خانواده موفق و خانواده ناموفق

خانواده موفق و خانواده ناموفق

در یک خانوادهٔ بالنده هر لحظه می‌توان نشاط و سرزندگی، اصالت و محبت و علاقه را احساس کرد. به نظر می‌رسد که در چنین خانواده‌ای علاوه بر مغز، قلب و روح هم حضور دارند. افراد با تمام وجود به سخنان همدیگر گوش فرا می‌دهند و رعایت حال و خواسته یکدیگر را می‌کنند و برای هم ارزش قایلند و آشکارا محبت خود را ابراز نموده، یا درصورت لزوم با یکدیگر همدردی می‌کنند. افراد چنین خانواده‌ای از خطر کردن، نمی‌هراسند. زیرا هر فرد خانواده متوجه است که با خطر کردن حتماً اشتباهاتی رخ خواهد داد و اشتباهات، خود نشانه‌ای از رشد کردن است، همهٔ افراد خانواده احساس می‌کنند که از حقوقی برخوردارند، ضمن این که کاملاً به یکدیگرعلاقه مندند و برای همدیگر ارزش قائلند.
هرکس می‌تواند احساس سر زندگی را در چنین خانواده‌ای ببیند. حرکات بدنها و حالت چهره‌ها آرمیده است. افراد با آهنگی پر مایه و روشن حرف می‌زنند. در روابطشان باهم، هماهنگی وجود دارد. حتی وقتی خردسالند به نظر گشاده رو ومهربان می‌آیند و بقیه افراد خانواده هم با آنها مثل آدمهای بزرگ رفتار می‌کنند.

خانواده‌های مسئله دار و آشفته در اثر ازدواجهای مسئله دار به وجود می‌آیند. در خانواده‌های آشفته ارزش خود، پایین؛ ارتباط، غیرمستقیم؛ قاعده‌ها خشک و بی روح و ناسازگار و یکنواخت است و پیوند با اجتماع براساس ترس و آرام کردن خشم و سرزنش است.

در خانواده‌های آشفته و ناراحت، جو منفی را خیلی سریع و آسان می‌توان احساس کرد. هر وقت در چنین خانواده‌ای باشیم به سرعت احسا س می‌کنیم که ناراحتیم. گاهی محیط آن چنان سرد است که گویی همه یخ زده‌اند، فضا فوق العاده مؤدبانه است و بی حوصلگی به وضوح روشن و مشهود است.

زمانی دیگر احساس می‌کنیم که همه چیز به طور مداوم به دور خود می‌چرخد و سرگیجه می‌گیریم ونمی توانیم تعادلمان را بازیابیم. گاهی امکان دارد که نوعی حالت اعلام خطر احساس شود، مانند آرامش قبل از طوفان، و گاهی نیز هوا سرشار از رمز و راز است، مانند محیط ستادهای جاسوسی.

واکنش‌های اساسی

بیشتر افراد خانواده‌های پریشان دچار بیماری جسمی هستند. در واقع بدن آنان در برابر جوی غیر انسانی، واکنشی انسانی نشان می‌دهد و بیان کنندهٔ وضع ناخوشایند آنان است.

بدن‌ها شق و سفت یا دولا و خمیده است؛ چهره‌ها عبوس و غمگین و مانند ماسک بی احساس به نظر می‌رسد؛ چشم‌ها فرو افتاده است و نگاه‌ها از مردم می‌گریزد. بدیهی است که گوش‌ها نمی‌شنوند، صداها هم خشن و گوشخراش هستند.

نشانه دوستی در میان افراد خانواده کم است و همبستگی خانوادگی نوعی وظیفه است و افراد صرفاً تلاش می‌کنند یکدیگر را تحمل کنند. گهگاه افرادی در خانواده‌های پریشان مشاهده می‌شوند که سعی دارند با حرفهایشان جو موجود را سبک کنند ولی گفته‌هایشان به هدر می‌رود. در چنین مواقعی اغلب شوخی‌ها هم گزنده و طعنه آمیز و بی رحمانه اند. بزرگ‌ترها آنقدر سرگرم امر و نهی به فرزندان خود هستند که هرگز نمی‌فهمند اوکیست. در نتیجه فرزند هیچ گاه از پدر و مادر به عنوان دو انسان بهره مند نمی‌شود.

به طور کلی کودکان خانواده‌های آشفته تربیتی مسموم دارند. تربیت مسموم خشونتی است که به حقوق کودکان تجاوز می‌کند، این خشونت در کودک باقی می‌ماند و در بزرگسالی او، به همین شکل به فرزندانش منتقل می‌شود.

در تربیت مسموم، اطاعت والاترین ارزشهاست. در ادامهٔ اطاعت، نظم و تربیت، تمیز بودن و کنترل احساسات و آرزوها قرار دارد. کودک زمانی خوب است که آن طور که به او گفته‌اند و آموخته‌اند رفتار کند. کودک خوب، سازگار و با ملاحظه وغیر خودخواه است و هرچه کمتر حرف بزند، بهتراست.

در تربیت مسموم:

۱- بزرگ‌ترها ارباب کودک وابسته هستند.

۲- بزرگ‌ترها خدا گونه درباره خوب و بد تصمیم می‌گیرند.

۳- کودک مسئول خشم بزرگترهاست.

۴- پدر و مادر همیشه باید حمایت شوند.

۵- حق حیات کودک تهدیدی برای والدین مستبد است.

۶- اراده کودک باید در اسرع وقت سرکوب شود.

نمونه‌هایی از این باورها:

۱- بچه هاچون بچه هستند، شایسته احترام نیستند.

۲- اطاعت، بچه‌ها را قوی می‌کند.

۳- برآورده ساختن نیازهای کودک اشتباه است.

۴- جدی بودن با کودک و سرد برخورد کردن با او، او را برای زندگی آماده می‌کند.

۵- تشکر ظاهری بهتر از ناسپاسی صادقانه است.

۶- رفتار ظاهری مهمتر از خود واقعی است.

۷- پدر و مادر موجوداتی بی گناه و عاری از وسوسه هستند.

۸- همیشه حق با پدر ومادر است.

اغلب این باورها در ناخود آگاه وجود دارند و در شرایط استرس و بحران فعال می‌شوند. با توجه به مدارکی که موجود است هیتلر در کودکی مورد سوء استفاده و بد رفتاری جسمی و احساسی واقع شده بود. پدرش یک دیکتاتور به تمام معنا بود. گمان می‌رود که پدرش نیمه جهود و نامشروع بود و خشمش را روی فرزندانش پیاده می‌کرد. هیتلر دوران کودکی را برون ریزی کرد و میلیونها کلیمی بی گناه را قربانی نمود.

برون ریزی

اریک اریکسون معتقد است که هیتلرخشم گسسته میلیونها نوجوان را برانگیخت. او در هیئت رهبر گروه‌های جوان ظاهر شد تا خشم آنها را سازمان دهد. این خشم واکنش ناخودآگاه آنها در برابر طرز پرورش خود بود که در اسطورهٔ ” نژاد برتر” متجلی شد. کلیمی‌های قربانی شده، قربانیان آلمانیهای تحت ستم والدین پرخاشگر، مستبد و زورگو بودند. این ” برون ریزی ملی ” نتیجه منطقی یک زندگی خانوادگی مستبدانه بود که در آن یک یا دو نفر، با نام پدر و مادر، همه قدرتها را در اختیار دارند و می‌توانند با فرزندان خود هرکاری که می‌خواهند بکنند. آن‌ها را شلاق بزنند، توهین و مجازاتشان کنند، مورد تحقیر قرار دهند، برآنها سلطه برانند، با آنها بدرفتاری و بی اعتنایی کنند. همه اینها در مفهوم تربیت مسموم انجام می‌گیرند.

باید توجه داشت که نظم و ترتیب بدون خود انگیختگی به اسارت منتهی می‌شود؛ قانون و توجیه عقلی بدون عاطفه منجر به سردی مکانیکی می‌شود. ملاحظه کاری و تواضع، بدون احساس آزادی و استقلال درونی، مولد انسانهای خامی است که به راحتی تحت قیمومیت هر مقام و صاحب مقامی قرار می‌گیرد.

اختلالات وسواس، کمال طلبی، احساس عمیق حقارت، ناشایستگی یا ناکامی و اختلال خود شیفتگی هم ناشی از شرم و خجالت است.

شرمساری یک خود ناپذیری تمام عیار است. شرمساری، بیماری روح و تلخ‌ترین تجربه خود از خویشتن است، و مهم نیست که با شکل تحقیر یا ترسویی احساس شود یا به شکل ناکامی. شرمساری منبع اغلب روحیات مزاحم و ناخوشایندی است که زندگی انسان را انکار می‌کند. شرمساری با احساس گناه تفاوت دارد. احساس گناه می‌گوید: اشتباه کردم، اما شرمساری می‌گوید: من خود اشتباه هستم. احساس گناه می‌گوید: عمل خلافی از من سرزده، اما شرمساری می‌گوید: من خلاف هستم. احساس گناه می‌گوید: کارم درست نبوده، اما شرمساری می‌گوید من نادرست هستم.

مقررات حاکم بر خانواده‌های ما، با به حال خود واگذاشتن بچه‌ها، در آنها ایجاد شرمساری می‌کند. به حال خود واگذار کردن فرزندان به اشکال زیر بروز می‌کند:

۱- رها کردن واقعی آنها (ترک کردن فیزیکی).

۲- دریغ کردن احساسات خود از فرزندان.

۳- بی توجهی به تأیید و تصدیق احساسات فرزندان.

۴- برآورده نساختن نیازهای رشد کودکان.

۵- سوء استفاده جسمانی، جنسی، احساسی و روحی از فرزندان.

۶- استفاده از بچه‌ها برای برآورده ساختن نیازهای ارضاء نشده.

۷- بچه را مسئول ازدواج خود معرفی کردن.

۸- پنهان کردن و انکار اسرار شرم آور خود از دیگران تا بچه‌ها مجبور شوند با حمایت از این موضوعات پنهانی، تعادل و توازن خانواده را حفظ کنند.

۹- صرف وقت نکردن با فرزندان و بی توجهی به آنها.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا