جوان افسرده ۳۴ ساله ای که به خاطر مسائل و نارسایی های خانوادگی دچار بحران روحی روانی شد وسایل خود را جمع کرد و عازم تهران شد جوانی که حتی موفق به اخذ مدرک دیپلم نشده بود حالا به کمک عواملی، جوان فوق لیسانس و دکتر را با هزار منت به حضور نمی پذیرفت .
او خود را نماینده خدا در زمین معرفی کرده بود و به هیچ وجه در محافل ظاهر نمی شد و تنها از طریق مریدان مطامع خود را دنبال می کرد .
استفاده از ادبیات خاص و ادعای ارتباط با غیب و البته موج سازی اجیر کردگان رمز موفقیت ایلیا در تحقق افکار و اعمال پلید وی بود .
رام الله وقتی جهت بازجویی احضار می شود پیغام می دهد من فقط با شخص اول اطلاعات وقت کشور گفتگو می کنم .
متاسفانه باید بگوییم با دستگیری وی ممکن است خسارتهای مالی به صاحبانشان باز گردد اما زندگی های متلاشی شده و حیثیت های بر باد رفته هرگز ….«پیمان فتاحی» که خود را تحت عناوینی چون «ایلیا م»، «محمد مسیح موسوی»، «کورش آریانژاد»، «ایلیاهو هناوی»، «داود عبد الحی» و « رامین رام الله» نیز معرفی میکند یکی از فرقههایی را بنا نهاده است که حاوی مشمئز کننده ترین سوء استفادههای جنسی از زنان و دختران زیباست. چه بسیار زنانی که زندگی مشترک خود را برای پیوند با «روح خدا»! ویران کردند و سالها در انتظار ازدواج با پ.ف نشستند تا شاید دستاویزی برای سوء استفادههای او شوند. وی البته با استفاده از آموزههای عرفان شرقی و بهرهبرداری از تکنیکهای مشهور جذب مخاطب در قالب یک حرفهای تمامعیار ظاهر میشود؛ با این حال این پرسش به قوت خود باقی است که چگونه ممکن است در هزاره سوم و در اوج آگاهی و اطلاع بشر، افرادی آن چنان مسخ خزعبلات و شیادیهای جوانی ۳۴ ساله شوند که زندگی خود را با دستان خود ویران سازند.
این جناب ایلیا البته شیادی هوشمند است؛ در محافل حاضر نمیشود تا واسطهها بتوانند در جامعه شایعهزده ایران تصویری فرابشری از او مجسم کنند. استفاده از ادبیات عجیب و مندرآوردی که جذابیت بسیاری دارد و مدعیاتی نظیر «طی الارض» یا ارتباط با غیب نیز کالایی بینظیر برای اوست. با این حال حتی این مسایل نیز باعث نمیشود که باور کنیم صدها زن و مرد بعضاً تحصیل کرده آن چنان مسخ این جوان هیپنوتیزمکار شدهاند که تمام اموال و داراییهای خود را به او هدیه کرده و از آن بالاتر؛ جسم و روح خود را تقدیم جناب شیاد نمودهاند.
درباره فرقه رام اللهجهت توضیح این فرقه باید اندکی به تاریخچه هند بازگشت . سلاطین مسلمان یعنی غزنویان در قرن دهم میلادی به هند تاختند و در آنجا نیرو و قدرت عظیمی برای خود دست و پا کردند و در قرن یازدهم غالب خاک کشور هند را تسخیر کردند . در قرن سیزدهم میلادی یکی از مصلحان و پیشوایان بزرگ هندی ظهور کرد به نام « راماننده » . او در یکی از مذاهب معروف هند به نام مکتب ویشنو اصلاحاتی پدید آورد و مکتبی موسوم به نئوویشنوئیزم بنا کرد. در این مکتب امتیازات صنفی سیستم کاست الغاء شد . همچین خوردن گوشت حیوانات که حرام بود حلال اعلام شد که البته این گونه اعمال سبب مشاجرات و درگیریهای فراوان میان فرق گوناگون شد .
در میان شاگردان و اصحاب راماننده فردی بود که بعدها از استاد بالاتر رفت . او بعدها به مقام استادی رسید و پیروان زیادی گرد او جمع شدند . نام او « شیخ کبیر پانتیس » بود . متولد ۱۴۴۰ . م و در سال ۱۵۱۸ . م از دنیا رفت . شیخ کبیر شاعر و شغلش بافندگی بود . پدرش مسلمان و مادرش تابع مذهب ویشنو بود . او از یک طرف معتقد به تناسخ و چرخش گوناگون ارواح بود و از سوی دیگر به خدای واحد که ارمغان آیین اسلام است اعتقاد داشت.
یکی از شاگردان شیخ کبیر شخصی است به نام « بابانانک » متولد ۱۴۶۹ . م و وفات ۱۵۳۸ . م . بابانانک کسی است که آیین سیک یا آیین سیخ را در هند پدید آورد . آیین سیک ششمین و آخرین دین بزرگ هندیها است که سابقه آن به قرن ۱۵ . م باز می گردد . لذا از ادیان متأخر هندی است . آیین بابانانک که به زودی پیروان فراوانی یافت ، عمدتاً یک آیین اجتماعی سیاسی است و براساس ملاحظاتی در دوره های مختلف به شدت مورد حمایت نظامیان انگلیسی که هند را مستعمره خود کرده بودند قرار گرفت .
شیخ کبیر به جز آنکه پدر آیین سیک محسوب می شود ، اقدام مهم دیگری هم کرد و آن اینکه طی سخنان پرشور خود سعی کرد آیینی مرکب از افکار عالی اسلامی و تفکر هندوها به ویژه ویشنو را مطرح کند . از این رو ترکیبی میان خدای اسلام و خدای ویشنو فراهم نمود . خدای اسلام « الله » و خدای ویشنو « رام » می باشد و از اینجا فرقه ای بنام « رام الله » پدید آمد . عقاید این فرقه تا حدی شبیه آیین سیک می باشد .
درباره فرقه رامالله (۱)
این هم پیمان فتاحی
اظهارات یکی از اعضای ارشد سابق فرقه رام الله
در ادامه اظهارات یکی از اعضای ارشد سابق فرقه رام الله را می آوریم تا بیشتر با لایه های درون فرقه ای این فرقه آشنا شوید.
اگر از نگاه بیرونی به نمودهای بارز فرقهها نظری بیاندازیم درخواهیم یافت که همه فرقهها مجمعالجزایری از صحبتهای خوب، زیبا و عامهپسند هستند و حتی مباحثی که مطرح میکنند ممکن است در قالب اصول معنوی هم قابل دفاع باشد، اما آنچه در بررسی فرق از دید پنهان میماند، نه عقاید آنان بلکه روابط و عملکرد تشیکلاتی آنان است که عموما و بلا استثناء بر پایه مرید و مرادی است.
اغلب فرق فعالیتهایشان را با ظاهری زیبا و جذاب در جامعهای که محل فعالیتشان است ارائه میدهند و حتی در پوشش موسسات رسمی و قانونی و دارای مجوز در سطح جامعه فعالیت میکنند اما با ورود به مراکز فعالیتی و بررسی روند کارها و برنامههایشان میتوان به ماهیت فرقهای آنان پی برد. بسیاری از فرق در پوششهایی مانند انجمنها، مراکز هنرهای رزمی، موسسات یا سازمانهای زیست محیطی، آموزش علومباطنی، آموزش تفکر، علم موفقیت، موسسات فرهنگی، ان جی اوها، مراکز اقتصادی، گروههای سیاسی و مذهبی فعالیت میکنند آنها دارای رفتارهای دوگانه میباشند، در ظاهر به مسائلی تظاهر کرده و در باطن به چیز دیگری عمل مینمایند به ظاهر در فلان راستا تبلیغ مینمایند ولی در باطن آنها روابط تشکیلاتی فرقهای حاکم است روابطی از بالا به پایین یا همان مرید و مرادی، قطب و قطب بازی. قصد داریم در این مقاله به بررسی و کالبد شکافی یکی از این جریانات بپردازیم که از اواخر سال ۱۳۷۵ در تهران شروع به فعالیت نمود و در مدت نه چندان زیادی رشد و گسترش یافت و متاسفانه گروهی از جوانان خوش باطن و دارای حسن نیت و خلوص جامعه ما را به گرداب مهلک خود فرو برد و مانند ویروس کشنده ایدز، وارد فضای ذهنی افراد فرقه شده و پس از مدتی پنهان ماندن در ذهن آنها به مرور تکثیر میشود این جریان با تغییر بنیادین اصول انسانی، اخلاقی و اعتقادی در حوزه اندیشه افراد زندگی آنان و نزدیکانشان را در مدتی نه چندان طولانی به ورطه تخریب و نابودی کشانده و در واقع افراد را از روال عادی زندگی خارج کرده و آنها را به ماشینی تبدیل میکند که کنترلش فقط در اختیار یک نفر است و آن کسی نیست جز سرکرده فرقه.
بنده سالها از اعضای ارشد و مسئولین امور فرقه رام الله بوده و در جریانات و برنامهریزیهای فرقه مذکور قرار داشتهام و چهرهای شناخته شده در بین اعضای فرقه رام الله بوده و اشراف کاملی بر فعالیتهای این فرقه در طول ده سال گذشته دارم. با نگارش این مقاله قصد دارم با کنار زدن پرده، چهره واقعی پیمان فتاحی را به دوستان عزیزم که در دام اندیشههای مسموم وی گرفتار شدهاند و عمر و جوانی خود را در راه باطل وی تلف میکنند نشان دهم تا به خواست خداوند زمینهای فراهم شود که این دوستان از دام این فرقه بیرون بیایند. یکی از مواردی که سالها پیمان فتاحی سعی داشت آن را از تشکیلاتش دور کند برچسب فرقهای بودن فعالیتهایش بود به این موضوع در نامهها و مراجعات اعضای فرقه به مراکز دولتی مکررا تاکید میشد حتی برای فریب ذهن شاگردانش برخی تحقیقات در زمینه فرقهها را به آنها ارجاع میداد تا در ظاهر خود را از مدعیان مبارزه با فرق و مخالفین این جریانات مسموم نشان دهد غافل از اینکه ماهیت فعالیتهایش فرقهای بود و بعضی از اعضای فرقه هنوز هم در توهم این مسئله هستند که فعالیتهایشان فرقهای نیست. در این مقاله بر اساس اصول علمی اثبات شده توسط محققان حوزه اجتماعی داخلی و خارجی به بررسی این موضوع پرداختهام.
اغلب فرق از یک فرمول کلی در ساختار تشکیلاتیشان پیروی میکنند بر اساس سه شاخص میتوان فرقهای بودن یک جریان را تشخیص داد. ۱- سرکرده یا بنیانگذار فرقه ۲- ساختار تشکیلاتی (روابط سرکرده و اعضای فرقه)۳- نصب دستگاه فکری فرقه در ساختار اندیشهای افراد جذب شده (نصب نرمافزار فرقهای)، در اینجا به بحث و توصیف هر کدام از این سه شاخصه اصلی خواهم پرداخت.
الف- سرکرده فرقه
در اغلب فرقهها یک نفر در رأس فرقه قرار میگیرد که در هیچ مرجع معتبر و شناخته شدهای، صلاحیت وی برای احراز این مسند بررسی و تایید نشده است و توسط خودش به این مقام منصوب شده است. سرکردگان فرق مدعیاند که علم خاص و ویژهای دارند که سایرین از آن محرومند و ادعا میکنند که ماموریت ویژهای برای نجات بشر داشته و فرمولی دارند که حلّال همه مسائل و مشکلات بشریت میباشد. از سوی دیگر این افراد، خود محور و قدرت طلب میباشند و خیلی تمایل به قدرتنمایی و تسلط بر امورات مریدانشان دارند. اغلب سرکردگان توسط بعضی از مریدان مسخشده و فریب خورده و همدستانشان به عنوان شخصیتی خاص و منحصر بفرد در بین اعضاء فرقه و بیرون از فرقه توصیف میشوند و در جهت شخصیتسازی و بزرگنمایی آنان در متون و سخنرانیها تبلیغ میشود و تمامی نگاهها، احترامها و ستایشها مستقیم و غیرمستقیم معطوف به سرکرده فرقه میشود.
آنها برای خاص جلوه دادن خودشان و جذب افراد ظواهر خاصی برای خودشان درست میکنند یا بطور خاصی سخن گفته و ژستهای خاصی میگیرند تا بدین وسیله خود را متمایز از دیگران جلوه دهند. در فرقه رام الله نیز چنین است پیمان فتاحی در رأس فرقه قرار گرفته و خودش را به سمت استادی! از منظرگاه بیرونی و به جایگاه حتی الوهیت از دیدگاه مریدان منصوب کرده است و در ابتدا اینگونه عنوان میکرد که شاگرد ماهانتا روح الله القدوس (تجسم انسانی خداوند بر روی زمین) است و روح الله القدوس در رأس نظام دوازدهگانه اساتید حق قرار دارد!!! او خود را با القابی چون خالق فتاح، ایلیا، رام الله ، الیاس (نبی) معرفی میکند و از سوی همدستانش یعنی فرشاد م (با نام مستعار پیما الهی)، فرهاد م (با نامهای مستعارحشمت، سید، بابایی)، مرتضی ر (با نام مستعار توکل)، شباب ح (با نام مستعار پریا)، نازی ح (با نام مستعار شیوا) به عنوان شخصیتی خارق العاده، آسمانی و روح یافته و القاگر روح معرفی میشود این فضاسازیها و خاص و خارق العاده جلوه دادن پیمان تا حدی پیش میرود که حتی باگذشت چند سال از شروع فعالیتهای فرقهای او را خدا و پسر خدا معرفی میکنند و توسط همین اشخاص آنقدر بزرگ میشود و از کاه کوه میسازند که وی را صاحب کرامات معرفی کرده و مجموعهای دروغین از اعمال خارق العاده! وی را با عنوان اخبار مکتوم (مجموعهای ساختگی و تحریف شده) تهیه میکنند و برای مسخ کردن و ترساندن اعضای فرقه از آن استفاده مینمایند.
این حلقه شش نفره با محوریت پیمان فتاحی (رام الله) از سال ۱۳۷۵ تا کنون با استفاده از تکنینهای روانشناسی، روشهای اعمال نفوذ در افراد و بهرهگیری از نسخ جادوگری و جذب افراد مختلف فرقهای را با نام رام الله راه اندازی نمودند در ابتدا سرکرده فرقه ادعا میکرد که هنر و فرمول جدیدی را کشف کرده، که آن را هنر زندگی متعالی معرفی میکرد و خود را معلم زندگی میدانست و تنها راه نجات بشر را در پیروی از اصول هنرهای زندگی متعالی میپنداشت اما با گذشت زمان و ادامه فضاسازیهای موهوم و شخصیتسازی از وی توسط حلقه مذکور و جمع شدن تعداد چند صد نفری از طیفهای مختلف جامعه به دور فرقه این ادعاها ابعاد جدید و گستردهای به خود گرفت و پیمان فتاحی با عنوان بنیانگذار الاهیسم نوین و راهنمای بشریت! (الیاس نبی) معرفی گردید. و او را حتی معلم بسیاری از پیامبران نامیدند و او نیز در میان بعضی از حلقههای نزدیک خود دایره ادعاهایش را به حدی رساندکه اظهار داشت “روزی خطاها و اشتباهات محمد (ص) را خواهم گفت!!!” (البته مباحث مطرح شده در هنر زندگی متعالی هر چند رنگ و لعاب معنوی و الهی به خود گرفته است ولی آنچه که از شواهد و عملکرد اعضاء بدست میآید نشان میدهد که همه این فلسفهبافیها و لفاظیها جز یک هدف را دنبال نمیکند و آن تسلیم مطلق اعضاء در برابر خواستههای سرکرده فرقه میباشد.)همانطور که در ابتدا گفته شد یکی از ویژگیهای فرق خاص و کاریزماتیک جلوه دادن سرکرده فرقه میباشد فرقه رام الله نیز از این قاعده مستثنی نیست در ابتدای کتاب جریان هدایت الهی که مجموعهای از گفتههای سرکرده این فرقه میباشد شخصیت وی چنین توصیف میشود: “او در میان پیروان خود، به نامهای متعددی خوانده شده. برخی از پیروان استاد او را “آواتار” به معنی “تجسم جریان حقیقت”،”روح مجسم حق” و “تجسم الهی” نامیدهاند. “بنی سماء لقبی است که از جانب ایشان به او داده شده است.”
همچنین برخی از کارت ویزیتهایی که با هدف عضوگیری و تبلیغات برای فرقه در سطح شهر تهران و برخی از شهرستانها پخش شد و یا در میان برخی از کتابهای انتشارات مربوط به فرقه مذکور(تعالیم حق،حم یاهو و …) گذاشته میشد با این القاب پیمان را توصیف میکرد “بنیانگذار علوم باطنی”، “قطب علوم باطنی”، “بنیانگذار الاهیسم نوین.
درباره فرقه رامالله (۱)
در مدارک و مستنداتی که از محل سکونت سرکرده فرقه بدست آمده و در اختیار برخی از محققین قرارداده شده است مشخص شده که تمام این القاب و عناوین دهان پر کن و بزرگنماییها از شخصیت وی، ساخته و پرداخته ذهن بیمار پیمان فتاحی میباشد. رام الله همیشه با لباسهای مشکی در میان مردم ظاهر میشد و با لحن خاصی صحبت میکرد (از سوی همدستانش ادعا میشد آنهایی که روح یافته هستند تن صدایشان بم است و همه روزه این فضاسازیها از زوایای مختلف ادامه داشت) و ظاهرش را به گونهای خاص آراسته میکرد. اما اگر با دیدی روانشناسانه به این مسئله نگاه کنیم چه دلیلی دارد که پیمان اینقدر شخصیت سازی کرده و خودش را بزرگ جلوه دهد؟ جواب این مسئله با بررسی دوران کودکی و شرایط خانوادگی و محیط زندگی او مشخص میگردد. عموما سرکردگان فرق در دوران کودکیشان مورد کودک آزاری قرار گرفته و در نتیجه این آزار و اذیتها دچار عقده و سرخوردگی شدهاند و یا اینکه وضعیت خانوادگی مناسبی نداشتهاند و در محیط مناسبی تربیت و پرورش نیافتهاند پیمان در توصیف دوران کودکی اش میگوید “من بچه دوازدهم از ۱۵ فرزند خانواده بودم همیشه برادر بزرگترم مرا تنبیه میکرد برادرم آنقدر مرا کتک میزد تا گریه کنم وقتی گریه میکردم مرا وادار میکرد بخندم اگر نمیخندیدم مرا بیشتر کتک میزد.”
این حلقه شش نفره با محوریت پیمان فتاحی (رام الله) از سال ۱۳۷۵ تا کنون با استفاده از تکنینهای روانشناسی، روشهای اعمال نفوذ در افراد و بهرهگیری از نسخ جادوگری و جذب افراد مختلف فرقهای را با نام رام الله راه اندازی نمودند…
یکی از شگردهای روانی که پیمان و همدستانش در این سالها بکار گرفتند این بود که عنوان میکردند اساتید حق در ناشناختگی زندگی میکنند و ایشان (رام الله) نیز در ناشناختگی کامل زندگی میکند! در ابتدای کتاب جریان هدایت الهی آمده “شخصیتش بسیار اسرار آمیز و چند پهلو است… او در پس حجابهای ارادی و در ناشناختگی زیسته …” اما در این ناشناختگی زیستن ساختگی و دروغین و این گذشته نامشخص و پر از ابهام پیمان (رام الله) اهداف پنهانی وجود دارد:
هدف اول که بیشتر جنبه روانی دارد این مسئله است که حس کنجکاوی انسان در برابر انسان ناشناختهای که به عنوان استاد و راهنمای وی مطرح است چندان برای تفحص و تحقیق در مورد مرشد خود تحریک نمیشود و او(استاد) از گزندهای احتمالی این مسئله (که همان انسانی عادی بودن است) در امان میماند هدف دوم از این پنهان کاری و ناشناخته زیستن استاد! این مسئله بود که اگر در ابتدای شکلگیری فرقه، گذشته زندگی شخصی پیمان و وضعیت خانوادگی، محیط تربیتی و تحصیلی و پیشینه او، برای مریدان مشخص میشد به جرات می توان گفت هیچیک از این مریدان فریب خورده و ساده دل امروزی، لحظهای هم حاضر نمیشدند او را نگاه کنند چه برسد به اینکه مسخ اندیشههای مسموم وی شوند، در این راستا توصیه میشود افراد با اعضای درجه یک خانواده این فرد ملاقات داشته باشند.
ب- روابط سرکرده با اعضای فرقه
سرکرده در رأس فرقه قرار میگیرد و رابطهای با موضع از بالا به پایین برقرار میشود تمام تصمیمگیریها به وی ختم میشود و هیچ کسی بدون اجازهاش دست به اقدامی نمیزند و البته در بعضی از فرق عدهای از همدستان سرکرده و یا بعضی از مریدان مسخ شده از سوی رأس فرقه برای نظارت بر رفتار مریدان و اجرای برنامههای فرقهای انتخاب میشوند. معمولا سرکردگان فرق عدهای از همدستان و وفاداران از فیلتر گذشته را برای نظارت بر رفتار و فعالیتهای اعضای فرقه انتخاب میکنند. فرقه رام الله نیز از این قواعد مستثنی نبود. پیمان فتاحی یا همان “حضرت استاد” در راس روند (فرقه) و تعالیم قرار داشت و واژه خودساخته “هماهنگی” را در بین اعضاء تئوریزه کرده بود بدون هماهنگی با “استاد” کسی جرات نداشت به جایی برود یا دست به اقدامی بزند پیمان حلقهها و مدارهای مختلفی برای پیروان طراحی کرده بود. مانند “حامیم”، “یاسین” و “گروههای حرکتی”، همه میبایست برای انجام امورات جاری روند (فرقه) با مرجع بالاتر هماهنگ میکردند و هر کدام از این گروهها “هماهنگ کنندهای” داشت که برنامههای جاری را با مرجع بالاتر هماهنگ میکرد و نهایتا کارها با هماهنگی “استاد” و یا بالاترین مرجع بعد از استاد یعنی “حم” هماهنگ میشد. “حامیم” به عنوان بخش زمینی فرقه رامالله و “استاد” جنبه آسمانی فرقه مطرح بود. پیمان اعضای حامیم را افرادی فراتوانمند، فراهوشیار و فراقدرتمند معرفی میکرد که نشر و گسترش تعالیم استاد، راهبرد فرقه و امورات عالم هستی! و نظارت بر رفتار و عملکرد مریدان توسط آنان صورت میپذیرفت ایشان در ناشناختگی محض و زیر نظر حضرت استاد! فعالیت میکردند.
در بین اعضاء وقتی گفته میشد مثلا فلان مطلب یا برنامه از سوی “حامیم” مطرح شده، آن را وحی منزل دانسته و کسی در برابر آن مطلب و دستور تشکیلاتی از خود مقاومت نشان نمیداد اگر آن برنامه خوب به اجرا در میآمد به حساب توانمندی و هوشیاری و توان بالای بچههای “حامیم” گذاشته میشد ولی اگر برنامه با مانع روبرو میشد و متوقف میشد به حساب ناتوانی و ضعف بچههای اینطرف (یعنی حوزه یاسین و گروههای حرکتی) گذاشته میشد و گفته میشد فرصت خدمتگزاری از دست رفت. استاد! در متون نجوا که یکی از فرمولهای مغزشویی و نرم افزاری فرقه رام الله محسوب میشود میگوید “ما! شما را از طریق کارها و اموری که به شما محول میکنیم مورد محک و امتحان قرار میدهیم!” در نتیجه مریدان وی تصور میکردند هر اتفاقی که برای آنها میافتد یا موانعی که برای آنان ایجاد میشود نوعی امتحان است. وی با درگیر کردن ذهن مریدان با این تئوریهای ساختگی آنها را به بازی گرفته و مانع پیبردن آنها به حقایق پشت پرده فعالیتها میشد.
در ادامه موضوع به علل ایجاد واحدهای حامیم توسط پیمان میپردازم که پس از دستگیری وی مشخص شد ماهیت “حامیم” دروغی بوده و چنین اشخاصی وجود خارجی نداشتهاند و توسط این کلاهبردار حرفهای جهت سوء استفادههای مختلف مطرح شده بود. اما علل مطرح شدن حامیم عبارتند از:
الف- ایجاد حس اعتماد در بین اعضاء به عنوان پشتوانهای قوی در مقابل تردیدات و… (پیمان چنان اعضای حامیم را توصیف میکرد که گویی جملگی از دم مسیحایی برخوردار بوده و هر چه اراده کنند خواهد شد البته عملیات روانی و بزرگنمایی از شگردهای وی در برخورد با اعضای فرقه و اعضای بیرونی محسوب میشد که در طول این سالها بهرههای فراوانی از آن میبرد).
ب- ایجاد حس حقارت و رقابت در بین اعضای پایینتر و ترغیب آنان برای رسیدن به جایگاه حامیم (به عنوان نمونه پیمان شبی در باغ آقای مهندس حسین ط واقع در پونک در بین برخی خانمها که از مسئولین ارشد شورای یاسین بودند عنوان کرد فقط خانمهایی که عضو حامیم باشند از امکان ازدواج با استاد (پیمان) برخوردارند!…)
ج- توجیه برخی نظرات تعارضدار با اصول اولیه دینی و مذهبی اعضا و اینکه این نظرات از سوی حامیم بوده است و نه استاد.
د- سلب نمودن مسئولیتهای قانونی و القای آن به مجموعهای ناشناخته و غیرقابل دسترس (مانند مقدمه کتاب جریان هدایت الهی که نوشتن آن به پیما الهی یا همان فرشاد.م که فوت شده بود ارجاع داده شد)
و- توجیه برخی اشتباهات احتمالی و عدم انتساب آن به استاد (برخی مقالات منتشر شده در نشریات فرقه که در ادامه به شرح آن میپردازم)
از آنجایی که پیمان میدانست آنچه ادعا میکند حقیقت ندارد و ادعای آسمانی و الهی بودنش دروغی بیش نیست لذا همیشه خودش را در پشت چیزی پنهان میکرد تا اگر کاری و برنامهای اشتباه از کار در آمد به جایگاه و شخصیت پوشالی که برای خودش ساخته بود انتقاد و ایرادی وارد نشود نمونه دیگری از این پنهان شدنها را میتوان در مقالاتی که در نشریه حرکت دهندگان و نشریه تفکر متعالی به نام پریا و در خصوص تحلیلهای سیاسی به چاپ میرسید مشاهده نمود پس از دستگیری وی و مدارک به دست آمده از محل زندگیش (که کاخی زیبا در منطقه اشرافی نشین مهرشهر بود) مشخص شد که کلیه تحلیلهای به چاپ رسیده در نشریات فوق الذکر با نام مستعار پریا (که در واقع نام مستعار شباب ح همسر پیمان می باشد)، به دستخط پیمان بوده است و وی از آنجا که احتمال داده این تحلیلها درست از آب در نیاید و یا نویسنده این مطالب مورد پیگرد قانونی قرار گیرد برای اینکه مسئولیتی متوجهاش نگردد شخص دیگری را سپر بلای خود قرار داده است و از نام شخص دیگری استفاده کرده تا تبعات منفی این موضوع متوجهاش نشود او آنقدر سرمست رسیدن به قدرت و مطامع دنیوی خود بود که حتی در این راه به همسر خود هم رحم نکرد و از نام او سوء استفاده مینمود. (در آن زمانها در بین اعضای فرقه اینگونه تصور میشد که خانم پریا از شاگردان نزدیک و مقربون استاد! است اما پس از دستگیری وی مشخص شد پریا یا همان شباب.ح همسر و اولین معشوقه دوران نوجوانی پیمان بوده که وی آن را اعلام نکرده است و این مجرد بودن استاد در بین اعضای زن فرقه چه مزایایی برای وی داشته؟… بماند)به عنوان مثالی دیگر میبایست به مقدمه کتاب جریان هدایت الهی اشاره کرد که با هدف بزرگنمایی شخصیت پیمان و الهی جلوه دادن وی نگارش شده است. پیمان دوست داشت در اذهان عمومی و در بین شاگردانش بسیار خاص، منحصر به فرد و قدرتمند جلوه کند از سویی دیگر میدانست این بزرگ شدن میتواند برای او دردسر ساز شده و تبعات منفی در پی داشته باشد از این رو با طراحی و نگارش این مقدمه، بیوگرافی دروغینی از خود ارائه داد و این مقدمه و نگارش آنرا به فرشاد. م (در بین پیروان معروف به پیما الهی) منتسب کرد. در سالهای بعد پیمان وقتی دید این مقدمه برایش دردسرساز شد سریعا آن را به پیماالهی منتسب کرد تا از عواقب احتمالی آن فرار کند و در نامههای متعددی که به مسئولین نظام و نهادهای مربوطه فرستاده شد آمده “استاد بارها از نگارش این کتاب و مقدمه آن اظهار ناخرسندی کرده و گفتند که ما مخالف این حرکت بودیم!” و در ادامه نامه هم ذکر شد پیما الهی فوت گردیده است. پیمان با این کار مسئولیت قانونی موضوع را از خود سلب کرده و گناه آن را به گردن مرحوم فرشاد.م انداخته است در صورتیکه وی در توصیف شخصیت پیما (فرشاد.م) میگوید: “او چنان به من نزدیک بود که لقب او را پیما گزاردم پیما فقط یک نون از پیمان کمتر دارد!” از سوی دیگر فرشاد از همدستان و بنیاگذاران فرقه رام الله می باشد و صد البته که او مانند سایر اعضاء از پیمان تبعیت کامل داشته است و بدون هماهنگی با استاد! هرگز دست به اقدام اینچنینی نمیزده است.
تمام کتابهای منتشر شده از سوی انتشارات فرقه قبل از ارائه به وزارت ارشاد توسط پیمان ممیزی میشده است این مسئله در مدارک و دفاتر شخصی به دست آمده از سرکرده فرقه و نزدیکان و همدستانش مانند شباب. ح، نازی.ح، فرهاد.م و مرتضی.ر کاملا مشهود و ملموس است. دوستان توجه کنید پیمان حتی عزیزترین کس و همدستش یعنی پیما را هم برای رسیدن به اهدافش نردبان کرده و آنها را فدای تمایلات خویش نموده است. البته پیمان از مرگ مشکوک فرشاد.م هم سوء استفاده نمود و برای ترساندن اعضای فرقه از آن بهرهبرداری کرد.
در فرقه رام الله نیز افراد از طرق مختلف جذب میشدند و در طول زمان همین پروسه را طی میکردند. در ابتدا با عنوان آموزش هنرهای زندگی متعالی جذب میشدند اما پس از طی دورههای عمومی وارد مراحل بعدی میشدند…
در سندی دیگر که به دست خط وی و با عنوان حامیم برای خانم منیژه.الف (مسئول واحد گرافیک) ارسال شده است آمده “خانم منیژه الف کارتهای شناسایی (جعلی) را طراحی کند”. در این کارتهای مجعول از پیمان با عناوین دکتر مسیح موسوی، دکتر ایمان هاشمی، قطب علوم باطنی، بنیانگذار علوم باطنی، متخصص هیپنوتیزم و … یاد شده است.
ج- نصب دستگاه فکری فرقه در ساختار اندیشهای افراد جذب شده (نصب نرمافزار فرقهای)
فرق میدانند مبنای عمل انسان بینش و اندیشه اوست لذا از زمانی که فرد وارد یک فرقه می شود در جریان داخل یکسری برنامههای پرورشی و آموزشی از قبل طراحی شده قرار میگیرد تا به شخص جدیدی تبدیل شود. برای تحقق این امر فرد در بدو ورود به فرقه از شخصیت قبلی خود بطور کامل تهی میگردد و به شخصیتی جدید با معیارها، ارزشها، رفتار و مناسک جدید تبدیل میشود (دعای برکت، سوتراها، نجوا، مرا از خودم بشناس ۱ تا ۸ (که جزء تعالیم خصوصی بوده و مملو از ادعاها وکفرگوییهای پیمان فتاحی میباشد)، روزههای ۲۴ ساعته و تسبیح مخصوص فرقه نیز بخشی از مناسک فرقه رام الله است که در جهت هویت بخشی فرقهای بر افراد طراحی گردیده است.)
در این مرحله سعی میشود تمامی راههای بازگشت و خروج از فرقه مسدود شود و ذهن فرد کانالیزه شده و تمامی ورودیهای ذهنش مسدود میگردد و تنها ورودی ذهنش تعالیم فرقهای خواهد شد. هدف از این آموزشها تولید و تولد هویت فرقهای در سوژه (مرید) است این آموزشها تا جایی پیش میرود که فرد به مرید تبدیل میشود یعنی انسان از هویت قبلیاش تهی شده و هویتی جدید که مبنایش همان اندیشههای فرقهای است در او ظاهر میشود. فرقهها افراد را از ارزشها و کرامات انسانی تهی کرده و بجای آن ارزشها و ناهنجاریهای فرقهای را جایگزین مینمایند. هر چند شیوه فریبکارانه فرقه رام الله طوری بود که مبانی اعتقادی انحرافی فرقه به بیرون از حلقههای خاص مریدان نشر داده نمیشد ولی با این حال مدارک بدست آمده نشان دهنده اوج و عمق انحرافات فکری سرکرده این فرقه است که به مریدان تسلیم شده نیز اشاعه یافته است
در فرقه رام الله نیز افراد از طرق مختلف جذب میشدند و در طول زمان همین پروسه را طی میکردند. در ابتدا با عنوان آموزش هنرهای زندگی متعالی جذب میشدند اما پس از طی دورههای عمومی وارد مراحل بعدی میشدند و در آنجا با مفاهیمی چون “مبارز حق”، “مسافر حق”، “خدمتگزاری”، “تسلیم”، “قربانی” آشنا میشدند و سعی میشد در این هویتها مستقر شوند و چون ادبیات این تعالیم بر اساس زبان و اندیشههای سرکرده فرقه طراحی شده بود و او نیز از ابتدا طوری تعالیم را طراحی کرده بود که در انتها به عنوان روح مجسم حقیقت (خداوند)، تجسم الهی شناخته شود بستر برای سوء استفادههای متعددش فراهم میگردید در خروجی این آموزشها و تعالیم افرادی بودند که وی را به عنوان خدای خود قبول داشتند و برای رضای این خدا دست به هر کاری میزدند از ترک تحصیل و شغل، ترک خانواده و همسر و فرزندانشان گرفته تا برهم زدن زندگی مریدان مسخ شده و خانوادههایشان تا خودسوزی و فدایی شدن.
هر چند شیوه فریبکارانه فرقه رام الله طوری بود که مبانی اعتقادی انحرافی فرقه به بیرون از حلقههای خاص مریدان نشر داده نمیشد ولی با این حال مدارک بدست آمده نشان دهنده اوج و عمق انحرافات فکری سرکرده این فرقه است که به مریدان تسلیم شده نیز اشاعه یافته است.
منابع:
کتاب آفتاب و سایه ها نوشته استاد دکتر محمد تقی فعالی
شهاب نیوز
سایت خبری قدس qodsdaily.com
پایگاه اینترنتی مرکز مطالعات فرقهها در انگلیس
فرقهها در میان ما. نویسنده مارگارت سینگر
به گزارش الف
فارس
Fardanews.com
tebyan.net
magiran.com
نامه عده ای از اعضای فرقه
جمعی از آسیبدیدگان و بریدگان فرقه رامالله که خوشبختانه توانستهاند از القائات «پ ف» فاصله گرفته و حقایق موجود را آنچنان که هست ببینند، در نامهای سرگشاده لایههایی دیگر از پشت پرده این جریان گمراه را فاش کردند.
متن کامل این نامه سرگشاده به شرح زیر است:
اگر عضو یک گروه معنوی باشید و در خدمت سرکرده آن کار کنید و این کار کردن مجانی باشد و ده سال هم طول بکشد احساس خیلی خوبی خواهید داشت. احساسی مثل زندگی دوباره، حقیقتیافتگی، معشوق یافتگی و احساس کامل شدن آهسته آهسته. اما اگر بعد از طی کردن سالهای طولانی و رها کردن هرچیزی غیر از گروه بفهمید رأس گروه، شما را برای دستیابی به خواستهها و هوسهای شخصی خود بازیچه قرار داده و همه اینها برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده وی بوده است احساس متفاوتی خواهید داشت احساسی شبیه زنده بگور بودن، گمراه بودن، تنهایی و احساس مرگ تدریجی و این احساس به اوج خود میرسد اگر بدانید گروهتان در واقع یک فرقه بوده، یک فرقه خطرناک و منحرف براساس تمام پارامترهای فرقهشناسی روز جهان.
و حالا این اتفاقی است که برای من و عدهای از دوستانم افتاده است؛ درست چند ماه پس از دستگیری رأس فرقه و افشاء شدن پشت پرده فرقه رامالله. آری درست همان زمان بود که پس از سالها فهمیدیم نام واقعی جناب استاد، پیمان. ف ( پیمان فتاحی ) است و علیرغم اینکه وانمود میکند انسانی الهی است و مانند مردم عادی زندگی میکند، انسانی عادی است که مانند مردمان الهی وانمود میکند. انسانی که شعار سادهزیستی، او را به خانههای ویلایی مهرشهر رسانده بود و ثروتاندوزی، میلیونها تومان طلا و سکه و اوراق قرضه برایش به ارمغان آورده بود.
گرچه پیمان. ف برای آنهایی که دستگیرش کرده بودند متهمی با سوابق فرقهای روشن بود اما برای شاگردان وی که او را نماینده خدا میدانستند شخصیت دیگری بود لذا تحقیقاتی از سوی برخی از شاگردان وی که کمی به خود آمده بودند یا بهتر بگویم خودآگاه شده بودند ابعادی بسیار گستردهتر از آنچه که مطرح بود را از زندگی پلید وی برملا ساخت و در واقع سبب شد پس از پانزده سال غفلت، نام فرقه رامالله بر صفحه تاریک فرقههای نوین ایران به ثبت برسد.
البته گرچه عده کمی از اعضای سابق این فرقه که چیزی در مورد وقایع پشت پرده این فرقه نمیدانند سعی میکنند حمایت شعارگونه خود از این فرقه را حفظ کنند، عدهای نیز که شکاف بین حرف و عمل ادعاهای رأس فرقه و تضاد ظاهر و باطن آن را دریافتهاند سعی در دوری از آن میکنند. اما برای آنهایی که دیگر بر اسرار خبیث این فرقه آگاهند چیزی جز حسرت، پشیمانی و اندوه سالهای از دسته رفته عمر باقی نمانده است و البته در روح آنهایی که در جستجوی خداوند زنده و حاضر در دام افتاده بودند همیشه چیزی علاوه بر اینها وجود دارد و آن امید به خدای مهربان است، پشیمانی باقی میماند تا انسان خطاهای خود را تکرار نکند و امید به خدای مهربان وجود دارد تا انسان هرگز متوقف نشود و در جستجوی معشوق آسمانیاش تا وقتی آسمانها باقی هستند، به زندگی ادامه دهد.
بعضیها وقتی ناراحتاند میگریند. بعضیها وقتی ناراحتاند میخندند اما بعضیها هم مینویسند. آدمها متفاوتند. بعضیها نوشتههایشان را نزد بزرگتر میبرند و آن را شکایت مینامند. بعضیها فقط برای دل خودشان مینویسند تا از ناراحتی راحت شوند و اسمش را هرچه که دلشان بخواهد میگذارند. اما عدهای هم ناراحتیشان را برای همان کسی مینویسند که ناراحتشان کرده اما طوری میگویند که دیگران هم ببینند و بخوانند و این همان کاری است که من و دوستانم انجام میدهیم و نامش را میگذاریم نامه سرگشاده:
خدمت جناب آقای «پیمان ف»
خیلی خوب بود اگر با همه بدیهایی که در حقمان کردهاید میتوانستم ادب را به جای آورم و با سلام شروع کنم اما افسوس که وقتی یاد روزهایی میافتم که به شما سلام میکردم و شما از روی تکبر و توهم جواب سلامم را نمیدادید و بعد میگفتید “اگر من به کسی سلام بدهم زندگیاش تغییر میکند و دگرگون میشود”، آموزههای اخلاقی را فراموش میکنم و ناراحتی تمام وجودم را در بر میگیرد و همین که توانستم این نامه را با لعنت بر شما شروع نکنم، از نظر اخلاقی کافی است.
نوشتن این نامه مرحمی بر روی دردهایم نیست بلکه نمکی بر روی زخمهایم است. باد دادن خرمن کهنهایست که جز خیس کردن چشمهایم و گل کردن غبار غم تأثیری دیگر ندارد اما نگفتنش بدتر از نهفتنش است. حالا دیگر سالها گذشته، ماهها سپری شده و روزها به شبها مبدل گشته است. عمر من و دوستان دوستداشتنیام با خاطراتی شیرین و به یادماندنی از خالصترین مردمان روزگار که برای خدمت به خداوند و لبیکگویی به تجسم و نماینده خداوند جمع شده بودند، مثل رؤیایی خیالانگیز به پایان خودش رسیده و بیداری با همه حقیقت گویی هایش این رؤیای شیرین را به کابوسی دردناک تشبیه کرده است.
زمانی فکر میکردیم پیرو خداییم حالا میبینیم پیرو شیطان بودیم. گمان میکردیم تجسم خدا را، روح خدا را پیدا کردهایم و به خود میبالیدیم و اکنون میدانیم که فریب فریب کاری های یک کلاهبردار را خورده بودیم و سرخوردهایم. عمرمان را دادیم که ملکوت الهی را در آغوش خداوند جشن بگیریم و حالا باید مابقی عمرمان را در جهت جبران گذشته بدهیم تا بلکه از دوزخ و خشم خداوند نجات پیدا کنیم. تصورمان این بود که آزادیم ولی تلاشهای شبانهروزیمان جهت جابجایی موانع بزرگ، هر بیننده تیزبینی را یاد بردهداری دوران فرعون میانداخت.
آنچه انگیزه نوشتن این نامه شد، طعم شیرین آزادی بود. آزادی برای کسی که سالها آن را نداشته، گمشدهای که یابنده مشتاق آن به هیجان آمده و تشنهای که عطش کشندهاش سیراب شده، هم اوست که میداند آزادی یعنی چه.
بارها اشتباهاتتان را دیدم و نادیده گرفتم، انتقاد داشتم، توجیه کردید و سکوت کردم، سؤال داشتم جواب ندادید و سرکوبش کردم. احساس بدی داشتم تفسیرش کردید و خود را وادار کردم. ذهنم را، قلبم را و روحم را قفل کردم و حاضر شدم در خودم زندانی باشم اما نسبت به شما تردید نکنم پس انباشته شدم. اکنون جاری شدن لذتبخش است و این بخاطر آزادی است. دیگر روحم آزاد شده و میخواهد در عوض همه سالهای اسارتش بازی و شادی کند.
میخواهد با واژهها و کلمات به شما بفهماند آزادی چقدر شیرین و سرورآفرین است. آری آری نرفتن با شما رفتن است، دوری از شما رهایی است و زندگی بدون شما جشن و سروری ابدی است.
شما نه هویا بودید و نه اِلای داستان رؤیای راستین بلکه آن مرغ ماهیخواری بودید که با ترساندن ماهیهای برکهای شاداب با این هشدار که “به زودی شکارچیها به برکه شما میرسند و شما را صید میکنند” و با وعده دادن برکهای بزرگتر و زیباتر و با ریاکاریهای فراوان اعتماد آنها را جلب کرد و راهنمای سفر آنها شد و در میانهراه همه را بلعید و از گوشتشان خورد. شما نیز با سرهم کردن چنین داستانهایی و به بهانه “سرزمین زندگی” ما را به بیراهه بردید و در میان راه از روحمان خوردید و روح زندگیمان را تباه کردید. نگاه کنید آنچه از بیشتر شاگردانتان باقی مانده تکههای استخوان روحشان است. جدایی از اجتماع، دوری از خانواده و نزدیکان، نداشتن انگیزههای فردی و اجتماعی برای ادامه زندگی، درگیریهای فکری و درونی، بنیش ملغمهای، و زندگی شخصی نابود شده، این نتیجه تعالیم شماست. متفکرانی که چنان سردرگمشان کردید که دیگر انرژی کافی برای فکر کردن و تصمیمگیری درباره شما را ندارند.
آنها نمیتوانند از شما انتقاد کنند و نقاط تاریک شما را ببینند حتی پس از این همه افشاگریها و رسواییها. این است سرزمین زندگی شما یعنی همان جایی که روح آدمها به تردید میافتد ولی ذهنشان نمیتواند آن را تحلیل کند حالتی دوگانه و بیمارگونه که در نهایت به افسردگی، ناراحتی و سرکوب تردیدها منجر میشود. قلب میگوید نه، ذهن میگوید آری زیرا قلب وقتی عاشق شد چشمهایش را میبندد ولی عقل وقتی عاقل شد گوشهایش را باز میکند این تعارضی است که شما در شاگردانتان ایجاد کردید. نه یگانگی بلکه نفاق را در روح آنها کشت کردید و رویاندید.
شما باغبان الهی نبودید بلکه تبری بودید که به جان ریشه نهالهای جوان و درختان کهنسال افتادید و آنها را از رشد و نمو ساقط کردید اما داستان را تا آخر بخوانید زیرا اتحاد همین درختان و نهالهایی که فقط آنها را برای هیزم میخواستید آنرا نابود خواهد کرد. آری برای هیزم، آنها را از ریشه خانواده و اعتقادشان جدا کردید تا خشک شوند و در آتش توهم بسوزند که زندگی شما در سرمای هولناک درونتان در حالی که کنار شومینه صدای خرد شدن و جلز و ولز آنها را میشنوید به گرمی بگذرد.
شما عقاب خیرخواه و بلندپرواز افسانه “کک و عقاب” نبودید بلکه کرکس سیاهی بودید که بر سر لاشه متعفن قدرت نشسته بودید ولی افسوس گذشتگان عبرت شما نشدند و ندانستید از این لاشه جز چند لقمهای و چند لحظهای نمیتوان خورد اما اشکالی ندارد حالا شما عبرت آیندگان خواهید شد، باشد تا دیگران درس گیرند.
شما استاد بودید اما نه استاد روحزایی بلکه استاد توهمزایی و توهمات خودتان از روح را به ما نیز منتقل میکردید و ما را با خود در این مرداب فرو میبردید مثل کسی که در هنگام فرو رفتن و غرق شدن در گل و لای هر چه کنار دستش باشد با خود پایین میکشد تا بتواند چند لحظهای بیشتر زنده بماند ما را با خودتان همراه کردید تا توهمتان را تقویت کنیم و چند صباحی بیشتر بتوانید در توهم آواتار بودنتان آسوده بخوابید آری راست میگویید که دروغ نمیگویید زیرا شما خودتان هم دروغ هستید و دروغ هرچه را از چشم خودش میبیند راست وانمود میکند و با جهان خودش هماهنگی دارد.
اینطور نیست که شما چیزی به ما یاد نداده باشید نه، اما آنچه به ما آموخته شد برای بهرهوری بیشتر از ما بود شما مثل مرغداری که جوجهها را بزرگ میکند، میبینید که برایشان چه زحماتی میکشد، دانه و غذاهای مقوی به آنها میدهد رسیدگی شبانهروزی میکند، بیماریهایشان را درمان میکند، بزرگمان کردید، تا ما را برای خودتان و منافع خودتان قربانی کنید و چه خوب با آنکه سالها در زندان شما اسیر بودم و جز دیوار توهم و فرضی که برایم ساخته بودید چیزی ندیدم قبل از آنکه ما را به کشتارگاه ببرید همان آشنای ناشناس نجاتم داد.
پس بیهوده برای بازگرداندن من و دوستانم تلاش نکنید زیرا مرغ رهیده از قفس دیگر بر سر دانه هیچ دامی نخواهد نشست و ترس از اسارت در انتظار مرگ، او را به هیچ قفسی باز نخواهد گرداند.
همه این فریبکاریها و قدرتطلبیها و لذتجوییها چه شد؟ از این سالها چه چیزی برایتان مانده است؟ آخرش آبروریزی، ننگ و بدبختی شد. عاقبت، عاقبت به خیر نشدید و همان خیر گریبانتان را گرفت! آیا خدا شما را از نفستان بیم نداده بود؟ چه بد سرنوشتی دارد رهبری که به هشدارهای خودش گرفتار شود و گرفتاری که به رهبری خودش اسیر شده باشد.
ای کاش از مادر متولد نشده بودید ای کاش خانوادهتان در دوران کودکی این همه شما را کتک نمیزدند، تحقیر نمیکردند و تخم کینه و شیطنت را در قلبتان نمیکاشتند. ای کاش هرگز به یزد نمیرفتید و با جادوگران و ساحران آشنا نمیشدید. ای کاش هرگز به تهران نمیآمدید و شما را نمیدیدم چه انسانهایی را که گمراه نکردید و چه عمرهایی که تلف ننمودید و چه ذهنهایی که به خواب نبردید و چه قلبهایی که در حسرت محبت آتش نزدید.
برای رسیدن به قدرت، ثروت، باغ پرنده، زنهای زیبا و خدمتکاران وفادار راههای دیگری هم بود، چرا نام خدا را آلوده کردید و دستاویز قرار دادید؟ چرا سراغ سوءاستفاده از چیزی رفتید که بدترین مجازاتها برایش در نظر گرفته شده است؟ چرا ایمانمان را به بازی گرفتید و بازی با قلبها را برگزیدید؟ چرا و چرا و چرا . . .؟
آخرین بار که دیدمتان با گذشته خیلی فرق داشتید. عزتتان به ذلت، غرورتان به حماقت، عظمتتان به حقارت، زیباییتان به زشتی و متانتان به هیجانزدگی مبدل شده بود، دیگر عالمانه حرف نمیزدید و حرفهایتان بوی علم نمیداد، آشفتگی جای آرامش را گرفته بود و معاملهگری حتی به قیمت شاگردانتان، جای حقیقتجویی را اشغال کرده بود. گمان میکردم اگر روزی حساس فرا رسد شما را چون محمد (ص) استوار، چون مسیحا (ع) معصوم و چون علی (ع) مبارز خواهم دید و مانند تمام بزرگانی که از آنها شنیدهام آمادهاید تا برای آن چه حقیقت نامیدهاید خودتان را فدا کنید زیرا ما در پیروی از شما و پایداری در عهدمان کمتر از یاران این بزرگان عمل نکردیم و آنچه به شما از عمر و زندگیمان بخشیدهایم گواه این ادعاست اما شما چه راحت شکستید و چه زود قالب حقیقی خود را آشکار کردید.
نگویید که “میخواهم شاگردان راستین خود را تا سال ۸۸ شناسایی کنم” زیرا اینک ماییم که هرکاری از دست و فکر و زبانمان بر میآمد انجام دادهایم و حالا منتظریم تا استاد راستین خود را بشناسیم و ببینیم از شما چه بر میآید؟ میگفتید حاضرید برای خدای خود قطعه قطعه شوید ولی اندکی از بازداشتتان نگذشته بود که همه چیزتان را فروختید و آزاد شدید و برای رها شدن از فشارها و استرسها، راهی استانهای سرسبز شمال شدید! این بود پایداری شما؟
حتی فکرش را هم نمیکردید آن زمان که در زندان اعتراف میکنید، اشک میریزید و راهی برای خلاصی پیدا میکنید عدهای از فداییان شما در حالیکه گویی جانشان دارد از بدنشان خارج میشود نظارهگر شما هستند و خرد میشوند. نه، جملات “نجوا” نمیتوانند به کمکتان بیایند.
فریبکاری بس است مگر میشود کسی حقیقت خود را انکار کند و حقیقت داشته باشد؟
کدامیک از بزرگان این کار را کردهاند؟ کجا الگوی خداوند اینچنین بوده است؟ در قرآن کدامیک از برگزیدگان خداوند خود را باطل اعلام کردهاند؟ ایشان همواره و تا آخرین لحظه بر این حقیقت که برگزیده و فرستاده خداوند هستند تأکید کردهاند و برای همین جمله کوچک جان مقدسشان را هم دادهاند و میلیونها انسان در طول تاریخ برای حقانیت این انسانهای بزرگ به زندان رفتهاند، شکنجه شدهاند، سوزانده شدهاند و به دار آویخته گشتهاند و اینگونه وفاداریشان را به مولایشان ثابت کردهاند. چه سرها که به زمین افتاد و چه خونها که بر زمین جاری شد و مظلومان عالم دلخوش به این بودند که رهبرانشان تا دم مرگ از کلام خود برنگشتهاند. اما شما با اولین دستگیری و در اولین روزها . . .
پس ملاک حقیقتگویی یک انسان چیست؟ اگر قرار باشد هرکسی ادعایی کند و در روز امتحان برخلاف آن عمل کند و بعد بگوید میخواستم شما را امتحان کنم! دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. آنکس که ادعای قدرت کند و در روز نبرد شکست بخورد، آنکس که مدعی شفا شود و از بیماری هلاک گردد و آنکس که تعلیم اسبسواری دهد و نتواند اسب خودش را مهار کند، چنین کسی دروغگویی بیش نیست.یادتان هست آغاز فریبکاری را چطور آغاز کردید؟ منظورم همان اولین روزهاییست که مؤسسات را شکل دادید و حرکت الهی را تبیین کردید. اول حرف از خدمت کردن به خداوند زدید، حرف از کارهای خوبی که برای خداوند میشود انجام داد اما بعد گفتید خدمت هماهنگ، و مجموعه گروهها و مؤسسات و نشریات را نشان دادید. گفتیم چرا تعالیم اسرار و علوم باطنی شروع نمیشود؟ پس چه شد تعالیم هنر زندگی متعالی، تعالیم الهی که زندگی ما و بشر را دگرگون میکند؟ گفتید باید تسلیم شوید گفتیم تسلیمایم. پیغام دادید باید تحقیق و مطالعه کنید تا به مرزهای دانش متعارف برسید و بتوانید تعالیم الهیام را فهم کنید همان تعالیمی که قرار است به شما داده شود. شبانهروز تحقیق کردیم و وقت گذاشتیم و از خانه، خانواده و تحصیل به دور افتادیم. در این حین کارهای دیگری هم کردیم از نظافت دفتر گرفته تا نگهداری حیوانات و تبلیغ شما در قالبهای مختلف در خیابان و مکانهای دیگر، باشد که تسلیم بودن خود را آشکار کرده باشیم. به مرزهای دانش متعارف رسیدیم خبری نشد، ولی وقتی قرار شد ما را از مرزهای متعارف عبور دهید خبر رسید که دوره جدید تعالیم شروع شده؛ تشکیل شاخه نظامی منصورین، مطالعات و تحقیقات امنیتی، اطلاعاتی و بکارگیری برخی خانمها برای اغوای مدیران و مسئولین نظام . . . این بود آخرین تعالیم ماورایی شما برای رستگاری!
عاقبت آنچه را القاء و احیاءگری نامیده بودید در کتب ساحری یافتیم و آنچه را به عنوان تفکر متعالی گفته بودید در آموزههای تفکر غرب دیدیم. ما فکر میکردیم که این علوم از چشمه درونتان میجوشد نمیدانستیم چکیده تحقیقات خودمان را به خوردمان میدهید بخاطر همین بود که هیچکس از مضمون جلسه خودش نباید به دیگری میگفت و حتی مراقبین هم نباید به حرفهای (تکراری) جلسات گوش میدادند. چه تکنیک سادهای بود برای فریب انسانهایی که تمام زندگیشان را به شما سپرده بودند و حاضر بودند جانشان را به شما بدهند. چقدر برای شما متواضع بودند، آنها را میدیدید در حالی که اشکهایشان جاری بود، بدنشان به لرزه افتاده بود، دست و پایتان را میبوسیدند و برای لمس کردن شما در صفوف فشرده یکدیگر را هُل میدادند. قلب سنگ هر ظالمی با دیدن چنین صحنههایی باید نرم میشد و ذهن هر تاریکاندیش خودخواهی با اندیشیدن درباره خلوص این آدمها باید از نور خداخواهی روشن میگشت. آه، که تقدیر شومتان مهلت شرم کردن به شما نداد و راهی برای توبهکردنتان باز نشد.
ما کار کردیم، تحقیق کردیم و خدمت کردیم و نتیجتاً شما ثروتمندتر، قدرتمندتر و محبوبتر شدید و ما فقیرتر، ضعیفتر و منفورتر شدیم. منفورتر شدیم چون هر جا که بخاطر شما درگیری و مشکلی بود ما جلودار بودیم و محبوبتر شدید چون هرکار بزرگ و خوبی که انجام میشد به شما نسبت داده میشد و حرف از حمایت شما بود. ضعیفتر شدیم چون تمام انرژیمان صرف شما و راه شما میشد و قویتر شدید چون همه دیدهها و نتایج مثبت معطوف به شما بود.
فقیرتر شدیم چون به ندرت فرصت کار کردن برای خود را داشتیم و ثروتمندتر شدید چون تمام دسترنجهای مادی و معنوی ما مال شما بود و چون چکیده نابترین تحقیقات علوم انسانی و متافیزیکی را و پاکترین احساسات عاشقانه را به رایگان و بلکه با منت، مال خود کردید.
چه دوستان معصومی که بخاطر وعدههای شما از همسرانشان جدا شدند تا به حرمسرایتان بپیوندند و چه دخترانی که در انتظار ازدواج کردن با شما سالهای سال، روز و شب به اسم خدا برای شما کار کردند تا به میانسالی رسیدند و شما تنها با بعضی از بهترینهای آنها، آن هم پشت پرده رابطه داشتید زیرا معتقد بودید “چرا دیگران را ناامید کنم؟ بگذار تا آخرین شبنم زندگیشان را برایم کار کنند، همیشه التماسم کنند، نامه عاشقانه بنویسند، گریه کنند، فریاد بکشند، بیهوش شوند و چه بهتر که بمیرند و در روحم یعنی کارنامه کاری و افتخاراتم جاودانه شوند”.حالا به زندگی عادی برگشتهام، خبری از هشدارهای هولناک شما نیست. خبری از مجازاتها و خیالبافیهای شما نیست زندگی بیمار گذشته روز به روز بهبود یافت. ای کاش میتوانستم سلامتی همه دوستانم را ببینم اما حقیقت تلخ است. همه نمیتوانند بپذیرند. ده پانزده سال عمرشان را در اشتباه بودهاند، همه این امکان را نداشتهاند شما را از دور و نزدیک مشاهده کنند و تناقضگوییهایتان را پیدا کنند. همه که دوستان و مشاوران خوب در کنارشان ندارند، خانواده دلسوز ندارند، همه هم فرصت بازگشت ندارند زیرا شما تا اعماق روحشان نفوذ نمودهاید و آنها را در سحر خود تسخیر کردهاید.
دیگر نه من میتوانم با شما بمانم نه شما میتوانید با من بمانید. نه شما برای من چیز پنهانی دارید نه من برای شما اعتراف نکردهای، نه برای شما آبرویی مانده نه برای من حرمتی، نه برای شما راه بازگشتی وجود دارد و نه برای من آه بخششی، نه شما راست میگویید و نه من دیگر دروغهایتان را باور میکنم، نه شما مرا دوست داشتهاید و نه من میتوانم شما را دوست داشته باشم. همه اینها بخاطر این است که پردههای میان ما افتاده، تقدیرتان رسوایتان کرده.
سخنانتان متعفن شده و فریبکاریهایتان آشکار، گذشتهتان دیگر باز نخواهد گشت، و جنایتهایتان جبران نخواهد شد، پس فاصله من و شما دیگر هزاران سال نوری است نه بخاطر اینکه من به نام خدا توهین کردهام بلکه چون شما از نام خدا سوءاستفاده کردهاید و این شرطی بود که خود شما با شاگردانتان گذاشتید.
در آخر گمان نکنید که بخاطر همه فریبکاریهای شما، از دین و آیین خداوند زده میشوم و بر میگردم، خیال خام نکنید که فاسد میشوم، دنیاپرست میشوم، مثل شما عقده به دل میگیرم و تصور نکنید روزی را که بخاطر سوءاستفاده شما از نام خدا، خدای خودم را رها میکنم. نه، هرگز، چون شما و اندیشهها و رفتارهایتان، زندگی و عاقبتتان برای من عبرت بوده است لااقل از این نظر بزرگترین معلم من هستید و بزرگترین تجربه من. تجربهای که به بهای سالها بردگی در خدمت شما به دست آوردهام تجربهای که به بهای خون دل خوردن پدر و مادرم، دور شدن از عزیزانم و ویران شدن زندگیام کسب کردهام و برایم خیلی خیلی گران تمام شده است بخاطر همین آن را به بهای ارزان “دنیا” نخواهم فروخت آری نخواهم فروخت بلکه آن را برای نابودی شما و امثال شما به مردم وطنم هدیه خواهم داد.
از این به بعد خواهم نوشت و خواهم نوشت تا من آخرین نسلی باشم که بردگی از این نوع را تجربه میکند و پس از من دوستان و عزیزانم بتوانند در امنیت و آسایش زندگی کنند اما شما نمیتوانید انگیزهای که در ذهن دارم را و عشقی که در قلب میپرورانم را درک کنید. درد دل با کسی که دل ندارد خود بزرگترین درد است. پس شما را رها میکنم و با خدای خود مناجات میکنم. او سختگیرترین انتقامگیرندهها و برترین قدرتمندان است دانای دانایان و تواناترین توانمندان است. او اعدلالعادلین است و او دادرس دادخواهان دردمند است. از او بترس و منتظر ضربه هولناک او باش.
بار الهی! تو شاهد باش، که من در جستجوی تو به همه جا سرکشیدم به همه ویرانهها، باغها، لابهلای برگهای درختان، مردابها، رودخانهها، دریاها، در اعماق زمین و آسمانها، در آواز پرندگان و پرواز پروانهها، در کتابها و در انسانها . . . و تو را نیافتم اما معجزاتت مرا یافتند و در آغوشم گرفتند، دستهای تو از پشتِ کمکهایت لمس کردنی بود. در راه یافتن تو، تو را گم کردم ولی عاقبت تو مرا یافتی.
بار الهی! تو شاهد باش که من به امید تو به دنبالت گشتم و برای تو خدمت کردم و و در راه تو به بیراهه رفتم. خدایا جوان بودم پیر شدم، توانا بودم ناتوان شدم، سلامت بودم بیمار شدم، زیبا بودم زشت شدم، زندگی داشتم مدفون شدم، پوسیدم و روحم از هم پاشید بشنو که شیادان و دروغگویان با ما چه کردند.
بار الهی! تو شاهد باش که در این چند روز دنیا چه بلاها که بر سرم نیاوردند و چه ریاکاریها و فریبکاریها که ندیدم و چه افسانهها که نشنیدم و چه غذاهای مسموم که نخوردم، دزدان و راهزنان معنوی همه چیزم را ربودند و تنها چیزی که برایم مانده تو هستی زیرا تو آمدنی نبودی که رفتنی باشی، به دست آمده نبودی که از دست بروی اما حالا بیمار و خستهام مرا دریاب.
بار الهی! تو شاهد باش که گرگان زمان چطور روح مردمان حقیقتجویت را دریدند، از گوشتشان خوردند و از خونشان نوشیدند و لاشههای بیجان آنها را رها کردند خدایا لعنتشان کن لعنت.
بارالهی! تو بودی و میدیدی تلاشهایم را و میشنیدی صدای گریههایم را و لمس میکردی دردهایم را. خدایا تو با من بودی چون من هم تو را حس میکردم و چون تو در لحظه سقوط نجاتم دادی. خدایا قول میدهم دیگر غیر از کلام تو به هیچ کلامی گوش ندهم و غیر از رسول تو به هیچکس انس نگیرم و جز تعلیم مقدس تو به هیچ تعلیمی جان نسپارم و ایمانم را به هیچکس نسپارم تا در روز ابدیت و تا روز ابدیت که به تو تقدیمش کنم.
نامه ای دیگر
نامه ای که در ادامه می خوانید، از سوی یکی از اعضاء سابق فرقه «رام الله» به «کیهان» ارسال شده است. نویسنده این نامه در سال ۱۳۸۵، پس از چاپ مقاله ای به قلم یکی از جداشدگان این فرقه که درباره سوء استفاده ها و ادعاهای این فرقه به خوانندگان خود هشدار می داد و پرده از پروژه شوم آن برداشت، از موضعی انتقادی و وفادارانه نسبت به فرقه اش به روزنامه آمد. اینک و پس از ۳ سال همان جوانی که برای دفاع از «رام الله» به «کیهان» آمده بود، دوباره همراه با همسرش که چون او عمری را در راه فرقه به هدر داده بود، به روزنامه آمد. این بار، او با کوله باری از تجربه- البته از تجربیاتی دشوار، پرهزینه و تلخ- آمده بود؛ با وجدانی بیدار و دلی پرسوز و زندگی ای دشوار که از رهگذر دل بستن به فرقه آسیب هایی عمیق دیده بود.
نویسنده نامه و همسرش، چندین سال از عمر خود را در فرقه گذرانده اند و یکی از اعضاء ارشد آن بوده اند، چنان که سال ها در «حلقه مریدان خاص» آن حضور داشتند. آنان از آنجا که جوانی و زندگی خود را نابود شده می دیدند، کوشیدند تا از پشت صحنه فعالیت های فرقه مطلع شوند و ماهیت اصلی آن را بشناسند.
اکنون آقای «ک. ف» و همسرش «س . ش» با نامه افشاگرانه خود در محضر مخاطبان روزنامه «کیهان» هستند و البته این نامه پایان ماجرا نیست. آنان در گفتگویی مفصل با کارشناسان روزنامه کیهان نیز شرکت کردند و با پاسخ به پرسش های آنان، زوایای گوناگون کلاهبرداری ها به نام عرفان و… را کاویدند که به زودی منتشر می گردد؛ کسانی که سال های سال از بهترین روزهای جوانی شان را ویران شده می بینند، اما حالابا شناخت ماهیت سیاه فرقه قصد دارند تا آینده نوینی را برای خود بسازند؛ آینده ای که هم آن گذشته را جبران کنند و هم عرفان حقیقی را- که بزرگترین سمبل آن امام خمینی(ره) است- در لحظه لحظه زندگی شان جاری سازند. نامه چنین جوانانی بی شک خواندنی است و درس آموز.
روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
مدیرمسئول محترم روزنامه کیهان
با عرض سلام و احترام،
در ابتدا لازم است مراتب قدردانی و سپاس خود را از اقدامات حضرتعالی به دلیل آن که روزنامه کیهان اولین رسانه ای بود که با چاپ مطالبی در تاریخ های ۲۸ خرداد ۱۳۸۳در ستون «خبر ویژه» و ۱۴آذر ۱۳۸۵در سلسله مطالب پاورقی «نیمه پنهان» توانست گامی موثر در افشای عملکرد فرقه رام الله بردارد و در این رابطه نسبت به سایر رسانه ها به عنوان پیشرو عمل نماید، اعلام دارم. اینک استدعا دارم با عنایت به مطالبی که به اختصار در ادامه می آید فرصتی را فراهم آورید تا بتوان مطالب پشت پرده پیمان فتاحی سر کرده این فرقه را که حاصل حدود یکسال و نیم تحقیق مستند بنده بوده در اختیار آن مجموعه محترم قرار دهم.
امیدوارم با یاری و استعانت از خداوند مهربان بتوان گامی موثر در جهت تنویر افکار دوستان قدیم و گرفتاران در دام این فرقه برداشت.
شرح مختصر موضوع:
در حدود سیزده سال پیش با شخصی به نام «پیمان فتاحی» که بعدها خود را ایلیا (الیاس) رام الله و… نامید آشنا شدم. این شخص در پوششی معنوی و با ایجاد فضای ابهام، مخفی کاری و دروغ خود را برای مشتاقان معنوی معلم حق معرفی کرد. وی در همین راستا و با محور قرار دادن شعار «تسلیم و خدمتگزاری به خداوند» تشکیلاتی را راه اندازی نمود که شامل چندین نشر، نشریه، موسسه فرهنگی، پژوهشی و زیست محیطی و گروه کوهنوردی بود که پس از چند سال متوجه شدیم منظور او از خداوند شخص خودش بوده و همگی ما نیز در جهت خدمت برای تحقق اهداف و مقاصد شخص او گام برداشته ایم.
پیمان فتاحی با همکاری همسر و سایر همدستانش هرکس را به تدریج و بنا به خاستگاه اعتقادیش به باوری متفاوت در مورد خود رساند و به مریدانش چنین القاء کرد که امام زمان، مسیح، الیاس یا ایلیای نبی، تجسم خدا (آواتار) و… است.
وی در قالب آموزش های عمومی و با در نظر گرفتن شرایط و حساسیت های جامعه، اعتقادات و افکار انحرافیش را مستقیماً مطرح نکرد بلکه پس از تغییر دستگاه فکری مریدان، اقدام به ترویج بدعت های دینی با عناوینی از جمله «الاهیسم نوین» و «یوگائیل» نمود. لازم به توضیح است که «الاهیسم نوین» ملغمه ای از عرفان مسیحی، کابالیسم یهودی، هندوئیسم و اسلام تحریف یافته است.
در راستای فعالیت های تشکیلاتی، پیمان فتاحی اقدام به جذب اقشار مختلف مردم خصوصاً اشخاص شاخص و مسئولین نمود و با این کار قصد داشت ظاهری موجه را در نظام برای خود بوجود آورد اما با وجود تلاش های فراوان نتوانست بیش از حدود ۱۰۰ نفر را فعالانه در خدمت بگیرد و ادعاهایی مبنی بر این که تعداد چند صد هزار پیرو دارد کاملاً بی اساس و دروغ بوده و در جهت ارعاب و ایجاد توجه و ترس است. اما از طرفی باید اذعان کرد که او با دریافت هدایای هنگفت از جمله طلا، جواهر، زمین، ویلا و خانه و یک پنجم درآمد ماهیانه مریدان ثروت کلانی را در این مدت نصیب خود نمود.
پیمان فتاحی در خرداد سال ۸۶ برای اولین بار دستگیر شد و پس از شش ماه با قرار وثیقه آزاد گردید. او پس از آزادی از زندان نه تنها خطاهای خود را اصلاح نکرد بلکه تلاش نمود تا با همکاری همسرش «شباب ح» این تشکیلات را مجدداً سازماندهی نماید که در نتیجه این اقدامات در زمستان ۸۷ با دستور دادیار محترم شعبه اول امنیت مجدداً دستگیر شد.
این عنصر منافق و همسرش در عین حالی که خود را در داخل کشور و برای مسئولین حامی نظام معرفی می کنند از طرفی برخی از مریدان فریب خورده را ترغیب به خروج از کشور، مصاحبه با رادیو و تلویزیون های بیگانه و مخالف نظام، شعارنویسی و توزیع کتاب هایشان بصورت رایگان در سطح شهر می نمایند و به هر کدام از مریدان دستور داده اند تا حداقل ۲۰ وبلاگ را در حمایت از او و اقداماتش در اینترنت تاسیس کنند که بنابراین با وجود ۴۰ تا ۵۰ نفر عضو فعالی که باقیمانده اند حدود ۹۰۰ وبلاگ در اینترنت با محتواهای مشابه راه اندازی شده است.تعجب آور این است که چند تن از حامیان متواری او ظاهراً فراموش کرده اند زمانی او را تجسم و نماینده خدا می دانستند! بنابراین اکنون باید از آنها پرسید که چرا و چگونه این شخص در آن مقام الهی که نعوذبالله برای خود اراده خدایی ساخته و پرداخته کرده بود و مدعی بود می تواند با اراده خود حتی کهکشانی را خلق نماید! به این خواری و ضلالت افتاده است؟ و چرا برخی از مریدان نسبت به شایعات، دروغ ها و نفاقی که روزانه با آن مواجهند سکوت کرده و واکنشی از خود نشان نمی دهند؟ و در صورتی که پیمان فتاحی و همدستانش مدعی اند این جریان بر حق است چه ترس و وحشتی از مواجهه اعضا با بنده و امثال بنده که از این جریان جدا شده ایم دارند؟
البته باید گفت از روش ها و اقدامات نخ نمای پیمان فتاحی برای جلوگیری از جدایی اعضاء از این فرقه پوچ و تهی این است که وی در طی چند سال از طریق دریافت چک، سفته و رسیدها و اسناد کلان مالی، قسم دادن اعضاء به قرآن و عهد بستن با آنها به نام خدا، تهدید به گرفتار شدن در روح شیطانی، جذام و بیماری روحی قصد داشت برای مریدان موانعی ایجاد کند و برخی را با تهدید به شکایت و برخی دیگر را در مقابل اعتقادات و ایمان خودشان قرار دهد. او در این توهم بود که با این کار می تواند روند جدایی و رهایی از بند خود را کند یا متوقف نماید. در صورتی که این بار هم ایده های شیادانه او عملی نشد و کسانی که نسبت به عملکرد حقیقی وی آگاه شده اند به راحتی از این جریان بریده، جدا شده و می شوند.
ابعاد اقدامات پیمان فتاحی در این چند سطر نمی گنجد ولی سعی کردم تا آنجا که مقدور بود بصورت چکیده مطالب را به عرض برسانم. بر این اساس از حضرتعالی تقاضا دارم مانند همیشه با اطلاع رسانی صحیح و شفاف اجازه ندهید تا شارلاتانیزم معنوی وبرهم زنندگان امنیت روانی مردم در جامعه به فعالیت های خود ادامه دهند و احساسات و ایمان پاک مردم را به بازی بگیرند.
والسلام
ک . ف
۲۰ اردیبهشت /۱۳۸۸
سخنانی جالب از پیمان فتاحی
س: آیا شما مسیح هستید ؟
ج : مسیح که بود کسی که توسط خدا مسح شده و روح الهی در او فعال و جاری است . چه بسا تو هم بتوانی مسیح شوی و مسیح باشی ، ولی عیسی مسیح یکی بیشتر نیست . او خودش است و نه کس دیگر .
س : آیا عیسی مسیح مصلوب شد ؟ برخی می گویند شد و برخی بر این اعتقادند که نشد ؟
ج : عیسی مصلوب شد اما مسیح (س ) نشد .
س : حضرت عیسی چطور ؟ آیا حضرت عیسی مصلوب نشد ؟
ج : حضرتش مصلوب شد اما عیسی نشد .
س : عیسی چطور ؟ آیا عیسی مصلوب شد ؟
ج : عیسای به تنهایی هرگز وجود نداشت .
س : تفاوت اساسی حضرت مسیح با سایر پیامبران چه بود ؟
ج : مسیح حاصل ازدواج میان زمین و آسمان بود .
س : در احادیث آمده که در زمان ظهور ، حضرت مسیح (س) در پشت سر حضرت مهدی ( عج ) نماز می خواند . آیا این درست است ؟
ج : وای بر این ذهن تاریک و تفرقه اندیش . وای بر این فکر برتری طلب و جدا کننده که راه به ملکوت خدا ندارد .
س : به نظر شما حضرت مسیح (س) بهتر است یا حضرت محمد (ص) ؟
ج : خدا بهتر است ، آسمان ابری بهتر است یا آسمان صاف و آفتابی . بهتر از آسمان صاف و آسمان ابری ، خود آسمان است .
س : آیا شما این واقعیت را قبول دارید که مسلمین در نزد خداوند بر همه امتها و ملتها برتری دارند ؟
ج : اتفاقاً اکثر ملتها و اقوام همین حرف را می زنند . بله مسلمانان راستین در نزد خداوند محبوبترین اند . آدم ، نوح ، ابراهیم ، موسی ، داوود و عیسی هم مسلمان بودند . بسیاری از مسلمانان از امت های پیشین بودند . مسلمان کسی است که در حضور خداوند تسلیم است و خواست او خواست خداست .
س : چه کسی از همه بهتر است ؟
ج : هیچ کس .
س : یعنی چه ؟
ج : یعنی خدا . زیرا خداوند کسی و چیزی نیست که این خداوند است که از همه بهتر است .
س : آیا شما مسلمان هستید ؟
ج : مهم این است که خداوند ما را چگونه و به چه نامی می پذیرد و نه اینکه ما چگونه وانمود می کنیم ، چه می گوییم و چه نامی برخود می نهیم و این را خداوند متعال می داند . »
بد نیست به این نکته جالب بپردازیم که او خود را چگونه معرفی می کند . به این سؤالها و جوابها توجه بفرمایید :
س : چرا نامهای مختلفی دارید ؟
ج : این طور نیست من یک نام بیشتر ندارم .
س : اما شما را به اسامی گوناگون خطاب می کنند . چرا ؟
ج : زیرا هر کسی از زاویه ای و از بینش خاص خودش به من نگاه می کند .
س : اسم اصلی شما چیست ؟
ج : من و او هم اسمیم .
س : آیا منظورتان از اسم اصلی همانی است که در شناسنامه افرادست ؟
ج : شناسنامه اصلی شما در غیب و در عالم بالاست .
س : اسمی که پدر و مادرتان برای شما انتخاب کرده اند چیست ؟
ج : آنها انتخابی نکرده اند . به آنها تحمیل شد .
س : ما باید شما را به چه اسمی بخوانیم ؟
ج : بایدی در کار نیست . اصلاً می توانید مرا نخوانید …
س : آیا تعلیمات شما نوعی دین و مذهب است ؟
ج : نه اینطور نیست .
س : آیا این تعلیمات مکتب عرفانی جدیدی است ؟
ج : نه اینطور نیست .
س : آیا مکتب یا حرکت که نه شریعت است و نه طریقت ، پس چیست ؟
ج : هنر زندگی متعالی آشکاری حقیقت است .
س : آیا شما امام یا پیامبرید ؟
ج : نه اینطور نیست .
س : آیا شما فقیه و روحانی هستید ؟
ج : نه اینطور نیست .
س : آیا شما از مردان مقدس هستید ؟
ج : خدا می داند و این به قضاوت اوست .
س : نظر خودتان در این باره چیست ؟
ج : هر گاه روح پاک خدا بر ما ببارد مقدس می شود .
س : آیا شما مذهبی هستید ؟
ج : زندگی هستم .
س : یعنی چه ؟
ج : زندگی من ، مذهب من است و مذهبم زندگیم …
س : آیا شما درس خوانده اید ؟
ج : من خوانده شده ام ، به همین دلیل اینجا هستم .
س : آیا شما به مدرسه رفته اید ؟
ج : من از مدرسه آمده ام تا شما را به مدرسه ببرم .
س : از دانشگاه هم محروم بوده اید ؟
ج : این دانشگاهها هستند که از وجود ما محرومند .
س : الگوی شما کسیت ؟
ج : الگوی من ، منم …
آیا از این جمله ها چیزی جز انانیّت ، غرور و تکبر ، اسرار آمیز و قدرتمند جلوه دادن خود ، بازی با الفاظ ، از زیر سؤال در رفتن ، خود را مقدس جلوه دادن و خود را به عنوان یک رهبر طریقت عرفانی نشان دادن ، بدست می آید ؟
جالب است بدانیم رامین رام الله به همراه خواهر خود مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی بود و هر از چند گاهی در یکی از بیمارستهانهای تهران بستری می شد و پرونده پزشکی او موجود است. اما پیروان او اینگونه مطرح می کردند که استاد رام الله به غیبت صغری رفته است.
منابع:
کتاب آفتاب و سایه ها نوشته استاد دکتر محمد تقی فعالی
شهاب نیوز
سایت خبری قدس qodsdaily.com
پایگاه اینترنتی مرکز مطالعات فرقهها در انگلیس
فرقهها در میان ما. نویسنده مارگارت سینگر
به گزارش الف
فارس
Fardanews.com
tebyan.net
magiran.com
تهیه کننده : محمود کریمی