در عالم ارواح

در عالم ارواح

روایات از گذشته تا حال و فاصله آن با تفکرات امروز و واقعیت تا چه حد است

در مواردی که انسان نمی تواند موضوعی را برای یک کودک توضیح دهد و یا اینکه موضوع خارج از درک آن کودک باشد به قالب های مثالی متوسل می شود که نتیجه دلخواه را از آن بگیرد حال تشویق باشد یا تنبیه .

در مورد انسان های گذشته به دلیل عدم درک صحیح از موضوع عالم روحی و جهان پس از مرگ نیز از همین قالب های مثالی استفاده شده است که اگر غیر از این هم بود نتیجه ای نداشت اما بسیار جای تعجب دارد که انسان مشاهده می کند که عده ای هنوز هم برای این نسل پیشرفته و مترقی و فهمیده امروز نیز همان مثالها را با همان شکل بیان می کنند ( عذاب قبر – شب اول قبر – مار و مور … در قبر – دریچه های قبر – آتش درون قبر ) و بسیاری مطالب دیگر که انسان را شگفت زده می کند .

برای مثال مطلبی را که یکی از فقه ها در یکی از کتب خود نقل کرده را می گویم این شخص اینطور نوشته که شبی با چند نفر از دوستان به مجلسی که مجلس روضه بود رفتم در آنجا شخصی را دیدم که خودش هم روضه خوان بود اما در گوشه ای از مجلس با چند نفر نشسته و شوخی می کرد خیلی ناراحت شدم که به مجلس بی توجه بوده و بی احترامی کرده بود شب خوابی دیدم ، دیدم قیامت شده و مقابل پل صراط هستم و هر کسی که می خواهد از پل بگذرد به پایین می افتد و در آن سوی پل چند درب است که مقابل درب ها جمعیت ایستاده است گفتم خدایا چگونه از این پل بگذرم در همین حال ناگهان آن بنده خدا که در آن مجلس بود را دیدم همینکه چشمش به من افتاد از آن سوی پل پرواز کرده و به سمت من آمد و مرا بلند کرد و پرواز کنان به آن سمت پل برد گفتم این درب ها چیست گفت درب های بهشت است اما شما باید از این درب بروید گفتم چرا مگر این درب چیست گفت این درب مربوط به مداحان سید الشهدا است گفتم من که روضه خوان نیستم گفت اشکالی ندارد بیا همین الان و همینجا روضه بخوان من هم گوش می کنم آن وقت عبا را بر سر کشید و نشسته و من هم روضه خواندم و او هم گوش کرد سپس بلند شده و گفت برویم و هر دو از آن درب وارد بهشت شدیم وقتی وارد شدیم دیدم آقا سید الشهدا نشسته و دفتر بزرگی جلویشان است جلو رفتم و عرض ادب کردم سؤال کرد نام تو چیست اسمم را گفتم نگاهی به دفتر کرد و گفت اسم تو اینجا نیست در همین هنگام آن بنده خدا جلو آمد و گفت آقا به جان شما روضه خان شماست من خودم روضه اش را شنیده ام آقا لبخندی زدند و گفتند بسیار خوب شما می گویید حتماً هست و من وارد بهشت شدم .
من نمی دانم چه باید بگویم ولی شما هر چه می خواهید بگویید .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا