بعضی ها خیال می کنند که وضع موجود در طبیعت، یک وضع صددرصد مکانیکی و صددرصد ریاضی است یعنی یک امری است که خلاف آنچه الآن وجود دارد ممکن نیست و محال است، همین طور که ” پنج پنج تا بیست و پنج تا ” و فرض اینکه پنج پنج تا بیست و شش تا یا بیست و چهارتا باشد، فرض یک امر محال است ولی این فلسفه یک فلسفه مردودی است. خیر، عوامل مکانیکی بر جهان حکمفرما هست ولی عوامل دیگری هم بر جهان حکومت می کند مثل این است که بر بدن ما عواملی که با فرمول ریاضی حکمفرماست وجود دارد مثلا قوه ثقل، قوه جاذبه. این قوه جاذبه یک قوه ای است که طرز عملش نظیر طرز عمل امور ریاضی است یعنی اگر جرم بدن ما فلان مقدار و فاصله مان تا مرکز زمین فلان مقدار باشد حتما ثقل و سنگینی معینی داریم که از آن حد نه یک ذره بیشتر است نه یک ذره کمتر. از نظر اقتضای قوه جاذبه زمین، ما اگر روی سقف باشیم و پایمان را کنار پشت بام بگذاریم فورا می افتیم و اگر در عالم، قانونی غیر از این قانون نمی بود همین بود ولی عوامل دیگری هم غیر از این قوانین وجود دارد. ساده ترینش قوانین حیات است ( قوانین حیات را گاهی می خواستند بر همین اساسهای مکانیکی توجیه کنند ولی قابل توجیه نیست). همین موجودات که محکوم این قوانین هستند، همین قدر که نیروی حیات بر اینها مسلط شد، نیروی حیات بر اینها حکومت می کند ( آن قانون به جای خودش خاصیتش را دارد و تخلف نشده است ) یعنی «نیروی حیات» یک نیروی فوق نیرو است مثلا وقتی که شما یک نهال را در زمین می کارید بعد می بینید چطور این ریشه های ضعیف، ماده غذایی سنگین را که به طبع خودش سنگین است از زیر زمین می کشد و تا سر درخت بالا می برد چون یک قوه و نیروی دیگر حاکم است.
داستان ابوسعید ابوالخیر و بوعلی سینا :
داستان معروفی است از ابوسعید ابوالخیر و بوعلی سینا. ابو سعید ابوالخیر عارف معروفی است، از عرفای خیلی مهم است و در نیشابور بوده است. بوعلی سینا در ماوراالنهر (بلخ و بخارا و آن مناطق) بود. محمود غزنوی از امیر سامانی چند نفر را می خواهد که به دربار او بفرستد. او دربار خودش را از دانشمندان، فلاسفه، شعرا و سایرین غنی می کرد. «پیک» فرستاد که این چند نفر را بفرستید. اینها قبل از آنکه رسما اعلام بشود از این قضیه خبردار شدند. بعضی گفتند می رویم مثل ابوریحان و یکی دو نفر دیگر فرار کردند و حاضر نشدند بروند، یکی از آنها بوعلی سینا بود. او تا گرگان رفت بعد به همدان رفت که خودش را از قلمرو محمود خارج کند. در سر راهش به نیشابور آمد. در نیشابور با ابوسعید ابوالخیر برخورد کرد. معروف است و در کتابها نوشته اند که ایندو، سه شبانه روز با یکدیگر ملاقات و خلوت داشتند و بیرون نمی آمدند مگر برای نماز و تطهیر، صحبتهایی بینشان «رد و بدل» شده است. می گویند یک وقت این دو نفر با هم در حمام بودند. ابوسعید برای اینکه به بوعلی ارزش عرفان را در مقابل ارزش فلسفه نشان بدهد (حالا داستان راست است یا دروغ من کاری ندارم، می خواهم نتیجه گیری کنم) آن طاس حمام را به طرف بالا پرتاب کرد و بعد همین طور معلق نگهش داشت به بوعلی گفت: شما فلاسفه می گویید که جسم ثقیل اگر در بالا باشد، لازمه طبیعتش این است که بیفتد، چرا این نمی افتد؟ پس آن قانون، شما فلاسفه را نقض کرد. بوعلی گفت که با این قانون ما، فلاسفه نقض نمی شود. قانون فلاسفه این است که طبیعت حکمش این است که به طبع خودش اقتضا دارد پایین بیاید مگر اینکه یک قاسر مانع او شود. اینجا یک اراده قوی است که مانع آمدن اوست. الان هم او به طبع خودش می خواهد پایین بیاید ولی یک اراده قوی مانع است.
اراده و مشیت خداوند در نظام هستی :
آیا این عالم با همین نظام ریاضی که دارد و همین زمین با وضعی که دارد، یک امر جبری و لایتخلف است یا یک قدرتهای مافوق حاکمی هست و اگر خدا ( آن قدرت حاکم بر همه اشیا که: «تبارک الذی بیده الملک؛ زمام همه امور در دست اوست» ملک/آیه ۱ ) بخواهد در آنی همین زمین را فرمان می دهد، دهان باز می کند، همه را یکجا خسف می کند. می فرماید: آیا آن کس که در آسمان است، شما اطمینان دارید، خودتان صددرصد امن دارید یعنی یقین دارید و این را لایتخلف می دانید، جبری می دانید که «چنین» نخواهد کرد یا نمی تواند بکند؟ صحبت «نمی تواند» نیست. همه چیز به مشیت و اراده اوست. اگر مشیت و اراده اش تعلق بگیرد، همین زمین، همین شتر رام راهوار یکمرتبه حلقش را باز می کند و شما را یکجا می بلعد، همین حیوان رام ناگهان شروع می کند به تکان خوردن، مثل یک حیوان که شروع می کند به جفتک انداختن و تکان خوردن و انسان را از روی خودش پرت می کند، شروع می کند به تکان خوردن، دهان باز می کند و شما را در داخل خودش فرو می برد.
هشدار و انذار خداوند در قرآن :
مقصود از «من فی السماء» چیست؟ آیا مقصود خداست؟ در این صورت این تعبیر یک تعبیر عرفی و عامیانه است یعنی تعبیری است براساس تعبیر عرف که می گوییم: خدای بالاسر، خدای در آسمان و حال آنکه عرش الهی احاطه بر آسمانها دارد تا چه رسد به ذات الهی یا مقصود ماموران الهی است؟ از قرآن استفاده می شود که موجودی هست به نام «آسمان» ولو اینکه مافوق تمام این کرات باشد و ملائکه الهی نوعی تعلق و رابطه و ارتباط با آنجا دارند. معنی آیه چنین می شود: آیا شما اطمینان دارید که مامور الهی یا ماموران الهی که در آنجا هستند، اگر بخواهند به امر خدا زمین را خسف کنند، چنین نکنند؟ آیا اطمینان و یقین دارید؟ ( این یقین غیر از اینکه برای بشر حاصل بشود مگر به صورت همان «قطعیت» ریاضی باشد محال است) اشتباه می کنید، این طور نیست «ءامنتم من فی السماء ان یخسف بکم الارض فاذا هی تمور» یکدفعه می بینند زمین دهان باز کرد و پی درپی دارد به خود می لرزد. «ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصبا» آیا اطمینان دارید آن که در آسمان است «چنین نخواهد کرد یا نمی تواند بکند که» بر شما سنگریزه بفرستد، همان که بر قوم لوط فرستاد؟ «فستعلمون کیف نذیر» می خواهد بگوید که خدای متعال کیفر اعمال را در دنیای دیگر قرار داده است و اگر بخواهد در همین دنیا شما امت آخرالزمان را هم کیفر کند همان طور که بعضی از امتهای دیگر را کرد می کند «فستعلمون کیف نذیر» ( گفته اند نذیر در اینجا به معنی انذار است نه منذر آنوقت خواهید دانست که انذار و اعلام خطر من چگونه است) (ملک/۱۶ و ۱۷).