در منزل على علیه السلام ، همراه امام

در منزل على عليه السلام ، همراه امام

در خانه فاطمه علیها السلام محل دعاى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) 

پس از نزول آیه
و اءمر اهلک بالصلوه و اصطبر علیها (۱۲۷) و آیه انما یرید الله لیذهب عنکم …(۱۲۸)
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) هر روز، وقت نماز صبح به در خانهعلى و فاطمه علیها السلام مى آمد و مى فرمود: سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد. پس اهل بیت ، یعنى على و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام در پاسخ اظهار مى داشتند: و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد اى پیامبر خدا. سپس حضرت دو طرف چهار چوبه در را گرفته مى فرمود: نماز، نماز خدا شما را رحمت کند. همانا خداوند چنین مى خواهد که هر گونه آلودگى را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر ناخالصى پاک کند. پس حضرت تا زمانى که در مدینه حضور داشت هر روز صبح پیوسته این کار را انجام مى داد تا اینکه از دنیا رحلت فرمود. (۱۲۹)
حضرت فاطمه علیها السلام در برابر یکى از افراد نادان مدینه که در مورد على علیه السلام زبان به سرزنش گشوده بود و ناسزا مى گفت ، فرمود: مى دانى على کیست ؟
على امامى ربانى و الهى و هیکلى نورانى و مرکز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاکان ، گوینده به حق و روا، جایگاه اصلى و محور امامت ، پدر حسن و حسین علیه السلام دو دسته گل پیامبر علیه السلام و دو بزرگ و سرور جوانان اهل بهشت است . (۱۳۰)
ذوالفقار على علیه السلام در دست فاطمه علیها السلام  
مرحوم شیخ مفید (ره ) نقل مى کند:
وقتى که پیامبر (صلى الله علیه وآله ) از جنگ احد باز مى گشت حضرت فاطمه علیها السلام با ظرفى پر از آب بر در خانه به استقبال پدر آمد و سر و صورت پدرش را از گرد و خاک راه شستشو داد، به دنبال آن امیرالمؤ منین علیه السلام با دستى مجروح و پر از خون از راه رسید و ذوالفقارش را به فاطمه علیها السلام داد و فرمود:
خذى هذا السیف فقد صدقنى الیوم
این شمشیر را بگیرد، که امروز وفاى خود را نسبت به من نشان داد. سپس رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) به فاطمه علیها السلام فرمود:
اى فاطمه علیها السلام شمشیر على را بگیر که شوهرت امروز دین خود را ادا کرد و خداوند و به وسیله شمشیر او بزرگان قریش را از پاى در آورد. (۱۳۱)
فاطمه علیها السلام به سؤ الات شرعى با گشاده روئى پاسخ مى داد
على علیه السلام نقل فرمود: روزى یکى از زنان مدینه خدمت حضرت فاطمه علیها السلام رسید و گفت : مادر پیرى دارم که در مسائل نماز سؤ الاتى دارد، مرا فرستاده تا مسائل شرعى نماز را از شما بپرسم .
حضرت زهرا علیها السلام فرمود: بپرس .
زن مسائل فراوانى را مطرح کرد و پاسخ شنید. در ادامه پرسشها، آن زن خجالت کشید و گفت : اى دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله )، بیش از این نباید شما را به زحمت اندازم . حضرت فاطمه فرمود: آن چه سؤ ال دارى بپرس ، آیا کسى را اجیر نمایند که بار سنگینى را به بام ببرد و در مقابل ، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین کارى براى او دشوار است ؟
آن زن گفت : خیر. حضرت ادامه داد: من هر مساءله اى را که پاسخ مى دهم . بیش از فاصله بین زمین و عرش گوهر و لؤ لؤ پاداش مى گیرم ، پس سزاوارتر است که بر من سنگین نیاید. (۱۳۲)
دفاع از امام على علیه السلام در فتح مکه
ام هاین ، خواهر على علیه السلام گوید: در روز فتح مکه دو تن از خویشان مشرک شوهرم را پناه دادم . هنوز آنها در خانه ام بودند که ناگهان برادرم على علیه السلام ، سواره و زره پوش وارد خانه ام شده و به طرف آن دو تن شمشیر کشید. من میان او وایشان ایستادم و گفتم : اگر بخواهى آن دو را بکشى باید پیش از آنها مرا بکشى ! (ظاهرا خواهرش حضرت را نشناخته بود.) على علیه السلام بیرون رفت در حالى که چیزى نمانده بود آنها را بکشد. من خود را به محل خیمه رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) در بطحا رساندم ، اما آن حضرت را پیدا نکردم ، ولى فاطمه علیها السلام را دیدم و ماجرا را برایش گفتم ، دیدم فاطمه علیها السلام از همسرش قاطع تر است ، با تعجب فرمود: تو هم باید مشرکین را پناه دهى ؟ یا به نقلى حضرت زهرا علیها السلام در مقام دفاع از شوهرش بر آمده و روى به ام هانى کرده فرمود: اى ام هاین ! تو از اینکه على دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا را ترسانیده و تهدید کرده ، آمده اى به حضرت رسول شکایت کنى …؟
در این میان پیامبر (صلى الله علیه وآله ) رسید و از حضرتش براى آن دو نفر امان طلبیدم و پیامبر به آنها امان داد. پس پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به فاطمه علیها السلام فرمود که براى او آب فراهم کند. فاطمه آب فراهم کرد و پیامبر شستشو نمود.
(ناگفته نماند) هنگامى که هند و دیگر زنان مشرکین براى اعلام پذیرش  اسلام و بیعت به حضرت پیامبر (صلى الله علیه وآله ) رسیدند فاطمه علیها السلام نیز حضور داشت . (۱۳۳)
خانه فاطمه علیها السلام خانه من است  
حضرت موسى بن جعفر علیه السلام در ضمن حدیثى طولانى چنین فرمود:
پیامبر اکرم به هنگام رحلت از این دنیا فرمود: آگاه باشید که در خانه فاطمه علیها السلام در خانه من و خانه اش خانه من است ، هر کس هتک حرمت او کند، حجاب خداوند را دریده و هتک حرمت خدا را کرده است .
راوى این حدیث مى گوید: حضرت موسى بن جعفر علیه السلام مدتى طولانى گریست و فرمود: به خدا سوگند که حجاب خداوند هتک شد، به خدا سوگند حجاب خدا هتک شد، به خدا سوگند حجاب خداوند هتک شد، اى مادر ! درود خداوند بر او باد. (۱۳۴)
شرافت فاطمه علیها السلام بر حورالعین  
فاطمه علیها السلام از جمله ابرار و کسانى است که سوره هل اتى درباره آنان شده است .
علماى شیعه و سنت نکته اى راجع به عظمت حضرت فاطمه علیها السلام در سروه هل اتى بیان مى کنند که از آن جمله ، ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزى است ، او مى گوید:
شگفتا که انواع نعمت هاى بهشت از پوشیدنیها، طعامها، آشامیدنیها، قصرها، چشمه هاى جارى در سوره هل اتى ذکر شده ، ولى از زنان و حوریان بهشتى که نهایت لذت است سخنى به میان نیامده و این به خاطر احترام فاطمه علیها السلام است که اشرف دختران به شمار مى آید. کسى که فاطمه زهرا علیها السلام را وصف مى کند از حورالعین سخن به میان نمى آورد. (۱۳۵)
پذیرایى شایسته از مهمان  
قرآن کریم در شرح ایثار خاندان نبوت در سوره مبارکه حشر مى فرماید: و یوثرون على انفسهم و لوکان بهم خصاصه (۱۳۶)
شرح ماجرا: در حدیث آمده است که مردى خدمترسول خدا (صلى الله علیه وآله ) شرفیاب شد و از گرسنگى شکایت کرد،رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) شخصى را به حجره هاى همسران خود فرستاد تاچیزى براى مرد فقیر بیابند، اما همگى آنها گفتند: ماعندنا الا الماء؛ نزد ما چیزى جزآب نیست .
سپس پیامبر (صلى الله علیه وآله ) رو به اصحاب کرد و فرمود: چه کسى امشب این مرد فقیر را مهمان مى کند؟
على علیه السلام فرمود:
انا له یا رسول الله ؛ من پذیرائیش مى کنم اى رسول خدا !،
پس به طرف خانه حرکت کرد و جریان را به اطلاع حضرت فاطمه علیها السلام رساند، حضرت فاطمه گفت :
ما عندنا الا قوت الصبیه و لکنانؤ ثر به ضعیفنا
زند ما غذایى ، جز به اندازه دختر بچه اى نیست ولکن ما مهمان را بر خود مقدم مى داریم .
آن شب على علیه السلام به فاطمه علیها السلام فرمود: شما بچه ها را خواب کن ، من از مهمان پذیرایى مى کنم . چراغها را خاموش کرد و خوب به همراه مهمان سر سفره نشست ، اما خود از غذا چیزى نخورد تا اینکه مهمان سیر شد، صبح همان شب این آیه نهم از سوره حشر در شاءن ایشان ، (على و فاطمه علیه السلام ) نازل شد. على علیه السلام صبح که خدمت رسول خدا (گ ) شرفیاب شد. (بى آنکه سخنى بگوید) پیامبر (صلى الله علیه وآله ) تبسم کرد و آیه فوق را تلاوت فرمود و ایثار آنها را ستود.(۱۳۷)
تحمل گرسنگى با شنیدن فضایل على علیه السلام  
حضرت فاطمه علیها السلام گوید: نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رفته سلام کردم ، حضرت فرمود: علیک السلام دخترم ! اى پیامبر خدا ! به خدا سوگند که امروز صبح در خانه على علیه السلام یک دانه گندم هم نبود. هم اکنون پنچ روز است که غذا به دهان او وارد نشده است . صبحگاهان نه گوسفندى داشتیم ، نه شترى و نه خوراکى و نه آشامیدنى اى ! !
حضرت فرمود: نزدیک بیا. نزدیک رفتم . فرمود: دستت را میان پشت و لباسم قرار ده . من چنین کردم ، مشاهده نمودم که بین پشت و شانه حضرت سنگى است که به سینه ایشان بسته شده است ، فریادى کشیدم ، رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: دخترم ! حدود یک ماه است که در خانه هاى خاندان محمد آشتى براى غذاى افروخته نشده است . سپس فرمود: آیا قدر و منزلت على علیه السلام را میدانى ؟
او کسى است که کارهاى مرا در سن دوازده سالگى کفایت کرد و در شانزده سالگى در پیش روى من به دفاع از من شمشیر زد، در نوزده سالگى شجاعان (قریش ) را بر زمین زد و گشت و در بیست سالگى غم و اندوه مرا به طرف کرد و در قلعه خیبر را که پنجاه نفر نمى توانستند آن را بلند کنند، در بیست و چند سالگى بلند نمود.
چهره فاطمه علیها السلام از شنیدن این مطالب روشن شد، نزد على علیه السلام آمد در حالى که خانه اش از نور چهره اش روشن شده بود. على علیه السلام به او فرمود: اى دختر محمد (صلى الله علیه وآله ) هنگامى که از نزد من بیرون رفتى ، چهره ات بدین گونه روشن نبود؟ گفت : همانا رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فضایل تو را برایم گفت ، نتوانستم خود را نگه دارم تا اینکه نزد تو آمدم . (۱۳۸)
چرخیدن آسیاى سنگى به امر پروردگار  
از ابوذر غفارى روایت کرده اند که گفت :
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مرا به خانه على علیه السلام فرستاد تا او را به نزد پیغمبر بخوانم ، چون به خانه آن حضرت رفتم چیز عجیبى مشاهده کردم ، دیدم آسیاى سنگى که در خانه بود، بدون اینکه کسى او را به گردش در آورد مى چرخد. من به همراه على علیه السلام به نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) آمدیم . آنگاه من جریان را به عرض پیغمبر رساندم . رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: همانا خداى تعالى قلب و جوارح دخترم فاطمه علیها السلام را از ایمان و یقین پر کرده و چون ناتوانى جسمى او را مى داند وى را کمک مى دهد. مگر نمى دانى که خداوند فرشتگانى را به کمک و خدمتکارى آل محمد علیه السلام گماشته است ؟
در روایت دیگرى وارد شده : گاهى حضرت فاطمه علیها السلام به نماز و عبادت که مى ایستاد و کودکش در گهواره گریان مى شد. فرشته اى گهواره را به حرکت در مى آورد. (۱۳۹)

در همه خانه ها بسته شود الا خانه على و فاطمه علیها السلام  
امام حسن علیه السلام فرموده است : آیا مى خواهید برخى از اخبار خود را براى شما بازگو کنم ؟ گفتند: آرى اى پسر امیرالمؤ منین ! فرمود: هنگامى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مسجدش را در مدینه ساخت و در خانه خود را به روى مسجد باز گذاشت ، مهاجرین و انصار نیز درهایى از خانه هاى خود را بر طرف مسجد گشودند. خداوند متعال اراده فرمود که فضیلت حضرت محمد و خاندان والاى او را آشکار کند، لذا جبرئیل نازل شد و از سوى خداوند متعال دستور آورد که : پیش از آنکه عذاب الهى فرود آید، باید همه درهایى که به سوى مسجد باز است ، بسته شود ! نخستین کسى که پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به او دستور داد در خانه اش را ببندد عباس عمومى حضرت بود. بعد عمر بن خطاب از راه رسید و گفت : اى رسول خدا دوست دارم به هنگام رفتن به جایگاه نماز شما را ببینم ، اجازه فرمایید روزانه اى به مسجد باز کرده تا بتوانم شما را ببینم . حضرت فرمود: خداوند متعال چنین اجازه اى نمى دهد. گفت : به اندازه اى که بتوانم صورتم را بر آن بگذارم . فرمود: خداوند اجازه نمى دهد. گفت : به اندازه اى که بتوانم یکى از چشمهایم را روى آن بگذاریم . فرمود: خداوند اجازه نمى دهد. آنگاه فرمود: اگر بگویى به اندازه سر سوزن به تو اجازه نخواهم داد. سپس فرمود: سوگند به آن کسى که جانم در دست اوست . من شما را خارج و آنها (على و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام ) را داخل نکردم ، بلکه خداوند آنان و شما را خارج کرد. (۱۴۰)
روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) که از مسافرت بر گشته بود به در خانه فاطمه علیها السلام رفت ، دید که بر در خانه او پرده اى و در دستهایش  دستبندى نقره اى است . بى درنگ از در خانه برگشت . ابو رافع وارد خانه فاطمه علیها السلام شد. آن حضرت رسول را به ابو رافع از پیامبر (صلى الله علیه وآله ) علت مراجعت حضرت رسول را به ابورافع گفت : ابورافع از پیامبر (صلى الله علیه وآله ) علت مراجعت را پرسید. حضرت فرمود: به خاطر پرده و دستبندها. فاطمه علیها السلام آنها را به وسیله بلال نزد حضرت فرستاد و پیغام داد: اینها را به عنوان صدقه دادم ، به هر نحوى که صلاح مى دانید خرج کنید. حضرت به بلال فرمود: اینها را ببر و بفروش و به اهل صفه بده . بلال دستبندها را به دو درهم و نیم فروخته و به اهل صفه داد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) نزد فاطمه علیها السلام آمد و فرمود: پدرم فداى تو باد، کار نیکى انجام دادى . (۱۴۱)
در نقلى دیگر آمده است که : رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) در یکى از سفرهاى جنگى ، به مدینه بازگشت و به سوى خانه فاطمه رهسپار شد، وقتى که به در خانه رسید، ناگهان پرده مخصوصى را دید که آویزان است و حسن و حسین علیه السلام را دید که دردستشان دستبند نقره اى مى باشد.
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) از همانجا بازگشت و وارد خانه فاطمه علیها السلام نشد. فاطمه از جریان برگشتن پدر از در خانه آگاه شد و گمان برد که علت بازگشت پیامبر به خاطر آن پرده و دستبندها بوده است .
بلافاصله پرده را گرفت ، دستبندها را از دست حسن و حسین علیه السلام بیرون آورد. آنها با چشمى گریان به حضور رسول خدا آمدند.
رسول خدا آن دستبندها را از آنها گرفت و به ثوبان (یکى از غلامان ) فرمود: اینها را به فلان جا ببر و با اینها براى فاطمه یک گردنبدند از چوب عصب ، و دو دستبند از چوب عاج خریدارى کن و فرمود:
فان هولاء اهل بیتى و لا احب ان یاءکلوا طیباتهم فى حیاتهم الدنیا زیرا اینها اهل خانه من هستند و من دوست ندارم که آنها زیبائیها و لذائذ را در این دنیا مصرف کنند و براى آخرت باقى نگذارند. (۱۴۲)
سخنان حضرت فاطمه در مورد پیامبر و على  
حضرت زهرا علیها السلام برخى از زنان فرمود:
دو پدر دینیت ، محمد و على را با ناخشنودى پدر و مادر نسبى خود خشنود ساز ! ولى پدر و مادر نسبى خود را با خشم دو پدر دینى خود از خود راضى مساز، زیرا اگر پدر و مادر نسبى تو از تو ناراضى باشند حضرت محمد (صلى الله علیه وآله ) و على علیه السلام با دادن جزئى از هزاران هزار ثوابهاى طاعت خود آن دو را راضى مى کنند، ولى پدران دینى (حضرت محمد و على (صلى الله علیه وآله )) اگر از تو ناراضى باشند پدر و مادر نسبى تو نمى توانند آنها را راضى کنند. زیرا ثواب طاعت همه مردم دنیا نمى تواند جلو سخط و غضب آنان را بگیرد (۱۴۳)

ادب و ایثار فاطمه علیها السلام  
ادب و ایثار حضرت فاطمه علیها السلام به حدى بود که گرسنگى خود و فرزندانش را از على علیه السلام پنهان مى کرد و از شوهرش تقاضایى نمى کرد تا شاید نتواند آن را بر آورده کند. در این رابطه به موارد زیر توجه فرمایید:
1- روزى فاطمه زهرا علیها السلام در حالى که آثار ضعف و گرسنگى از چهره او نمایان بود، به حضور پدرش رسید رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) وقتى این حالت را مشاهده کرد، دستهایش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خدایا ! گرسنگى فرزندم را به سیرى تبدیل نما و وضع او را سامان بده . (۱۴۴)
2- روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) از دخترش پرسید: فاطمه جان ! چرا رنگ رخسارت پریده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسین دگرگون شده است ؟
عرض کرد: پدرجان ! سه روز است که غذا نخورده ایم و فرزندانم حسن و حسین از شدت گرسنگى بى تاب شده اند و هم اکنون مانند جوجه هاى پرکنده از گرسنگى به خواب رفته اند. (۱۴۵)
3- روزى على علیه السلام از آن حضرت تقاضاى غذایى کرد، آن حضرت گفت : دو روز است که خودم چیزى نخورده ام و هر چه در خانه بود براى شما و فرزندانم آورده . وقتى که على علیه السلام به او مى گوید: چرا مرا آگاه نساختى تا براى شما غذا تهیه کنم ؟ مى گوید: از خداى خود شرم کردم که چیزى از تو بخواهم که انجام آن برایت دشوار باشد. (۱۴۶)
کمک کردن حضرت على علیه السلام در کارهاى منزل
در بحار از جامعه الاخبار نقل شده که :
على علیه السلام فرمودند: رسول خدا علیه السلام بر ما وارد شدند در حالى که فاطمه زهراء علیها السلام در کنار دیگ نشسته بود و من عدس پاک مى کردم . حضرت فرمودند: گوش فرا ده ، زیرا آنچه مى گویم از سوى پروردگار مى گویم : مردى که به همسرش در خانه کمک و مساعدت نماید، به تعداد موهاى بدنش براى او عبادت سالى را مى نویسند که روزها را روزه داشته و شب ها را شب زنده دارى نموده است . (۱۴۷)

شاءن نزول آیه تطهیر
ابن بابویه از امیرالمؤ منین علیه السلام روایت کرده که فرمود: روزى با حسین و فاطمه علیها السلام به حضور پیغمبراکرم (صلى الله علیه وآله )، در حجره ام سلمه همسر پیامبر وارد شدیم . در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه :
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا(۱۴۸)
را نازل نمود.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) فرمود: یا على ! این آیه در شاءن تو و فاطمه و حسن و حسین و ائمه علیه السلام از فرزندان حسین علیه السلام نزول شده است .
على علیه السلام مى فرمود: به رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) عرض کردم : ائمه بعد از شما چند نفر هستند؟ حضرت فرمود: دوازده نفرند، که اول آنها تو، و بعد از تو حسن و بعد او حسین و بعد از او على فرزند حسین . یکى یکى اسامى ایشان را بیان فرمود تا به حضرت حجه بن الحسن العسکرى (عج ) رسید. آنگاه فرمود: اسامى تمام شما بر ساق عرش نوشته شده . در شب معراج پروردگار به من فرمود: اینها نام و اوصیاء و ائمه بعد از تو مى باشند، همه ایشان پاک و پاکیزه و معصوم و دشمنان آنها معلومند. (۱۴۹)

کارهاى فاطمه در خانه على  
روزى امیرالمؤ منین به یکى از اصحاب خود فرمود: مى خواهى جریانى از زندگانى خودم با فاطمه علیها السلام را برایت تعریف کنم ؟
فاطمه علیها السلام آنقدر در خانه من با مشک آب حمل کرد که اثر آن در سینه اش پدیدار شد. آنقدر به وسیله آسیاب دستى گندم آرد کرد که دستش تاول زد. آنقدر خانه را جاروب کرد که بر لباس او گرد و خاک نشست . آنقدر آتش زیر دیگ روشن کرد که لباسش دوده اى و سیاه شد. او زیاد کار کرد و بسیار هم آسیب دید. (۱۵۰)

هرگز از شوهرت چیزى نخواه  
على علیه السلام باغى داشتند که آن را به مبلغ ۱۲ هزار در هم فروخته و همه پولها را بین فقراء تهیدستان مدینه تقسیم کرد. وقتى که به منزل بازگشت ، فاطمه علیها السلام از ایشان پرسید؟ یا على ! پس غذاى امروز ما چه شد؟
على علیه السلام براى تهیه غذا از منزل خارج شد، اما فاطمه علیها السلام با خود اندیشید که چرا چنین گفتم ، چون از پدر شنیده بود که هرگز از شوهرت چیزى نخواه ، شاید نتواند آن را تهیه کند.
آنگاه فرمود.
فانى اءستغفر الله و لا اءعود اءبدا من از خدا آمرزش مى طلبم و دیگر این رفتار را تکرار نخواهم کرد. (۱۵۱)

شاءن نزول سوره هل اتى  
امام حسن و امام حسین علیه السلام بیمار شدند. رسول خدا (گ ) به همراه جمعى از اصحاب به عیادت آنها آمد و به على علیه السلام گفتند: خوب است براى شفاى فرزندانت نذر کنى . على و فاطمه و فضه خادمه علیها السلام نذر کردند که اگر آن دو از بیمارى شفا یافتند سه روز، روزه بگیرند و شکر نعمت سلامتى آن دو عزیز را به جا آورند. طولى نکشید که حال آن دو به بهبودى رفت و شفا یافتند. در این هنگام در خانه امیرمؤ منان على علیه السلام چیزى براى خوردن یافت نمى شد، به مین خاطر على علیه السلام از شمعون خیبرى یهودى سه صاع (که هر صاع سه کیلو است ) جو قرض کرد. فاطمه علیها السلام پس از آسیاب کردن جو، یک سوم آن را به اندازه تعداد افراد خانواده ، یعنى پنج قرص نان پخت .
على علیه السلام پس از پایان نماز به امامت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) به خانه برگشت . اینک سفره غذا در حالى که طعام اول و آخرش نان و نمک است ، آماده پذیرایى از بهترین خلق خداست . آنها آماده افطار مى شوند، اما هنوز شروع به افطار نکردند که صداى کوبه در بلند مى شود. آرى صداى فقیرى است که تقاضاى غذا دارد و مى گوید:
اسلام علیکم یا اهل بیت محمد، (انا) مسکین من مساکین المسلمین ، اطعمونى اطعمکم الله من موائد الجنه درود بر شما اى خاندان محمد، من مسکین از مسکینان مسلمین هستم غذایى به من بدهید، خداى تعالى از غذاهاى بهشتى به شما بخوراند.
على علیه السلام صدا را که شنید، خطاب به دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) چنین فرمود:
فاطمه جان ! اى بزرگوار اهل یقین ! اى دختر بهترین خلق روى زمین ! آیا به بیچاره اى که دست نیاز به خانه ات آورده ، نظرى دارى ؟ به خدا شکوه مى کند و حاجت مى طلبد. با گرسنگى غم و به سوى ما آمده است و تمام امور در دست خداست و همه خوبیها از او نشاءت مى گیرد. بهشت دلپذیر به شما وعده مى دهد، همان بهشتى که بر بخیل حرام است . حضرت زهرا علیها السلام در جواب همسرش فرمود: به آن گرسنه خوارک مى دهم و به سیر شدن او امیدوارم ، به راستى که حق براى نیکان است و به شفاعت خود آنها را به بهشت خواهم برد.
آن پنج تن ، شخص مسکین را بر خود مقدم داشته و سهم خود را به فقیر دادند و آن شب را با آب افطار کردند.
روز دوم را نیز روز حضرت فاطمه علیها السلام بخش دیگرى از جو را آسیاب کرد و به اندازه تعداد افراد، نان پخت . چون هنگام افطار شد، یتیمى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اهل بیت محمد (صلى الله علیه وآله ) ! من یتیم و گرسنه ام ، پدرم از مهاجرین بود و در جنگ شهید شد. از آنچه خدا به شما روزى داده به من دهید تا خدا نیز در بهشت به شما عوض دهد.
حضرت على علیه السلام فرمود: هر کس که بخشش کند براى او خواهد ماند و آب و غذاى بهشتى به او داده مى شود.
حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ به دعوت همسرش چنین سرود:
حتما او را بر فرزندانم مقدم مى دارم و او را سیر مى کنم – زیرا آنها که گرسنه اند فرزندانند.
این بار هم مثل شب قبل ، تمام افراد خانه غذاى خود را به آن یتیم دادند.
فاطمه علیها السلام روز سوم نیز باقیمانده جو را آسیاب کرده و نان پخت . هنگام افطار، اسیرى آمد و از آنها تقاضاى غذا کرد. امیرالمؤ منان فرمود: فاطمه ، دختر پیامبرى است که سرور تمام انبیاء است . فاطمه جان ! بر این اسیر گرفتار، منت بگذار. هر کس امروز کار خیرى انجام دهد و بذر را بپاشد، روز جزا محصول آن درو خواهد کرد. آنگاه همگى غذاى خود را سیر دادند.
فرداى روز سوم ، على علیه السلام دست حسن و حسین علیه السلام را گرفته و بر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) وارد شدند. پیامبر (صلى الله علیه وآله ) وقتى آنها را دید مشاهده کرد که از شدت گرسنگى مانند جوجه اى مى لرزند. فرمود: چقدر این منظره و این حالتى که در شما دیدم بر من ناگوار است ! برخاسته ، همراه ایشان به خانه على علیه السلام آمد، دید که فاطمه علیها السلام در محراب عبادت ایستاده و آثار گرسنگى در چهره اش نمایان است و از شدت گرسنگى پوست شکمش به پشت او چسبیده و دیدگانش به کاسه سر فرو رفته است . مشاهده آن وضع ، پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) را ناراحت کرد و فرمود: خدایا، بچه هاى پیامبرت از گرسنگى مى میرند؟
در این وقت جبرئیل نازل شد و سوره هل اتى را بر پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) فرود آورد و به او گفت :
خذها یا محمد هناک الله اهل بیتک بگیر این سوره را، خداوند تو را در داشتن چنین اهل بیتى تهنیت مى گوید.. (۱۵۲)
خداوند فاطمه علیها السلام را راضى خواهد کرد  
ثعلبى از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده است :
روزى حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) به خانه فاطمه علیها السلام رفتند، فاطمه را در حالى مشاهده کرد که جامعه اى از جلهاى شتر پوشیده و با دستهاى خود آسیاب را مى گردانید و در حین کار فرزند خود را نیز شیر مى داد. رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) وقتى که این حالت را از دختر دید متاءثر شد، اشک از دیده هاى مبارکش جارى شد و فرمود: اى دختر گرامى ! تلخیهاى دنیا را به خاطر حلاوتهاى آخرت تحمل کن . پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: یا رسول الله ! حمد مى کنم خدا را بر نعمتهاى او و شکر مى کنم خدا را بر کرامتهاى او. در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه :
و لسوف یعطیک ربک فترضى (۱۵۳) را از طرف خداوند فرود آورد. (۱۵۴)
رضایت کامل على و فاطمه از همدیگر
امیرالمؤ منین على علیه السلام مى فرمایند:
هیچ گاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند، او را به هیچ کارى مجبور نکردم ، او نیز مرا آزرده نساخت . در هیچ امرى قدمى بر خلاف میل باطنى من برنداشت و هرگاه به رخسارش نظاره مى کردم تمام غصه هایم بر طرف مى شد و دردهایم را فراموش مى کردم .
در جاى دیگر مى فرمایند: به خدا قسم ! هرگز کارى نکردم که فاطمه علیها السلام خشمگین شود، او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نکرد. (۱۵۵)
در جنگ خندق که مدینه در محاصره قرار داشت ، هر کس به اندازه توان خود از جنگ پشتیبانى مى کرد، حضرت زهراء علیها السلام نیز نان مى پخت و بخشى از نیازمندیهاى مجاهدان سنگر نشین را تاءمین مى فرمود.
در یکى از روزها که براى فرزندان خویش نان تازه آماده کرده بود، نتوانست بدون پدر از آن استفاده نماید، به نزد پدر رفت و گفت :
پدرجان ! قرص نانى را که مى بینید براى غذاى فرزندانم آماده کردم ، اما دلم آرام نگرفت ، ناچار آن را در خط جبهه خدمت شما آوردم .
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: دخترم ! این اولین غذایى است که پس از سه روز، پدرت بردهان مى گذارد. (۱۵۶)
تذکر: وجود مساجد سبعه (که یکى از آن مساجد به نام حضرت زهرا علیها السلام مى باشد) بر دامنه کوه سلع که در عهد پیامبر (صلى الله علیه وآله ) هنگام نبرد احزاب ، (خندق ) بر کنار آن حفر گردید نشان و یادگارى از حضور حضرت زهرا علیها السلام در روزهاى سخت محاصره است . (۱۵۷)
مصرف گوشت قربانى  
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) حضرت على علیه السلام را به سفرى دور اعزام فرمود، در این ایمام مقدارى گوشت قربانى براى حضرت فاطمه علیها السلام رسید. حضرت مقدارى از گوشت قربانى را براى شوهرش ذخیره نمود.
از ایشان سؤ ال شد: مگر رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مصرف گوشت قربانى را نهى نفرمود؟ (منظور صدقه که بر سادات و اهل بیت حرام است ).
فرمود: مصرف گوشت عید قربان اجازه داده شده . (۱۵۸)
شاد شدن فاطمه علیها السلام به خاطر تقسیم کارها  
در حدیثى از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: میان على و فاطمه علیها السلام درباره تقسیم کارها بحث شد. براى حل این مشکل خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رفتند و پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) کارهاى منزل را اینگونه تقسیم کرد: کارهاى مربوط به داخل خانه به عهده فاطمه و کارهاى خارج از خانه به عهده على علیه السلام باشد.
فاطمه علیها السلام به قدرى از این تقسیم خوشحال شد که گفت : جز خدا کسى نمى داند تا چه اندازه از این تقسیم خوشحال شدم که رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) کار مردان را (کارى را که موجب تماس با مردان است ) از عهده من برداشت . (۱۵۹)
پشتیبانى از شوهر در کارهاى خیر  
روزى على علیه السلام وارد خانه شد، دید حسن و حسین علیه السلام نزد فاطمه علیها السلام گریه مى کنند.
فاطمه زهرا علیها السلام گفت : اینها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند ! على علیه السلام پرسید: پس این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ ، تنها آب است که براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على علیه السلام از این ماجرا دلتنگ شد. عبایش را به بازار برد و به مبلغ شش درهم فروخت و با آن غذایى تهیه کرد. وقتى که به خانه باز مى گشت فقیرى به حضرت گفت : آیا کسى در راه خدا وام مى دهد تا چند برابر گردد؟ على علیه السلام همه آن خوراکى را به او داد، چون به خانه رسید، فاطمه علیها السلام پرسید: یا على ! چیزى براى رفع گرسنگى بچه ها بدست آوردى ؟ گفت : آرى ، ولى همه آنها را به بینوایى دادم . فاطمه علیها السلام گفت : چه خوب کردى ، تو همیشه توفیق کار خیر مى یابى !
على علیه السلام براى اقامه نماز از منزل خارج شد. در راه شخصى را دید که پولى ندارم . گفت : به تو فروختم هر وقت پولى بافتى به من باز دهى ؟ على علیه السلام آن شتر را به ۶۰ درهم خرید و حرکت کرد. ناگهان شخصى رسید و عرض کرد: یا على ! این شتر را به من بفروش . على علیه السلام فرمود: به چه قیمتى مى خرى ؟ گفت : ۱۲۰ درهم .
حضرت شتر را داد و پول را گرفت ، نیمى از آن پولها را به صاحب شتر داد و نیمى دیگر را براى خود برداشت . در این وقت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رسید و ماجرا را از على علیه السلام شنید. حضرت فرمود: یا على ! فروشنده جبرئیل و خریدار میکائیل بود. این در عوض آن وامى بود که به فقیر داده بودى . (۱۶۰)
داستان دینار و آرد فروش  
روزى در خانه فاطمه علیها السلام غذا و پولى یافت نمى شد، در این حال على علیه السلام از خانه بیرون آمد و یک دینار پول در کوچه پیدا کرد. در همه جا اعلام کرد که یک دینار پیدا شده ، ولى هیچ کس به سراغ آن دینار نیامد. حضرت فاطمه علیها السلام به على علیه السلام گفت : با این دینار آرد بخر، هرگاه صاحب آن پیدا شد به او بر مى گردانیم . حضرت على علیه السلام با این قصد از منزل خارج شد، مردى را دید که مقدارى آرد به قیمت یک دینار مى فروشد. على علیه السلام آرد را خرید و یک دینار را به او داد، ولى او سوگند یاد کرد که پولى از بابت آرد نمى گیرد.
على علیه السلام آرد و یک دینار را به خانه آورد و جریان را به فاطمه علیها السلام گفت : فاطمه علیها السلام از جریان بسیار تعجب کرد، با آن آرد نان درست کردند و خوردند. پس از تمام شدن آرد، على علیه السلام دوباره اعلام کرد دینارى پیدا کرده ، ولى باز کسى به عنوان صاحب آن مراجعه نکرد. على علیه السلام دوباره براى خرید آرد بیرون رفت باز همان مرد را دید و قضیه خرید آرد مثل دیروز تکرار شد. على علیه السلام وقتى که به منزل برگشت فاطمه زهرا علیها السلام تعجب کرد ! و گفت : یا على ! هم آرد آوردى و هم دینار را؟
على علیه السلام فرمود: فروشنده سوگند یاد کرد که دینار را نمى گیرم . فاطمه علیها السلام گفت : مى خواستى تو در سوگند از او پیشى بگیرى و دینار را به او بدهى .
على علیه السلام براى بار سوم خرید آرد بیرون رفت ، ابتدا در این مدت براى یافتن صاحب دینار همه جا اعلام کرده بود. دوباره همان مرد را دید که آرد مى فروشد. حضرت این بار او را سوگند داد که باید پول آرد را بگیرى . پس از آن دینار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خان بازگشت . در این هنگام رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) را دید، فرمود: یا على ! آیا آن مرد را شناختى ؟ عرض کرد: نه یا رسول الله . فرمود: او جبرئیل بود، آن آرد رزقى بود بود که خداوند بوسیله جبرئیل براى شما فرستاده بود. سوگند به خداوندى که جانم در دست اوست اگر سوگند یاد نمى کردى هر روز تا آن دینار در دست تو بود جبرئیل را همان گونه مى یافتى که آرد به تو مى داد و دینار از تو نمى گرفت . (۱۶۱)

داستان انار  
روزى حضرت زهرا علیها السلام بیمار و بسترى شد. على علیه السلام به بالین او آمد فرمود: زهراء جان ! چه میل دارى تا برایت فراهم کنم ؟ گفت : من از شما چیزى نمى خواهم . حضرت على علیه السلام اصرار کرد. فاطمه علیها السلام گفت : اى پسر عمو، پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزى از شوهرت در خواست نکن ، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.
على علیه السلام فرمود: اى فاطمه علیه السلام ، به حق من ، هر جه میل دارى بگو تا برایت آماده کنم .
فاطمه علیها السلام گفت : اکنون که ما را سوگند دادى مى گویم . اگر انارى برایم فراهم کنى خوب است . حضرت على علیه السلام برخاست و براى فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت . در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا مى شود؟ آنها گفتند: یا على ! فصل انار گذشته ، ولى چند روز قبل شمهون یهودى چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خان شمعون رفت . شمعون وقتى که چشمش به على علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ على علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که براى خریدارى انار آمده ام . شمعون گفت : چیزى از انارها باقى نمانده است همه را فروخته ام . همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را مى شنید، به شوهرش گفت : من یک انار براى خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم .
آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت على علیه السلام داد. آن حضرت چهار در هم به شمعون داد. او گفت : قیمتش ، نیم درهم است . امام فرمود: همسرت این انار را براى خود ذخیره کرده بود تا روزى از آن نفع بیشترى ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت . آن حضرت در برگشت به طرف منزل ، صداى ناله درمانده اى را شنید، به دنبال صدا رفت ، دید مردى غریب و بیمار و نابینایى در خرابه اى بدون سرپرست و غذا روى زمین خوابیده است ، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستى ؟ از کدام قبیله اى ؟ چند روز است که در اینجا افتاده اى ؟ گفت : اى جوان صالح ! من از اهالى مدائن (ایران ) مى باشم ، در آنجا قرض زیادى داشتم . ناگزیر سوار بر کشتى شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤ منان مى رسانم شاید آن حضرت کمکى به من کند و قرضهایم را ادا نماید – جوان نمى دانست که سرش بر دامن على علیه السلام است – امام فرمود: من یک انار براى بیمار عزیزم مى برم ، ولى تو را محروم نمى کنم و نصفش را به تو مى دهم . حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان مى گذاشت تا تمام شد. جوان گفت : اگر مرحمت فرمایى نصف دیگرش را نیز به من بخورانى ، چه بسا حال من خوب شود ! على علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظى با آن جوان بیمار به سوى خانه حرکت کرد. در حالى که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولى حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهى کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیه السلام تکیه کرده و طبقى از انار پیش روى اوست و میل مى فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست . پرسید: فاطمه جان ! این انار را چه کسى براى شما آورده است ؟ فاطمه علیها السلام گفت : اى پسر عمو ! وقتى که از پیش من رفتى ، چندان طولى نکشید که نشانه سلامتى را در خود یافتم . ناگاه صداى در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردى را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت : این طبق انار را امیرمؤ منان على علیه السلام براى فاطمه فرستاده است . (۱۶۲)
حکایتى دیگر  
روزى حضرت فاطمه علیها السلام بیمار شد، على علیه السلام نزد آن حضرت آمد و فرمود: اى فاطمه ، از شیرینى هاى دنیا دلت چه میل دارى ؟
گفت : اى على ، من انارى مى خواهم . حضرت قدرى اندیشید، چون چیزى با خود نداشت ، از جا حرکت کرد و به بازار رفت ، در همى قرض کرد و انارى با آن خرید و به سوى منزل شتافت . در بین راه ، به مردى بیمار و نا آشنا بر خورد کرد، ایستاد و فرمود: اى پیر مرد ! دلت چه مى خواهد؟ پاسخ داد: اى على ، هم اکنون پنج روز است که در اینجا افتاده ام ، مردم از کنارم عبور کرده ، اما توجهى به من نمى کنند، دلم انار مى خواهد. حضرت لحظه اى با خود اندیشید و گفت : یا انار براى فاطمه خریده ام ، اگر آن را به این مستمند بدهم فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم با فرمایش خداوند که فرمود:
واما السائل فلال تنهر؛ سائل را از خود مران (۱۶۳)
مخالفت ورزیده ام .
پس انار را باز کرد و به آن پیرمرد خورانید. پیرمرد بى درنگ بهبود یافت و در همان حال فاطمه علیها السلام نیز بهبود یافت . على علیه السلام در حالى که از فاطمه علیها السلام شرمنده بود وارد منزل شد. حضرت زهراء علیها السلام از جان حرکت کرد و به طرف حضرت على علیها السلام آمد و گفت : چرا اندوهناکى ؟ سوگند به عزت و شکوه خداوند ! همین که انار را به آن پیرمرد دادى ، میل به انار از دلم کنار رفت .
در همین هنگام شخصى حلقه در را کوبید. حضرت پرسید: کیستى ؟ پاسخ داد: من سلمان فارسى هستم ، در را باز کن ! در را باز کرد، دید که سلمان فارسى طبقى سرپوشیده آورده ، آن را پیش روى حضرت گذاشت . حضرت پرسید: این طبق چیست ؟ جواب داد: از خداوند براى پیامبرش و از پیامبرش براى تو رسیده . حضرت سرپوش از روى طبق برداشت ، نه عداد انار در آن بود. فرمود: اى سلمان ! اگر این انارها براى من است مى بایست ده عدد باشد. زیرا خداوند فرموده است :
من جاء بالحسنه فلله عشر امثالها هر کس کار نیک انجام دهد براى او ده برابر پاداش نیک خواهد بود.
سلمان خندید و یک انار از آستین خود بیرون آورد و آن در طبق گذاشت و گفت : اى على ! به خدا سوگند ده تا بود، اما خواستم بدین وسیله تو را بیازمایم ! (۱۶۴)

تحمل کمبودها و مشکلات زندگى  
1- حضرت زهراء روزى در خدمت پدر از مشکلات زندگى و کمبودهاى رفاهى سخن به میان آورد و عرض کرد:
اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) من و پسر عمویم چیزى از وسایل رفاهى ندایم مگر پوست گوسفندى که شبها بر روى آن مى خوابیم و روزها بر روى آن شتر خود را علف مى دهیم .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: دخترم صبر و تحمل داشته باش ، زیرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى کرد در حالى که فروشى جز یک قطعه عباى قطوانى نداشتند.
2- روزى دیگر رسول گرامى بر دخترش فاطمه علیه السلام وارد شد و از نزدیک وضع زندگى آنان را مشاهده نمود، پس فرمود: فاطمه جان ! در چه حالى به سر مى بردى ؟
پاسخ داد: یا رسول الله ! حال و وضع ما همین است که مى نگرید. با عبایى زندگى مى کنیم که نصف آن فرش زیر ماست که بر روى آن مى نشینیم و نصفى دیگر، رو انداز ما که بر روى خود مى کشیم .
3- زمانى دیگر رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) پرسید: فاطمه جان ! چرا رنگ تو پریده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسین دگرگون شده است ؟ فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدرجان ! سه روز است که غذا نخورده ایم ، حسن و حسین علیه السلام از شدت گرسنگى بى تاب شده اند، هم اکنون مانند جوجه هاى پراکنده از شدت گرسنگى به خواب رفته اند.
4- روزى فرزندان فاطمه علیها السلام جد بزرگوارشان را جلوى درب منزل دیدند، به سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) شتافتند و بر روى دوش رسول خدا جاى گرفتند و گفتند: یا رسول الله ! گرسنه ایم ، به مادرمان بگو قرص نانى به ما بدهد تا رفع گرسنگى نمائیم . پیامبر داخل منزل آمد و خطاب به فاطمه علیها السلام فرمود: دخترم به دو فرزندم طعام بده ، پاسخ شنید: پدرجان ! در خانه ما چیزى به جز برکت وجود رسول خدا وجود ندارد. (۱۶۵)

ابن شهر آشوب و قطب راوندى روایت کرده اند که :
روزى حضرت على علیه السلام که به پول احتیاج پیدا کرد بود، به ناچار چادر حضرت فاطمه علیها السلام را که از جنس پشم بود نزد مردى یهودى به نام زید رهن گذاشت و قدرى جو قرض گرفت . آن مرد یهودى چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت . به هنگام شب ، زن مرد یهودى وقتى که وارد حجره شد نورى از آن چادر مشاهده کرد که تمام حجره ر روشن کره بود. زن وقتى که آن حالت عجیب را دید نزد شوهرش رفت و آنچه دیده بود نقل کرد. شوهرش از شنیدن آن حالت تعجب کرد. (چون فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه علیها السلام در خانه اوست ) پس به سرعت داخل حجره شد و متوجه شد که نور از چادر حضرت فاطمه علیها السلام آن بانوى عصمت است که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده است . یهودى از مشاهده این حالت تعجبش زیادتر شد. پس آن دو به خانه خویشان و دوستان خود رفتند و هشتاد نفر از آنها را به خانه آوردند که همگى آنها از برکت شعاع (نور) چادر فاطمه علیها السلام به نور اسلام منور گردیدند. (۱۶۶)
امام چون کعبه است  
محمود بن لبید گوید: پس از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) حضرت فاطمه علیها السلام بر سر مزار شهیدان مى رفت و آنجا مى گریست . در یکى از روزها حضرت را در آنجا دیده ، جلوه ، جلو رفته ، سلام کردم و گفتم : اى بانوى زنان جهان ! سؤ الى دارم که در سینه ام پنهان کردم و مرا مى آزارد. فرمود: بپرس . عرض کردم : چرا على علیه السلام نسبت به حق خود ساکت مانده و از آن دست برداشته است ؟
فرمود: اى ابا عمر ! رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: امام چون کعبه است که به سوى او مى روند و او به سوى مردم نمى رود. سپس حضرت ادامه داد: به خدا سوگند، اگر مى گذاشتند که حق بر محور خود بچرخد و آن را براى اهلش باقى مى گذاشتند و از خاندان پیامبر خدا پیروى مى کردند، هیچ گاه دو نفر درباره خدا یا یکدیگر مخالفت نمى کردند و آیندگان از گذشتگان آن را به ارث مى بردند و گذشتگان براى آیندگان خود مى گذاشتند تا اینکه قائم ما که نهمین فرزند حسین علیه السلام است ، به پاخیزد. اما اینان آن کسى را که خداوند مؤ خر دانسته ، مقدم داشته و آن کسى را که خداوند پیشوا قرار داده ، کنار زدند. آنها همین که پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله ) را در قبر نهاند و جسم شریفش را به خاک سپردند، هوى و هوس را برکزیده و به آراء و افکار خود عمل کردند. نفرین بر آنان باد ! (۱۶۷)
تقسیم کارهاى خانه باکنیز  
امام باقر علیه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى فرماید:
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) در یکى از جنگها و غزوه هاى ساحلى ، اسیرانى نصیبش شد. آنها را تقسیم فرمود و دو زن را که یکى جوان و دیگرى به سن کمال رسیده بود براى خود نگه داشت . به دنبال حضرت زهرا علیها السلام فرستاد و دست یکى از آن دو را گرفته در دست فاطمه علیها السلام گذاشت و فرمود: اى فاطمه علیها السلام ! این از آن تو باشد، او را کتک نزن ، زیرا من دیدم که نماز مى خواند و جبرائیل مرا از اینکه نمازگزاران را کتک بزنم نهى کرد. فاطمه علیها السلام وقتى دید که رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مرتب سفارش او را مى کند، رو به حضرت کرده و گفت : اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) کارهاى خانه یک روز بر عهده من و یک روز بر عهده او باشد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) با شنیدن سخنان فاطمه علیها السلام اشک از دیدگاه مبارکش سرازیر شد. (۱۶۸) و فرمود: الله اعلم حیث یجعل رسالته (۱۶۹)

فرشتگان خدمتکار فاطمه  
مرحوم راوندى در کتاب خرائج از سلمان فارسى روایت مى کند که گفت :
فاطمه علیها السلام را دیم که نشسته بود و پیش روى او آسیابى بود که جو را با آن دستاس مى کرد و بر دسته دستاس خون تازه دیدم که در اثر سائیده شدن و زخم دست فاطمه علیها السلام بود و فرزندش حسین علیه السلام را دیدم که در گوشه اى دیگر گریه مى کرد.
دلم به حال زهرا علیها السلام سوخت . به او عرض کردم : اى دختر پیغمبر ! این فضه است ، چرا کارخانه را به او واگذار نمى کنى ؟ در جواب من فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) به من سفارش کرده که کارهاى خانه را با او به نوبت انجام دهم . امروز نوبت من و فردا نوبت اوست .
سلمان گفت : من عرض کردم ، پس اجازه دهید من به شما کمک کنم ، یا جو را دستاس کنم یا حسین علیه السلام را آرام نمایم . زهرا علیها السلام فرمود: من بهتر مى توانم حسین را آرام کنم . پس تو جو را دستاس کن . من مشغول دستاس کردن جو شدم و در این حال صداى مؤ ذن برخاست و وقت نماز شد، من برخاستم و به نماز رفتم . چون نماز تمام شد ماجرا را به على علیه السلام گفتم ، على علیه السلام گریان شده ، به خانه رفت ، اما طولى نکشید که تبسم کنان بازگشت . رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) ما چرا را از او پرسید و او در جواب گفت : به خانه رفتم ، زهرا علیها السلام را دیدم که به پشت خوابیده و حسین روى سینه اش به خواب رفته و دستاس نیز خود به خود مى چرخید ! پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) تبسم کرد و فرمود: اى على ! مگر نمى دانى که خدا متعال فرشتگانى دارد و آنها در زمین گردش مى کنند تا خدمتکارى محمد و آل محمد را بکنند. (۱۷۰)
فاطمه علیها السلام یکى از دوررکن على علیه السلام  
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) به حضرت على فرمود:
سلام بر تو اى پدر دو ریحانه ! به زودى دو رکن تو از بین مى روند و خداوند خود کمبود مرا براى تو جبران مى نماید. بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) على علیه السلام فرمود: این یکى از دور کن بود. بعد از آنکه فاطمه علیها السلام از دنیا رفت ، فرمود: این رکن دیگر بود. (۱۷۱)

مفاخره بین فاطمه علیها السلام و على علیه السلام  
از بن عباس روایت شده که : رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) بر على و فاطمه علیها السلام وارد شدند، در حالى که آن دو بزرگوار مى خندیدند. وقتى که چشم آنان به پیامبر (صلى الله علیه وآله ) افتاد ساکت شدند، پیامبر اکرم (ص ) به آنان فرمودند: شما را چه شده ، مى خندیدید اما با دیدن ساکت شدید؟ فاطمه علیها السلام زودتر جواب داد: پدر جان ! على مى گوید: پیامبر مرا بیش از تو دوست مى دارد و من مى گویم : پیامبر مرا بیشتر از تو دوست دارد. رسول خدا تبسم نمود و فرمودند: دخترم ! تو شیرینى فرزندى براى من دارى (یعنى نسل من از تو است ) اما على براى من عزیزتر از تو است . (۱۷۲)
مفاخره اى دیگر  
ابن شاذان قمى روایت مى کند که یک روز على علیه السلام با همسر گرامیش حضرت فاطمه علیها السلام در بین خرما خوردن به مفاخره پرداختند.
على علیه السلام فرمود: اى فاطمه ! رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مرا از تو بیشتر دوست مى دارد. حضرت زهرا علیها السلام گفت : واعجبا ! من دختر اویم ، من نور دیده پیغمبرم ، من یگانه دختر باقى مانده او هستم .
على علیه السلام فرمود: اگر سخن مرا باور نمى کنى بیا با هم خدمت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) برویم .
على و فاطمه علیها السلام با هم خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله ) رسیدند. فاطمه علیها السلام پیشدستى کرده و گفت : اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) کدامیک از ما دو نفر نزد شما محبوبتریم ، من یا على ؟
رسول خدا فرمود:
انت احب و على اعزمنک تو به من محبوبترى ، و على از تو براى من عزیزتر است ..
على علیه السلام فرمود: نگفتم که پیغمبر مرا بیشتر از تو دوست دارد. من کسى هستم که در خانه خدا متولد شدم .
فاطمه : من دختر خدیجه کبرى هستم .
على : من کسى هستم که بلندى پرچم اسلام به دست من بوده .
فاطمه : من دختر کسى هستم که تا مقام دنى فتدلى رفت و به مقام قرب قاب قوسین او ادنى رسید.
على : من کسى هستم که جبرئیل خدمت من کرده .
فاطمه : من کسى هستم که خطبه ام را در آسمان راحیل خوانده است و خدمتگزارانم فرشتگان مى باشند.
على : من کسى هستم که مولدم خانه خداست .
فاطمه : من کسى هستم که عقدم در آسمانها بسته شده .
على : من صالحترین بندگان خدا هستم .
فاطمه : من دختر خاتم النبیین هستم .
على : من آنم که نامم على از نام خداى على مشتق شده .
فاطمه : من آنم که نامم فاطمه از فاطر مشتق گشته است .
على : من سرچشمه علوم و معارف دینم .
فاطمه : من محور گردش چرخ نجات را غبین هستم .
على : من آنم که به نام من آدم توبه کرد.
فاطمه : من آنم که تو به او به واسطه من قبول شد.
على : من تقسیم کننده بهشت و دوزخم .
فاطمه : من دختر محمد مختارم .
على : من بهترین رهروان جهانم .
فاطمه : من بهترین زنانم …
آنگاه فاطمه علیها السلام به پدر عرض کرد: یا رسول الله ! مرا حمایت نمى کنى ، بر پسر عمت مرا تنها مى گذارى ؟
على فرمود: یا فاطمه من از محمد به منزله نفس او هستم . فاطمه گفت : من گوشت و پوست و خون او هستم …
در این موقع رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: فاطمه قومى ؛ دخترجان برخیز سر پسر عمت را ببوس که جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل با چهار هزار ملک ، براى حمایت پسر عمت آمده اند.
فاطمه علیها السلام بر خواست سر شوهرش را بوسید و گفت :
یا ابا الحسن بحق رسول الله معذره الى الله عزو جل و الیک ولى ابن عمک اى ابا الحسن ! به حق رسول خدا از خداوند عزوجل و از تو و پسر عمویت پوزش مى طلبم .
و امیرالمؤ منین نیز دست فاطمه علیها السلام را بوسید. (۱۷۳)
شیخ مفید در کتاب الارشادنقل مى کند:
هنگامى که در سال هشتم هجرت ، پیامبر (صلى الله علیه وآله ) حضرت على علیه السلام را در ماجراى جنگ ذات السلال به سوى بیابان و ریگزار یابس براى سرکوبى دشمن فرستاد، روایت شده که : حضرت على علیه السلام عصابه (دستمال ) مخصوصى داست ، هرگاه به جنگ بسیار سخت مى روفت آن عصابه را به سر مى بست . در این سفر هم به نزد فاطمه علیها السلام آمد و آن عصابه را طلبید.
فاطمه علیها السلام گفت : کجا مى رود؟ مگر پدرم مى خواهد ترا به کجا بفرستد؟ حضرت على علیه السلام فرمود: به سوى بیابان ریگزار مى روم .
حضرت فاطمه علیها السلام از خطر این سفر، و مهر و محبتى که به على داشت گریان شد. در همین هنگام پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به خانه فاطمه علیها السلام آمد و به فاطمه فرمود: چرا گریه مى کنى ؟ آیا مى ترسى که شوهرت کشته شود؟ نه ، انشاء الله کشته نمى شود.
على علیه السلام به پیامبر (صلى الله علیه وآله ) عرض کرد: اى رسول خدا آیا نمى خواهى کشته شوم و به بهشت بروم ؟ (۱۷۴)
ساده زیستى  
سلمان فارسى مى گوید:
روزى حضرت فاطمه علیهم السلام را دیدم که چادرى وصله دار بر سر داشت ، در شگفتى ماندم و گفتم : عجبا دختران پادشاهان ایران و روم بر کرسیهاى طلایى مى نشینند و پارچه هاى زر بافت به تن مى کنند و این دختر رسول خداست نه چادرهاى گران قیمت بر سر دارد و نه لباسهاى زیبا فاطمه علیه اسلام پاسخ داد: اى سلمان خداوند بزرگ ، لباسهاى زینتى و تختهاى طلایى را براى ما، در روز قیامت ذخیره کرده است .
حضرت سپس به خدمت پدر گرامیش رفت و شگفتى سلمان را مطرح کرد و گفت : اى رسول خدا، سلمان از سادگى لباس من تعجب نمود ، سوگند به خدایى که تو را مبعوث فرمود: مدت پنج سال است فرش خانه ما پوست گوسفندى است که روزها بر روى آن شترمان علف مى خورد و شبها بر روى آن مى خوابیم و بالش ما چرمى است که از لیف خرما پر شده است .(۱۷۵)
در خانه فاطمه علیها السلام محل دعاى پیامبر (صلى الله علیه وآله )
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله ) هر سپیده دمت بر در خانه على و فاطمه علیها السلام مى ایستاد و به خداوند عرض مى کرد :
الحمدلله المحسن المجمل المنعم المفضل الذى بنعمته تتم الصالحات سمیع سامع بحمد الله و نعمه و حسن بلاوه عندنا نعوذ بالله من النار نعوذ بالله من صباح النار نعوذ بالله من مساء النار الصلوه …
حمد مخصوص آن خداى محسن و نیکوئى است که فضیلت بخش و به نعمت خود، اعمال صالحه را تمام کرده ، سمیع است و سامع ، حمد خدا و نعمت او و حسن آزمایش او بر ما، پناه مى برم به خدا از دوزخ ، پناه مى برم به خدا از بامداد دوزخ ، پناه مى برم به خدا از شام دوزخ ، رحمت بر شما باد، اى اهل بیت ، همانا خداوند خواسته پلیدى را از شما ببرد اى اهل بیت ، و به خوبى شما را پاکیزه کند.(۱۷۶)
خانه فاطمه علیهما السلام بهترین خانه ها
در حدیث است که رسول خدا علیها السلام وقتى که آیه مبارکه
فى بیوت اذن الله ترفع و یدکرفیها اسمه
در خانه هایى که خدا فرمان داده رفعت یابد و نام خدا در آن ها ذکر شود.(۱۷۷)
را تلاوت فرمود: مردى از جاى خود بلند شد و عرض کرد:
اى بیوت هذا یا رسول الله ؟؛ اى رسول خدا آن خانه کدامند؟
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود:
بیوت الانیباء؛ خانه هاى پیامبران است .ابوبکر از جاى بلند شد عرض کرد: یا رسول الله ، در حالى که اشاره به خانه على و فاطمه علیها السلام مى کرد
هذا البیت منها؟؛ این خانه از آن خانه هاست .
پیامبر فرمود:
نعم من افضلها؛ آرى این خانه از بهترین آن خانه هاست ؟. (۱۷۸)
مدارا و مهربانى با همسر  
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) چند روز بعد از عروسى حضرت فاطمه علیها السلام به دیدار آنها رفت . از على علیه السلام خواست تا چند لحظه از اتاق بیرون رود، پس از فاطمه علیها السلام پرسید: دخترم ! همسرت را چگونه یافتى ؟ عرض کرد: پدرجان ، خدا بهترین مردان را نصیب من کرده ، لکن زنان قریش که به دیدنم آمدند به جاى تبریک ، عقده اى بر دلم نهادند و گفتند: پدرت تو را به مردى فقیر و تهیدست کابین بسته ، با اینکه ثروتمندان و رجال بزرگى خواستگار تو بودند.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) دخترش را دلدارى داد و فرمود: نور دیده ام ! پدر و شوهر تو فقیر نیستند، به خدا سوگند. گنجهاى زمین را بر من عرضه داشتند، ولى من نعمتهاى اخروى را بر ثروت و مال دنیا ترجیح دادم . عزیزم ! من براى تو همسرى برگزیدم که از همه زودتر اسلام آورد او از حیث علم و دانش و عقل بر تمام مردم برترى دارد. خدا در بین بشر، من و شوهرت را برگزید. تو همسر خوبى دارى ، قدرش را بدان و از فرمانش سرپیچى نکن .
سپس على علیه السلام را خواند و فرمود: با همسرت مدارا و مهربانى کن . بدان که فاطمه علیها السلام پاره تن من است . هر کس او را آزاد کند مرا اذیت کرده و هر کس او را خشنود کند مرا خشنود کرده است . (۱۷۹)
على جان ! خانه ، خانه توست  
چون حضرت زهراء علیها السلام مریض شد، ابوبکر و عمر براى عیادت آمدند، اما حضرت زهرا علیها السلام به آن دو اجازه ملاقات نداد. ابوبکر که نتوانست با فاطمه علیها السلام ملاقات کند و رضایت او را بداست آورد، گفت : به خدا قسم زیر سقف دیوار نمى خوابم تا رضایت فاطمه علیها السلام را بدست آورم .
آن دو نزد على علیه السلام رفتند و گفتند: ما براى عیادت فاطمه علیها السلام رفتیم ، اما به ما اجازه عیادت نداد، شما او را راضى کنید تا به خدمت او برویم و از او دلجوئى کنیم . على علیه السلام فرمود: بسیار خوب ، من با فاطمه علیها السلام صحبت مى کنم . به منزل رفت و از دختر پیغمبر براى ورود آن دو اجازه خواست . حضرت زهرا علیها السلام گفت : به خدا سوگند که هرگز با آنها سخن نخواهم گفت تا خدمت پدرم برسم و جریان کار آنها را بازگویم . على علیه السلام فرمود: آنها مرا واسطه و شفیع قرار دادند. حضرت فاطمه علیها السلام عرض کرد: على جان ! خانه ، خانه توست . زنان تابع مردانند و من مخالفت تو نمى کنم ، هر که را خواهى اجازه فرماى .
آن دو وارد خانه شدند و در برابر بستر فاطمه علیها السلام نشستند و سلام کردند. فاطمه علیها السلام روى از آنها گردانید و با آنها سخن نگفت . آنها گفتند: ما براى رضاى خاطر تو آمده ایم که ما را ببخشى و از تقصیر ما درگذرى .
حضرت فاطمه علیها السلام روى به على علیه السلام کرده و فرمود: من از آنها یک سؤ الى دارم و خدا را شاهد مى گیرم که حقیقت را بگویند. فرمود: آیا فراموش کردید که رسول خدا فرمود: فاطمه پاره تن من است . او از من و من از او هستم . هر کس او را آزار دهد مرا آزرده است و هر کس مرابیازارد خدا را آزرده است و کسى که پس از من او را بیازارد چنان است که در حضور من او را آزرده باشد و هر که در زندگى من او را اذیت کند مثل آن است که در مرگ من او را اذیت کرده است ؟
هر دو حرفهاى حضرت فاطمه علیها السلام را تصدیق کردند. وقتى حضرت فاطمه علیها السلام از آن دو اقرار گرفت ، سربلند کرد و فرمود: پروردگار ! تو شاهد باشد، شما هم اى حاضرین شاهد باشید که ابوبکر و عمر مرا اذیت کردند. سپس ؛ دوباره از آنان روى گردانید و فرمود: به حق پدرم با شما دیگر سخن نگویم تا خدا را ملاقات کنم و شکایت شما را به داورى عدل الهى تقدیم نمایم . ابوبکر از حرفهاى حضرت فاطمه علیها السلام به شدت متاءثر و گفت : کاش مادرم مرا به دنیا نیاورده بود تا دختر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) از من ناراضى نباشد. عمر به او گفت : عجب است از مردم که زمام امور را به دست تو داده اند که براى خشم زنى جزع مى کنى و به رضاى زنى شاد مى گردى . این را گفت و هر دو برخاستند و رفتند.

نزول مائده آسمانى براى فاطمه علیها السلام  
در کتاب کشف الغمه آمده است :
روزى على علیه السلام مختصرى به عنوان قیلوله (۱۸۰) خوابید، چون از خواب بیدار شد، براى رفع گرسنگى خود غذایى از همسرش طلب کرد. زهراء علیها السلام گفت : سوگند به آن خدایى که پدرم را به نبوت و تو را به وصیت گرامى داشته ، امروز چیزى که بتوانم تو را سیر کنم ندارم ، بلکه دو روز است که خود چیزى نخورده ام و هر چه در خانه بود براى شما و فرزندانم آوردم … !
على علیه السلام فرمود: اى فاطمه ! چرا به من خبر ندادى تا براى شما چیزى تهیه کنم ؟
فاطمه علیها السلام پاسخ داد: اى ابوالحسن ! از خداى خود شرم کرده که چیزى از تو بخواهم که انجام آن برایت دشوار باشد. على علیه السلام بعد از شنیدن سخنان فاطمه علیها السلام با دلى پر از امید و توکل به خدا، از خانه بیرون آمد و یک دینار پول قرض کرد تا براى اهل خانه چیزى بخرد، او همچنان مى رفت که مقدار بن اسود را دید که در هواى گرم این چنین پریشان در کوچه نشسته اى ؟
مقداد عرض کرد: اى اباالحسن ! مرا به حال خود واگذار و از وضع من نپرس .
على علیه السلام فرمود: الى برادر ! من نمى توانم از تو بگذرم ، مگر آنکه از حال تو با خبر گردیم .
مقداد وقتى که با اصرار على علیه السلام روبرو شد گفت :
اى ابوالحسن ! اکنون که اصرار مى کنى خواهم گفت : سوگند به خدا چیزى جز تنگدستى مرا به این حال در نیاورده ، من در حالى که چیزى جز تنگدستى مرا به این حال در نیاورده ، من در حالى که خانواده ام گرسنه بودند از خانه بیرون آمدم ، چون صداى گریه آنها را از شدت گرسنگى شنیدم نتوانستم خود دارى کنم و اندوهناک از خانه بیرون آمدم .
با شنیدن این سخنان دیده گان على علیه السلام از اشک پر شد و بر محاسن مبارکش جارى گشت . رو به مقداد کرد و فرمود: سوگند به همان خدا، که به او سوگند یاد کردى مرا نیز چنین امرى از خانه بیرون آورده و من اکنون یک دینار قرض کرده ام ، آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم . پول را به او داد و براى اقامه نماز، به مسجد رفت . نماز ظهر را با پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به جا آورد و همچنان در مسجد ماند تا نماز عصر و مغرب را نیز در مسجد با پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به جاى آورد.
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) بعد از نماز رو به على علیه السلام کرد و فرمود: آیا دوست دارى من مهان شما باشم ؟ على علیه السلام از شرم ، پاسخى نداد. پیامبر (صلى الله علیه وآله ) که از طریق وحى از ماجراى گرسنگى خاندان على و قرض دادن یک دینار به مقداد مطلع بود، از طرف خداى تعالى ماءمور شده بود تا آن شب را براى صرف شام به خانه على علیه السلام برود.
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: اى ابالحسن ! چرا نمى گویى نه ! تا برگردم و نمى گویى آرى تا به همراهت بیایم ؟
على علیه السلام عرض کرد: با کمال اشتیاق مقدم شما را گرامى مى دارم ، بفرمائید !
پس به اتفاق یکدیگر وارد خانه شدند. فاطمه علیها السلام در مطلاى خود، مشغول عبادت بود و پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم که بخار از آن بر مى خاست وجود داشت .
فاطمه علیها السلام چون صداى پدر را شنید از مصلا بر خاست و به پدر سلام کرد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) پاسخ سلامتى را داده و دست بر سرش کشید و فرمود: دخترم ! چگونه روز خود را شب کردى ؟ خدایت رحمت کند ! فاطمه علیها السلام از زندگى خود اظهار رضایت کرد و گفت : به خوبى ! سپس رفت و آن قدح پر از غذا را برداشته و پیش روى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) گذارد. على علیه السلام بعد از دیدن ظرف غذا که بوى عطر آن فضاى اتاق را پر کرده بود به صورت همسرش خیره شد، پس  به همسرش گفت : مرگر تو سوکند نخوردى و نگفتى که دو روز است غذایى نخورده ام .
فاطمه چ سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت : خدا من داناتر است بدانچه که در آسمانها و زمین است و مى داند که من راست گفته ام . على علیه السلام پرسید: پس این غذا را که تا کنون مانند آن را ندیده و خوشبوتر از آن را استشمام نکرده ام از کجا آورده اى ؟ رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) دست مبارک خود را بر پشت شانه على گذارد و فشارى داد و فرمود: این غذا، در مقابل همان دینارى است که در راه خدا ایثار کردى در حالى که خود به آن نیازمند بودى .
در این وقت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) گریست و گفت :
الحمد الله الذى اءبى لکما ان تخرجا من الذنیا حتى یجریک یا على مجرى زکریا و یجرى فاطمه مجرى مریم بنت عمران .
سپاس خدایى را سزاوار است که نخواست شما از دنیا بروید تا تو را همانند زکریا و فاطمه را همانند مریم دختر عمران گرداند. (۱۸۱)
در کتاب دعوت راوندى از سوید بن غفله نقل شده که :
براى على علیه السلام گرفتاریى پیش آمد کرد، لذا فاطمه زهراء علیهاالسلام براى رفع مشکل خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رفت و در زد. پیامبر فرمودند: صداى راه رفتن حبیبه ام ، فاطمه علیهاالسلام را از پشت در مى شنوم . اى ام ایمن ! برخیز و ببین کیست . ام ایمن برخاست و در را گشود، پس فاطمه علیهاالسلام وارد شد. پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرمود: فاطمه جان ! در ساعتى به سراغ من آمده اى که هیچگاه در این ساعت ها سابقه نداشت به دیدن من بیائى . صدیقه طاهره عرض کرد: اى رسول خدا ! طعام ملائکه در نزد پرودگار چیست ؟ فرمودند: حمد و ستایش کردن ، عرض کرد: طعام ما چیست ؟ رسول اکرم فرمودند: قسم به آن کس که جانم در قبضه قدرت اوست یک ماه است که در منزل ما براى طبخ طعام آتشى افروخته نشده است ، ولى فاطمه جان ! به تو پنج کلمه یاد مى دهم که جبرئیل آن را به من یاد داده . فاطمه علیهاالسلام سؤ ال کردند: یا رسول الله ! آن پنج کلمه چیست ؟ فرمود:
یا رب الاولین و الاخرین ، یا ذالقوه المتین ، یا راحم المساکین ، و یا ارحم الراحمین .
اى پرودگار اولین و آخرى ، و اى صاحب نیرویى سخت استوار، اى مهربان نسبت به مساکین ، و اى مهربان ترین مهربان .
فاطمه زهرا علیهاالسلام با خوشحالى به طرف منزل برگشت . على علیه السلام سؤ ال فرمودند: پدر و مادرم فداى تو باد، با خود چه آورده اى ؟ عرض کرد: براى دنیا رفتم ولى توشه آخرت آوردم . على علیه السلام فرمودند: خیر پیش ، خیر پیش ، هر چه آورده اى خیر است . (۱۸۲)

کمک کردن پیامبر به فاطمه  
در روایت آمده است که :
روزى رسول خدا وارد خانه امیر مؤ منان على علیه السلام شد، دید على و فاطمه علیهاالسلام با هم مشغول آسیا کردن مى باشند، فرمود: کدامیک از شما خسته ترید؟ على علیه السلام عرض کرد: فاطمه علیهاالسلام از من خسته است .
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به فاطمه علیهاالسلام فرمود: دختر عزیزم برخیز. فاطمه علیهاالسلام برخاست و پیامبر (صلى الله علیه وآله ) خود به جاى فاطمه علیهاالسلام نشست و به على علیه السلام در آسیا کمک کرد. (۱۸۳)

خانه فاطمه جایگاه رسالت  
زید بن على از پدرش على بن الحسین و از على بن ابیطالب علیه السلام روایت مى کنند که فرمود:
روزى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) بر على و فاطمه علیهاالسلام وارد شد و دو طرف در خانه را گرفته ، فرمود: سلام بر شما اى خاندان رحمت و جایگاه رسالت و محل نزول فرشتگان ! اى دخترم ! همانا خداوند سبحان توجهى خاصى به اهل زمین فرمود و پدرت را برگزید و پیامبرش نمود. بار دیگر به زمین نگریست و از مردم روى زمین همسرت على را بعنوان برادر و جانشین من انتخاب نمود. باز به زمین نگریست و تو و مادرت را برگزید و شما را بانوى زنان جهانیان قرار داد. براى چهارمین مرتبه به زمین توجه نمود، دو پسرت را برگزید و آنان را دو آقاى جوانان اهل بهشت قرار داد. عرش پروردگار گفت : پروردگار ! اینان دو پسر پیامبرت و دو جانشین و وصى اویند، مرا به آنان زینت ده . بنابر این ، آن دو در روز قیامت همانند دو گوشواره بر دو طرف عرش خدا قرار مى گیرند. (۱۸۴)

سقف خانه فاطمه علیهاالسلام عرش پروردگار  
عبدالله بن عجلان سکونى مى گوید:
از حضرت باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: خانه على و فاطمه علیهاالسلام ازحجرات رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) است و سقف خانه شان عرض و پروردگارجهانیان مى باشد. از درود خانه آنان پنجره اى گشاده به سوى عرش ، معراج وحى مىباشد که فرشتگان صبح ، شب و در هر ساعت و هر لحظه بر آنان وحىنازل مى کنند. ورود و خروج گروههاى فرشتگان از آنان نمى گسلد، گروهى فرود مىآیند و گروهى بالا مى روند. (۱۸۵)
فاطمه علیهاالسلام در مراسم حجه الوداع
در ماه رمضان سال دهم هجرى ، على علیه السلام از سوى پیامبر براى یک ماءموریت مهم رزمى تبلیغى به همراه سیصد سواره نظام به کشور یمن که در قلمرو پیامبر بود اعزام شد. پس از انجام ماءموریت و موفقیت کامل ، على علیه السلام از یمن طى نامه اى گزارش کار خود را براى پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرستاد. پیامبر در پاسخ به على علیه السلام امر فرمود: براى انجام مراسم حج خود را به مکه برسان .
پیامبر (صلى الله علیه وآله ) در ماه ذیقعده آن سال با عده زیادى از مردم براى سفر حج مهیا شده و در روز شنبه ۲۵ ذیقعده سال دهم هجرى قمرى از مدینه به سوى مکه حرکت نمودند و در ذى الحلیفه احرام بستند.
همه همسران پیامبر (صلى الله علیه وآله ) و حضرت فاطمه علیهاالسلام در این سفر همراه پیامبر در انجام مناسک حج حضور داشتند.
على علیه السلام پس از گذشت سه ماه از ماءموریت . در ایام حج به مکه رسید و در آنجا همسر عزیزش فاطمه را دیدار نمود.
در پایان این سفر (حجه الوداع ) در غدیر خم در یک اجتماع با شکوه پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به فرمان خداوند على علیه السلام را به امامت و جانشینى خود منصوب نمود. پس با توجه به حضور فاطمه علیهاالسلام در حجه الوداع با اطمینان مى توان گفت که : فاطمه زهراء در مراسم با شکوه غدیر خم حضور داشته است . (۱۸۶)
اولین مدافع حریم ولایت  
در آن هنگامه غم آلود مدینه که على علیه السلام را به زور به طرف مسجد مى بردند، فاطمه زهرا علیهاالسلام میان جمعیت آمد و بین امام و آنان قرار گرفت و فرمود:
سوگند به خدا، نمى گذارم پسر عموى مرا ظالمانه به سوى مسجد ببرید. واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خیانت کردید، با اینکه رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) پیروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش کرده بود…
آنگاه که امام را مظلومانه و با ستم به مسجد بردند، حضرت زهرا علیهاالسلام وارد مسجد شد و فرمود: رها کنید پسر عموى مرا. قسم به آن خدایى که محمد را به حق برانگیخت ، اگر از على دست بر ندارید گیسوان خود را پریشان کرده و پیراهن رسول خدا را بر سر افکنده در برابر خدا فریاد خواهم زد.
در مسجد وقتى که عمر با شمشیر برهنه ، على علیه السلام را تهدید کرد که اگر بیعت نکنى گردنت را مى زنم ، در این هنگام حضرت زهراء علیهاالسلام خطاب به ابوبکر فرمود: اى ابوبکر ! ایا مى خواهى شوهرم را از دستم بگیرى ؟ سوگند به خدا اگر دست از او برندارى ، موى سرم را پریشان مى کنم و گریبان چاک زده کنار قبر بردم رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مى روم .
سپس دست امام حسن و حسین علیه السلام را گرفت و به سوى قبر پیامبر به راه افتاد. حضرت على علیه السلام به سلمان فرمود: سلمان ، فاطمه علیهاالسلام را دریاب ، گویى دو طرف مدینه را مى نگرم که با لرزه در آمده ، سوگند به خدا، اگر فاطمه علیهاالسلام گریبان چاک نماید و کنار قبر پیامبر نفرین و ناله سر دهد دیگر مهلتى براى مردم مدینه باقى نمى ماند و زمین همه آنها را در کام مرگبار خود فرو مى برد.
سلمان شتابان خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و گفت : اى دختر محمد (صلى الله علیه وآله ) خداوند پدرت را مایه رحمت جهانیان قرار داده است ، خواهش مى کنم به خانه برگرد و نفرین در حق مردم نادان مکن . حضرت پاسخ داد: اى سلمان ! آنها قصد جان على (ع ) را داند، من در شهادت على علیه السلام نمى توانم صبر کنم ، صبرم تمام شده …
سلمان گفت : امام على علیه السلام مرا فرستاد و فرمود که به شما بگویم : به خانه باز گردید و نفرین نکنید. وقتى که حضرت زهرا علیهاالسلام پیام امام را شنید، فرمود: حال که شوهر و امام من فرمان داده که به خانه باز گردم ، مى روم و صبر مى کنم و از او اطاعت مى کنم . بعد از اینکه دست از امام برداشتند امام على علیه السلام تنها و مظلوم از مسجد مدینه بیرون آمده و راه خانه را در پیش گرفت . حضرت زهرا علیهاالسلام به شوهر معصوم خود نگریسته و فرمود: على جان ! جانم فداى جان تو، جان و روح من سپر بلاهاى جان تو. یا ابالحسن علیه السلام ! همواره با تو خواهم بود. اگر تو در خیر و نیکى به سر برى با تو خواهم زیست و با تو خواهم بود. (۱۸۷)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید