درباره‌ی واژگان دخیل در قرآن

درباره‌ي واژگان دخيل در قرآن

درباره‎‌ی واژگان غیرعربی دخیل در قرآن، از گذشته میان قرآن‌پژوهان پرسشهایی درگرفته است که طرح آنها در ردّ شبهه‌هایی که خاورشناسان در افکنده‌اند، سودمند خواهد بود. عده‌ای از آنها اساساً منکر ورود هرگونه واژگان غیرعربی در قرآن شده‌اند و عده‌ای هم آن را پذیرفته‌اند. اما مشکل بحث در این‌جا آن است که آیا در زبانها به طورکلی و در زبان قرآن به طور خاص، وام‌گیری و واژگان قرضی راه دارد یا خیر؟ لذا قبل از پرداختن به راه‌یابی واژگان دخیل در قرآن، به فرایند وام‌گیری در زبانها و سپس زبان قرآن می‌پردازیم.
امروزه در نتیجه‌ی بررسیهای دانشهایی چون زبان‌شناسی، جامعه‌شناسی زبان و روان‌شناسی زبان، بر چگونگی برخورد زبانها و اصول تداخلهای آوایی، صرفی، دستوری، واژگانی و معنایی زبانها در یکدیگر، وقوف بیشتری داریم و می‌دانیم از نظر اصولی، وارد شدن واژه‌ها و عناصر یک زبان در زبان دیگر نتیجه‌ی برخورد آن زبانها با یکدیگر است و برخورد زبانها جزئی از برخورد فرهنگهاست. هرجا داد و ستد فرهنگی در کار باشد، داد و گرفت زبانی و واژگانی نیز در کار است.

انگیزه‌ی وام‌گیریهای زبانی نیز اساساً دو چیز است: ۱- نیاز ۲- اعتبار فرهنگ و جامعه‌ی وام دهنده. (۱) به گفته‌ی یکی از محققان معاصر عرب، «بیشتر واژه‌هایی که یک زبان از زبانهای دیگر اقتباس می‌کند، به اموری مربوط می‌شود که یا به اهل این زبانها اختصاصی دارد و زبان وام‌گیرنده از آنها بی‌بهره است و با این ملتها در آن امور از وام‌گیرندگان پیشی جسته‌اند و یا در تولید و بهره‌گیری فراوان از آن امور نسبتن به وام گیرندگان امتیاز و برتری به دست آورده‌اند. مثلاً اکثر واژه‌هایی که از زبان فارسی و یونانی وارد زبان عربی شده‌اند، به جنبه‌های مادی و فکری مربوط می‌شوند که این دو ملت در آن جنبه‌ها بر عرب برتری داشته‌اند و عربها به ناچار چنین واژه‌هایی را از آنان اقتباس کرده‌اند».(۲)

اما عامل اعتبار فرهنگ جامعه‌ی وام‌دهنده بدین‌گونه است که مردم کشور یا طبقه‌ای را- چه از نظر اجتماعی و فرهنگی و چه از نظر به کار بردن الگوهای زبانی- تحسین می‌نمایند. مثلاً وقتی سخنگویان دو زبان مختلف در کنار یکدیگر و در یک منطقه واحد زندگی می‌کنند، معمولاً یک زبان به وسیله‌ی قومی که قدرت را در دست دارد، گفتگو می‌شود. این زبان، زبان چیره یا زبان طبقه بالاست و دیگری زبان مغلوب یا زبان طبقه پایین. چنین وضعی معمولاً در نتیجه‌ی تهاجم و چیرگی یک قوم بر قومی دیگر و گاهی نیز در نتیجه‌ی کوچ و مهاجرت پدید می‌آید.

اما نیاز به نام‌گذاری و نامیدن چیزها و مفاهیم تازه و یا تقلید از الگوهای زبانی دیگر به خاطر تشخص و به علت آن که زبان خارجی از وجهه و اعتبار خاصی برخوردار است که آن را به گوینده‌ی خود نیز منتقل می‌کند، تنها علت نوآوریهای واژگانی و از آن جمله وام‌گیری صورتهای خارجی نیست. عوامل درونی زبان نیز در این کار دخالت دارند.
یکی از این عوامل درونی، کم بسامد بودن واژه‌هاست. عامل دیگری که به وام‌گیری واژگانی کمک می‌کند هم‌آواییهای مزاحم یا به عبارت دیگر واژه‌های متشابه فراوان و مشترکات لفظی بسیار در یک زبان است. (۳)

بنابراین، هیچ زبانی در دنیا وجود ندارد که از زبان اقوام همجوار و یا اقوامی که با آنها داد و ستد بازرگانی، فرهنگی و یا تماسهای اجتماعی داشته‌اند تأثیری نپذیرفته یا بر آنها تأثیر نگذاشته باشد. اما نکته‌ی مهم این‌جاست، زبانهایی که ریشه در فرهنگهای بومی دارند و ادبیاتی غنی از آنها به وجود آمده است، از این وام‌گیریها و داد و ستدهای زبانی آسیب و صدمه‌ای نمی‌بینند، بلکه در نتیجه‌ی این وام‌گیریها غنی‌تر و پربارتر، و برای مفاهیم و مقاصد تواناتر می‌گردند. (۴)

لذا، فرایند وام‌گیری زبانها از یکدیگر امر تازه‌ای نیست و قدمتش به قدمت پیدایش خود زبانهاست. تنها زبانی از این فرایند می‌تواند بر کنار باشد که به کلی محصور بوده و از همه‌ی ارتباطهای اجتماعی و فرهنگی و همه‌ی حوایج و نیازها مستغنی و منزوی باشد؛ که البته چنین زبانی در حکم «نیست در جهان» است. (۵)

آنچه درباره‌ی وام‌گیری زبانی از یکدیگر گفتیم، درباره‌ی زبان عربی نیز صادق است. زیرا اولاً عربها و عربستان برخلاف آنچه تا چند دهه پیش تصور می‌رفت. قومی و سرزمینی مهجور و برکنار از برخوردهای تمدنی و فرهنگی نبوده‌اند.
ثانیاً، اینک ما از وجود دولتهای قدیم عربی چون مَعین، سبا، حمیر، قتبان، حَضرَموت، کِنده، لحیان، ثمود، نَبط و تَدمُر آگاهیم و بر هزاران سنگ نبشته و سنگ نگاره به زبانهای مختلف سامی که این اقوام بدانها گفتگو می‌کرده‌اند، دست یافته‌ایم. (۶)
درباره‌ی نفوذ واژگان بیگانه به زبان عربی، قدیمترین کتاب همان‌المَعُرَّب من الکلام الاعجمی، تألیف ابومنصور موهوب بن احمد جوالیقی (در گذشته به سال ۵۳۹ یا ۵۴۰ ه.ق) می‌باشد. پس از او شفاء الغَلیل فیما فی کلام العرب من الدَّخیل تألیف شهاب‌الدین خَفاجی (در گذشته به سال ۱۰۶۹ ه.ق) است. در دوران معاصر، کتابهای زیر وجود دارند:

– بررسیهایی درباره‌ی واژه‌های دخیل فارسی در عربی کهن، صدیقی.
– واژه‌های دخیل آرامی در زبان عربی، زیگموند فرانکل.
– رساله‌ای در باب واژه‌های ایرانی در آرامی تلمودی، تلگدی.
– الالفاظ الفارسیه المعربه، إدی شیر.
– الفاظ المعربّه الموضوعه، رضا کحّاله.
– تفسیر الالفاظ الدخیله فی‌اللغه العربیه مع ذکر اصلها بحروفه، یوسف توماس البستانی.
– فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی، محمدعلی امام شوشتری.
– راههای نفوذ فارس در فرهنگ زبان تازی (پیش از اسلام)، آذرتاش آذرنوش.
در میان قرآن‌پژوهان گذشته، سیوطی کتابی دارد به نام المُهَذَّب فیما وَقَّع فی القرآن من المُعَّرب وی در الاتقان به مباحث نظری بحث واژگان غیرعربی در قرآن و دیدگاههای مختلف علمای اسلامی پرداخته است. می‌گوید: «بزرگان در مورد وقوع معرّب در قرآن اختلاف دارند و بیشتر آنها از جمله شافعی، ابن جریر، ابوعبیده و قاضی ابوبکر و ابن فارس برآنند که غیرعربی در قرآن نیست، به این دلیل که خداوند فرموده قرآناً عربیاً و یا فرموده است: وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِیّاً لَقَالُوا لَوْ لاَ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ …(۷)

ابوعبیده گفته است: «قرآن به زبان عربی رسا نازل شده است، پس هر کس پندارد در آن نیز عربی است حرف بزرگی زده و هر کس پنداشته به نَبطی در آن آمده، سخن به درشتی بر زبان رانده است». (۸)
ابن‌فارس می‌گوید: «اگر در آن [قرآن] لغت غیرعربی بود، شاید این توهم پیش می‌آمد که عربها بدان جهت در آوردن مثل آن عاجزند که لغتهایی آورده که کسی آنها را نمی‌شناسد».

ابن‌جریر می‌گوید: «آنچه از ابن‌عباس و غیر او در تفسیر واژگانی از قرآن که به فارسی یا حبشی یا نَبطی یا مانند اینهاست، از باب توارد لغات است که عرب و فارس و حبشی با یک لفظ درباره‌ی یک مسمّا سخن گفته‌اند».
دیگران هم گفته‌اند، تمام این واژگان، عربی خالصند ولی لغت عرب واقعاً گسترده است و بعید نیست که بر شخصیتهای برجسته‌ای پوشیده بماند و معنی «فاطر» و «فتح» بر ابن‌عباس مخفی باشد.

شافعی در رساله گفته است: «جز پیامبر، کسی بر لعنت احاطه ندارد».
اما برخلاف این گروه عده‌ای معتقدند که غیرعربی در قرآن واقع شده است و در پاسخ این که گفته‌اند قرآن به عربی نازل شده است، می‌گویند: «الفاظ اندک غیرعربی آن را از عربی بودن بیرون نمی‌برد. چنان که قصیده‌ی فارسی، با یک لفظ عربی، از فارسی بودن خارج نمی‌شود». (۹)

سیوطی، که خود به ورود واژگان دخیل در قرآن معتقد است، به روایتی استناد می‌کند که ابن‌جریر با سند صحیح از ابومَیسَره تابعی آورده است که «در قرآن» از هر زبانی هست». (۱۰)

سیوطی در تأیید سخنش، از رأی ابن‌نقیب کمک می‌گیرد. او گفته است: «از ویژگیهای قرآن بر سایر کتابهایی که از سوی خداوند نازل شده، این است که آن کتابها به زبان قومی که بر آنها نازل شده بود آمده‌اند، و چیزی به لغت غیر آنها در آن کتابها نازل نشده است؛ ولی قرآن دربردارنده‌ی تمام لغات عرب است و از واژگانی از زبانهای دیگر مثل روم و فارس و حبشه نیز در آن آمده است. ابوعبید قاسم بن سلام می‌گوید: به نظر من، درست آن است جمع دو قول را برگیریم؛ یعنی این واژگان در اصل عجمی هستند- چنان که فقها گفته‌اند- ولی در بین عربها هم واقع شده و آنها با زبان خود آنها را تعریب نموده و از الفاظ بیگانه آنها را به الفاظ خود تغییر داده‌اند. پس آن الفاظ، عربی شده‌اند. آن‌گاه قرآن نازل شده است، در حالی که این واژگان با کلام عرب مخلوط شده بود. پس هر کس بگوید این واژگان عربی است درست گفته است و هر کس بگوید آنها عجمی هستند نیز درست گفته است. (۱۱)

در پایان خوب است به مقدمه‌ی آرتور جفری بر کتاب واژگان دخیل در قرآن نگاهی بیفکنیم تا بحث مبسوط ایشان را در این‌باره، بررسی نماییم.
ایشان معتقد است که مسلمانان خیلی زود در تاریخ خود با مسأله گیج کننده‌ی واژگان معرّب در قرآن مواجه شدند. این مسأله به محض این که آنان به تفسیر کتاب مقدس خویش نیاز پیدا کردند، خود را نمایان ساخت. (۱۲)

وی، بروز این مشکل را در تفسیر قرآن پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌داند. چون «با رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و منقطع شدن سرچشمه‌ی وحی، ضرورت گردآوری قطعات پراکنده‌ی قطعات و تدوین آن به صورت کتاب پیدا شد. چون قرآن بدین‌گونه گردآوری شد و مرجع و سرچشمه‌ی غایی هم دین و هم قانون گردید، به تفسیر آن نیاز افتاد». (۱۳)

جفری، پس از بیان گزارشی، از آرای موافقان و مخالفان وجود واژگان دخیل در قرآن، آرای آنها را از قول سیوطی بیان کرده و سخن خود را در این باب را با همان بیان ابوعبیده و جوالیقی و ابن‌جوزی پایان می‌دهد که هر دو گروه راست می‌گویند؛ یعنی این واژه‌ها با زبان عربی آمیخته شده است و هر کس بگوید عربی است، راست گفته است و هر کس بگوید عجمی است او هم راست گفته است.

سپس جفری به نقل از کتاب المتوکلی سیوطی، رده‌بندی او در باب واژگان دخیل را ارائه می‌دهد که به نظر او کامل‌ترین رده‌بندی است. رده‌بندی سیوطی چنین است:
۱- واژه‌هایی که از زبان حبشی گرفته شده‌اند.
۲- واژه‌هایی که از زبان فارسی گرفته شده‌اند.
۳- واژه‌هایی که از زبان رومی گرفته شده‌اند.
۴- واژه‌هایی که از زبان هندی گرفته شده‌اند.
۵- واژه‌هایی که از زبان سریانی گرفته شده‌اند.
۶- واژه‌هایی که از زبان عبرانی گرفته شده‌اند.
۷- واژه‌هایی که از زبان نبطی گرفته شده‌اند.
۸- واژه‌هایی که از زبان قبطی گرفته شده‌اند.
۹- واژه‌هایی که از زبان ترکی گرفته شده‌اند.
۱۰- واژه‌هایی که از زبان زنگیان گرفته شده‌اند.
۱۱- واژه‌هایی که از زبان بربرها گرفته شده‌اند.

جفری، بیشتر اینها را حدسیّاتی بیش نمی‌داند و معتقد است لغت‌شناسانی که سیوطی از آنان نقل می‌کند، خود مفهوم درستی از معانی اصطلاحات زبان‌شناسیی که به کار می‌برده‌اند، نداشته‌اند. لذا به توضیح و تفسیر بیشتر این اصطلاحات می‌پردازد.

۱- زبان حبشی: از نظر زبان‌شناسی، زبان حبشی- یعنی زبان قدیم مردم حبشه- در میان زبانهای سامی نزدیکترین زبان به زبان عربی است. زبان عربی و حبشی و زبانهای سنگ نبشته‌های عربستان جنوبی، همگی جزء گروه زبانهای سامی جنوبی در مقابل زبانهای سامی شمالی رده‌بندی می‌شوند.
در ضمن، میان حبشه و عربستان، بسی پیش از سلطه‌ی «آکسومی‌ها» (۱۴) بریمن، روابط تجارتی وجود داشته و این روابط دوستانه، با وجود حادثه عام‌الفیل ادامه یافته است؛ و این واقعیت از آن جا گفته می‌شود حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) عده‌ای از پیروان خویش را که تحت آزار و شکنجه و تعقیب مخالفان قرار داشته به حبشه فرستاد تا در آن‌جا پناه گیرند، و هم از این حقیقت که بازرگانان مکّی یک سپاه حبشی مزدور در استخدام داشتند، روشن می‌شود. (۱۵)

در ضمن، در دوره‌ی استیلای آکسومیها بر عربستان جنوبی، ممکن است بسیاری از واژه‌های حبشی که اهمیت فرهنگی داشته‌اند، بر اثر اختلاط سیاسی و بازرگانی در عربستان تداول یافته باشند.

۲- فارسی: تماس و ارتباط میان عربستان و ایران عهد ساسانی، در دوره‌ی پیش از اسلام، بسیار نزدیک بوده است. مملکت عربی متمرکز در پیرامون حیره واقع بر رود فرات، مدتهای طولانی زیر نفوذ ایران قرار داشت و یکی از کانونهای انتشار فرهنگ ایرانی در میان اعراب بود. دربار لخمیان حیره در دوره‌ی پیش از اسلام، یکی از مراکز نامدار فعالیتهای ادبی بوده است. اشعار عدی‌بن زید و اعشی، پر از واژه‌های فارسی است. شاعران دیگر نیز مانند طرفه و عمویش متلمّس، حارث بن حِلّزه، عَمروبن کلثوم و غیره کم و بیش با دربار حیره مرتبط بوده‌اند. اما نفوذ ایرانیان و فرهنگ ایرانی نه تنها در ناحیه‌ی بین‌النهرین محسوس بود، بلکه نفوذ ایرانیان و یک سردار ایرانی در دوران حیات حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سلطه‌ی حبشیان را بر عربستان جنوبی برانداخت.
زبانی که در دوره‌ی پیش از اسلام، مردم شبه جزیره عربستان با آن آشنایی داشتند- که خود حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز احتمالاً با آن برخوردی داشته است- زبان پهلوی بود که زبان رسمی پادشاهی ساسانی (۲۲۶-۶۴۰ میلادی) به شمار می‌آمد. (۱۶)

۳- یونانی: سیوطی در بحث خود درباره‌ی واژه‌های بیگانه در قرآن، برای یونانی دو واژه‌ی به کار می‌برد: یکی یونانی و دیگر رومی.
هرگونه تماس مستقیم با زبان یونانی در دوران حیات حضرت محمد (صلی الله عیله و آله و سلم) یا دوره‌ی پیش از تولد وی، الزاماً می‌بایست با یونانی بیزانسی بوده باشد، چون در آن دوره نفوذ بیزانس (روم شرقی) در سوریه و فلسطین فوق‌العاده شدید بوده است.
روایت کرده‌اند که هم امرؤالقیس، شاعر پیش از اسلام و هم عثمان بن حویرث به دربار روم شرقی رفته بودند. ارتباط با جوامع مسیحی شام (سوریه) که به زبان یونانی سخن می‌گفتند، راهی برای ورود واژه‌های یونانی بود و برخی واژه‌های تجاری نیز ممکن است در نتیجه‌ی معاملات بازرگانی با یونانیان که در امتداد کرانه‌های دریای سرخ جریان داشته است، وارد زبان عربی شده باشد. (۱۷)

۴- زبان هندی: گاهی اظهارنظر درباره‌ی این که مراد لغویان از اللغه الهندیه (زبان هندی) چه بوده تا حدی دشوار است.
این زبان یا گروه زبانی عربستان جنوبی، چنان که از روی کتیبه‌های مَعینی،(۱۸) سبائی، حمیری و دیگر اَمارات درمی‌یابیم، به گروه زبانهای سامی جنوبی متعلّق است و با زبان حبشی- زبان قدیم حبشه- ارتباط نزدیک دارد. متأخرترین کتیبه‌هایی که از این زبان داریم، از سال ۵۵۰ میلادی است و به نظر می‌رسد که زبان عربی به عنوان زبان گفتاری در آن مناطق، حتی پیش از زمان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین آن شده است.
بدون شک، واژه‌هایی که اصل و ریشه‌ی عربی جنوبی دارند، از میان جوامع پراکنده راه به زبان عربی بُرده‌اند. اما وقتی واژه‌هایی را که لغویان به عنوان واژه‌های هندی رده‌بندی می‌کنند بررسی می‌کنیم، در می‌یابیم که هیچ یک از آنها واقعاً واژه‌های زبان عربستان جنوبی نیستند. اینها فقط واژه‌هایی هستند که علما و مراجع قدیم نتوانسته‌اند اصل و منشأ آنها را باز نمایند، و در نتیجه مجبور شده‌اند آنها را به اصل و ریشه‌ی بعیدی نسبت دهند، و چون واژه‌ی الهند برای آنان احتمالاً معنای سرزمینی دوردستِ هند را هم داشته است که فاتحان مسلمان در مشرق با آن آشنایی مبهمی داشته‌اند، این واژه‌ها را هندی نامیده‌اند. (۱۹)

۵- سریانی: زبان سریانی، بی‌تردید غنی‌ترین منبع واژه‌های قرضی در قرآن است. این زبان که هنوز هم به عنوان یک زبان دینی و عبادی و نیز گویش چند جامعه‌ی مسیحی شرقی در سوریه، بین‌النهرین و ایران باقی مانده است؛ در آن روزگار زبان گفتاری جوامع مسیحی بود که اعراب بیشترین آشنایی را با آنها داشته‌اند. (۲۰)
ریزش واژه‌هایی که اصل و ریشه‌ی سریانی داشته‌اند در زبان عربی، از روزگاران پیش از اسلام آغاز شده بود. دربار حیره، میعادگاه شاعران و ادیبان عصر بود و بسیار از شاعران پیش از اسلام، مانند امرؤالقیس، متلمّس و عدی‌بن زید، مسیحی بودند. طبیعی است که شعر این شاعران سرشار از واژه‌ها و اندیشه‌های مسیحی بود، اما حتی در شعرهای موجود شاعران غیرمسیحی، همچون نابغه و اَعشی نیز که مدتی را در دربار شاهان حیره گذرانیده بودند، همین نفوذ شدید مسیحیت سریانی دیده می‌شود. (۲۱)

۶- عبری: پیش از اسلام یهودیان در مدینه فراوان بوده‌اند. در حقیقت سه قبیله‌ی بزرگ یهودی در آن ناحیه می‌زیسته‌اند. این سه قبیله عبارت بودند از: بنی قُنَیقاع، بنی قُرَیظه و بنی‌نضیر. همچنین، از جوامع یهودی در العُلا (دیدان قدیم)، تیماء، خیبر و فدک در عربستان شمالی آگاهی داریم و بی‌تردید یهودیان در مناطق و نواحی دیگری نیز بوده‌اند، اما اثر و مدرکی از حضور آنان در آن مناطق باقی نمانده است. (۲۲)
اما این که این یهودیان با زبان عبری آشنایی کافی داشته‌‍‌اند یا نه، مسأله دیگری است. آنچه از قرآن می‌توان به دست آورد، این است که اینان با نوشته‌های ربّانیان (روحانیان یهودی) بیش از کتب مقدّس خود آشنایی داشته‌اند؛ زیرا می‌بینیم اصطلاحات فنی‌ای که اصل یهودی دارند و در قرآن هم به کار رفته‌اند، بیشتر صورت آرامی دارند نه صورت عبری. (۲۳)
سیوطی دو واژه‌ی «عبری» و «عبرانی» را در اطلاق به زبان عبری به کار می‌برد؛ گاهی نیز اصطلاح «لغه الیهود» را استعمال می‌کند و یک بار هنگام بحث درباره‌ی واژه‌ی «لینه» می‌گوید که این واژه به زبان یهودیان یثرب است. (۲۴)

۷- زبان نبطی: کشور نبطیان از حدود قرن ششم پیش از میلاد، در سرزمینی که از مملکت قدیم اُدومیان در جنوب شرقی فلسطین تا سرحد دمشق در شمال امتداد داشت، تشکیل شده بود و اصل عربی داشت و بر حوران و عربستان شمالی، حتی پس از تحلیل آن در استان رومی عربستان، دارای نفوذ بودند.
اگر واژه‌های آرامی از منابع و سرچشمه‌های دیگری غیر از سریانی و یهودی گرفته شده باشند، گمان نمی‌رود که بتوان هیچ واژه‌ای را که اصل و ریشه‌ی نبطی داشته باشد در قرآن یافت. نظری به فهرستی که سیوطی از واژه‌های نبطی داده است، این گمان را در انسان تقویت می‌کند که ارباب لغت، اصطلاح نبطی را اغلب به مثابه‌ی سرپوشی بر جهل خویش به کار می‌برده‌اند و هر واژه‌ای را که به نظر آنان غریب می‌آمده است و نمی‌توانسته‌اند اصل و ریشه‌ی آن را به درستی باز نمایند، نبطی می‌نامیده‌اند. (۲۵)

۸- قبطی: زبان قبطی، زبان دینی جوامع مسیحی در مصر، در روزگار حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است و تا روزگار ما نیز جایگاه خود را حفظ کرده است. این که زبان قبطی به جز کاربرد دینی، کاربرد دیگری نیز داشته، مورد تردید است؛ ولی معتقدیم و بر آن دلیل داریم که زبان فرهنگی مصریان- نه زبان روزمره‌ی آنان- در آن روزگار، زبان یونانی بوده است. از جنبه‌ی عملی نیز تردیدی نیست که در آن روزگار زبان یونانی زبان بازرگانی بوده است. از این‌رو، بر درستی این نظر که واژه‌های قبطی- از هر نوع که می‌خواهد باشد- در مسیر راههای تجارتی وارد زبان عربی شده است، تردید داریم.
به هر حال، روشن است که هر دلیلی برای نسبت دادن برخی از واژه‌های قرآن به اصل قبطی وجود داشته باشد، از نظر زبان‌شناسی و فقه اللغوی قابل توجیه نیست. (۲۶)

۹- ترکی: ناگفته پیداست که هیچ گویش ترکی تا پس از دوره‌ی اسلامی بر زبان عربی تأثیری نداشته است. با وجود این، یک واژه در قرآن هست که بسیاری از مراجع، حتی جوالیقی و ابن قتیبه، آن را ترکی شمرده‌اند و آن واژه‌ی «غسّاق» است که دو بار در قرآن به کار رفته است. یک بار در سوره‌ی ص آیه‌ی ۵۷ و یک بار در سوره‌ی نبأ آیه‌ی ۲۵ و معنای آن را خون و چرکی که از بدن دوزخیان می‌تراود، نوشته‌اند. یقیناً واژه‌ی «غسّاق» در واژه‌نامه‌های ترکی یافت می‌شود، ولی از قرار معلوم واژه‌ای قرضی است که از زبان عربی وارد ترکی شده است. تنها دلیلی که آدمی می‌تواند برای اتفاق همگان درباره‌ی ترکی بودن آن بیاورد، این است که واژه‌ی یاد شده در دوره‌های بعد، در میان سربازان ترک دربارهای اسلامی کاربرد عام یافته بوده است و دانشمندان که نمی‌دانسته‌اند این واژه غریب را چگونه توجیه کنند، به این نتیجه رسیده‌اند که می‌باید واژه‌ای ترکی باشد. (۲۷)
۱۰- زبان زنگیان: زبان زنجی یا زنجیه، زبان زُنوج (زنگیان) دانسته شده است و در واژه‌نامه‌ی لسان‌العرب آمده است، زنج: «جبل، من السودان». بنابراین زنجی نسبت به زنج، مانند رومی نسبت به روم یا فارسی نسبت به فارس است. تنها دلیل ارباب لغت در رده‌بندی کردن این واژه‌های قرآنی به عنوان واژه‌های زنگی، آن است که از توجیه آنها درمانده بوده‌اند؛ از این‌رو اصل آن را به گوشه‌ی دورافتاده‌ای از جهان نسبت داده‌اند و ظاهراً این، برای آنان بهتر از آن بوده است که درباره‌ی اصل این واژه‌ها زبان بَربَندَند. (۲۸)

۱۱- زبان بربری: سیوطی گاهی گفته‌ی بعضی از مراجع را درباره‌ی واژه‌هایی نقل می‌کند که گفته‌اند به زبان بربریان است یا به زبان اهل مغرب یا به زبان اهل غرب که مراد از همه‌ی آنها یک چیز است. منظور لغویان از زبان بربر، زبان «حامی» (۲۹) شمال افریقاست که امروزه آنها را از روی دو گویش خویشاوند «تماشِک» (۳۰) و «کابیلی» (۳۱) و گویشهای وابسته‌ی آنها، می‌شناسیم. گسترش اسلام در امتداد شمال افریقا، عربها را در تماس و ارتباط با قبایل بربر قرار داد. نفوذ این قبایل بر اسلام در آن منطقه، همان اندازه عمیق بود که نفوذ ترکان در بین‌النهرین. اما نابخردانه است اگر بیندیشیم که عناصری از واژگان بربری، پیش از اسلام، یا در دوره‌ی قرآنی وارد زبان عربی شده است. (۳۲)

نتیجه آن که، واژه‌های دخیل در قرآن، از سه گروه متمایزند:
۱- واژه‌هایی که به هیچ‌وجه عربی نیستند؛ مانند «إستبرق، زنجبیل، نَمارِق، فردوس» و مانند اینها. این واژه‌ها را با هیچ معیار زبان‌شناسی نمی‌توان مشتق و گرفته شده از یک ریشه‌ی عربی دانست و یا آن که مانند «جِبت» سه حرفی نامید، ولی ریشه‌ی فعلی در زبان عربی ندارند. این واژه‌ها از برخی منابع غیرعربی به همین صورت به زبان عربی راه یافته‌اند.

۲- واژه‌هایی که سامی هستند و ریشه‌ی سه حرفی آنها نیز ممکن است در زبان عربی باشد؛ با وجود این در قرآن با معنای ریشه‌ی عربی استعمال نشده‌اند، بلکه به معنایی که در یکی از زبانهای دیگر پیدا کرده‌اند به کار رفته‌اند؛ مثل «فاطر، بارَک، درس، صَوامِع و … این دسته از واژه‌ها ممکن است همین که در عربی جا افتاده‌اند، مانند واژه‌های اصیل عربی صیغه‌های اسمی و فعلی پیدا کرده باشند و به این ترتیب واقعیّت بیگانه و عاریتی بودن آنها پوشیده مانده است».

۳- واژه‌هایی که عربیِ اصیل هستند و معمولاً نیز در زبان عربی به کار می‌روند، اما به صورتی که در قرآن به کار رفته‌اند، معنایشان دارای صبغه‌ای است که نتیجه‌ی استعمال آنها در زبانهای همزاد با زبان عربی است. به عنوان مثال، واژه‌ی «نور» به معنای روشنایی، یک واژه‌ی عادی و متداول زبان عربی است! اما هنگامی که در معنای «دین» به کار می‌رود، آن‌جا که می‌فرماید: ….وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ‌ (۳۳)، بدون تردید زیر نفوذ کاربرد واژه‌ی سریانی قرار دارد. (۳۴)

پی‌نوشت‌ها:
۱- آرتور جفری: واژگان دخیل در قرآن، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، ص۶.
۲- آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، ص۷.
۳- همان، ص۹.
۴- همان، ص۱۰.
۵- همان، ص۱۱ (به نقل از پرویز ناتل خانلری: زبان‌شناسی و زبان فارسی، ص۱۱۰)
۶- همان، ص۱۴.
۷- فصلت (۴۱)، بخشی از آیه‌ی ۴۴: «اگر [این کتاب را] قرآنی غیرعربی گردانیده بودیم، قطعاً می‌گفتند: چرا آیه‌های آن روشن بیان نشده؟ کتابی غیر عربی و [مخاطب آن] عرب‌زبان؟….».
۸- عبدالرحمان سیوطی، الاتقان، تصحیح محمدابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۲۵ به بعد.
۹- همان، ص۱۲۶.
۱۰- عبدالرحمان سیوطی: الاتقان، تصحیح محمدابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۲۷.
۱۱- همان، ص۱۲۹.
۱۲- آرتور جفری: واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه‌ی دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۷۲ه.ش. ص۵۷ به بعد.
۱۳- همان، صفحات ۵۷ و ۵۸.
۱۴- Axumite
۱۵- آرتور جفری: واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه‌ی دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۷۲ ه.ش. ص۶۸.
۱۶- همان، صفحات ۶۹ و ۷۰.
۱۷- آرتور جفری: واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه‌ی دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۷۲ ه.ش. صفحات ۷۲و ۷۳.
۱۸- Minaean
۱۹- همان، صفحات ۷۳ و ۷۴.
۲۰- آرتور جفری: واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه‌ی دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۷۲ ه.ش. ص۷۵.
۲۱- همان، ص۷۷.
۲۲- همان، ص۷۹.
۲۳- همان، ص۸۱.
۲۴- همان.
۲۵- آرتور جفری: واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه‌ی دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۷۲ ه.ش. ص۸۳.
۲۶- همان، ص۸۴.
۲۷- آرتور جفری: واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه‌ی دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۷۲ ه.ش. ص۸۵.
۲۸- همان.
۲۹- Hamitic
۳۰- Tamashek
۳۱- Kabyli
۳۲- همان، ص۸۶.
۳۳- توبه (۹)، بخشی از آیه‌ی ۳۲: «…. ولی خداوند نمی‌گذارد، تا تور خود را کامل کند، هرچند کافران را خوش نیاید».
۳۴- آرتور جفری: واژگان دخیل در قرآن، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، ص۹۳.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا