خدای عهد عتیق

خداي عهد عتيق

اشاره
بی‏گمان، شاکله آموزه‏های ادیان بر درک چگونگی پیوند بشر با خدا استوار است و دیانت موضوعِ رابطه انسان با خداست. یهودیت از جمله ادیان توحیدی است که فهم آن بدون درک تصویری که از تعامل خدا و بشر ارایه می‏دهد ناممکن است. خدای عهد عتیق خدایی است حاکم و قانونگذار؛ او شهریار زمین است که پادشاهانِ جهان از هیبت بی‏مثالش به خود می‏لرزند؛ خدایی که بندگانش باید از او بترسند، آن‏گونه که جرأت نکنند نامش را بر زبان برانند. خدای ملی یهودیان خدای آنان است و نه دیگران و آنان قوم خدایند نه دیگران. خدای عهد عتیق خدایی است بیرونی که فاصله‏اش با انسان از بین نمی‏رود و اگرچه، گاه فرمان می‏دهد تا بندگانش بدو عشق بورزند، ولی اگر بنده‏ای بخواهد و یا بتواند او را دوست داشته باشد، بی‏گمان، این عشق از دروازه وحشت گذشته است. خدای عهد عتیق، حاکمِ اطاعت‏طلبی است که تنها در چارچوب قانون با بندگانش در تعامل است.
بی‏تردید، تصور چگونگی تعامل انسان با خدا از ابتدایی‏ترین آموزه‏های ادیان به شمار می‏آید و این آموزه‏ای است که سهم شایانی را از متون دینی مختلف به خود اختصاص داده است و اساس دیانت ادیان را تشکیل می‏دهد، به گونه‏ای که می‏توان گفت اساسا دیانت موضوعِ رابطه‏ای است بین انسان و خدا(۱). دیگر آموزه‏های ادیان کم و بیش، مستقیم یا غیرمستقیم، در تلاشند تا این ارتباط را روشن‏تر رسم نمایند.
گذشته از اساس دین، تدین آدمیان نیز در سایه چنین تصویری سامان می‏پذیرد. می‏توان گفت اساس دین‏ورزی آدمیان در گرو برداشتی است که از تعامل خود و خدا دارند. به همین دلیل و به سبب اختلاف و تفاوت این تصاویر، تدین‏ها هم متفاوتند. اندکی درنگ در تعریف دانشمندان، ما را در این عقیده استوارتر می‏سازد که تصاویر رابطه خدا و انسان تصاویر یکسانی نیست. برای نمونه، خدای افلاطون آفریدگار هستی است؛ خدای مالبرانش واضع قوانین عمومی است؛ خدای دکارت استوارگرِ قوانین حرکت و خدای لایب‏نیتس مهندس و معمار عالم است.(۲)
در پرتو همین تفاوتِ تصویرهاست که خدای فلاسفه واجب الوجود، خدای فقیهان خدای معبود و مولی، خدای عارفان خدای محبوب و خدای عامیان خدایی همراز و همیار است و باز به همین دلیل است که بیماران با خدای شفابخش گفت‏وگو می‏کنند، در حالی که خاطیان با خدای بخشایش‏گر، و خواهشمندان با خدای بخشنده، و دلدادگان با خدای معشوق هم سخن می‏شوند.
آن جمله معروف پاسکال، که بر پارچه‏ای نگاشته و بر نیم تنه خود دوخته بود و تا آخرین لحظه‏های عمر خود به همراه داشت، به روشنی بر این تفاوت تصویرها اشاره دارد. وی در آن نوشته، چنین نگاشته بود: ما در زیر عنوان آتش چنین می‏خوانیم خدای ابراهیم، خدای اسحاق، خدای یعقوب نه خدای فلاسفه و محققان.(۳) نمایان است که گریز پاسکال از بی‏خدایی به خدا باوری نیست، بلکه وی از خدایی به خدای دیگر می‏گریزد؛ از خدای فلاسفه به خدای ابراهیم.
چگونگی درک تعامل انسان با خدا، می‏تواند تلقی و تعریف خاصی را از سایر آموزه‏های ادیان ارایه دهد. آموزه‏های اخلاقی و تشریعی ادیان، در پرتو این تصویر معنا پیدا می‏کند و اگر این تصویر تفاوت کند، این تلقی از آموزه‏ها نیز تغییر می‏کند. برای مثال، اگر شریعت، رابطه خدا با انسان و رابطه عبد و مولا درست است و یا رابطه حاکم با محکومینِ خود، چنین تعریف می‏شود مجموعه‏ای از قوانین که توسط حاکم وضع می‏شوند،(۴) در حالی که اگر تعامل خدا و آدمیان، رابطه پدر و فرزند و یا آموزگار با شاگردانش تصویر شود، آنگاه شریعت چنین تعریف می‏شود: تعلیمی پدرانه برای سعادت آدمی.(۵) درنگ در این دو تعریف، ما را به این نکته رهنمون می‏شود که تفاوت میان تعریف اول و دوم به اندازه تفاوت میان خدای حاکم و خدای پدر است و به هر اندازه خدای حاکم با خدای پدر در تفاوت است، تعریف نخست با تعریف دوم در تفاوت است. به همین دلیل، در نگاه اول شریعت از تمامی آمیزه‏های عاطفی و احساسی که در تعریف دوم نهفته است، بی‏بهره است و روشن است که آدمی هر کدام از این دو تصویر را داشته باشد، رفتار متفاوتی در مقام دین‏ورزی و التزام به شریعت خواهد داشت بدین جهت برآنیم تا در این نوشته به اختصار، به خدا و رابطه‏اش با انسان در عهد قدیم بپردازیم؛
در عهد عتیق، خداوند خدایی است یگانه: ترا خدایان دیگری غیر از من نباشد.(۶) فرمان این خدای یگانه مبنی بر این‏که بنی‏اسرائیل خدایان دیگری را نپرستند(۷) و هشدارهای پی‏درپی در این مورد و تأکید بر این‏که او خدایی غیور است،(۸) به طور ضمنی می‏رساند که آن خدایان به اندازه خدای حقیقی از واقعیت بهره داشته‏اند. بر این اساس باید گفت اگرچه عهد عتیق بر خدایی یگانه تأکید دارد، ولی این یکتایی انتخابی است؛ یعنی بنی‏اسرائیل ناگزیرند که یهوه را از میان دیگر خدایان انتخاب کنند، ولی به هیچ وجه از نظر مفهومی بر یگانگی و یکتایی خدا رهنمون نمی‏شوند.(۹)
در عهد عتیق برای این خدای یگانه منتخب، اوصافی ذکر شده‏اند؛ اوصافی چون خالق: در ابتدا آسمان و زمین را آفرید،(۱۰) مهربان و رئوف که یهوه خدایی رحیم و رئوف است(۱۱)، آمرزشگر آمرزنده خطا و عصیان(۱۲)، جاودانه و بی‏پایان آنها فانی شوند و لیکن تو باقی هستی(۱۳) و دیگر اوصاف که شمارشان کم نیست. اما از آنجا که به دنبال تصویر ارتباط خدا و انسان در عهد قدیم هستیم، این مطلب را با همه ارزشش وامی‏نهیم و به موضوع اصلی‏مان می‏پردازیم؛ موضوعی که می‏کوشد تا به این پرسش پاسخ بگوید که با همه این اوصافِ خدا در عهد عتیق، این کتاب مبلّغ چگونه تعاملی میان خدا و بنده است و خدای عهد عتیق شایسته چگونه تعاملی از طرف آدمیان است؟
در عهد عتیق دو جنبه بارز از شخصیت خدا مورد عنایت قرار می‏گیرد؛ یکی آفرینش و دیگری اراده و خواست. خدا در عهد عتیق از سویی آفریدگاری است توانمند که گویی از مقامی بالاتر و فراتر برآدمی حکم می‏راند و از سوی دیگر خدایی است که در سرنوشت مردم دخالتی مستقیم دارد و در تاریخ آنان مداخله می‏کند.(۱۴)
در سه فصل اولِ سفر پیدایش، تصویر پیچیده و مرموزی از خدای خالق ارایه شده است؛ خدایی که انسان را از گِل آفرید(۱۵) و در پی آن بود که با وی رابطه‏ای حسنه داشته باشد، ولی انسان بر خلاف این خواستِ خدا به انحراف رفت.(۱۶) در مقابل این خطا، خداوند آدمی را نمیراند و نابود نکرد تا نسلی نو برپا کند، بلکه در تاریخ انسان داخل شد و بی‏آن‏که اختیارش را از او بازستاند، سرنوشتِ او را رقم زد. براساس کتاب مقدس، شروع زندگی یهوه در میان عبرانیان با عنوان خدای طوفان(۱۷) بوده است؛ آنگاه که عبرانیان را از وزش ناگهانی باد و از دست تعقیب‏کنندگان مصری رهانید.(۱۸)
خدای عهد عتیق خدایی است با کسوت شهریاری؛ خدایی که پادشاه زمین است،(۱۹) خدایی پرشکوه که چون برمی‏خیزد، زمین از هیبتش به لرزه می‏افتد،(۲۰) خدایی چنان پرشکوه که پادشاهان شکوهمندِ عالمِ هستی از شکوهش خواهند ترسید.(۲۱)
خدای عهد عتیق، خدایی است قانون‏گذار؛ خدایی که برای کمترین چیزها سخت‏ترین قانون‏ها و کمرشکن‏ترین آن‏ها را وضع می‏کند(۲۲) رابطه آدمی با این خدای قانون‏گذار تنها و تنها در چارچوب قانون معنا پیدا می‏کند. آدمی خارج از این قانون هیچ‏گونه ارتباطی با خدا یا درکی از او ندارد. از آنجا که این قانون یک حکم بیرونی است و نه درونی، رابطه انسان با خدا رابطه‏ای است خشک، سرد، خالی از عشق و عاطفه، و آمیخته با ترس و اکراه؛ رابطه‏ای که در سایه‏سارِ آن، آدمی هیچگاه به احساس آرامش نمی‏رسد؛ احساس آرامشی که بی‏تردید یکی از انگیزه‏های اصلی گرایش آدمیان به دین به‏شمار می‏آید.
در چنین پیوندی میان بنده و خدا، انسان موجودی مُکْرَه است؛ موجودی که برخلاف میل خود و تنها به دلیل این‏که حاکم، فرمان رانده است باید مطیع باشد؛ مطیعِ فرمانی که از بالا آمده است و او نمی‏داند و نباید بداند که این حکم چرا و برای چه بر وی رانده شده است. روشن است که در چنین تعاملی بنده با رغبت و شوق به انجام فرمان تن نمی‏دهد و تلاش می‏کند به هر شکل ممکن خود را از زیر بار فرمان برهاند. گاه تظاهر به نشنیدن یا ندانستن و نفهمیدن می‏کند و گاه در اجرای حکم اهمال کرده، آن را به تأخیر می‏اندازد و در یک کلام می‏کوشد تا از آن بگریزد و شانه خالی کند و در نهایت اگر هیچ راه فراری نیافت به میزان رفع تکلیف به آن تن می‏دهد و به اندازه‏ای فرمانبردار می‏شود که مولا نتواند به بهانه ترک فرمان، او را مجازات کند و با انجام این اندک، گمان می‏کند به تمام آنچه باید انجام دهد، عمل کرده، بیش از این وظیفه‏ای ندارد. در مقابل، مولا می‏کوشد تا اجازه ندهد بنده گریز پایش به مقصود خود برسد و از زیر بار حکم بگریزد. به همین دلیل بر فرمان خود اصرار می‏کند، بر سختی‏های آن می‏افزاید، مراقبت خود را بیشتر می‏کند تا ساده‏تر بتواند مچ‏گیری کند. آنقدر این گریز و تأکید ادامه پیدا می‏کند که در نهایت، بنده تسلیم شده، به قانون تن می‏دهد؛ البته تن‏دادنی از سنخ اجبار و اکراه. گفت‏وگوی میان خدا و بنی‏اسراییل که شرح آن در آیاتی از دومین سوره قرآن (=بقره) آمده است به خوبی نمایش‏گر این ارتباط است. در این آیات می‏خوانیم:
موسی قوم خویش را مخاطب قرار داده، می‏گوید، پروردگارتان شما را فرمان رانده است تا گاوی را سر ببرید. بنی‏اسرائیل [در حالی که به شگفتی انگشت می‏گزند [می‏پرسند ما را به مسخره گرفته‏ای؟ و موسی در جواب می‏گوید به خدا پناه می‏برم تا از نابخردان نباشم. بنی اسرائیل [به بهانه] می‏پرسند: این گاو چگونه گاوی باشد؟ پاسخ می‏آید: نه پیر و از کارافتاده و نه جوان و کارناکرده، گاوی باشد در این میانه؛ [سپس تأکید می‏کند] آنچه فرمان گرفته‏اید انجام دهید. بنی‏اسرائیل [باز درنگ کرده و] می‏پرسند: گاو دارای چه رنگی باشد؟ [باز در پاسخ به ایشان[ گفته می‏شود: زردِ زرّینِ شادی‏بخش. [با این همه فرزندان اسرائیل بر این نکته پا می‏فشارند که] امر همچنان نامعلوم و مشتبه است. اگر خدا بیشتر توضیح دهد آنان از ابهام بیرون می‏آیند و اگر خدا بخواهد هدایت خواهند شد. در پاسخ گفته می‏شود: گاو باید بی‏عیب و یک رنگ [=بدون لکه] باشد و می‏گویند: اینک به درستی سخن راندی. [و در پایان این گفت‏وگو خدا می‏گوید] چیزی نمانده بود که سر باز زده و فرمان نبرند.(۲۳)
این گفت‏وگو به خوبی از تصویری که یهودیان از خدا برای خود برساخته‏اند و چگونگی ارتباط‏شان با او پرده برمی‏دارد. لجاجتی که آنان در انجام فرمانِ خود دارند، از ارتباطی پدید می‏آید که آنان بین خود و خداوند برقرارساخته‏اند؛ یعنی همان ارتباط مولا با بنده، معبود با عبد، فرمانروا با فرمانبردار. در این گفت‏وگو بهانه‏گیری، اهمال، خود را به ندانستن و نفهمیدن زدن، از طرف بنی‏اسرائیل و اصرار و تأکید از طرف خدا سیمای مشهودی دارد.
براساس عهد جدید، نقطه آغاز پیوند آدمی با خدا بلکه اساسا نقطه آغاز دیانت یهود ترس از خداست.(۲۴) و از یهوه خدای خود بترسیم(۲۵). این خدای غیور اطاعت خود را برپایه ترس بندگان استوار داشته است تا از یهوه خدای خود ترسان شده، جمیع فرایض و اوامری را که من به شما امر می‏کنم نگاه داری(۲۶) و پرستش این خدای ترسناک تا زمان‏های طولانی بیش از آن‏که بر محبت و عشق استوار باشد، بر ترس و دلهره مبتنی بوده است.(۲۷) در برابر این خدا، بنده باید همواره بکوشد تا گرفتار خشم او نگردد مبادا غضب یهوه، خدایت بر تو افروخته شود تا تو را در زمین هلاک گرداند.(۲۸)
خدای عهد عتیق، خدایی است خشن و سخت‏گیر؛ خدایی که زود برمی‏آشوبد، چندان که با کمترین لغزش بندگانش چنان خشمگین می‏شود که سخت‏ترین کیفرها را برآنان وارد می‏سازد؛ خدایی که خطا را فراموش نمی‏کند و انسانِ گردن‏کش را در زیر قدرت نامتناهی خود له می‏کند و خطای هیچ کس را بدون پاسخ نمی‏گذارد: خدایی که انتقام گناه پدران را تا پشت سوم و چهارم باز می‏ستاند.(۲۹)
خدای اطاعت‏طلبِ عهد عتیق، حتی در مقایسه با دیگر خدایانِ آن دوران، مهربانی کمتری دارد و خشنونتش از خدایانی چون خدای روح کائنات که مورد پرستش “ایختانون” فرعون مصر بود و نیز “خدای آفتابِ” بابلی‏ها که قانون حمورابی را به وی نسبت می‏دهند، بس فزون‏تر و فراوان‏تر است.(۳۰)
در تمام سفر پیدایش، این خدای خشن همانند طوفانی سهمگین، توفنده و کوبنده و با حالتی متغیر، نمود یافته است. این خدا در برخورد با آنچه او را خوش‏آیند نیست، چنان توان‏فرسا و ویران‏گر و خشمگین می‏شود که گاه کاری می‏کند که بعد پشیمان می‏شود.(۳۱)
خدایی با این هیبت و شکوه که ترس بندگانش برای او خوش‏آیند است، ملت یهود را چنان به وحشت انداخته است که به خود اجازه نمی‏دهند، نامش را نیز بر زبان جاری کنند و به دلیل همین هراس، هر گاه مجبور می‏شوند به خدایشان اشاره کنند، از کلماتی چون ادونای مدد می‏جویند.(۳۲)
البته بایسته گفتن است که گرچه در عهد عتیق، خشم، خشونت، تنبیه، ترس و اطاعت چهره نمایان خدا در تعاملش با بنی‏اسراییل است، ولی چنان نیست که عشق به خدا و دوست داشتنش برای یهودیان بی‏معنا باشد، بلکه در این کتاب گاهی هم از خدای مهربان سخن گفته می‏شود، خدایی که به بنده‏اش رحمت می‏کند رحمت می‏کنم تا هزار پشت، بر آنانی که مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه می‏دارند.(۳۳) و نیز گاه فرمان عهد عتیق بر این است که این خدا دوست داشته شود: و یهوه خدای خود را دوست بدارید و به تمامی دل و تمامی جانِ خود عبادت نمائید،(۳۴) اما واقعیت آن است که خداشناسی عهد عتیق، بلکه تمام دیانت عهد عتیق، برمحور خشیت‏الهی می‏چرخد(۳۵) و این نکته‏ای است که تاریخ یهود و فهم بزرگان یهودی از کتاب مقدسشان، آن را تأیید می‏کند. در مقام جمع این دو دسته از آیات باید گفت، آیاتی که نمایان‏گر خدای ترسناک و زودخشمند و بنده را به ترس از خدا فرا می‏خوانند، به مراتب بیشتر از آیات دسته مقابل است و خدای عهد عتیق بیش از آن‏که مهربان و دوست‏داشتنی باشد، خدایی است سخت‏گیر و ترسناک. شاید این گفته وایتهد، خواننده را قانع کند که: واقعیت دین براساس کتاب مقدس با خشیت‏الهی آغاز می‏شود و انسان معتقد براساس کتاب مقدس از دروازه وحشت گذر کرده، به عشق می‏رسد.(۳۶)
نکته دیگری که در خداشناسی عهد عتیق، مهم است و بر درک بنی‏اسرائیل از خدا و تعاملشان با وی تأثیر گذاشته است، این است که براساس عهد قدیم، یهوه خدایی است کاملاً ملی و شخصی؛(۳۷) خدای تورات خدای بنی‏اسرائیل است و بس و بنی‏اسرائیل تنها قوم برگزیده خدا و ملت او (گاهی فرزندان او) به‏شمار می‏آیند. براساس عهدعتیق، اراده خدا که در آغاز بر این استوار گشته بود که همه انسان‏ها را سرپرستی کند و در جهت احیای همه مردم بکوشد(۳۸) با استقرار در خاندان ابراهیم پایان یافت و خدا به خدایی بدل گشت که متکفل امر خاندان خاصی است.(۳۹) براین اساس، یهوه خدایی است تنها از آنِ یک نژاد(۴۰). آیاتی از کتاب مقدس که پدیدآورنده این تصویرند، زیاده از آنند که چنین برداشتی را با تردید روبرو کنند. نفوذ این تفکر در میان بنی‏اسرائیل تا بدان اندازه عمیق بوده است که تا قرن هشتم قبل از میلاد، یعنی تا پیش از آمدن اشعیا، یهوه خدایی بود کاملاً قبیله‏ای که اگر هم مثل دیگر خدایانِ قبایل در نماد یک بت، جسمیت نیافت، اعتقاد بر این بود که جسما در مکانی خاص قرار دارد و بر سرزمین فلسطین حکم می‏راند(۴۱) و تا این زمان به ندرت می‏شد که یک یهودی پیش خود به این بیاندیشد که یهوه خدای همه قبایل است و یا دست‏کم خدای همه عبرانیان است.(۴۲)
بنی‏اسرائیل در تعاملشان با خدا با تکیه بر این باور که آن‏ها قوم برگزیده خدایند و البته تنها قومی که چنین ویژگی‏ای دارد و با تکیه بر این باور، که وجه و اعتبار هر خدایی بستگی به رفاه حال پیروانش دارد، معتقد بودند که خدا در هنگام مشکلات و سختی‏ها به یاریشان خواهد شتافت. به همین دلیل، آنان در گفت‏وگوهای بی‏شمارشان با یهوه در هنگام مشکلات این نکته را به وی یادآوری می‏کردند که آنان قوم خدایند و پسندیده نیست که اعتبار یهوه با دست‏وپنجه نرم کردن قومش با مشکلات و سختی‏ها به خطر بیافتد، در جریان ساختن گوساله و پرستش آن که به وسیله قوم یهود و در غیاب موسی صورت گرفته بود، آنجا که خدا خشم می‏گیرد و اراده هلاک بنی‏اسرائیل را می‏کند، موسی به تضرع و زاری، خدا را به این نکته یادآوری می‏کند که این قوم، قوم اویند:
موسی نزد یهوه، خدای خود تضرع کرده، گفت: ای خداوند، چرا خشم تو بر قوم خود که با قوتِ عظیم دستِ زورآور از زمین مصر بیرون آورده‏ای، مشتعل شده است، چرا مصریان این سخن گویند که ایشان را برای بدی بیرون آورد… پس خدا از آن بدی که گفته بود به قوم خود برساند، رجوع فرمود.(۴۳)
نکته دیگری که در شکل‏گرفتن تعامل خدا با یهودیان نقش غیرقابل انکاری داشت، این است که خدایی که عهد عتیق از آن سخن می‏گوید، خدایی است که معمولاً رفتار خویش را با بندگانش براساس پیمان و معاهده پی‏ریزی می‏کند و معمولاً آنان خدا را تنها در قالب پیمان می‏شناسد و این پیمان است که چگونگی تعامل خدا و بشر را مشخص می‏کنند. این پیمان‏ها اگرچه مخصوص بنی‏اسراییل هستند، ولی در موسی و تاریخ آیین موسوی انحصار نیافته‏اند. در تورات، دست‏کم از چهار پیمان که بیان‏گر رفتار خدا با آدمیان است، سخن به میان می‏آید؛ پیمان نخست، پیمان خداوند است با حضرت نوح مبنی بر این‏که دگرباره دنیا هرگز با طوفان نابود نگردد. نشان این پیمان بدونِ قید و شرط بوجودآمدن رنگین‏کمان بود.(۴۴) پیمان دوم با ابراهیم در سن نود سالگی ایشان. براساس این پیمان خداوند ابراهیم را پدر امتی بزرگ خواهد ساخت و به وی و نسل او برکت خواهد داد.(۴۵) در مقابل، ابراهیم به نشان پذیرش این پیمان می‏بایست، تمام اولاد پسر اسلاف خود را ختنه کند.(۴۶) پیمان سوم که در عهدعتیق از آن سخن به میان می‏آید، پیمان خداست با موسی. این پیمان هنگامی صورت گرفت که به دلیل وخامت اوضاعِ بنی‏اسرائیل در مصر، موسی به عنوان منجی این قوم وارد صحنه شد و خود به وسیله موسی با بنی اسرائیل پیمان بست که آنان را از بندگی مصری‏ها رها کند و به امتی مقدس تبدیل سازد. در این پیمان، خداوند بنی‏اسراییل را امت خود لقب می‏دهد. در این پیمان، تعامل خدا و بشر برخلاف پیمان نخست بدونِ قید و شرط نیست، بلکه در مقابل تعهد خدا برای بنی‏اسراییل آنان نیز باید تعهد دهند که از شریعتِ موسی که در ده‏فرمان خلاصه می‏شد پیروی کنند.(۴۷) پیمان چهارم، پیمان خداوند با داوود است. این پیمان هم مثل پیمان با ابراهیم پیمانی است بدونِ هر گونه شرطی. خدا به داوود وعده داد که دودمان او جاودان باشند؛ یعنی پادشاهان بنی‏اسراییل که همان اخلاف داودند، مانند پسران خدا خواهند شد.(۴۸) اگر چه این پیمان‏ها در دوران تبعید پایان می‏یابند، ولی به خوبی نشان می‏دهند که چگونه رابطه میان یهوه و قوم برگزیده‏اش یک پیوند کاملاً قراردادی بوده است.(۴۹) گفت‏وگوهای بنی‏اسراییل با خدا کاملاً نشانگر تلقی خدای پیمان است. از جمله این عبارت که، موسی در گفت‏وگوی خود با خدا، او را به یادِ وعده‏هایش در پیمان می‏اندازد: بیاد آور قولی را که به خدمت‏گزارانِ خود ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده‏ای. برای ایشان به ذات خود قسم خورده‏ای و فرموده‏ای که فرزندان شما را مثل ستارگان آسمان زیاد گردانم…(۵۰)
آنچه گذشت اندکی بود از تصویر خدا و رابطه‏اش با بشر در عهد عتیق. اگر چه شیرینی بحث و نیز اهمیت آن قلم را به زیاده‏نوشتن ترغیب می‏کند و نویسنده را به ایستادنی بیش از این، ولی به این اندازه بسنده می‏کنیم؛ بدان امید که آنچه در ذهن جولان داشته است بر کاغذ نقش بسته و خواننده را مفید باشد.
 مهراب صادق‏نیا

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید