از آن زمانى که بشر قدم بر کره خاکى گذاشته است، هیچ حادثه اى مانند حادثه کربلا ندیده است; حادثه اى که در یک طرف آن پاک ترین و نیکوترین انسان ها قرار داشتند و در سویى دیگر، ناپاک ترین و زشت ترین انسان ها. حادثه اى که بعد از گذشت هزار و سیصد سال هنوز شور مى آفریند، تحرّک ایجاد مى کند و ملّت ها را به خروش در مى آورد. حادثه اى که در آن زن و مرد، کودک، جوان و پیر سهم دارند: کودکى شش ماهه در آن به شهادت مى رسد، نوجوان به قربانگاه مى رود، و حسین (علیه السلام) اسماعیلش، على اکبر را به میدان شهادت مى فرستد، علمدارى و جوانمردى چون عباس، پرچم رشادت و مردانگى بر مى افرازد، پیرمردى چون حبیب بن مظاهر، حماسه مى سراید و حسین (علیه السلام) سرسلسله عاشقان و آقاى شهیدان، جان بر کف به قتلگاه گام مى گذارد و از همه کس مى بُرد و رو به سوى دشمن مى آید و سرانجام حادثه اى مى آفریند که از آن، هنوز فریاد زینب و امام سجاد و ناله هاى کودکان و زنان به گوش مى رسد. زینب بر یزید و یزیدیان مى خروشد و امام چهارم (علیه السلام) ، کاخ نشینان را رسوا مى سازد.
اکنون آنچه در دست شماست، گوشه اى از این حادثه غم بارترین تاریخ است. در این کتاب سعى کرده ایم این واقعه مهم تاریخى را که سراسر درس شهادت و از خودگذشتگى در راه آرمان مقدس الهى است، به زبانى ساده براى نوجوانان بیان کنیم. چرا که کتاب هاى مقتل که در مورد این ماجرا نوشته شده، بسیار سنگین است و نوجوانان نمى توانند از آن استفاده کنند. از این رو گزیده مطالب مقتل هاى معتبر را براى شما با عبارتى ساده و روان گردآوردیم تا روشنگر راه شما عزیزان باشد.
تا کنون صدها کتاب در باره حادثه عاشورا نوشته شده که در میان آنها کتابهاى معتبر بسیارى به چشم مى خورد. کتابهاى مقتل و تاریخ کربلا از نظر اعتبار و نزدیکى به اصل واقعه به چند صورت نوشته شده است:
۱ـ اخبار و روایاتى که از زبان اسیران کربلا و دوستان و طرفداران اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده است.
۲ـ روایات و سخنان ارزشمندى که از ائمه اطهار (علیهم السلام) در سالهاى بعد از واقعه عاشورا، از طریق افراد موثق و معتبر در تاریخ ثبت شده است.
۳ـ نقل قول ها و حکایاتى که بصورت پراکنده و سینه به سینه به ما رسیده است.
۴ـ مشاهدات و اظهارات افرادى که در سپاه دشمن ـ در روز حادثه ـ شرکت داشتند. که در این موارد احتمال زیادى وجود دارد که در حوادث و سخنان تغییراتى داده باشند.
نکته آخر اینکه در کتابهاى «مقتل» رَجَزهاى (اشعار حماسى) بسیارى نقل شده است که به علت رعایت اختصار، از ذکر متن عربى و یا ترجمه فارسى آن خوددارى و فقط به مطالب مهمّ پرداخته ایم. به طور کلى، کوشیده ایم مطالب را با ایجاز و اختصار بیان کنیم.
اللّهم اجعل محیاى محیا محمّد و آل محمّد، و مماتى ممات محمّد و آل محمّد.
عباس صالح مدرسه اى
تهران، بهار ۷۵ ـ تابستان ۷۷
تا همیشه…
به نظر شما چرا حرکت تاریخ ساز امام حسین (علیه السلام) فراموش نمى شود؟ مگر در تاریخ بشریّت قهرمانان دیگرى نداریم؟ اگر داریم، پس چرا مثل امام حسین (علیه السلام) از آنها یاد نمى کنیم؟ به راستى چرا مراسم عزادارى امام حسین (علیه السلام) هر سال با شکوهتر و گرمتر از سال قبل برگزار مى شود؟ چرا خاندان «بنى اُمیّه» به فراموشى سپرده شده اند و قیام «امام حسین (علیه السلام) » جهانى شده است؟
براى رسیدن به پاسخ، لازم است از علّت هاى اصلى «نهضت عاشورا» آگاه شویم. نبرد خونین عاشورا، جنگ بین دو طایفه براى به دست آوردن قدرت یا سرزمینهاى مختلف نیست. هر چند که عدّه اى گمان مى کنند دو خاندان، از قبیله اى بزرگ و کهن بر سر امتیازاتِ قبیله اى جنگیده اند. حادثه تاریخى کربلا تصویر واضحى از جنگ دو عقیده و فکر است. این جنگ، ادامه جنگ همه پیامبران الهى با جبهه باطل براى اصلاح مردم جهان بود. بهتر است براى روشن شدن ماجرا، کمى به عقب برگردیم و به صدر اسلام نگاه کنیم; یعنى وقتى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى نجات انسان ها از شرک و بت پرستى و نادانى و ستم به پا خاست: آن زمان، پیامبر، مردم ستمدیده و حق جو را دور خود جمع کرد، ولى مخالفان حرکت پیامبر ـ که ثروتمندان و بت پرستان مکّه بودند ـ با یکدیگر متّحد شده و براى خاموش کردنِ صداى پیامبر، همه امکانات و نیروهاى خود را به کار گرفتند. رئیس مخالفان «ابوسفیان»، بزرگ بنى اُمَیّه، بود.
پس از آن که مسلمانان، مکه را فتح کردند، بزرگان آن و در رأس آنان، ابوسفیان، به ظاهر، اسلام آوردند و نفاق و دورویى را پیشه کردند. آنان در این اندیشه بودند: اکنون که نمى توان اسلام را با شمشیر و زور از بین برد، پس بهتر است مخفیانه و با حیله و تفرقه به آن ضربه وارد سازیم و آن را از مسیر اصلى خود خارج کنیم.
پس از رحلت حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) ، این فرصت مناسب به دست منافقان افتاد. آنان با غَصب حکومت اسلامى ـ که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در غدیر خم آن را مخصوص على (علیه السلام) دانسته بود ـ اسلام را از مسیر اصلى خود منحرف کردند و به دنبال آن، ارزش هاى اسلامى را زیرپا گذاشتند و بسیارى از آداب و رسوم جاهلى (= زمان پیش از اسلام) را زنده کردند.
معاویه، پسر ابوسفیان، در زمان خلیفه دوم، استاندار «شام» شد. او از ابتدا کینه اسلام را در دل داشت و اکنون فرصت مناسبى بدست آورده بود که با نقشه هاى شیطانى خویش، اسلام را وارونه جلوه دهد و ارزش هاى آن را پایمال سازد. او در ظاهر خود را مسلمان جلوه مى داد، اما در موارد مناسب، آشکارا به مخالفت با اسلام و على (علیه السلام) مى پرداخت. او قسم خورده بود که نام پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را از صحنه روزگار محو کند. پس از خُلَفاى سه گانه، مردم که از کارهاى غیراسلامى و تبعیضات آنان به تنگ آمده بودند، با اصرار فراوان، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را به خلافت برگزیدند.
حضرت على (علیه السلام) با این شرایط خلافت را پذیرفت که دنباله رو خُلَفاى قبلى نباشد و اسلام واقعى را اجرا کند. امام در طول خلافت کوتاه خود، تمام وقت و نیرویش را در این راه صرف کرد. او کوشید اسلام واقعى را ـ که از مسیر اصلى خود خارج شده بود ـ به مردم بشناساند و پرده از چهره منافقان بردارد. از اولین کارهاى آن حضرت، برکنارى معاویه از استاندارى شام بود. اما معاویه ـ که در آنجا ریشه دوانده بود و مال و ثروت زیادى از بیت المال مسلمانان به دست آورده بود ـ با امام على (علیه السلام) مخالفت کرد و سرانجام کار به جنگ کشید.
در جنگى که «صفّین» نام گرفت، با اینکه در ابتداى کار امام على (علیه السلام) در آستانه پیروزى بود، معاویه با حیله گرى و تظاهر به مسلمانى [۱]، نتیجه جنگ را عوض کرد: به دستور او سپاهیانش قرآن ها را بر سر نیزه زدند و گفتند: ما پیرو قرآن هستیم. با این کار، گروه زیادى از لشکر امیرالمؤمنین (علیه السلام) ـ که بعدها به «خوارج» مشهور شدند ـ فریب خوردند و حتى قصد کشتن امام را داشتند، تا سرانجام بین لشکر امام جدایى افتاد و کار به صُلحى یک ساله کشید.
یک سال بعد، در حالى که لشکر على (علیه السلام) بیرون کوفه خود را براى جنگ با لشکر معاویه آماده مى ساخت، حضرت على (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه به شهادت رسید. کمى بعد، امام حسن (علیه السلام) به دنبال اهداف امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت. امّا معاویه با وعده و وعیدهاى گوناگون، بیشتر فرماندهان لشکر امام حسن (علیه السلام) را فریب داد و آنها دست از امام (علیه السلام) کشیدند تا جایى که یاران خاصّ آن حضرت به بیست نفر هم نمى رسید.
امام حسن (علیه السلام) براى این جهات: حفظ اسلام راستین; پایمال نشدن خون آن عدّه کم از شیعیان وفادار; جوّ سیاسى زمان معاویه که صریح و آشکار نبود (چون معاویه تظاهر به اسلام مى کرد و با این کار مردم را فریب مى داد) و مصالحِ مهمِّ دیگر، ناچار شد صلح کند. آن امام بزرگوار (علیه السلام) با این کار خویش، زمینه را براى نهضت خونین کربلا آماده کرد. بعضى از موادّ صُلح نامه چنین بود: ۱ـ معاویه به کتاب خدا و سنّت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) عمل کند; ۲ـ براى خود جانشینى انتخاب نکند و پس از مرگ وى، امام حسن (علیه السلام) یا امام حسین (علیه السلام) حکومت مسلمانان را به عهده گیرند.
پس از آنکه امام حسن (علیه السلام) به دستور معاویه به شهادت رسید، امام حسین (علیه السلام) امامت مسلمانان را عهده دار شد. امام حسین (علیه السلام) مانند برادرش، امام حسن (علیه السلام) ، طبق صُلح نامه عمل کرد و ده سال از امامتش در زمان حکومت معاویه با سکوت سپرى شد، امّا معاویه صُلح نامه را زیر پا گذاشت و پسرش «یزید» را جانشین خود کرد.
معاویه بسیار زیرکانه ـ با ظاهرسازى ـ تیشه به ریشه اسلام مى زد و ادّعاى مسلمانى هم مى کرد; امّا فرزند شرابخوار و قماربازش، «یزید»، آشکارا به مخالفت با اسلام مى پرداخت. او مانند پدر خود مخفیانه و پشت پرده عمل نمى کرد. براى همین حتى بر خلاف سفارش پدرش در باره امام حسین (علیه السلام) که گفته بود با حسین بن على (علیه السلام) کارى نداشته باش، اما بر اثر کینه اى که نسبت به خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) داشت به حاکم مدینه دستور داد از امام حسین (علیه السلام) براى او بیعت بگیرد و در صورتى که امام، یزید را تأیید نکرد، او را به قتل برساند. امّا امام حسین (علیه السلام) هرگز نپذیرفت و در مقابل حاکم مدینه که از او براى یزید بیعت مى خواست فرمود: «مائیم که اهل بیت نبوّتیم و یزید مرد فاسقى است که آشکارا شراب مى نوشد و فرمان قتل بى گناهان را صادر مى کند هرگز کسى چون من با ناکسى چون او بیعت نخواهد کرد…» سپس امام مدینه را ترک کرد و به مکه رفت.
مردم بىوفاىِ کوفه ـ که بىوفایى و جَفاى خود را در زمان حضرت على (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) نشان داده بودند ـ با ارسال هزاران نامه از امام حسین (علیه السلام) دعوت کردند به کوفه بیاید تا به کمک آنها یزید را سرنگون کند. امام هم «براى اصلاحِ اوضاع نابسامان دینِ جَدّش و براى عمل به تکلیف الهى» با همه خاندان و یاران خود به طرف کوفه حرکت کرد; زیرا جدّش را در خواب دید که مى فرماید: «اِنَّ اللّهَ شآءَ اَنْ یَراکَ قَتیلاً; خدا مى خواهد ترا کشته ببیند».
امام حسین (علیه السلام) ، جانشین رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و همه پیامبران الهى، با فداکارى عجیبى، سکوت مرگبارى را که بر جامعه اسلامى سایه انداخته بود، در هم شکست و قیافه زشت حرکت جاهلى یزید را آشکار کرد. امام با خون پاک خود، بزرگترین حماسه را در قلب تاریخ بشریّت نوشت و به نسلهاى آینده درسى فراموش نشدنى داد.
امام حسین (علیه السلام) مسیر اسلام واقعى را به مسلمانان نشان داد و دسیسه هاى بنى اُمیّه را در هم کوبید و آخرین تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى کرد.
بعضى به اشتباه فکر مى کنند که امام حسین (علیه السلام) شکست خورد، ولى این ظاهر کار بود و باطن امر رسوایى یزید و لیاقت نداشتن او براى جانشینى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بود.
بنابراین باید در معناى واقعى «شکست» و «پیروزى» دقت کنیم: پیروزى این نیست که انسان، همیشه از میدان جنگ سالم بیرون آید، یا دشمن خود را به هلاکت برساند، بلکه پیروزى این است که انسان «هدف» خود را پیش ببرد و دشمن را از رسیدن به مقصود خود باز دارد.
با توجّه به معناى صحیح پیروزى، نتیجه نهایى جنگ خونین کربلا روشن مى شود. امام و یاران وفادارش به شهادت رسیدند، امّا با شهادت افتخار آمیزشان، کاملاً به هدف مقدّس خود رسیدند; زیرا هدف این بود که دین الهى اسلام از خطر نجات یابد، چهره دشمنان مسلمان نما آشکار شود، افکار عمومى مسلمانان بیدار شود و مردم از توطئه هاى بازماندگانِ دوران جاهلیّت آگاه شوند.
شهداى کربلا باعث شدند تا سایه شوم و ننگین بنى اُمَیّه از سر مسلمانان کوتاه شود. حکومت یزید با کشتن امام حسین (علیه السلام) ، قیافه واقعى خود را به همه نشان داد و مدّعیان جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را رسوا کرد. هنگامى که سرهاى بُریده شهداى کربلا را نزد یزید آوردند گفت: «اى کاش، نیاکان من، که در جنگ بَدر کشته شدند، در این جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا مى دیدند!» پدرش، «معاویه»، سال ها پیش گفته بود: «من براى این نیامده ام که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید، من آمده ام بر شما حکومت کنم، هر کس با من مخالفت کند او را نابود خواهم کرد!»
حدیث لوح چیست؟
روزى که امام حسین (علیه السلام) متولّد شد، جابِرِبن عبداللهِ اَنْصارى براى عرض تبریک به خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) رفت.در آنجا لوحِ سبز رنگى دید و از فاطمه زهرا (علیها السلام) پرسید: «این چیست؟» حضرت فاطمه فرمود: «هدیه الهى است، که نام پدر و شوهر و فرزندانم، یعنى جانشینان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) از نسل من، در آن است.» جابر اجازه گرفته و نسخه اى از روى آن نوشت.
در این لوحِ الهى از قدرت و عظمت خداوند متعال سخن گفته شده و دستورهاى بسیار مهمّى براى زندگى ذکر شده است. سپس مقام و درجه معنوى چهارده معصوم (علیهم السلام) آمده و به قیامت و روز حساب پرداخته است.
امام حسین (علیه السلام) در این لوح شریف این گونه توصیف شده است: «… حسین را مخزن وحى خود قرار دادم و او را شهادت بزرگى بخشیدم و زندگى اش را با سعادت پایان دادم که او برترین شهیدان است و بالاترین مقام در بین شهدا را دارد… .»طلوع خورشید
امام حسین (علیه السلام) در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدینه چشم به جهان گشود. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) این فرزند فاطمه (علیها السلام) را «حُسَین» نامید. رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) علاقه شدیدى به او داشت و درباره اش فرمود: «حسین از من است و من از حُسینم… .» او در آغوش پیامبر پرورش یافت و موقع رحلت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) ، شش ساله بود. در زمان پدرش، حضرت على (علیه السلام) موقعیت والایى داشت. علم، شجاعت، تواضع، بخشش، بزرگوارى، فصاحت، عفو، حلم، دستگیرى از بینوایان و… از صفات برجسته این امام بزرگوار بود.
در جنگ هاى مختلف، همراه پدرش بود و با دشمنان اسلام جنگید. بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) امامت به حضرت امام حسن (علیه السلام) رسید و امام حسین (علیه السلام) همواره مطیع و همراه برادرش بود. با شهادت امام حسن (علیه السلام) مسئولیت امامت به او رسید. در این هنگام حکومت در دست معاویه بود. و او یاران وفادار حضرت على (علیه السلام) را مى کشت و امام حسین (علیه السلام) نیز به این کار و به سایر اعمال ناپسند معاویه اعتراض مى کرد. بنى امیّه امام حسین (علیه السلام) را محور وحدت شیعه مى دانست و از نفوذ شخصیت امام بیم داشت.محرم الحرام یعنى چه؟
قبل از بعثت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) قبیله هاى مختلف عرب، همواره با هم مى جنگیدند به طورى که سراسر زندگى آنان جنگ و خون ریزى بود. بنابراین، براى کم کردن از جنگ و هم چنین براى به وجود آوردن وقت مناسبى براى همه قبیله ها ـ که به مسائل شخصى و قبیله اى خود رسیدگى کنند ـ در سال، چهار ماه را «ماه حرام» نامگذارى کردند که هرگونه جنگ و ستیز در آنها حرام بوده است. این ماه ها عبارت است از: ذوالقعده، ذوالحجّه، محرّم، رجب.کربلا یعنى چه؟
«کربلا» یکى از شهرهاى کشور عراق است. در مورد لغت «کربلا» و ریشه آن، بحث هاى مُفصّلى صورت گرفته است. طبق بعضى از نَقل ها، این نام از «کرب» و «اِل» ترکیب شده است. یعنى حرم الله، یا مقدّس الله، «کرب» در لغت سامى به معناى «قُرْب» (= نزدیکى) در عربى است. اگر «اِل» هم به معناى «اللّه» باشد، کربلا به معناى محلّى است که نزد خدا، مُقَدّس و مُقَرَّب، یا «حَرَم خدا» است.
البته بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) ، از کربلا با نام هاى دیگرى یاد شده است: «مَشْهَدُالحسین»، «مَدینَهُ الحسین»، «مَوْضِعُ البَلاءُ»، «مَحَلُّ الوَفاء».وضعیت جغرافیایى کربلا
کربلا در جنوب غربى رود فرات قرار دارد و فاصله اش تا بغداد ۱۰۵ کیلومتر است. در زمان یکى از خلفا، مسلمان ها عراق را فتح کردند و ابتدا «کربلا» را مرکز سپاه قرار دادند، اما به علت هواى بد و نامناسب آن، کوفه، اردوگاه سپاه شد.
بعد از آن که مسلمان ها، منطقه کربلا را خالى کردند در این زمین ها کسى زندگى نکرد و متروک بود. تا آن که در سال ۳۶ یا ۳۷ هجرى، هنگامى که حضرت على (علیه السلام) با لشکریانش به طرف صفِّین حرکت مى کرد، یک شب در زمین کربلا توقف کرد. در آن شب حضرت على (علیه السلام) به برخى از حوادث آینده اشاره فرمود و براى یاران آن حضرت روشن شد که این سرزمین در انتظار حادثه بسیار سختى است.
در اطراف کربلا، «قبیله بنى اسد» زندگى مى کردند، اما خودِ کربلا جاى زندگى کردن و ماندن نبود، تا آن که امام حسین (علیه السلام) با خاندان و اصحابش، در روز دوّم ماه محرّم وارد این سرزمین خشک و سوزان شدند.
وضعیت جغرافیایى کربلا، بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) تغییر کرد و کربلا به شهرى تاریخى تبدیل شد. از آن به بعد، کربلا مورد توجّه جهانیان ـ به خصوص شیعیان ـ قرار گرفت و کعبه آرزوها شد.یزید کیست؟
مادر یزید «میسون» بود و در بسیارى از کتاب هاى تاریخى از یزید به عنوان فردى «حرام زاده» نام برده اند ] اما به هر علّت، معاویه را پدر یزید مى دانند [ . معاویه ناچار شد از مادر یزید جدا شود، به همین جهت او را به منطقه اى که قبیله پدر میسون در آنجا زندگى مى کرد فرستاد و یزید در آن محل متولّد شد.
افراد قبیله مادرِ یزید قبلاً مسیحى بودند، از این رو همه افراد قبیله مسلمان نشده بودند. تاریخ نویسان نوشته اند: بیشتر مربیان و استادان یزید مسیحى بودند.
یزید در آن محیط مسیحى بزرگ شد و تربیت خاص آنان بر او آنچنان اثر گذارد که بعدها مسیحیان را از مسلمان ها به خود نزدیک تر مى دانست و حتى تربیت فرزندش، «خالد» را به یک مسیحى سپرد.
همه تاریخ نویسان گواهى مى دهند که یزید از تربیت اسلامى محروم بود و به شدت از آداب و رسوم بیگانگان پیروى مى کرد و به کارهاى زشت، مثل: خوش گذرانى، شراب خوارى، رقص و غنا و سگ بازى مشهور بود.
اولین سخنرانى امام حسین (علیه السلام) در کربلا
وقتى امام حسین (علیه السلام) در روز دوم محرم سال ۶۱ هجرى با همراهانش به سرزمین کربلا رسیدند. امام، فرزندان، خانواده، برادران و یاران خویش را جمع کرد، آن گاه نگاهى به آنها کرد و فرمود: «بار خدایا، ما خاندان پیامبر تو، محمّد ـ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ـ هستیم، که ما را بیرون راندند، از حرم جدّمان آواره ساختند و بنى اُمیّه بر ما ستم کردند. بار خدایا، حقّ ما را بگیر و ما را بر گروه ستمگران یارى ده.»
لحظاتى بعد، امام رو به یاران خود کرد و فرمود: «مَردم، بردگان دنیا هستند و دین ] مثل چیزى [ لیسیدنى است بر روى زبانشان، تا مزّه از آن مى تراود آن را نگه مى دارند و چون هنگام آزمایش شود دینداران اندک هستند.»
همه سراپا گوش بودند. کمى بعد، امام بعد از حمد و ستایش خداوند بزرگ و درود بر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «کارى بر ما پیش آمد که خود مى بینید و به راستى که دنیا دگرگون و وارونه گشته و خوبى هایش پشت کرده و چیزى از آن باقى نمانده جز ته مانده اى، مانند آن آبى که در تَه ظرف بماند و آن را دور ریزند و مانند چراگاهِ ناگوار و خطرناکى. مگر نمى بینید به حقّ ـ که غریب مانده ـ عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى شود، در این جا است که مؤمن باید دوستدار دیدار خداى سبحان باشد و به راستى که من مرگ را جز سعادت نمى بینیم و زندگى با ستمگران را جز رنج دل و ستوه… .»
مأموریت عمربن سعد
وقتى که امام حسین (علیه السلام) با همراهانش به کربلا رسید، «حُرّ» نامه اى براى «عُبَیدالله بن زیاد»، حاکم کوفه، نوشت و به او اطلاع داد که امام وارد کربلا شده است. عُبیدالله در نامه اى ـ که متن آن بسیار شرم آور است ـ به او دستور داد، به هر شکلى مى تواند امام را وادار به تسلیم کند.
حرّ نامه عبیدالله را به امام داد. امام پس از آن که نامه را خواند فرمود: «رستگار نشوند مردمى که خشنودى مخلوق را به غضب خالق خریدند.» و در پاسخ نامه رسان فرمود: «این نامه پاسخ ندارد; زیرا فرمان عذاب الهى براى نویسنده آن حتمى است.»
پیک مخصوص نزد عبیدالله برگشت و پاسخ امام را به اطلاع او رساند، عبیدالله خشمگین شد و به «عُمَربنِ سَعْد اَبى وَقّاص» دستور داد به کربلا برود.
البته عبیدالله قبل از اینکه امام حسین به کربلا برود، به عمربن سعد دستور داده بود به همراه چهار هزار جنگجو براى باز پس گیرى شهر «دشتبه» ـ که در دست «دیلمیان» بود ـ راهى آنجا شود. جایزه عمربن سعد هم «حکومت رِى» بود.
عمربن سعد، در اطراف کوفه اردو زده و آماده حرکت بود، اما عبیدالله او را فراخواند و مأموریت قبلى را لغو کرد، سپس به عمربن سعد دستور داد با امام حسین (علیه السلام) بجنگد. عمربن سعد، ابتدا نپذیرفت; به همین جهت عبیدالله گفت: پس حُکم حکومت رى را به ما پس بده!
عمربن سعد که نمى خواست حکومت رى را از دست بدهد، از عبیدالله مهلت خواست تا شب را در مورد پیشنهاد جدید فکر کند. او با هر کس که مشورت مى کرد، او را از رفتن به کربلا باز مى داشت.
عمربن سعد تا صبح در تردید و دودلى بود. اما سرانجام «علاقه به دنیا» بر او پیروز شد و نزد عبیدالله آمد و آمادگى خود را براى جنگ با امام حسین (علیه السلام) اعلان کرد.
عمربن سعد با چهار هزار جنگجو وارد کربلا شد. اولین کارش این بود که به شخصى که «عَرزَه بن قَیْس» نام داشت گفت: «نزد امام برو و هدف آن حضرت را از آمدن به کربلا بپرس.» اما عرزه شرم داشت که نزد امام بیاید، چون او یکى از دعوت کنندگان امام بود. عمربن سعد به هر کس که این پیشنهاد را کرد، نپذیرفت، چون همه سران لشکر او از امام حسین دعوت کرده بودند!
مأموریت پیکهاى عمربن سعد
«قره بن قَیْس» نزد امام حسین (علیه السلام) آمد و هدف امام را از آمدن به کربلا پرسید. امام فرمود: «مردم شهر شما (کوفه) به من نوشتند به این جا بیایم، پس ] حالا [ اگر از آمدن من راضى نیستید، من باز مى گردم.»
قره بن قیس بازگشت و پیام امام را به او رساند. عمربن سعد هم نامه اى به عبیدالله نوشت و سخنان امام را ذکر کرد.
وقتى نامه عمربن سعد به دست عبیدالله رسید و آن را خواند گفت: «حالا که در چنگال ماست مى خواهد فرار کند، ولى رهایى براى او نیست.» سپس نامه اى براى عمربن سعد نوشت و گفت: «نامه تو را خواندم، به حسین و همراهانش بگو با یزید بیعت کنند. بعد از آن که بیت کردند من درباره آنها فکرى خواهم کرد.»
به دنبال نامه قبلى، عبیدالله نامه دیگرى نوشت و براى عمربن سعد فرستاد: «راه رسیدن به آب را بر حسین و یارانش ببند، حتى یک قطره هم نباید بچشند.»راه رسیدن به آب بسته شد
عمربن سعد با خواندن نامه عبیدالله بن زیاد به «عَمْرِوبْنِ حَجّاج» دستور داد با پانصد سوار جنگى کنار رود فرات بروند و راه رسیدن به آب را بر امام حسین و یارانش ببندند.
در روز هفتم محرم یکى از جنگجویان عمربن سعد، که «عبدالله بن حصین اَزْدى» نام داشت، با صداى بلند فریاد زد: «اى حسین، آیا این آب را نمى بینى که زلال و شفّاف است، به خدا قطره اى از آن را نچشى تا از تشنگى بمیرى!» امام حسین فرمود: «بار خدایا، او را تشنه کام بمیران و هرگز او را نیامرز.»
بعد از واقعه کربلا او به نفرین امام گرفتار شد; هر چقدر آب مى نوشید، سیراب نمى شد. مرتّب فریاد مى زد: تشنه ام; تشنه ام! به همین وضع زندگى کرد تا هلاک شد.عبیدالله و وسوسه شمر
عبیدالله به پیشنهاد عمربن سعد فکر مى کرد; که به هر شکلى که ممکن است با امام حسین (علیه السلام) نجنگد. ولى شمر که پیش او نشسته بود، بلند شد و گفت: «حسین در حال حاضر در سرزمین تو و کنار تو است، اگر او را رها کنى، قوى تر مى شود و تو ناتوان تر خواهى شد. سخن حسین را نپذیر و او را مجبور کن به دستور تو عمل کند. تو حق دارى که حسین و یارانش را مجازات کنى و اگر آنها را ببخشى آنها حقّ دارند تو را مجازات کنند.»
عبیدالله بن زیاد با شنیدن سخنان وسوسه انگیز و شیطانى «شِمْربن ذِى الْجَوْشَن» به فکر فرو رفت و گفت: «پیشنهاد خوبى کردى، همان کارى را مى کنیم که تو گفتى!»
خنده رضایت بخشى بر لبان شمر ظاهر شد و موذیانه، تصمیم عبیدالله بن زیاد را تأیید کرد.همزمان با کربلا در کوفه
عبیدالله بن زیاد بعد از اینکه عمربن سعد را به کربلا فرستاد، مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و آنها را براى رفتن به جنگ با امام حسین (علیه السلام) تشویق کرد. او در سخنرانى اش درباره خوبى هاى(!) یزید و معاویه صحبت کرد و در پایان هم «حُصَیْن بن نُمَیْر»، «حجّاربن اَبْجَر» و «شمربن ذى الجَوْشن» را به فرماندهى چند هزار جنگجو برگزید و دستور داد به طرف کربلا بروند.
عده اى از افرادِ خودفروخته، مردم را براى رفتن به جنگ; با امام حسین تشویق مى کردند و بعضى هم بر سر دوراهى بودند; به همین جهت خود را به بیمارى زدند و یا از کوفه فرار کردند. اما وسوسه عبیدالله بن زیاد آنقدر زیاد بود که بیشتر مردم را راضى کرد.
البته عبیدالله براى نظارت بیشتر بر کارها و ترساندن مردم، «عَمْرِوبن حریث» را در کوفه جانشین خود کرد و خود به منطقه «نُخَیْلَه» رفت تا از نزدیک آماده شدن نیروها را ببیند. عبیدالله دستور داد: «هر کس قدرتِ حمل سلاح دارد، نباید در کوفه بماند و اگر کسى بماند خونش حلال است و کشته خواهد شد.»
عبیدالله دستور داد از رساندن کمک به امام حسین (علیه السلام) جلوگیرى کنند. به همین علّت، «عبدالله بن یَسار» را ـ که مردم را به رفتن و کمک به امام و یارى نکردن عبیدالله بن زیاد تشویق مى کرد ـ دستگیر کردند و به دستور عبیدالله او را کشتند.
به این ترتیب، همه راه هاى خشکى و آبى را ـ که به کربلا مى رسید ـ شدیداً زیر نظر گرفتند.فرار سپاهیان دشمن
با وجود همه فشارهایى که عبیدالله بن زیاد بر مردم وارد کرد، افرادى که به ظاهر به سپاهیان او پیوسته بودند، بعد از آن که از کوفه خارج مى شدند، به بهانه هاى مختلف فرار مى کردند و به راهى دیگر مى رفتند. به عنوان نمونه: فرماندهى با هزار نفر جنگجو از کوفه خارج مى شد، ولى هنوز به کربلا نرسیده بود که حدود سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند. البته بعضى از سپاهیان عبیدالله به کربلا آمدند و در صف یاران امام حسین (علیه السلام) قرار گرفتند.نیروها و امکانات سپاه دشمن
بیشتر تاریخ نویسان تعداد افراد سپاه دشمن را در شب عاشورا، سى هزار نفر ذکر کرده اند و در روایتى از امام صادق (علیه السلام) نیز همین تعداد آمده است.
فرماندهان سپاه دشمن عبارت بودند از: عمربن سعد (فرمانده کل)، حرّبن یزید، شَبَث بن رِبْعى، شمربن ذى الجوشن، حُصَیْنِ بن نُمَیْر، حَجّاربن اَبْجَر، عَمروبن حَجّاج و چند تن دیگر.
عبیدالله بن زیاد تلاش کرده بود تا بهترین و بیشترین اسلحه هاى روز را براى سپاه خود تهیه کند. تاریخ نگاران نوشته اند بیشتر از ده روز، همه اسلحه سازان شهر کوفه، براى تهیه اسلحه سپاهیان عبیدالله بن زیاد، شبانه روز کار مى کردند.
نیروى کمکى براى امام
«حَبیب بن مَظاهِر» ـ یکى از یاران باوفاى امام حسین (علیه السلام) ـ که مى دید هر روز گروه هاى مختلف به کربلا مى آیند و بر نیروهاى دشمن افزوده مى شود و یاران امام هم چنان اندک هستند. نزد امام حسین (علیه السلام) آمد و گفت: «در این نزدیکى قبیله هایى از بنى اسد زندگى مى کنند و یک شب راهِ ما با آنها فاصله دارد، اگر اجازه دهید به سراغشان بروم و به یارى شما دعوتشان کنم، شاید بیایند.»
امام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر راه افتاد.
حبیب آنها را به یارى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) دعوت کرد و حدود هفتاد یا نود نفر دعوت او را پذیرفتند و به سوى کربلا راه افتادند.
یکى از کسانى که نان را به قیمت روز مى خورد، ماجرا را به اطلاع عبیدالله بن زیاد رساند و او نیز چهارصد نفر را به جنگ بنى اسد فرستاد. پیش از رسیدن آنان به کربلا، نیروهاى عبیدالله بن زیاد با آن افراد درگیر شدند و تعدادى از بنى اسد را کشتند و بقیه را مجبور کردند به قبیله هاى خود بازگردند.
حبیب بن مظاهر نیز مأیوسانه نزد امام برگشت و موضوع را به امام اطلاع داد.
رساندن آب به خیمه هاى امام حسین
عبیدالله بن زیاد دستور داده بود که به هیچ وجه نگذارند امام و یارانش آب بنوشند و به هر شکل که امکان دارد بین امام و آب جدایى بیندازند. عمربن سعد همین کار را کرد و در حالى که حیوانات از آب «رود فرات» مى نوشیدند، اجازه نداد خاندان پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به آب دسترسى پیدا کنند.
تشنگى بر یاران و همراهان امام فشار مى آورد، «حضرت عباس (علیه السلام) »، برادر امام حسین و «نافِع بن هِلال» شبانه به همراه سى نفر اسب سوار و بیست نفر پیاده، در حالى که بیست مَشک در دست داشتند، به دستور امام براى آوردن آب به طرف رود فرات رفتند.
نافع بن هلال جلو رفت و با عمروبن حَجّاج گفتگو کرد. عمروبن حَجّاج فقط به نافع اجازه داد که آب بنوشد. ولى او گفت: «تا حسین و اصحاب او تشنه باشند، به خدا سوگند آب نمى نوشم.» عمروبن حجاج گفت: «نمى گذاریم آب ببرید.» سربازان دشمن آنها را محاصره کردند، حضرت عبّاس و نافع با آنان درگیر شدند و از حمله نیروهاى دشمن به نیروهاى امام جلوگیرى کردند. نیروهاى پیاده امام، مَشکها را پُر کردند و از صحنه دور شدند، سى اسب سوار محافظ آنها بودند و تا رسیدن به خیمه ها از آنها مراقبت مى کردند.
شمر به کربلا رسید
عبیدالله بن زیاد آخرین نامه اش را براى عمربن سعد به شمربن ذى الجوش داد تا به کربلا ببرد. شمر نامه را به عمربن سعد داد و وى شروع به خواندن کرد: «من تو را نزد حسین نفرستادم که خود را از جنگ با او دور کنى و با او به ملایمت رفتارکنى و نه براى اینکه آرزوى سلامت و زندگى براى حسین داشته باشى، یا عذر براى او بتراشى و درباره او نزد من واسطه شوى. ببین اگر حسین و همراهانش پیشنهاد مرا قبول کردند، آنان را پیش من بیاور و اگر قبول نکردند، حمله کن و آنان را به قتل برسان و تکّه تکّه کن و وقتى حسین کشته شد، بر بدن او اسب بتاز; چون من با خود عهد کرده ام که اگر او را بکشم این کار را انجام دهم. پس اگر دستور مرا اطاعت کردى پاداش مى گیرى و اگر آن را قبول نکنى دست از کار ما بردار و لشکر را به شمر واگذار کن; چون ما او را با اختیارات کامل فرستاده ایم.»
شمر دستور داشت اگر عمربن سعد فرمان عبیدالله را انجام ندهد، او را بکشد و سرش را براى عبیدالله بفرستد. عمربن سعد بى درنگ به شمر گفت: «خودم این کار را انجام مى دهم و نمى گذارم که تو انجام دهى. اما تو کار مرا خراب کردى!»
عمربن سعد، شمر را فرمانده پیادگان کرد و در روز پنج شنبه نهم محرّم براى جنگ با امام حسین آماده شد.امان نامه شمر براى یاران امام
حضرت عباس و برادرانش «جعفر»، «عبدالله» و «عثمان» فرزندان «اُمّ البنین» بودند و امّ البنین از قبیله بنى کِلاب بود. شمر نیز از همین قبیله بود و خود را با حضرت عباس و برادرانش خویشاوند مى دانست. به همین جهت «امان نامه اى» نوشت و به سوى یاران امام آمد و با خواندن امان نامه از حضرت عباس و برادرانش خواست تا از امام جدا شوند. ولى آنها قبول نکردند و شمر با ناراحتى برگشت.حمله دشمن به لشکریان امام
خون جلو چشم عمربن سعد را گرفته بود و لحظه شمارى مى کرد تا به «حکومت رى» برسد. غروب روز نهم محرم بود که عمربن سعد فریاد زد: «اى لشکر خدا، سوار شوید و به بهشت مژده گیرید!» سپس سپاهیانش به طرف خیمه هاى امام حسین (علیه السلام) حرکت کردند.
امام، جلو خیمه خود سر بر زانو گذاشته و خوابیده بود. حضرت زینب، خواهر امام حسین (علیه السلام) که صداى حمله دشمنان را شنید، نزدیک امام آمد و گفت: «برادر، هیاهوى لشکر را نمى شنوى که نزدیک مى شوند؟» امام سر برداشت و فرمود: «همانا رسول خدا را خواب دیدم که به من فرمود: تو نزد ما خواهى آمد.» در این لحظه حضرت زینب شیون کرد، اما امام از او خواست سکوت کند و آن گاه به حضرت عباس فرمود: «جانم به قربانت اى برادر، سوار شو و از اینها علّت حرکتشان را بپرس.»
حضرت عباس به همراه بیست نفر سوار، نزد سپاهیان عمر سعد رفت و علت حرکت آنها را پرسید. آنها گفتند: «از امیر دستور رسیده یا تسلیم شوید و یا اینکه آماده جنگ شوید.» حضرت عباس گفت: «شتاب نکنید تا گفته شما را به امام عرض کنم.» بعد تنها نزد امام برگشت و ماجرا را گفت. مدتى بعد حضرت عباس برگشت و به سپاهیان دشمن گفت: «امام امشب را از شما مهلت خواست تا نماز و دعا بخواند; چون این اعمال را دوست دارد.» دشمن قبول کرد و به امام مهلت داد.
غروب تاسوعا
امام سجّاد (علیه السلام) ماجرا را این گونه تعریف مى کند: شنیدم امام حسین (علیه السلام) پس از حمد و ثناى الهى… به یاران خود فرمود: «اما بعد، همانا من یارانى با وفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمى دانم و خاندانى نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خود ندیدم. خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد. آگاه باشید همانا من دیگر گمان یارى کردن از این مردم ندارم، آگاه باشید من به همه شما رخصت رفتن دادم، پس همه شما آزادانه بروید و بیعتى از من به گردن شما نیست و این شب ـ که شما را فرا گرفته ـ فرصتى قرار داده ] پس [ آن را شُتر ] وسیله [ خویش کنید ] به هر سو که مى خواهید بروید [ .»
در این حال برادران، برادرزاده ها و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: «براى چه این کار را بکنیم، براى اینکه پس از تو زنده باشیم؟ هرگز! خدا آن روز را براى ما پیش نیاورد.» و اولین کسى که این جمله را گفت حضرت عباس بود و دیگران بعد از او اعلام آمادگى و یارى آن حضرت را کردند.
پسران عقیل هم به امام گفتند: «مال و جان و زن و فرزند خود را در راه تو فدا مى کنیم و در رکاب تو مى جنگیم. هر کجا بروى ما هم مى آییم. خدا زندگانى بعد از تو را زشت گرداند.»
سپس «مُسْلِم بن عَوْسَجَه» و «زُهَیْربن قَیْن» مطالبى را به امام گفتند و یاران دیگر هم یکى پس از دیگرى، پایدارى و فداکارى خود را به اطلاع امام رساندند. آن گاه امام از همه سپاسگزارى کرد و پاداش ایشان را از خداوند متعال خواست. در پایان هم، با معجزه اى پرده را از جلو چشمشان برداشت تا جاى خود را در بهشت ببینند و خبرهاى دیگرى از آینده به آنان داد.امام و آخرین شب
امام به یاران خود دستور داد خیمه ها را نزدیک و متصّل به هم برپا کنند و طناب هاى آنها را به هم گره بزنند و نیز فرمان داد خیمه ها به شکلى باشد که پشت سر آنان قرار گیرد تا دشمن از یک طرف بیشتر نتواند حمله کند.
سپس امام به خیمه اش بازگشت. یاران اطراف خیمه ها را کندند و داخل گودى ها هیزم ریختند، تا در وقت نیاز آن را آتش بزنند و دشمن نتواند از آن قسمت حمله کند.
در بین یاران امام، جنب و جوش و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد. شب مهمّى بود. امام و یارانش، آن شب را به دعا و قرآن و نماز به پایان بردند. در این لحظات بود که ملائکه بر ایشان درود مى فرستادند و یکى از حسّاس ترین لحظات تاریخ بشریّت را ثبت مى کردند.روز عاشورا
امام پس از نماز صبح براى یاران خود سخنرانى کرد و آنها را به صبر و پایدارى در برابر دشمنان سفارش فرمود. آنگاه نیروهاى خود را صف آرایى کرد و پرچم را به دست برادرش عباس داد. عمربن سعد هم ـ که لشکرش سى هزار نفر بود ـ صف آرایى کرد و پرچم را به دست غلامش داد.
وقتى که دو لشکر مقابل هم قرار گرفتند، امام حسین (علیه السلام) دستان خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا، تو در هر اندوهى تکیه گاه منى و در هر سختى امید من و در هر مشکلى که پیش آید مورد اعتماد من،… از غیر تو دیده بسته ام… پس تویى صاحب اختیار هر نعمت، و دارنده هر نیکى و پایان هر آرزو و امیدى.»
در این موقع، دشمن اطراف خیمه هاى امام را محاصره کرد، امام دستور داد خندق هاى اطراف را آتش بزنند. شمر با دیدن این صحنه فریاد زد: «اى حسین، قبل از رسیدن روز قیامت براى آتش شتاب کرده اى!» امام پرسید: «کیست؟» گفتند: «شمربن ذى الجوشن است.» امام فرمود: «اى پس زن بُز چران، تو به آتش جهنّم سزاوارتر هستى.»
مُسلِمِ بن عَوْسَجَه ـ یکى از یاران امام ـ خواست شمر را با تیر بزند، ولى امام از این کار جلوگیرى کرد و فرمود: «خوش ندارم که جنگ را آغاز کنم.» سپس امام براى حاضران در میدان جنگ سخنانى تکان دهنده ایراد فرمود.
دشمن که نگران بود صحبت هاى امام سپاهیان را متفرق کند، چند بار تلاش کرد تا سخنان امام را قطع کند.پُل رهایى
وقتى که روز عاشورا، همه حاضران آرامش و راحتى امام و همراهانش را دیدند، شگفت زده شدند. لرزه بر اندام دشمن افتاده و رنگ از چهره هاشان پریده بود. در این حال بعضى از افراد به یکدیگر گفتند: «نگاه کنید امام از مرگ باکى ندارد!» در آن لحظه حسّاس و تاریخى امام فرمود: «… راستى مرگ جز پلى نیست که شما را از سختى ها و فشارها به سوى باغ هاى فرحناک و نعمت هاى جاویدان عبور دهد. کدام یک از شما نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل شود. امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نیست که از قصرى به زندان و عذاب منتقل شوند. پدرم از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى من حدیث کرد که: “همانا دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است و مرگ پُل آنها ] مؤمنان [ است به سوى بهشت هایشان، و پل آنها ] کافران [ است به سوى دوزخشان…”».«حُرّ» به یارى امام آمد
حُرّبن یَزید رِیاحى ـ که از فرماندهان لشکر عمربن سعد بود ـ با شنیدن سخنان امام حسین (علیه السلام) از لشکر جدا شد و به بهانه اینکه اسب خود را آب بدهد، به کنارى آمد. چند دقیقه بعد راه خود را کج کرد و در حالى که به شدّت مى لرزید به سوى امام رفت. یکى از افراد دشمن پرسید: اى حرّ، مى خواهى چه کار کنى؟ آیا قصد دارى حمله کنى؟» حرّ جوابش را نداد. مرد ادامه داد: «تو را در هیچ جنگى لرزان ندیده بودم. اگر از من مى پرسیدند: شجاعترین مرد کوفه چه کسى است؟ مى گفتم: حرّبن یزید است. پس حالا چه کار مى خواهى بکنى؟» حرّ گفت: «به خدا سوگند خودم را بین بهشت و جهنّم آزاد و با اختیار مى بینم. اما هیچ چیز را با بهشت عوض نمى کنم اگرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»
آن گاه خود را به امام رساند و گفت: «اى پسر رسول خدا، من باعث توقّف شما شدم و به این صحراى خشک آوردمتان، اما فکر نمى کردم با شما چنین رفتار ظالمانه اى داشته باشند. و الاّ هرگز با شما این رفتار را نمى کردم. حالا از آنچه انجام داده ام به سوى خدا توبه مى کنم، آیا توبه من پذیرفته است؟» امام فرمود: «آرى، خدا توبه ات را مى پذیرد.» سپس حرّ از امام اجازه گرفت تا با لشکریان دشمن صحبت کند و امام اجازه داد.
حرّ به وسط میدان جنگ آمد و در برابر لشکر دشمن گفت: «شما که امام را دعوت کردید تا یارى اش کنید، آیا امروز مى خواهید او را بکشید؟ جان او را در دست گرفته اید و راه نفس کشیدن را بر او بسته اید و از هر طرف محاصره اش کرده اید و از رفتنش به طرف سرزمینها و شهرهاى دیگر جلوگیرى مى کنید; یعنى مثل اسیرى در دست شما است که نه مى تواند سودى به خود برساند و نه زیانى را از خود دور کند. آب فُرات را ـ که یهودیان و مسیحیان از آن مى نوشند ـ بر روى امام و خاندانش بسته اید. چقدر بد رعایتِ سفارشِ پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را در مورد فرزندانش انجام دادید! خدا شما را در روز قیامت تشنه نگه دارد!»
در این وقت تیراندازان دشمن، او را هدف تیرهاى خود قرار دادند. حرّ نزد امام برگشت. حدود سى نفر از سپاهیان عمربن سعد، تحت تأثیر حرفهاى حرّ، به لشکر امام پیوستند.
اولین حمله
عمربن سعد که از رفتار حرّ تکان خورده بود، براى اینکه کسى دیگر به لشکر امام نپیوندد، به غلام خود دستور داد که پرچم را جلو ببرد. سپس عمربن سعد تیرى در کمان گذاشت و به طرف خیمه امام حسین (علیه السلام) رها کرد.
با علامت عمربن سعد، بقیه لشکرش تیراندازى را شروع کردند و یاران امام را هدف قرار دادند. سپس حمله عمومى شروع شد و عده اى از یاران امام به شهادت رسیدند. کمى بعد عَمْرِوبنِ حَجّاج با لشکریان عمربن سعد به خیمه امام حمله کرد ولى با دفاع سرسخت یاران امام مواجه شد. در این نبرد تعدادى از دشمنان به هلاکت رسیدند و تعدادى هم زخمى شدند.جنگ تن به تن
روز عاشورا، اصحاب امام حسین (علیه السلام) تا زنده بودند، نگذاشتند از بنى هاشم کسى به میدان برود. وقتى که یاران امام دیدند عدّه زیادى از همراهانشان به شهادت رسیدند، دو یا سه نفرى خدمت امام مى آمدند و اجازه جنگ تن به تن گرفتند.
یاران امام با تمام توان خود یک به یک مى جنگیدند و با حمله هاى شدید دشمن به شهادت مى رسیدند. یاران امام که دست از دنیا شسته بودند و براى یارى دین خدا نبرد مى کردند، تا آخرین نفس شمشیر مى زدند و تا جایى که مى توانستند دشمنان را روانه دوزخ مى کردند. جنگ، جنگى نابرابر بود اما ایمانِ یاران امام باعث مى شد تا هرکدام به تنهایى بر چندین نفر از دشمنان پیروز شوند.آخرین نماز
جنگ ادامه داشت و خورشید. بر زمین کربلا آتش مى ریخت. عده اى از یاران امام به شهادت رسیده بودند. ظهر عاشورا بود و وقت نماز رسیده بود. امام به یارانش فرمود: «از اینها ] دشمنان [ بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانیم.»
درخواست امام به اطلاع دشمن رسید. حصین بن تَمیم از لشکر عمربن سعد فریاد زد: «نماز شما قبول نیست!» در این حال حبیب بن مظاهر به او گفت: «تو خیال مى کنى نماز خواندنِ پسر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) قبول نیست ولى نماز تو قبول است، اى الاغ؟!»
دقایقى بعد «حبیب بن مَظاهر» و «حربن یزید ریاحى» به شهادت رسیدند. سپس امام با بقیه یارانش به نماز ایستادند. دشمن مهلت نمى داد و باران تیر بر سر امام و یارانش مى ریخت. «زُهَیْرِبن قَیْن» و «سَعیدبن عبدالله حَنَفى» جلو امام قرار گرفتند و از آن حضرت دفاع کردند. آن دو یار با وفا خود را سپر امام کردند تا امام و یارانش نماز بخوانند.
نماز جماعت به پایان رسید و روح از بدنِ آن دو یار فداکار پرواز کرد. این آخرین نماز امام حسین و یارانش بود. صداى طبل و شیپور سپاه دشمن صحراى کربلا را پر کرده بود.
وقتى که بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند، «بنى هاشم» دور هم جمع شدند و با یکدیگر وداع کردند. در این موقع «على اکبر»، فرزند امام حسین (علیه السلام) پیش پدر آمد و اجازه گرفت تا به میدان برود.
امام به او نگاه کرد و بى اختیار اشکش سرازیر شد و فرمود: «پروردگارا، تو شاهد باش بر این مردم که نوجوانى به مبارزه ایشان رفت که از نظر خِلقت و خوى و گفتار شبیه ترین مردم به رسول تو بود و رسم ما این بود که هر وقت اشتیاق به دیدار پیامبرت پیدا مى کردیم به روى او نگاه مى کردیم.
خدایا، برکت هاى زمین را از ایشان ] دشمنان [ دریغ دار و آنها را به سختى پراکنده ساز و میان آنان جدایى انداز که هر یک به راهى رود، و والیان ] حاکمان [ را از ایشان راضى نگردان; زیرا ما را دعوت کردند که یاریمان کنند، ولى به جاى یارى، بر ما تاختند و به جنگ با ما پرداختند.»
سپس امام اجازه داد تا على اکبر به میدان برود. على اکبر با شجاعت و قدرت شمشیر مى زد. حدود صد و بیست نفر از دشمنان را هلاک کرد. لشکریان عمربن سعد که از این وضع ناراحت بودند، اعتراضشان بلند شد و همه مایل بودند تا هر چه زودتر على اکبر کشته شود.
على اکبر تشنه بود و زخم هاى فراوانى در بدن داشت. نزد امام برگشت تا شاید تشنگى اش برطرف شود، اما در آنجا یک قطره آب هم نبود. على اکبر گفت: «پدرجان تشنگى مرا کُشت…» امام فرمود: «… چقدر نزدیک است تا به دیدار جدّت محمد ـ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ـ نائل گردى و او از آن جام پُربهره و جاویدانش شربتى به تو بنوشاند که پس از آن هرگز تشنه نشوى».
على اکبر به میدان برگشت. گروهى از لشکریان دشمن او را محاصره کردند. او با شجاعت و سرسختى به آنها حمله مى کرد، تا اینکه تعداد کشته هاى دشمن به دویست نفر رسید. در این حال «حَکیم بن مُنْقِذ عَبْدى» با نیزه بر پشت سر او زد و بقیه لشکر ـ که على اکبر را محاصره کرده بودند ـ با شمشیرهاى خود بر بدن او ضربه زدند و پاره پاره اش کردند.
على اکبر بر زمین افتاد و فریاد زد: «سلام بر تو اى ابا عبدالله، این جدّ من، رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) است که از جام پُربهره خود مرا سیراب کرد، که دیگر هیچ وقت تشنه نخواهم شد. پیامبر مى فرماید: اى حسین، بشتاب بشتاب، که تو هم جامى ذخیره دارى و بیا تا همین ساعت آن را بنوشى.»
امام که صداى فرزند را شنید با شتاب بالاى سر او آمد و فرمود: «خدا بکشد مردمى را که تو را کشتند. اى پسرم، چه جرئتى داشتند این مردم بر خدا و بر پاره کردن حرمت رسول خدا.» بعد سیلاب اشک از چشمان امام جارى شد و فرمود: «پس از تو خاک بر سر دنیا!»
در این هنگام حضرت زینب (علیها السلام) خواهر امام حسین (علیه السلام) ، گریان از خیمه بیرون آمد و خود را روى بدن پاک على اکبر انداخت. امام خواهرش را به خیمه بازگرداند. به دستور امام جوانان بنى هاشم جنازه را به خیمه بردند.قاسم، فرزند امام حسن (علیه السلام)
یاران امام یک به یک شهید مى شدند و امام تنهاتر مى شد. «قاسم»، فرزند امام حسن (علیه السلام) ، که نوجوانى بسیار زیبا بود، نزد امام آمد و خود را بر دست و پاى آن حضرت انداخت تا سرانجام اجازه گرفت به میدان برود. او علاقه زیادى به عمویش داشت.
قاسم به میدان رفت و جنگ سختى با دشمنان کرد و سى و پنج نفر را به هلاکت رساند. در این وقت «عَمروبن سَعْدبن نُفَیْل اَزْدى» به قاسم حملهور شد و با شمشیر او را مجروح کرد. ناگهان قاسم فریاد زد: «اى عمو!»
امام خشمگینانه به عمرو ازدى نگریست و چون شیرى خشمگین به او حمله کرد و دستش را جدا نمود. عمرو نعره کشید و جمعى از سپاهیان دشمن آمدند تا او را نجات دهند، امّا موفق نشدند و اسبها عمرو را لگدکوب کردند و او به هلاکت رسید.
وقتى که گرد و غبار فرو نشست، امام بالاى سر قاسم آمد و فرمود: «این قوم که تو را کشتند از رحمت دور باشند و جدّ تو، در روز قیامت دشمن ایشان باد!» سپس امام او را بلند کرد و در آغوش خود گرفت; و او را پیش بقیه شهداى خاندانش به خیمه برد.حضرت عباس، سقّاى تشنه لب
حضرت عباس، برادر امام حسین و تکیه گاه آن حضرت بود. حضرت عباس تا آخرین نفس در راه یارى دین خدا جانبازى و فداکارى کرد. پدرش حضرت على (علیه السلام) و مادرش امّ البنین است و به خاطر زیبایى فوق العاده اش به «قمر بنى هاشم» لقب گرفت. حضرت عباس پرچمدار امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا بود و هنگام شهادتش امام حسین فرمود: «الآن کمرم شکست و چاره ام کم شد.»
ظهر عاشورا، کودکان از خیمه هاى امام حسین (علیه السلام) فریاد مى زدند: «العطش!» حضرت عباس که طاقت دیدنِ تشنگىِ کودکان را نداشت تصمیم گرفت براى آنها آب بیاورد. به همین جهت در مقابل دشمن قرار گرفت و به عمربن سعد گفت: «این حسین پسر دختر رسول خداست که شما یاران و خاندانش را کشتید، و این زن و بچه او هستند که تشنه اند، آنها را سیراب کنید چون تشنگى دلهایشان را آتش زده…».
شمربن ذى الجوشن جلو آمد و گفت: «اى پسر على، اگر همه زمین را آب بگیرد و در اختیار ما باشد، حتى یک قطره به شما نمى دهیم. مگر اینکه با یزید بیعت کنید.» صداى کودکان امام که فریاد مى زدند «العطش العطش!» به گوش حضرت عباس رسید و او بى درنگ بر اسب خود سوار شد و مَشک آب را بر دوش خود انداخت و با شهامت و شجاعت زیادى صف دشمن را شکافت و به کنار رود فرات رسید. از بسیارى تشنگى، دستهاى خود را زیر آب برد و مشتى آب گرفت تا بنوشد، ولى به یاد تشنگى امام و کودکان و زنان افتاد و آب را بر آب ریخت.
مَشک آب را پُر کرد و خواست از کنار رود فرات دور شود که دشمن محاصره اش کرد. جنگ سختى آغاز شد و حضرت عباس، همچون شیرى شجاع، شمشیر مى زد و دشمنان را به خاک و خون مى کشید.
عده اى از سربازان دشمن فرار کردند اما شخصى به نام «زَیْدبن رقاد جهنى» ـ که کمین کرده بود ـ از پشت سر ناجوانمردانه حمله کرد و دست راست حضرت عباس را برید. اما حضرت عباس اعتنایى نکرد و همچنان پیش مى رفت تا آب را به خیمه ها برساند. شخص دیگرى به نام «حَکیم بن طُفَیْل طائى» از کمین بیرون آمد و دست چپ آن حضرت را قطع کرد. حضرت عباس بَند مَشک آب را به دندان گرفت و سعى داشت آب را به کودکان و زنان برساند، اما ناگهان تیرى بر مَشک آب خورد و آب ها روى زمین ریخت و آن حضرت با ناراحتى ایستاد. در این لحظات یکى دیگر از دشمنان، عَمودى آهنى بر سر حضرت عباس زد و فَرقش را شکافت. در این هنگام از بالاى اسب بر زمین افتاد و فریاد زد: «عَلَیکَ مِنّى السَّلام یا اَبا عَبْدِاللّه; درود من بر تو باد اى اباعبدالله!»
امام با دلى غمناک و اندوهگین، به بدن مقدس حضرت عباس نزدیک شد، خود را بر آن پیکر شریف انداخت و شروع به بوئیدن او نمود. اشک از چشم هاى امام مى بارید. این غم، براى امام سخت بود اما مى دانست که به زودى به برادرش مى پیوندد. امام با دنیایى غم و اندوه، از کنار بدن برادرش بلند شد و به طرف خیمه ها رفت. در این هنگام با دخترش «سکینه» روبه رو شد که فریاد مى زد: «عمو کجاست؟!»
امام که غرق گریه و اندوه بود، خبر شهادت برادر را به او داد. خبر به حضرت زینب (علیها السلام) رسید. آن حضرت بى تاب شد و دست بر قلب خود گذاشت و فریاد زد: «واى برادرم، واى عبّاسم…!» امام نیز با خواهرش همدردى کرد.نوزاد شیرخوار
روز عاشورا یاران با وفاى امام به خاک و خون غلتیدند و امام تنها و بدون یار باقى ماند. امام به هر طرف که نگاه مى کرد، کشته هایى را مى دید که بر زمین افتاده اند، امام به میدان آمد و با صداى بلند فرمود: «آیا کسى هست که دشمن را از حرم رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براند؟ آیا خدا پرستى هست که در راه کمک به ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسى هست که به امید ثواب خدا ما را یارى کند؟» این فریاد به گوش زنان رسید و صداى گریه آنها بلند شد. امام زین العابدین (علیه السلام) که با بیمارى در میان خیمه نشسته بود، با شنیدن صداى یارى پدر، از جا بلند شد و شمشیرش را از غلاف بیرون کشید تا به یارى پدر به سوى میدان حرکت کند. ولى تا چشم امام حسین (علیه السلام) به او افتاد و متوجّه شد که براى جهاد به طرف میدان مى آید از خواهرش خواست تا او را نگهدارد و از آمدنش به سوى میدان جلوگیرى کند تا زمین از نسل آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) خالى نماند. امّ کلثوم، امام زین العابدین (علیه السلام) را به خیمه بازگرداند.
امام حسین (علیه السلام) جلو خیمه آمد و از حضرت زینب (علیه السلام) خواست فرزند کوچکش را بیاورد، تا با او وداع کند. وقتى که نوزاد شیرخوارش، «عَبْدُالله رَضیع» را در آغوش گرفت تا او را ببوسد، «حَرْمَلَهِ بنِ کاهِل اَسَدى» بهترین تیرانداز دشمن، تیرى به طرف آن نوزاد رها کرد و گلویش را پاره کرد. نوزاد مثل کبوتر، در آغوش امام، بال و پر مى زد. در این هنگام، امام نوزاد را به حضرت زینب داد، سپس دستهایش را زیر گلوى نوزاد گرفت، وقتى که دستهایش از خون پُر شد، آن خون را به آسمان پاشید و فرمود: «آنچه موجب تسلّى خاطر من است و تحمّل این مصیبت را بر من آسان مى گرداند این است که مى دانم هر چه بر من نازل مى شود، خدا مى بیند…».
از آن خونى که امام حسین (علیه السلام) به آسمان پاشید، حتّى یک قطره هم بر روى زمین نریخت و این موضوع، از مسائل عجیب روز عاشورا است.
آخرین مرد میدان
مؤمن از کوه سخت تر است. کوه هرچقدر محکم و مقاوم باشد، اما عاقبت در گذر زمان و با حوادث طبیعى چون باد و طوفان و باران و … فرسوده مى شود، اما مؤمن در گذر ایّام، در حوادث و بلایا، چون فولاد آبدیده مى گردد و مانند الماس هرچه صیقل بخورد، شفاف تر و برّنده تر خواهد شد. هر شکست، مؤمن را براى مبارزه اى دیگر، نیرومند مى سازد و هر پیروزى، ایمان او را قوى تر مى کند. امام حسین (علیه السلام) در میدان جنگ با آنکه سپاه کوچکى را رهبرى مى کند اما محکم و استوار در برابر لشکر بیشمار یزید مى ایستد، در هنگام مبارزه، شاداب تر و بشاش تر از زمانى است که بیرون میدان ایستاده است. براى همین، دشمن را به تعجب وامى دارد. در حال جنگ با چنان روحیه اى شمشیر مى زند که هیچ کس تاب مقاومت در برابر ضربه هاى او را ندارد. و عاقبت وقتى دشمنان مى بیند رو در رو حریف او نمى شوند، از اطراف محاصره اش مى کنند و ناجوانمردانه او را از پاى درمى آورند.
دشمن مى پندارد با مرگ امام حسین (علیه السلام) مبارزه او به پایان رسیده است، در لحظه اى که سر مقدس امام را از پیکر مطهرش جدا مى کنند همه نفس راحتى مى کشند. گویى کوه بزرگى را از سر راه خود برداشته اند، اما نمى دانند که اگر خواست خداوند نبود که حسین در این راه شهید شود، قادر نبودند کوچکترین آسیبى به او برسانند. از طرفى اگر امام حسین (علیه السلام) در برابر آن لشکر انبوه زنده مى ماند، همه مشرک مى شدند و مى گفتند «حسین خداست» بنابراین تقدیر الهى هم این بود که حسین (علیه السلام) در این راه کشته شود. زیرا هدف، زنده ماندن و زندگى کردن نبود، بلکه امام براى توحید و حکومت توحیدى آمده بود و بر اثر سلطه معاویه و همدستانش، دین خدا در معرض خطر جدى قرار داشت که راهى جز ایثار و فداکارى حسین و یارانش باقى نمانده بود.
همه یاران امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند و امام آخرین کسى بود که باید با دشمنان خونخوار مى جنگید. امام با زنها و کودکان خداحافظى کرد و به آنها سفارش فرمود تا صبر داشته باشند. «سکینه» دختر امام خیلى بى تاب بود، او امام را بسیار دوست مى داشت. امام او را به سینه چسباند و اشک چشم هایش را پاک کرد و او را دلدارى داد.
سپس امام در آخرین ساعتهاى عمرِ شریفش، از اَهل حَرَم لباسهاى کهنه اى خواست تا زیر لباسهاى خود بپوشد که پس از شهادت، بدن او را برهنه نکنند.
امام هنگام حمله به قلب سپاه شیطان، اشعارى حماسى و به یادماندنى خواند و مبارز طلبید. هر کس به جنگ امام مى آمد با شمشیر آن حضرت، به جهنّم مى رفت. امام تعداد زیادى از لشکر دشمن را به هلاکت رساند و بعد به طرف راست لشکرِ عمربن سعد حمله کرد، عده اى را کشت و سپس به سمت چپ حمله کرد.
دشمن، با انبوه سپاهش، امام را محاصره کرد، امّا فرزندِ حیدر (علیه السلام) با دلاورى و شجاعت به آنها حمله مى کرد و دسته هاى هزار نفرى آنها را از هم مى پاشید و بعد به جاى خود بازمى گشت و مى گفت:
«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّه الْعَلىِّ الْعَظیم».
امام براى اینکه زنان و کودکان محفوظ بمانند و از آنان نگهبانى کند، زیاد از خیمه ها دور نمى شد و هرگاه حمله مى کرد، به نزدیک خیمه ها بازمى گشت. شهامت و شجاعت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا، یادآور دلاوریهاى پدرش حضرت على (علیه السلام) بود. دشمن مثل گله روباهى که از مقابل شیرى فرار مى کند، مى گریختند و هر کس مى ماند با اولین ضربت شمشیر امام کشته مى شد.
سماواتیان مات و حیران همه***سرانگشت حیران به دندان همه
که یارب چه زور و چه بازوست این***مگر با فلک همترازوست این
حدود هزار و نهصد و پنجاه نفر از دشمنان به دست امام به هلاکت رسیدند. در این حال عمربن سعد به قوم خود گفت: «واى بر شما! آیا مى دانید با چه کسى مى جنگید؟ این فرزند على ابن ابى طالب است. پدرش کسى است که پدران ما را کشت، پس از همه طرف به او حمله کنید.» بى درنگ چهار هزار نفر، امام را هدف تیرهاى خود قرار داده و او را تیرباران کردند. دشمن تصمیم گرفت که ضربه اى روحى به امام بزند و او را از کار بیندازد. به همین جهت بین امام و خاندانش قرار گفت و میان آن حضرت با خیمه ها فاصله انداخت. امام با دیدن این صحنه فریاد زد: «اى پیروان خاندان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از معاد و روز جزا نمى هراسید، لااقل در دنیاىِ خود آزادمرد باشید.»
شمر فریاد زد: «اى پسر فاطمه چه مى گویى؟»
امام فرمود: «من با شما مى جنگم، شما هم با من مى جنگید و زنان را گناهى نیست، پس تا جان در بدن دارم و زنده هستم به اهل بیت من تعرّض نکنید و با آنان کارى نداشته باشید.»
شمر گفت: «حق دارى.» آن گاه فریاد زد: «از حَرَم این مرد دور شوید و با خودش کار داشته باشید، سوگند به جان خودم که او جنگجویى بزرگوار است.»
دشمن، نهایت نامردى و پَستى را انجام داد. دیوانهوار، امام را محاصره کرد و مثل حلقه اى دورش را گرفت. تشنگى بر امام غلبه کرده بود. صحراى کربلا در آتش مى سوخت و گرما بیداد مى کرد. هر لحظه که امام اسب خود را به سمت رود فرات به حرکت در مى آورد، با حمله اى عمومى به آن حضرت، نمى گذاشتند به آب برسد.
امام خود را به خیمه ها رساند و یکبار دیگر با اهل بیت خویش خداحافظى کرد و به آنها فرمود: «آماده باشید براى بلا; و بدانید که خدا نگهبان و حامى شما است و از شرّ دشمنان شما را نجات خواهد داد و پایان کارِ شما به خیر و خوبى است و دشمنانتان را به انواع گرفتارى ها عذاب خواهد کرد; و شما را نیز در عوضِ این بلا انواع نعمت ها و کرامت ها خواهد داد. پس زبان به شکایت نگشایید و چیزى نگویید که از قدر و منزلت شما بکاهد.» لحظاتى بعد امام به میدان برگشت.
عمربن سعد مجدداً دستور حمله عمومى داد، صد و هشتاد نیزه دار و چهار هزار تیرانداز، به آن حضرت حمله کردند. ضربه هاى پى درپى بر بدن امام وارد مى شد و او را مجروح مى کرد. امام ـ که از مبارزه خسته شده بود ـ لحظاتى ایستاد تا رفع خستگى کند، اما ناگهان دشمن سنگى به پیشانى امام زد و پیشانى مطهرش شکست. خون از سر حضرت جارى شد. لباسش را کمى بالا آورد تا خونى که بر اثر برخورد سنگ بر چهره اش ریخته بود، پاک کند که ناگهان تیر سه شاخه زهر آلودى آمد و سینه امام را شکافت و قلب مقدّسش را پاره کرد. امام در این حالت فرمود: «بِسْمِ اللّه وَ بِاللّه وَ عَلى مِلَّهِ رَسُولِ اللّه». سپس تیر را از پشت خود بیرون آورد و خون جارى شد.
زخمهاى بدن امام زیاد و سنگین شده بود. «صالح بن وَهَب مزنى» نیزه اى به تُهیگاه ] پهلو، طرف راست یا چپ شکم [ امام زد و آن حضرت از اسب بر زمین افتاد. در این هنگام، حضرت زینب (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد و فریاد زد: «اى کاش آسمان بر زمین مى آمد! اى کاش کوهها خُرد و پراکنده صحرا مى شد!»
شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید؟» لشکریان عمربن سعد حلقه محاصره امام را تنگ تر و از هر طرف حمله نمودند. «زَرْعَه بن شَریک» ضربه اى بر شانه امام زد و شخص دیگرى شمشیرى بر کِتف دیگرِ آن حضرت فرود آورد، تا اینکه امام به رو افتاد، گاهى بلند مى شد و گاهى مى افتاد. «گودال قتلگاه» قیامت بود. آنگاه «سَنانِ بن اَنَس» نیزه اى بر گودىِ زیر گلوى امام زد، آن گاه نیزه خود را کشید و بر سینه آن حضرت زد. در همان حال، تیرى به سوى امام پرتاب کرد که در گلوى مقدّس امام قرار گرفت.
امام تیر را بیرون آورد و دو دست خود را پر از خون کرد، بر صورت و ریش خود کشید و فرمود: «با این حال، که به خون آغشته ام و حقّم را غصب کرده اند، خداوند را ملاقات خواهم کرد.» در این هنگام عمربن سعد به «خُولى بن یَزید اَصْبَحى» گفت: «پیاده شو و کارش را تمام کن». خولى بالاى سر امام نشست ولى لرزه تمام بدنش را گرفت و برگشت. امام در آخرین لحظات، با خداى خویش مناجات و راز و نیاز مى کرد.
عمربن سعد منتظر بود. «سنان بن انس» و «شمربن ذى الجوشن»، با کمک یکدیگر ـ در حالى که روى سینه امام نشسته بودند ـ سر مطهّر امام را جدا کردند. خون، گودال قتلگاه را گرفته بود. امام حسین (علیه السلام) با مردانگى و به دور از ذلّت و خوارى، در خاک و خون مى غلتید.
امام در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال از عمر شریفش گذشته بود. سال ۶۱ هجرى، شاهد حادثه غم انگیز کربلا بود. در آن سال، سر امام را بالاى نیزه زدند و براى این پیروزى(!) شادى کردند.اسب امام چه کار کرد؟
وقتى که امام حسین (علیه السلام) به زمین افتاد، اسبش شیهه کشید، سرِ خود را بر زمین زد سپس به سوى خیمه ها رفت. سکینه بیرون آمد و اسب را با زین واژگون و یال غرقه در خون و شیهه زن دید.
اسب به شدّت سر خود را به زمین مى زد و شیهه مى کشید و اشک مى ریخت، به گونه اى که همه حاضران را به تعجّب واداشت. اسب باوفا، در کنار خیمه ها جان داد. تاریخ نویسان گفته اند آن اسب، اسب رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و آخرین مَرکَب امام حسین (علیه السلام) بود.غارت لباسها و وسایل امام
پس از شهادت امام و جدا کردن سرِ مقدسِ آن حضرت، لشکریان عمربن سعد، لباس ها و اسلحه امام را ربودند.
«پیراهن» امام را «اسحاق بن حیوه حَضْرَمى» برداشت و پوشید; که به مرض پیسى (بَرَص، لکه هاى سفیدى که در بدن به وجود مى آید) مبتلا شد و همه موهاى بدنش ریخت.
«سراویل» (شلوار، زیرجامه) امام را «اَبْجَربن کَعْب تَمیمى» برداشت; که پاهایش خشک شد.
«عمّامه» امام را «اَخْنَس بن مَرْثَد» یا «جابِرِبن یَزید» برداشت و به سر خود بست; که دیوانه شد.
«نَعلین» امام را «اَسْوَدبن خالِد» برداشت و «انگشتر» امام را «بَجْدَل بن سَلیم» برداشت; که براى ربودن انگشتر امام، انگشت آن حضرت را قطع کرد. «زِره» امام را «عمربن سعد» برداشت و «شمشیر» امام را «جمیع بن خلق» یا «اَسْوَدبن حَنْظَلَه» برداشت.
دشمنان بى دین و خونخوار، بدن آن حضرت را برهنه کردند و هر چه داشت دزدیدند.
غارت خیمه ها
سپاهیان ستمگر، بعد از جدا کردنِ سر مطهّر امام، به خیمه ها هجوم آوردند، حَرَم امام را غارت کردند و سپس خیمه ها را آتش زدند. تمام وسایل و حتّى گوشواره هاى کودکان و زنان را دزدیدند. دشمنان بى دین، لباسهاى بعضى از زنان را ربودند. زنان و بچّه ها را با پایین نیزه مى زدند و آنها به یکدیگر پناه مى بردند.
غارتگرانِ لشکر عمربن سعد، همه وسایل و لوازم شخصى زنان و کودکان را از آنان مى گرفتند. به علت رفتار خشن و بى رحمانه شان بعضى از کودکان از ترس غَش کرده و بیهوش شدند. «زینب» و «اُمّ کلثوم» خواهران امام بر این مصیبت مى گریستند.
یک خیمه باقى مانده بود و خون آشامان به آن سمت هجوم آوردند. امام سجّاد (علیه السلام) در خیمه بود، شمر جلو آمد تا امام چهارم را بکشد. «حَمیدبن مُسْلِم» گفت: «آیا بیمار را هم مى کشید؟!» سپس ادامه داد: «همان بیمارى براى او کافى است و او را از بین مى برد.» به این ترتیب، امام زین العابدین به قتل نرسید. و این خواست خداوند متعال بود، تا «امامت» باقى بماند.
بدن امام را لگدکوب کردند
عمربن سعد، بعد از اینکه از خیمه هاى زنان برگشت، در بین همراهانش فریاد زد: «چه کسانى دستور ما را در مورد حسین انجام مى دهند و با اسبان خود سینه و پشت او را لگدکوب مى کنند؟!» بى درنگ ده نفر به نامهاى: «اسحاق بن حیوه»، «اَخْنَس بن مرثد»، «حَکیم بن طُفَیْل»، «عمروبن صَبیح صَداوى»، «رجاءبن مُنْقِذِ عَبْدى»، «سالم بن خیثمه جعفى»، «واخط بن ناعم»، «صالِح بن وَهَب جُعْفى»، «هانى بن ثُبیت حضرمى»، «اسیدبن مالک» بر اسبهاى خود سوار شدند و بر بدن مقدّس امام تاختند.
تاریخ نویسان و محقّقان ریشه هاى خانوادگى این ده نفر را بررسى کرده اند و به این نتیجه قطعى رسیده اند که همه آنها حرام زاده بودند.
به علاوه، این ده نفر وقتى به کوفه برگشتند، جایزه کوچکى از عبیدالله بن زیاد گرفتند; اما وقتى مختار قیام کرد آنان را گرفت و دست و پایشان را با زنجیرهاى آهنى بست و دستور داد بدن آنها را با اسب لگدکوب کنند تا به هلاکت برسند.
عزادارى استثنایى براى امام حسین (علیه السلام)
وقتى که امام حسین (علیه السلام) در خون غلتید و کافران سرش را از بدن جدا کردند و بر بالاى نیزه زدند، ناگهان دنیا به لرزه درآمد و عرش خدا لرزید.
زمین سرد شد و خورشید از حرکت ایستاد.
جنّ و انسان به گریه آمدند.
فرشته ها و ملائک، شیوَنشان عرش را به لرزه درآورد.
جمادات، نباتات و حیوانات به سوگ نشستند.
از آسمان خون بارید.
به این ترتیب، عالم عزادار شد و خداوند متعال، خود صاحب عزا شد.
گرد و غبار شدیدى آسمان کربلا را فرا گرفت و روز مثل شب تاریک شد. باد سرخى با شدت تمام مىوزید و از هیچ کس اثرى به چشم دیده نمى شد. مردم گمان کردند که عذاب الهى بر آنها فرود آمده، اما ساعتى چنین بود و آن گاه هوا روشن شد.
در روایتى حضرت على (علیه السلام) فرمود: «هر چیزى براى مظلومیّت حسین گریه خواهد کرد، حتّى حیوانات وحشى صحراها، ماهیان دریاها، پرندگان آسمان، آفتاب، ماه، ستارگان، آسمان، زمین، مؤمنین، جِنّ و اِنس و جمیع فرشتگان آسمان ها و زمین ها و بهشت و مالک و حاملینِ عرش، از آسمان خون و خاکستر مى بارد.» سپس فرمود: «پس لعنت خدا بر قاتلینِ حسین واجب شد.»شهداى کربلا چه کسانى بودند؟
بر اساس روایت هایى که در کتاب هاى تاریخى آمده، شهداى کربلا از «بنى هاشم» و «غیر بنى هاشم» هستند که در رأس ایشان حضرت امام حسین (علیه السلام) است. اسامى شهداى بنى هاشم ـ که سى نفر هستند ـ این طور ذکر شده است:
فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام) : اَبُوبَکْرِبن على، عُمَربن على، مُحمَّد اصغربن على، عبدالله بن على، عباس بن على، محمدبن العباس بن على، عبدالله بن العباس بن على، عبدالله اصغر، جعفربن على، عثمان بن على.
فرزندان امام حسن (علیه السلام) : قاسم بن حسن، ابوبکربن حسن، عبدالله بن حسن، بِشْربن حسن.
فرزندان امام حسین (علیه السلام) : على بن الحسین الاکبر، عبدالله رضیع، ابراهیم بن الحسین.
فرزندان عبدالله بن جعفر: محمدبن عبدالله بن جعفر، عَوْن بن عبدالله بن جعفر، عبیداللّه بن عبداللّه بن جعفر.
فرزندان عقیل بن ابى طالب: مسلم بن عقیل، جعفربن عقیل، جعفربن محمدبن عقیل، عبدالرحمن بن عَقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، عبدالله الاکبربن عقیل، عَوْن بن مسلم بن عقیل، محمدبن مسلم بن عقیل، محمدبن ابى سعید بن عقیل، احمدبن محمد هاشمى.
اسامى شهداى کربلا به غیر از بنى هاشم: ابراهیم بن الحصین اسدى، ابن الحتوف بن الحارث انصارى، ابوعامر نهشلى، ادهم بن امیه عبدى، اَسْلَم ترکى، اُمَیَّه بن سعد طائى، أَنَسَ بن الحارث کاهلى، أنیس بن مَعْقِل اَصْبَحى، بُرَیربن خُضَیْر هَمْدانى، بِشْربن عبدالله حَضْرمى، بَکْربن حَىّ تَیْمى، جابربن الحَجّاج تَیْمى، جَبَلَه بن على شَیْبانى، جُنادَه بن الحارث سَلْمانى، جُناده بن کَعْب انصارى، جُنْدَب بن حجیر خَوْلانى، جَوْن، جُوَین بن مالک تمیمى، الحارث بن امرىء القیس کِنْدى، الحارث بن نَبْهان، الحباب بن الحارث، الحباب بن عامر شعبى، حبشى بن قاسم نَهْمى، حبیب بن مُظَهَّر (مظاهر) اسدى، الحَجّاج بن بَدْرى سَعْدى، الحَجّاج بن مَسْرُوق جُعْفى، حرّبن یزید رِیاحى، الحَلاس بن عمرو راسِبى، حَنْظَلَه بن اَسْعد شبامى، حَنْظَلَه بن عمرو شَیْبانى، رافع، زاهربن عمرو کِنْدى، زُهَیْربن بِشْر خَثْعَمى، زُهَیْربن سَلیم اَزْدى، زُهَیْربن القَیْن بَجَلى، زیادبن عریب صائدى، سالم، سالم، سعدبن الحارث انصارى، سعد، سعد، سعیدبن عبدالله حَنَفى، سلمان بن مضارب بَجَلى، سلیمان، سواربن منعم نَهْمى، سُوَیْدبن عمروبن ابى المطاع، سیف بن الحارث بن سُریع جابرى، سیف بن مالک عبدى، شَبیب، شوذب، الضَرْغامه بن مالک، عائذبن مجمع عائذى، عابِس بن ابى شبیب شاکرى، عامربن حِسان بن شُریح، عامِربن مسلم عَبْدى، عبادبن المهاجر جُهَنى، عبدالأعلى بن یزید کَلْبى، عبدالرحمن اَرْحَبى، عبدالرحمن بن عبدربه اَنْصارى، عبدالرحمن بن عروه غِفارى، عبدالرحمن بن مسعود تَیْمى، عبدالله بن ابى بکر، عبدالله بن بِشر خَثْعَمى، عبدالله بن عروه غِفارى، عبدالله بن عمیربن جناب کَلْبى، عبدالله بن یزید عَبْدى، عبیدالله بن یزید عَبدى، عقبه بن سَمْعان، عقبه بن الصلت جُهَنى، عماره بن صلخب اَزْدى، عمران بن کَعْب بن حارثه اَشْجَعى، عماربن حسان طائى، عماربن سلامه دالانى، عمر و بن عبدالله جندعى، عمرو بن خالد اَزْدى، عمروبن خالد صَیْداوى، عمروبن قرظه انصارى، عمروبن مطاع الجعفى، عمروبن جناده الانصارى، عمروبن ضبیعه ضَبُعى، عمروبن کعب ابو ثمامه صائدى، قارب، قاسط بن زُهَیْر تَغْلِبى، القاسم بن حبیب اَزْدى، کُردُوس تَغْلِبى، کنانه بن عتیق تَغْلبى، مالک بن ذودان، مالک بن عبدالله بن سریع جابرى، مُجَمَّع جُهَنى، مُجَمَّع بن عبیدالله عائذى، محمدبن بَشیر حَضْرَمى، مسعودبن الحَجّاج تَیْمى، مسلم بن عَوْسَجَه اسدى، مسلم بن کثیر اَزْدى، مقسط بن زُهَیْر تَغْلِبى، مُنْجِح، الموقع بن ثمامه اسدى، نافِع بن هِلال بَجَلى، نصر، النعمان بن عمرو راسِبى، نُعِیم بن عجلان انصارى، واضح رومى، وهب بن حباب کَلْبى، یزیدبن ثُبیط عَبْدى، یزیدبن زیادبن مهاصر کِنْدى، یزیدبن مغفل جُعْفى.حال امام سجّاد در مورد مصیبت کربلا
حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) ، در روز عاشورا مصیبت هاى بسیارى کشید. پدر، بَرادران، عموها، پسرعموها و یاران را کشته و در خاک و خون غلتیده دید. زنان و کودکان و خواهران را دید که به اسارت گرفته شدند و شلاّق مى خورند. اما خداوند متعال به او صبر داده بود تا در برابر همه مصیبت ها شکیبا باشد; در حالى که مى دید بیشتر خاندانش و یاران پدرش در خاک و خون غلتیده اند و بدنهایشان برهنه و لباسهایشان به غارت رفته است. حقّ ایشان غصب شده، خاندانشان کشته شده و از وطن رانده شده اند.
امام سجّاد (علیه السلام) حدود چهل سال بر شهادت پدر بزرگوارش گریه کرد. در این مدّت روزها را روزه مى گرفت و شبها عبادت مى کرد. وقتى در افطار برایش آب و غذا مى آوردند و مى گفتند: «آقا بفرمایید بخورید.» امام مى فرمود: «فرزند رسول خدا گرسنه کشته شد، فرزند رسول خدا تشنه کشته شد.» آنقدر این جملات را تکرار مى کرد و گریه مى کرد، تا ظرف غذایش از اشک تر مى شد و آب آشامیدنیى که برایش آورده بودند با اشکش آمیخته مى شد.
حالِ امام این چنین بود تا به ملکوت اعلى پیوست.
رباب که بود؟
رباب همسر امام حسین و دختر «امرء القیس بن عدى کَلْبى» بود. رباب مادر «سکینه» و «عبدالله رضیع» است و بعد از شهادت امام، بیش از یک سال زنده نماند.او به امام علاقه شدیدى داشت و امام هم به او علاقه مند بود.
رباب به مدینه برنگشت و در کنار قبر مطهر امام حسین (علیه السلام) ماند و زیر سایه و سقف هم نرفت، تا اینکه بعد از یک سال، بر اثر غم و اندوه از دنیا رفت. او از بافضیلت ترین زنان عصر خود بود و شعرهایى هم براى مصیبت امام حسین (علیه السلام) سرود.دفن شهداى کربلا
بعد از روز عاشورا، عدّه اى از طایفه «بنى اسد» ـ که موافق با امام حسین (علیه السلام) بودند ـ به کربلا آمدند تا پیکر امام و یارانش را دفن کنند. اما به علت وجود زخم هاى زیاد و یا قطعه قطعه بودن پیکر شهداء آنها را نمى شناختند و حیران بودند. در آن حال، امام زین العابدین (علیه السلام) آمد و بدن مطهّر شهدا را یک به یک به آنها شناساند و آنها در دفن شهدا، امام زین العابدین (علیه السلام) را یارى نمودند. امام زین العابدین (علیه السلام) روى قبر پدرش نوشت: «هذا قبرُ الحسین بنِ على بن ابى طالب، الَّذى قَتَلُوهُ عَطشاناً غَریباً» .اسارت خاندان امام
جنایتکاران بنى امیّه، پس از آن که امام و یارانش را به شهادت رساندند، لباسها و وسایلش را به غارت بردند، با اسب بر بدنش تاختند، خیمه هاى خاندانش را به آتش کشیدند، زنان و کودکان را غارت کردند و آنها را به اسارت درآوردند.
دشمن، خاندان امام حسین (علیه السلام) را شهر به شهر گرداند. یزید مى خواست با این کار خاندان پیامبر و مقدّسات دین را خوار و پست گرداند و به این ترتیب، مردم را بترساند تا کسى جرأت مبارزه نداشته باشد. اما این خاندان الهى در دوران «اسارت» هم، با باطل جنگیدند و دشمن را رسوا کردند و با سخنرانى هاى بیدارگرشان برنامه دشمنان اسلام را نقش بر آب ساختند. بنى امیّه با پیامبر و اهل بیت او دشمنى شدید داشتند و همواره خصومت خود را به شکلى نشان مى دادند. حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) آنان را لعنت کرد. در سوره اسراء آیه شصت «شجره ملعونه» به بنى امیّه تفسیر شده است.
مأموران سپاه یزید با وضع ناراحت کننده اى خاندان امام حسین (علیه السلام) را وارد کوفه کردند. امام زین العابدین (علیه السلام) را غُل و زنجیر کرده و در حالى که دستها را به گردنش بسته بودند، در معرض تماشاى مردم گذاشتند.
مردم بىوفاى کوفه، با بى حیایى به تماشاى زنان و کودکان ایستاده بودند. آنان مى دیدند گوشواره هاى دختران و زنان از گوششان کشیده شده و جاى زخم و جراحت بر جاى مانده است. بچه هاى اسیر، پابرهنه بودند و مردم کوفه مى دیدند که از پاى دختران خلخال را بیرون آورده اند.
زنان اهل بیت در حال اسارت و با آن وضع بسیار بد نیز، اعتراض آمیز، بر حفظ عفّت و حجاب تأکید داشتند. «ام کلثوم» فریاد کشید: آیا شرم نمى کنید که براى تماشاى اهل بیت پیامبر جمع شده اید؟!
سرهاى شهدا را که بر نیزه بود، جلو مردم آوردند. در این موقع همه به گریه افتادند. حضرت زینب (علیها السلام) وقتى نگاهش به سر امام حسین (علیه السلام) افتاد، از شدّت ناراحتى، پیشانى را به چوبه مَحْمِل زد و خون از پیشانى مبارکشان جارى شد.
در کوچه ها و میدان هاى کوفه، سر بُریده امام بر سر نیزه، آیه اصحاب کهف را مى خواند: «اَمْ حَسِبْتُم اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیم کانُوا مِن آیاتِنا عَجَبا» . سربازان با خوشحالى سرهاى شهدا را در جاى جاى کوفه مى گرداندند.
این جنایت دردناک و زشت بنى امیّه، نشانه مظلومیت امام حسین (علیه السلام) است. دشمنان مى خواستند دیگران را بترسانند و جلو حقّ گویى را بگیرند امّا موجى از خشم ونفرت در مردم به وجود آمد و مردم از حیله هاى پشت پرده «شجره مَعلونه» آگاه شدند.
وقتى کاروان اسیران کربلا را وارد دارالإماره کردند، حضرت زینب (علیها السلام) خطاب به عبیدالله بن زیاد، او را «ابن مرجانه» خواند و این اشاره به نسب ناپاک او بود و باعث رسوایى حاکم کوفه شد. سپس حضرت زینب با سخنرانى آتشین خود به افشاگرى پرداخت.
عبیدالله بن زیاد، سر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را همراه «شمر» به شام نزد یزید فرستاد. شمر، مردى آبله رو و بدسیرت و زشت صورت بود و حرام زاده به حساب مى آمد. او در طول راه کوفه تا شام، با سنگدلى تمام، اسیران را آزار مى داد.
امام زین العابدین (علیه السلام) را در مدّت اسارت، بر شتر بى جهاز و بى کجاوه [۲]نشانده و پاهاى آن حضرت را به زیر شکم شتر بسته بودند. بیمارى امام از یک طرف و مصیبت ها و رنج اسارت از سوى دیگر، قلب خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را مى سوزاند.ورود اسیران به شام
یزید در انتظار رسیدن اسیران بود. نماینده جنایتکارش «عبیدالله بن زیاد» برنامه اش را خوب انجام داده بود. یزید دستور داد تا شهر شام را آذین بندى کنند و خاندان حسین بن على (علیه السلام) را در کوچه و بازار بگردانند.
کاروان اسیران را سه روز در پشت «دروازه ساعات» نگهداشتند تا کار جشن کامل شود. آن دروازه، یکى از دروازه هاى شرقى شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن ختم مى شد.
شهر را با زیورها، دیبا و زر و سیم و انواع جواهر آراستند. سپس مردان، زنان، کودکان، بزرگسالان، وزیران، امیران، یهود، مَجوس، [۳] نصارا [۴] و همه اقوام، با طبل، دف، شیپور، سرنا و دیگر ابزار لهو و لعب براى شادى و تفریح بیرون آمدند. چشمها را سُرمه کشیده، دستها را حَنا بسته و بهترین لباس ها را پوشیده و خود را آراسته بودند.
در چنین وضعى، روز اول ماه صفر، سر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را ـ که بالاى نیزه بود ـ وارد شهر کردند و به دنبال آن، اسیران اهل بیت را به شهر آوردند. مردم به شادمانى و پایکوبى و طبل زنى مشغول بودند. این برنامه، حاصل تلاشهاى معاویه بود. او بیش از سى سال در شام حکومت کرد.
مردم شام، با تلاشهاى معاویه با حضرت على (علیه السلام) و خاندانش دشمنى مىورزیدند و رفتار مردم شام با اسیران کربلا نشان دهنده آن بود. سالها بود که در قنوت نمازشان بر حضرت على (علیه السلام) لعنت مى فرستادند! علاوه بر اینها، یزید، براى موجّه جلوه دادنِ کار خود، امام حسین (علیه السلام) را «شورشى» معرفى کرد و خود را سرکوب کننده شورش ضدّ حکومت اسلامى(!) مى دانست.
اسیران را از قسمتهاى مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعیت زیادى از مردم براى دیدن اسیران خاندان محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) در دو طرف بازار صف کشیده بودند. در انتهاى بازار «مسجد اُمَوى» قرار داشت و اسیران را از همین مسیر وارد مسجد کردند. فشار جمعیت حرکت را کُند کرده بود. خونبارترین برگهاى تاریخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسین (علیه السلام) و خاندانش در قیام تاریخى کربلا، همه بیانگر این بود که قیام، براى دین و مبارزه با ستم و کفر است. اهل بیت (علیهم السلام) همواره خود را خاندان و وارثان پیامبر معرفى مى کردند و بر این مهمّ تأکید داشتند، تا پرده هاى غفلت و خاموشى را کنار بزنند.قصر یزید، در انتظار اسیران
قصر یزید ـ که آن را «دار الخلافه» مى نامیدند، نزدیک مسجد جامع اُمَوى بود. یزید براى اینکه پیروزیش را به رُخ مردم بکشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند. و از این رو قصر پر از جمعیت شد. سپس اُسراى اهل بیت را ـ که با طناب و زنجیر آنان را به هم بسته بودند ـ با وضعى توهین آمیز وارد مجلس جشن یزید کردند.
سر مطهر امام حسین را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد یزید آوردند. یزید در حالى که مى خندید با چوب خَیزَران [۵] بر لبهاى امام زد و با غرور و سرمستى خواند: «بنى هاشم با حکومت بازى مى کردند، نه خَبرى (از آسمان و غیب) آمده و نه وحى نازل شده است…».
یزید آرزو کرد کاش نیاکانش ـ که در جنگ بَدْر کشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهى و انتقام او را مى دیدند. این جملات، نشان دهنده کفر قلبى و کینه یزید به پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بود.
پس از سخنان کفرآمیز یزید، حضرت زینب (علیها السلام) سخنرانى تاریخى اش را با این آیه شروع کرد: «سرانجامِ بدکاران، آن شد که آیات الهى را تکذیب و مسخره کردند.» [۶] در ادامه سخنرانى اش باز هم از قرآن کمک گرفت: «کافران مپندارند که اگر به آنان مهلت مى دهیم، برایشان خوب است، بلکه گناهانشان افزوده مى شود و براى آنان عذاب خوارکننده اى است». [۷]به طور کلّى سخنرانى حضرت زینب (علیها السلام) بیانگر خروج یزید از اسلام و بى اعتقادى او به دین و اثبات کفر و انجام کارهاى زشت و ناپسند او است. در حقیقت، واقعه با عظمت کربلا، کفرِ پنهان بنى امیّه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن کرد.
«فاطمه» دختر امام حسین (علیه السلام) در بین اسیران بود. او هم به نوبه خودش سخنان افشاگرانه اى بر ضدّ جنایتهاى یزید بیان کرد و همه حاضران را به گریه انداخت. در دارالخلافه یزید، چشم یکى از وابستگان حکومت به او افتاد، از این رو از یزید خواست او را به وى ببخشد. حضرت زینب (علیه السلام) به شدّت اعتراض کرد و کار آنان را کُفر به حساب آورد.
تبلیغات بنى امیّه وانمود کرده بود که بر دشمنان اسلام و بر شورشیان پیروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زینب (علیها السلام) و امام زین العابدین (علیه السلام) با سخنرانى هایشان «جشن» را به «عزا» تبدیل کردند و پیروزى(!) را بر کام یزید تلخ نمودند.
خرابه شام
بعد از سخنرانى حضرت زینب (علیه السلام) در مجلس جشن یزید، که وضع را بر ضدّ او تغییر داد، یزید خاندان امام حسین (علیه السلام) را در خرابه اى بى سقف جاى داد. اهل بیت، سه روز در آن خرابه بودند و براى امام حسین و شهداى کربلا عزادارى مى کردند.
«رقیّه» دختر خُردسال امام حسین (علیه السلام) در همین خرابه پدرش را در خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بى تابى کرد و پدر را خواست. خبر به یزید رسید. به دستور او سر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را براى رقیّه آوردند و او از این منظره بیشتر ناراحت شد و همان روزها روح از بدنش جدا شد و به سوى خدا رفت.
در مدتى که خاندان امام حسین (علیه السلام) در شام اسیر بودند، چند نوبت آنها را به قصر یزید بردند. یزید به هیچ وجه حیله اش عملى نشد و هربار نتیجه معکوس گرفت. او ناچار شد خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را در بیستم صفر به مدینه بفرستد.آغاز امامتِ امام چهارم
پس از شهادت مظلومانه امام حسین (علیه السلام) ، امامت به حضرت زین العابدین (علیه السلام) منتقل شد. آن حضرت در واقعه جانسوز کربلا حضور داشت و به علت بیمارى، در خیمه بسترى بود. پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) همراه با خاندان پیامبر به اسارت گرفته شد و با حالتى ناراحت کننده ـ که غُل و زنجیر به دست و گردن آن حضرت بسته بودند ـ به کوفه و از آنجا به شام برده شد. در قصر یزید با سخنرانى بسیار مهمّى، چهره یزید را به مردم شناساند و مردم شام را از حقیقت قیام کربلا آگاه کرد.
امام زین العابدین (علیه السلام) در واقعه دلخراش کربلا ۲۴ سال داشت و داراى فرزند بود. فرزند خردسالش، امام محمد باقر (علیه السلام) هم در کربلا حضور داشت. نقش اصلىِ امام زین العابدین (علیه السلام) در قیام عاشورا، رساندن پیام خون شهداى کربلا و حفظ دست آوردها و اهداف پدر بود.
سخنرانى امام زین العابدین (علیه السلام) در قصر یزید، باعث رسوایى حکومت شد و یزید چنان خشمگین شد که دستور داد امام را بکشند، امّا حضرت زینب (علیها السلام) خود را سپر بلا کرد و اجازه نداد بدین کار موفق شوند.زینب، پیامبرِ خون شهدا
از حضرت زینب (علیها السلام) به عنوان «قهرمان صبر» یاد مى کنند. این شیرزن، پیام رسان خون شهیدان کربلا است. او از شروع قیام عاشورا همراه برادرش امام حسین (علیه السلام) بود و از همه مسائل قیام عاشورا آگاهى داشت. او از شجاعت، عفاف، قوّت قلب، زهد، فصاحتِ بیان و شهامت بسیار عجیبى برخوردار بود. این بانوى فداکار، دو پسر به نامهاى «محمد» و «عون» داشت که در کربلا به شهادت رسیدند.
در قیام الهى عاشورا، نقش فداکارى هاى بزرگ حضرت زینب (علیها السلام) خیلى زیاد بود; سرپرست قافله اسیران خاندان امام حسین (علیه السلام) و پرستار امام زین العابدین (علیه السلام) و افشا کننده ظلمهاى حکومت بنى امیّه با سخنرانى هاى تاریخ سازش بود. بعد از عاشورا و در مدّت اسارت در کوفه و شام، سخنرانى هاى آتشینى ایراد کرد و باعث ادامه حماسه عاشورا و بیدارى مردم شد.
در مدینه بعد از دوران اسارت براى شهیدان کربلا مجالس عزادارى برگزار و با سخنانش افشاگرى مى کرد.قیام توّابین
پس از واقعه سوزناک کربلا، با روشنگرى هاى حضرت زینب (علیها السلام) و امام زین العابدین (علیه السلام) در کوفه، شام و مدینه، مردم پى به عمق فاجعه اى بزرگ بردند که خود از جمله عاملان آن بودند. شیعیان کوفه به علّت یارى نکردن امام حسین (علیه السلام) پشیمان شدند و توبه کردند. و براى همین اظهار توبه و پشیمانى، به «توّابین» مشهور شدند. آنها نزد «سلیمان بن صُرَد خُزاعى» رفتند.
سلیمان بن صُرَد، از چهره هاى برجسته و سرشناس شیعه در کوفه بود. از اصحاب پیامبر و در جنگ صفّین از یاران حضرت على (علیه السلام) بود. پس از مرگ معاویه، او به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا به کوفه بیاید، امّا عبیدالله بن زیاد او را به زندان انداخت. به همین جهت نتوانست در کربلا همراه امام حسین (علیه السلام) باشد. او که پشیمانى و توبه مردم کوفه را دید، رهبرى قیام «توّابین» را بر عهده گرفت.
در مدّت چهار سال، با جذب افراد و تهیّه سلاح و فراهم کردن امکانات قیام، به طور مخفیانه قیام را سازماندهى کرد. سرانجام در سال ۶۵ هجرى با جمعیتى چهار هزار نفرى قیام خود را با اشعار «یا لَثارات الحسین» [۸] آغاز کردند. بر سر قبر امام حسین (علیه السلام) رفتند و با گریه و ناله از خدا خواستند تا آنها را ببخشد. سپس به سمت شام حرکت کردند تا حکومت را سرنگون کنند. به «عین الورده» آمدند و در آنجا با سپاه شام برخورد کردند. بعد از چند روز نبرد شدید، سرانجام سلیمان بن صرد ـ که ۹۳ سال داشت ـ با جمعى از یارانش به شهادت رسیدند. بقیه توابین، چون توان مقابله با سپاه بزرگ شام را نداشتند، شبانه به کوفه برگشتند.قیام مُختار
«مختاربن ابى عبیده ثقفى» مردى خردمند، حاضرجواب، شجاع، بخشنده، تیزهوش و کارشناس مسائل نظامى بود. او از کسانى بود که فضایل آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) را نشر مى داد و آشکار و پنهان از خاندان پیامبر طرفدارى مى کرد.
وقتى «مسلم بن عقیل» به کوفه آمد، مختار او را به خانه اش برد و با مُسلم به نفع امام حسین (علیه السلام) بیعت کرد. عبیدالله بن زیاد، بعد از کشتن مسلم، مختار را شلاّق زد و زندانى کرد، و هنگام حادثه دلخراش کربلا، او
و میثم تمّار در زندان بودند.
مختار پنج سال پس از واقعه جانسوز عاشورا، در سال ۶۶ هجرى در کوفه قیام کرد. هدف قیامش، خونخواهى امام حسین (علیه السلام) و انتقام از جنایتکاران و قاتلان شهداى کربلا بود. در این قیام، بسیارى از شیعیان از او حمایت کردند و شعارشان این بود: «یا لَثارات الحسین»; «یا مَنْصُورُ، اَمِت». [۹] درگیرى هاى سختى در محلّه ها و میدان هاى کوفه پیش آمد. عده اى کشته و عده اى تسلیم شدند و مختار وارد قصر شد. روز بعد براى مردم کوفه سخنرانى کرد، بزرگان کوفه با او بیعت کردند. مختار پس از اینکه بر اوضاع کاملاً مسلّط شد، یکایک قاتلان شهداى کربلا را دستگیر کرد و کشت. او نیروهایى را به اطراف مى فرستاد تا هم بر آن مناطق تسلّط پیدا کنند و هم جنایتکاران را گرفته و مجازات نمایند.
مختار موفّق شد افرادى چون: عمربن سعد، شمربن ذى الجوشن، عبیدالله بن زیاد، خُولى، سَنان، حَرْمَلَه، حَکیم بن طُفَیْل، مُنْقِذِبن مُرّه، زیدبن رقاد، زیادبن مالک، مالک بن بِشْر، عبداللّه بن اسید، عَمْروبن حَجّاج و بسیارى از افرادى را که در عاشورا دستشان به خون شهدا آلوده بود، از دم تیغ بگذراند و بدنشان را بسوزاند و یا در مقابل سگها بیندازد.
مختار، هجده ماه حکومت کرد و در سنّ ۶۷ سالگى در جنگى با سپاهیان «عبداللّه بن زبیر» به شهادت رسید. قیام او و خونخواهى اش موجب خُرسندى ائمه (علیهم السلام) بود.
تخریب حَرَم امام حسین (علیه السلام)
بعد از شهادت مظلومانه امام حسین (علیه السلام) ، که باعث شد حقیقت اسلام روشن شود، شیعیان به زیارت قبر مطهر آن حضرت مى آمدند. به این ترتیب، حاکمان ستمگر مرتّب احساس خطر مى کردند و سعى داشتند تا این محل تجمّع را از بین ببرند. متوکّل عباسى، با ایجاد پاسگاهى در نزدیکى کربلا به سربازانش دستور داد: هر کس را دیدید قصد زیارت حسین دارد، بکُشید.
به دستور متوکّل، هفده بار قبر مطهر امام حسین (علیه السلام) را خراب کردند. یک بار «دیزَج یهودى» را مأمور تغییر و تخریب قبر امام کرد. او نیز با غلامان خویش سراغ قبر رفت. قبر را شکافت، به حصیرى که پیکر مطهّر امام در آن بود برخورد کرد که از آن بوى مُشک مى آمد، دوباره خاک روى آن ریختند و آب بستند و آن زمین را مى خواستند با گاو، شُخم بزنند که گاوها جلو نمى رفتند و کار نمى کردند!
هارون الرشید هم به حاکم کوفه دستور داد تا حَرَم امام حسین (علیه السلام) را خراب کند، اطراف آن را ساختمان بسازد و زمین هایش را زیر کشت و زراعت ببرد. حاکم کوفه هم مو به مو دستورهاى هارون الرشید را انجام داد. با این حال، مردم باز هم به زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) مى آمدند و حتى گاهى با مأموران خلیفه درگیر مى شدند. برخوردهاى جفاکارانه دشمنان، همه، براى پراکندن عاشقان امام حسین (علیه السلام) از این مرکز روشنایى بود، امّا کمترین نتیجه اى هم نگرفتند.
وهّابیان هم در سال ۱۲۱۶ قمرى به کربلا حمله کردند و این تهاجمها، ده سال ادامه داشت. وهّابیان کربلا را غارت، مردم را قتل عام و حَرَم مطهر امام را خراب کردند.
در سالهاى اخیر هم حکومت ظالم عراق، براى خاموش کردن حرکت انقلابى شیعیان این سرزمین، در سال ۱۳۷۰ شمسى به کربلا و نجف حمله کرد. بعثى ها با توپخانه، گنبد و بارگاه حرم امام حسین (علیه السلام) را مورد هجوم وحشیانه قرار دادند و حقّ طلبان را به خاک و خون کشیدند. «صدام» دستور داد حرم حضرت على (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و حضرت عبّاس (علیه السلام) را تخریب نمایند و قیام مردمىِ بر ضدّ حکومت را خفه کنند.چه کسى شیعه امام حسین (علیه السلام) است؟
کسى که شیعه و علاقه مند به امام حسین (علیه السلام) است، باید همرنگ، همجهت و همفکر با امامش باشد; باید از جهت رفتار، اخلاق و گفتار به امام حسین (علیه السلام) اقتدا کند، نه اینکه ادّعا کند و شعار بدهد.
البته شیعه امام حسین (علیه السلام) ، شیعه همه ائمه اطهار (علیهم السلام) است. شیعه، در راه ائمه (علیه السلام) ـ که راه خدا است ـ قدم بر مى دارد. امام حسین (علیه السلام) الگو و نمونه فدا شدن در راه خداست. شیعه او هم باید اینطور باشد.
شیعه امام حسین (علیه السلام) باید در این کارها و ارزشها به آن حضرت اقتدا کند: اطاعت امر خدا، خواندن و زنده نگهداشتن نماز، خودسازى، گریز از گناه، امر به معروف و نهى از منکر، زیر بار ذلّت نرفتن و عدم سازش با ظالمان، جهاد و شهادت، قاطعیت و پایدارى در راه عقیده، مبارزه با باطل، ایثار و….
استشهاد به یک کتاب به معناى تأیید همه مطالب آن نیست.
منابع :
[۱] ـ مقدّس نمایى و تظاهر به مظلومیّت .
[۲] ـ مَحْمِل، جایگاهى که بر شتر مى بندند و در هر طرفى یک نفر مى نشیند.
[۳] ـ آتش پرست، آفتاب پرست، گبر.
[۴] ـ کسانى که پیرو دین حضرت مسیح هستند.
[۵] ـ چوب و ترکه اى که یزید، با آن بر سر بریده امام اشاره مى کرد و بر لب و دندان امام مى زد.
[۶] ـ روم، (۳۰) آیه ۱۰.
[۷] ـ آل عمران، (۳) آیه ۱۷۸.
[۸] ـ اى خون خواهان حسین (علیه السلام) .
[۹] ـ اى یارى شده! بمیران. (نوعى پیش گویى و فال نیک به مرگ دشمن).
مدارک و منابع مورد مطالعه :
۱. قرآن کریم
۲. شیخ طبرسى: احتجاج
۳. شیخ مفید: ارشاد
۴. شیخ صدوق: امالى
۵. علاّمه مجلسى: بحارالانوار
۶. طبرى، محمدبن جریر: تاریخ طبرى
۷. ابن جوزى: تذکره الخواص
۸. (شهید) مطهّرى، مرتضى: حماسه حسینى
۹. رسولى محلاّتى، سید هاشم: خلاصه تاریخ اسلام
۱۰. حکیمى، محمود: رهبر آزادگان حسین
۱۱. غفّارى، محسن: سیره امام حسین
۱۲. مدّرس، محمّدباقر: شهر حسین
۱۳. ابن عبد ربّه: عقدالفرید
۱۴. معین، محمّد: فرهنگ معین
۱۵. بهایى: کامل
۱۶. جعفربن محمدبن قولویه: کامل الزیارات
۱۷. اربلى، عیسى بن ابى الفتح: کشف الغمّه فى معرفه الائمّه
۱۸. سیدبن طاووس: لهوف
۱۹. ابن نماى حلّى: مثیرالاحزان
۲۰. مسعودى: مروج الذهب
۲۱. اصفهانى، ابوالفرج: مقاتل الطالبین
۲۲.مقرم، عبدالرزاق: مقتل الحسین
۲۳. ابى مخنف: مقتل الحسین
۲۴. ابن شهرآشوب: مناقب
۲۵. محدث قمى: منتهى الامال
۲۶. محدث قمى : نفس المهموم
۱۳۹۴/۴/۳ ه.ش.
دانستنیهاى عاشورا براى نوجوانان
- آبان ۱۳, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 212 نفر
- برچسب ها : امام حسین (ع), جوانان, چهارده خورشید, روایات شهید آوینی, زشترین, عاشورا, کربلا