میان من و آن دیواری که آن طرف هست، آمد با من مصافحه کرد، گفتم تو کی هستی؟ گفت من پسر حسین بن روح هستم (عرض کردم در اینکه چنین حالاتی برای بشر پیدا می شود تردید نکنید، حالا ریشه اش هر چه می خواهد باشد).

بعد گفت من در حالت عادی هر چه کتابهای رجال را گشتم دیدم حتی یک نفر هم ننوشته حسین بن روح پسر داشته، اینهمه کتب رجالی که علمای شیعه داشته اند، و این برای من به صورت یک معما همین طور باقی ماند تا اینکه کتاب خاندان نوبخت عباس اقبال منتشر شد (کتاب جامعی راجع به خاندان نوبخت نوشته. حسین بن روح که از نواب اربعه است جزو خاندان نوبخت است).

این کتاب را مطالعه می کردم، دیدم نوشته است که حسین بن روح پسر جوانی داشت که در زمان حیات خودش جوانمرگ شد و امثال و نظایر اینها، که من خودم با افرادی که هیچ شک نمی کنم که در این موارد دروغ نمی گویند و اینجور حالات، زیاد برای آنها رخ داده و می دهد برخورد کرده ام و برای من کوچکترین تردیدی نیست که چنین حالاتی برای افراد بشر رخ می دهد، حالاتی که واقعاً خارق عادت است .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا