دو رویداد مهم در سده‌های میانه (الف: جنگهای صلیبی)علل جنگهای صلیبی

دو رويداد مهم در سده‌هاي ميانه (الف: جنگهاي صليبي)علل جنگهاي صليبي

جنگهای صلیبی اوج حوادث قرون وسطی و شاید جالبترین واقعه‌ای بود که در تاریخ اروپا و خاور نزدیک روی می‌داد. اکنون دو دین بزرگ جهان، اسلام و مسیحیت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حکمیت نهایی بشر – یعنی به میدان جنگ- واگذار می‌کردند. تمام ترقیات قرون وسطایی، جمیع عرصه‌ی بازرگانی و جهان مسیحی، همه‌ی شور اعتقاد مذهبی، و کلیه‌ی قدرت فئودالیسم و فریبندگی شوالیه‌گری در دویست سال جنگی که برای روح بشر و منافع بازرگانی درگرفت به اوج کمال و ذروه‌ی اعتلا رسید. اولیت علت مستقیم صلیبی پیشتازی ترکان سلجوقی بود. دنیا خود را با سلطه‌ی مسلمانان بر خاور نزدیک وفق داده بود؛ خلفای فاطمی مصر در حکومت بر فلسطین طریق مدارا پیش گرفته بودند و، صرف نظر از چند واقعه‌ی استثنایی، فرقه‌های مسیحی آن سامان از آزادی زیادی در پیروی از تعالیم دینی خویش برخوردار بودند. حاکم، خلیفه‌ی دیوانه‌ی قاهره، کلیسای قیامت را ویران کرده بود (۱۰۱۰) لکن خود مسلمانان مبالغ معتنابهی خرج تعمیر مجدد آن کرده بودند. در سال ۱۰۴۷، جهانگرد و شاعر ایرانی، ناصر خسرو، کلیسای مزبور را چنین توصیف کرد: «…جایی وسیع است چنانکه هشت هزار آدمی را در آن جای باشد، همه را به تکلیف بسیار ساخته از رخام رنگین و نقاشی و تصویر، و کلیسا را از اندرون به دیباهای رومی آراسته و مصور کرده و بسیار زر طلا بر آنجا به کار برده، و صورت عیسی علیه‌السلام را چند جا ساخته که بر خری نشسته است.» این فقط یکی از کلیساهای متعدد در بیت‌المقدس بود. زائران مسیحی حق داشتند آزادانه به اماکن معتبرکه رفت‌وآمد کنند؛ سالیان سال بود که زیارت فلسطین نوعی عبادت یا کفاره محسوب می‌شد؛ همه جای اروپا، انسان کسانی را می‌دید که برگهای نخل فلسطین را چلیپاوار، به نشانه‌ی زیارت از اماکن متبرکه، زیور خویش می‌کردند؛ پیرز پلومن معتقد بود که این قبیل افراد «رخصت داشتند که از ان پس تمام عمر سخن دروغ بگویند.» لکن در ۱۰۷۰ ترکان بیت‌المقدس را از چنگ فاطمیان بیرون آوردند، و زائران مسیحی از این پس ناقل روایاتی بودند درباره‌ی تعدی ترکان و بی‌حرمتی آنها نسبت به نام پیر لومیت (پیر منزوی) از جانب سیمون، بطرک بیت‌المقدس، نامه‌ای نزد پاپ اوربانوس دوم به رم آورد که در طی‌آن تعقیب‌و آزار مسیحیان فلسطین بتفصیل بیان، و از پاپ عاجزانه تقاضای کمک شده‌بود(۱۰۸۸).
دومین علت مستقیم جنگهای صلیبی تضعیف خطرناک امپرطوری بیزانس بود. امپراطوری مزبور مدت هفت قرن میان تقاطع بزرگراههای اروپا و آسیا قرار داشت و مانع تهاجم لشکریان آسیایی و خیل جماعات چادرنشین استپها به اروپا بود. اکنون این امپراطوری بر اثر نفاقهای داخلی، بدعتهای مخرب، و شقاق ۱۰۵۴ که مایه‌ی جدایی آن از غرب شده بود، آن قدر ضعیف بود که دیگر نمی‌توانست موفق به انجام این امر خطیر تاریخی شود. در حالی که بلغارها، پچنگها، کومانها، و روسها بر دروازه‌های اروپایی آن هجوم می‌بردند، ترکان مشغول تکه تکه کردن ایالات آسیایی آن امپراطوری بودند. در ۱۰۷۱ سپاهیان بیزانس تقریباً در مناذگرد تارومار شدند. ترکان سلجوقی ادسا ]الرها یا اروفه[، انطاکیه (۱۰۵۸)، طرسوس، حتی نیقیه را تسخیر کردند و از آن سوی بوسفورچشم بر خود شهر قسطنطنیه دوختند. امپراطور آلکسیوس اول (۱۰۸۱-۱۱۱۸)، با امضای عهدنامه‌ی خفت‌آوری، بخشی از آسیای صغیر را نجات بخشید، لکن برای مقابله با هجومهای بیشتر فاقد قوای نظامی بود. اگر قسطنطنیه به دست ترکان می‌افتاد، تمامی اروپای خاوری در برابر لشکریان آنها مفتوح می‌شد و فتح تور (۷۳۲) بی‌نتیجه می‌ماند. آلکسیوس غرور مذهبی را فراموش کرد، سفرایی نزد پاپ اوربانوس دوم و شورای پیاچنتسا گسیل داشت، و اروپای لاتین را تشویق کرد او را در هزیمت دادن ترکان از اروپا یاری کند. آلکسیوس می‌گفت که مبارزه با این جماعت کفار در خاک آسیا عاقلانه‌تر خواهد بود تا آنکه دست روی دست نهند و منتظر سیل آنها از طریق شبه جزیره‌ی باکان به پایتختهای اروپایی باشند.
سومین علت مستقیم جنگهای صلیبی چس جاه‌طلبی شهرهای ایتالیایی مانند پیزا، جنووا، ونیز، و آمالفی بود که می‌خواستند دامنه‌ی قدرت تجاری روزافزون خود را بسط دهند. هنگامی که نورمانها سیسیل را از دست مسلمانان بیرون آوردند (۱۰۶۰-۱۰۹۱) و لشکریان مسیحی حوزه‌ی حکومت مسلمین را در اسپانیا کاهش دادند (از ۱۰۸۵ به بعد)، مدیترانه‌ی باختری به روی بازرگانان مسیحی باز شد. شهرهای ایتالیایی از راه بنادر صادر کنده‌ی کالاهای داخلی و مصنوعات ورای آلپ ثروتمند شدند و درصدد برآمدند به برتری مسلمانان در مدیترانه‌ی خاوری پایان داده، بازارهای خاور نزدیک را به روی امتعه‌ی اروپای باختری بگشایند. اطلاع نداریم که این سوداگران ایتالیایی تا چه حد به شخص پاپ تقرب داشتند.
تصمیم نهایی از جانب خود اوربانوس گرفته شد. این فکر به مخیله‌ی سایر پاپها هم خطور کرده بود. مثلاً ژربر، که به اسم سیلوستر دوم مقام پاپی را احراز کرد، از عالم مسیحیت خواستار نجات بیت‌المقدس شد، و بنا به اصرار او جماعتی از مبارزان مسیحی بی‌نتیجه قدم به خاک سوریه گذاشتند (حد ۱۰۰۱). گرگوریوس هفقتم در گرماگرم مبارزه‌ی متهدم کننده‌ای با هانری چهارم گفته بود: «جان برکف نهادن در راه انجات اماکن متبرکه در نظر من بمراتب خوشتر است تا حکومت بر عالمی.» هنگامی که اوربانوس در مارس ۱۰۹۵ ریاست شورای پیاچنتسا را به عهده گرفت، آتش آن مبارزه هنوز سرد نشده بود. در این شورا اوربانوس به حمایت از تقاضای سفیران آلکسیوس سخن گفت، اما توصیه کرد تا مجمع عظیمتری به نمایندگی از جانب قاطبه‌ی مسیحیان برای اعلام جنگ علیه اسلام تشکیل نشده است، در گرفتن تصمیم شتاب نورزند. احاطه‌ی وی بر اوضاع زیادتر از آن بود که تصور کند در چنین امر خطیری، در یک سرزمین دوردست، پیروزی مسیحیان قطعی باشد. بی‌شک اوربانوس پیش‌بینی می‌کرد که شکست در این مهم به حیثیت مسیحیت و کلیسا سخت لطمه خواهد زد. شاید اشتیاق داشت که جنگجویی نامرتب بارونهای فئودال و دزدان دریایی نورمان را به صورت مبارزه‌ای مقدس درآورد و اروپا و امپراطوری بیزانس را از خطر مسلمانان برهاند. آرزوی اوربانوس آن بود که کلیسای شرقی را دوباره به زیر سلطه‌ی حکومت پاپی، و عالم مسیحی را به صورت جهان نیرومندی تحت فرمان پاپها درآورد و بار دیگر شهر رم را به پایتخت جهان مبدل کند. این مفهوم ذاهنی ناشی از نهایت دولتمردی بود.
از مارس تا اکتبر ۱۰۹۵ اوربانوس به سیاحت در ایتالیای شمالی و فرانسه‌ی جنوبی مشغول بود و از امرا و بزرگان قوم برای کمک ضروری در این راه نظر خواست. در کلرمون، واقع در اوورنی، شورای تاریخی روحانی اجلاس کرد؛ هرچند که یک روز سرد ماه نوامبر بود، هزاران نفر از مردم نواحی و جوامع مختلف چادرهای خود را در میان صحرا برافراشتند، و چنان اجتماع عظیمی برپا شد که هیچ تالاری گنجایش آن همه مردم را نداشت؛ هنگامی که هموطن خود اوربانوس دوم را بر بالای صفه بلند کردند، و وی به زبان خود آنها به ایراد مؤثرترین خطابه‌ها در تاریخ قرون وسطی پرداخت، قلب همه از فرط احساسات در تپش افتاد. پاپ خطاب به حاضران چنین گفت:
ای نژاد فرانک! نژاد محبوب و برگزیده‌ی خدا!… از مرزهای اورشلیم و از جانب قسطنطنیه خبر غم‌انگیزی آورده‌اند که قومی ملعون بکلی از خدا بی‌خبر جابرانه بر اراضی این مسیحیان هجوم برده و با ویرانی و ایجاد آتشسوزی مردم را از زاد و بومشان بیرون رانده‌اند. اینان جماعتی از اسرار را به مملکت خویش برده و بخشی از آنها را زیر شکنجه‌های بیرحمانه به قتل رسانده‌اند. این مردم محرابها را با لوث وجود خویش آلوده می‌سازند و سپس آنها را ویران می‌کنند. قلمرو یونانیان اکنون به دست آنها تکه تکه شده است و یونانیان از ان اراضی وسیعی که پیمودن سراسر آن حتی بیش از دو ماه طول می‌کشد محروم شده‌اند.
اکنون اگر شما رنج قصاص این اعمال ناحق و بازگرفتن این اراضی را بر خود هموار نسازید، این مهم از دست چه کسی ساخته است؛ آری شمایید که خداوند بین الطاف خویش بیش از دیگران حشمت در جنگاوری، شجاعت عظیم، و نیرو ارزانی داشته است تا سر مردمی را که در مقام مخالفت با شما قد علم می‌کنند بر خاک بسایید. بگذارید کردار نیاکان شما – جلال و عظمت شارلمانی و سایر شهریاران این سرزمین- مشوق شما باشد. بگذارید مزار مقدس منجی و خداوندگار ما که اکنون در تصرف اقوام پلید است و اماکن متبرکه‌ای که اکنون ملوث شده است شما را برانگیزد. … بگذارید هیچ‌گونه تشویشی در امور خانوادگی و هیج نوع تملکی شما را از این امر خطیر باز ندارد. زیرا در این سرزمینی که اکنون شما در آن سکنا دارید، و از همه سو دریا و قله‌ی کوهها آن را دربرگرفته است برای نفوس عظیم شما بسیار تنگ است. خوراکی که از آن عاید می‌شود بسختی تکافوی نیازهای مردمی را که به کار کشت مشغولند می‌کند. از این روست که شما یکدیگر را می‌کشید و می‌درید، به جنگ دست می‌برید، و بسیاری از شماها در این زد و خورد داخلی به هلاکت می‌رسید.
لذا، بگذارید نفرت از میان شما رخت بربندد؛ بگذارید کشاکشهای شما پایان یابد. قدم در طریق کلیسای قیامت نهید؛ آن سرزمین را از چنگ قومی تبهکار بیرون آورید و خود بر آن استیلا یابید؛ اورشلیم بهشتی است آکنده از لذات و نعمتها، سرزمینی است بمراتب ثمربخشتر از همه‌ی سرزمینها. آن شهر شاهی، که در قلب عالم قرار گرفته است، از شما تمنا دارد که به یاریش بشتابید. مشتاقانه رنج این سفر را برای آمرزش گناهان خویش تقبل کنید، و در عوض به حشمت فناناپذیر ملکوت الاهی پشتگرم باشید.
از میان جمعیت غریو پرهیجانی به آسمان برخاست که: «مشیت خدا چنین است!» اوربانوس نیز با آنها هماواز شد و از ایشان تقاضا کرد که این جمله را شعار نبرد خود سازند، و به افرادی که حاضر به شرکت در جنگ صلیبی شده بودند دستور داد که بر روی سینه‌ یا پیشانی خویش علامت صلیب را نقش کنند. ویلیام آو ممزبری می‌نویسد؛ «بی‌درنگ پاره‌ای از خواص جلو پای پاپ به زانو افتادند و جان و مال خویش را وقف خدمت خدا کردند.» هزاران نفر از عوام نیز به همین سان پیمان بستند. رهبانان و زاهدان از گوشه‌ی عزلت به درآمدند تا در واقع، و به معنی کلمه، مجاهدان لشکر مسیح باشند. پاپ پر جنب‌وجوش از آن محل روبه‌سوی دیگر شهرها نهاد، که از جمله بود تور، بوردو، تولوز، مونپلیه، و نیم…. و مدت نه ماه مردم را به شرکت در جنگ صلیبی تشویق می‌کرد. هنگامی که بعد از دو سال غیبت به رم بازگشت، مردمان آن شهر، که کمتر از دیگر شهرهای مسیحی دیندار بودند، مقدمش را با شور تمام پذیره شدند. اوربانوس، بدون مواجهه با مخالفت شدیدی برای آزاد ساختن صلیبیون از بند تعهداتی که مانع از شروع جنگ صلیبی می‌شد، اختیارات لازم را به دست گرفت و برای دوره‌ی این جنگ، سرفها و اسالها را از تعهداتی که در برابر اربابان خود داشتند رها ساخت. وی به عموم صلیبیون این امتیار را تفویض کرد که از این پس در دادگاههای کلیسایی محاکمه شوند نه در محاکم اربابی؛ و تضمین کرد که در غیاب آنها اسقفان هر محل حافظ دارایی آنها باشند. وی به موجب فرمانی – هرچند که کاملاً ضمانت اجرایی نداشت- همه‌ی جنگهای مسیحیان را ممنوع کرد و، فوق قوانین مربوط به تبعیت و سرسپردگی فئودال، اصل جدیدی برای فرمانبرداری وضع کرد. اکنون اروپا بیش از پیش متحد شده بود و اوربانوس دوم خویشتن را، دست کم از لحاظ نظری، مالک الرقاب شایسته تو مقبول سلاطین اروپا می‌دید. تمامی جهان مسیحی به طرزی بی‌سابقه به جنبش درآمد و با شور فراوانی خود را برای جنگ مقدس با عالم اسلام آماده ساخت.
نخستین جنگ صلیبی
انگیزه‌های فوق‌العاده‌ای جماعت کثیری را از زیر پرچم سپاهیان صلیبی گردآورد. به موجب آمرزشی تام، مقرر شد که هرکس در جنگ کشته تشود، از هرگونه عقوبتی که به واسطه‌ی ارتکاب گناه دامنگیرش شده است برهد. سرفها، که بسته به اراضی مخصوص بودند، اجازه‌ی حرکت یافتند؛ رعایای پادشاهان از مالیاتها معاف شدند؛ بدهکاران تا مدتی از پرداخت ربح فراغت یافتند؛ زندانیان آزاد دشند؛ و پاپ، با جسارت، اختیارات خویش را تعمیم بخشید و مجازات افرادی را که محکوم به مرگ شده بودند به خدمت مادام‌العمر در فلسطین تخفیف داد. هزاران تن از ولگردان به رهروان این قافله‌ی مقدس پیوستند. افرادیکه از فقری ناگزیر به امان امان آمده بودند، ماجراجویانی که حاضر بودند تن به مخاطرات در دهند، پسران کهتری که امید تهیه‌ی تیولنشینهایی را که در مشرق زمین در سر می‌پختند، بازرگانانی که به دنبال بازارهای جدید برای کالاهای خود بودند، شهسوارانی که با عزیمت سرفهای خویش به جنگ خود را دست تنها می‌دیدند، مردمان کمرویی که از زخم زبان اطرافیان و تهمت ترسویی احتراز داشتند – همگی به جماعتی از مؤمنین واقعی پیوستند تا سرزمینی را که محل ولادت و وفات عیسی مسیح بود نجات دهند. به حکم آن نوعی تبلیغاتی که هنگام رواج دارد، درباره‌ی محدودیتها و ناتوانیهای مسیحیان مقیم فلسطین، فجایع مسلمانان، و کفرهای آیین محمد(ص) همه گونه راه مبالغه و اغراق سپرده شد. مسلمانان را به پرستش تندیس پیغمبر اسلام متهم می‌کردند و حتی، طبق شایعات بی‌اساسی که بر سر زبان مؤمنین مسیحی افتاده بود، سخنانی نامربوط درباره‌ی پیغمبر اسلام می‌گفتند. افسانه‌های غریبی از ثروت سرشار مشرق زمین و لعبتان پری پیکری که در انتظار مردانی دلاور نشسته بودند نقل مجالس بود.
بدیهی است که این همه انگیزه‌های متنوع نمی‌توانست توده‌ی مردمان متشابهی را که واجد شایستگی تشکیلات نظامی باشند به دور هم گرد آورد. در بسیاری موارد، زنان و کودکان به اصرار تمام همراه شوهران و پدر و مادر خود به راه افتادند. شاید این قبیل پافشاریها بی‌دلیل هم نبود، زیرا بزودی فواحش را نیز جمع کردند تا آماده‌ی خدمت به سلحشوران باشند. اوربانوس ماه اوت ۱۰۹۶ را موعد حرکت سپاه صلیبی تعیین کرده بود، لکن کشاورزان بی‌حوصله، که اولین دسته از داوطلبان جنگ بودند نمی‌توانستند درنگ کنند. یک چنین جماعت مبارزی که عده‌ی آنها به حدود دوازده هزار نفر می‌رسید (و از این عده فقط هشت نفر شهسوار بودند) در ماه مارس، به سرکردگی پیرمنزوی و والتر بی‌پول یا گوتیه‌ی بی‌پول، از فرانسه عازم فلسطین شدند؛ دسته‌ی دیگری که محتملا مرکب از پنج هزار نفر بود، به سرپرستی گوتشالک کشیش، از آلمان به راه افتاد؛ و هیئت سومی به رهبری امیکو، کنت لینینگن، از خطه‌ی راینلاند در آلمان حرکت کرد. همین گروههای بی‌نظم و ترتیب بودند که اغلب به یهودیان آلمان و بوهم هجوم بردند، به تقاضاهای مردمان و کشیشان محل هیچ گونه ترتیب اثری ندادند، و شهوت خونریزی را در جامه‌ی دینداری پنهان ساختند و چند صباحی بدل به جانوران درنده شدند. افرادی که تازه در صف لشکریان صلیبی درآمده بودند وجوهی اندک و غذایی ناچیز به همراه آورده بودند، و رهبران بی‌تجربه‌ی آنها نیز برای تغذیه‌ی افراد آذوقه‌ی کافی نداشتند. بسیاری از آنها دوری مسافت و دست کم گرفته بودند، و همچنانکه در کناره‌ی راین و دانوب راه می‌سپردند، به هر خمی که می‌رسیدند، کودکانشان از فرط بی‌طاقتی مدام می‌پرسیدند که آیا به اورشلیم نرسیده‌اند؟ هنگامی که کیسه‌های آنها تهی شد و گرفتار بی‌غذایی شدند، از راه اضطرار به چپاول مزارع و خانه‌هایی که در سر راه آنها قرار داشت دست زدند. دیری نگذشت که هتک ناموس نیز بر تاراج اموال افزوده شد. مردم بشدت در مقابل آنها مقاومت ورزیدند. برخی از شهرها دروازه‌های خود را به روی آنها بستند، و بعضی دیگر بی‌درنگ توفیقشان را از دادار مسئلت نمودند. سرانجام این سپاه کاملاً تهیدست، که تعداد زیادی از نفرات آن بر اثر قحطی و طاعون و جذام و تب و مبارزات حین راه به هلاکت رسیده بودند، به دروازه‌ی قسطنطنیه رسید. آلکسیوس به آنها خوش آمد گفت، لکن شکم آن جماعت گرسنه را به طرز دلخواه سیر نکرد؛ از این رو صلیبیون به حومه‌های شهر ریختند و قصرها، خانه‌ها، و کلیساها را غارت کردند. آلکسیوس برای نجات پایتخت خویش از شر این ملخهای عابد، کشتیهایی در اختیار آنها گذاشت تا از تنگه‌ی بوسفور عبور کنند، ملزوماتی برایشان فرستاد، و به آنها دستور داد که در آن سوی بوسفور توقف کنند تا قوای مسلحتری از عقب برسد. صلیبیون به علت گرسنگی یا بیتابی به اوامر آلکسیوس اعتنایی نکردند و به سوی نیقیه پیش تاختند. نیروی منظم و با انضباطی از ترکان، که همگی کمانداران ماهری بودند، از شهر بیرون آمدند و این نخستین لشکر اولین جنگ صلیبی را تقریباً بکلی مضمحل کردند. والتر بی‌پول از جمله کشتگان این نبرد بود، اما پیر منزوی، که از سپاه مهارناپذیر خویش منزجر شده بود، قبل از شروع مبارزه به شهر قسطنطنیه بازگشت، و تا ۱۱۱۵ در عین سلامت می‌زیست.
در خلال این احوال، هر یک از امرا و اربابان فئودال که دعوت پاپ را برای شرکت در جنگ صلیبی لبیک گفته بود، در حوزه‌ی خویش قوای خود را گرد آورده بود. در میان این امرا و سالاران هیچ یک از پادشاهان اروپا نبود، و در واقع هنگامی که اوربانوس مردم را به جنگ صلیبی دعوت می‌کرد، فیلیپ اول پادشاه فرانسه، ویلیام دوم پادشاه انگلیس، و هانری چهارم امپراطور آلمان همگی محکوم به تکفیر پاپی بودند. لکن عده‌ی زیادی از کنتها و دوکها حاضر شدند که در چنین جهادی شرکت کنند – و تقریباً تمامی آنها از قوم فرانک یا فرانسوی بودند. اولین جنگ صلیبی اقدام خطیری بود که بیشتر از جانب فرانسویان صورت گرفت، و تا این تاریخ هنوز مردمان خاور نزدیک اقوام اروپای باختری را فرانک (فرنگی) می‌نامند. گودفروا دو بویون (بویون آبادی کوچکی در بلژیک) صفات یک راهب را با شایستگیهای یک سرباز در وجود خویشتن جمع داشت، به عبارت دیگر، در تمشیت امور حکومت و اداره‌ی جنگ شجاع و لایق بود و پرهیزکاریش به سرحد تعصب می‌رسید. بوهموند، امیر تارانت، (تارانتو) فرزند روبر گیسکار بود. وی تمام شجاعت و کاردانی پدرش را به ارث برده بود و هوای آن در سر داشت که از متصرفات سابق امپراطوری بیزانس در خاور نزدیک برای خویشتن و لشکریان نورمانش قلمروی ایجاد کند. همراه وی برادر زاده‌اش تانکرد اهل اوتویل بود که بعدها قهرمان حماسه‌ی معروف به رهایی اورشلیم اثر شاعر ایتالیایی تاسو شد. وی مردی بود زیباروی، بی‌باک، دلاور، بخشنده، و دوستار شکوه و ثروت، که عموماً او را برسبیل یک شهسوار مسیحی مطلوب تحسین می‌کردند. رمون، کنت تولوز، که قبلاً در نبرد با مسلمانان در اسپانیا شرکت جسته بود، اکنون در پیری جان و ثروت عظیم خویش را وقف جهادی بمراتب بزرگتر می‌کرد. لکن خلقی آتشین نجابت وی را آلوده، و آز دینداریش را لکه‌دار کرد.
این جماعات از راههای گوناگون عازم قسطنطنیه شدند. بوهموند به گودفروا پیشنهاد کرد که شهر مزبور را بگیرند. گودفروا به بهانه‌ی آنکه وی فقط برای مبارزه با جماعت کفار سفر کرده است، از قبول چنین امری خودداری ورزید، لکن این فکر بکلی از بین نرفت. شهسواران نیمه وحشی و نیرومند مغرب زمین مردان تحصیلکرده و مهذب مشرق را به دیده‌ی تحقیر می‌نگریستند و آنها را بدعتگذارانی غرق در خوشگذرانی و شهوات می‌دانستند. گنجینه‌ها و نفایسی که در کلیساها، قصرها، و بازارهای پایتخت امپراطوری بیزانس بر روی هم انباشته شده است آنها را به تحیر و غبطه‌ وا‌می‌داشت، چه معتقد بودند که ثروت باید از آن مرد دلیر باشد. آلکسیوس شاید از این گونه خیالاتی که به مخیله‌ی منجیان وی خطور می‌کرد بویی برده بود، و شاید آنچه از برخورد با خیل لجام گسیخته‌ی کشاورزان (که غرب خود وی را برای شکست آنها شماتت کرده بود) دیده بود او را به رعایت جانب احتیاط و شاید هم به تزویر متمایل می‌کرد. وی برای مقابله با ترکان یاری خواسته بود، اما منتظر نبود که قوای متحد اروپا در پشت دروازه‌های پایتختش گرد آیند. هرگز آلکسیوس نمی‌توانست خاطر جمع باشد که عشق این جنگجویان به فتح قسطنطنیه از گشودن بیت‌المقدس کمتر است، یا در صورت بیرون آوردن اراضی سابق امپراطوری از چنگ ترکان، متصرفات مزبور را به بیزانس بازپس دهند. از این رو پیشنهاد کرد که حاضر است همه گونه آذوقه، مساعده‌ی مالی، وسایط حمل و نقل، و کمک نظامی در اختیار صلیبیون گذارد و به رهبران آنها رشوه‌های شایسته‌ای تقدیم کند، به شرط آنکه اشراف او را شهریار فئودال خود شرند، سوگند وفاداری نسبت به وی یاد کنند، و هر سرزمینی را که در جنگ فتح کردند، به حکم تعهدات، به عنوان تیول وی نگاه دارند. اشراف مغرب زمین، که در برابر سیم و زر نرم شده بودند، به این امر تن در دادند.
در اوان سال ۱۰۹۷ سپاهیان صلیبی، که رویهمرفته در حدود سی هزار نفر می‌شدند و هنوز زیر فرمان سرداران مختلفی بودند، از تنگه‌ی یوسفور عبور کردند. بخت با صلیبیون یار بود، چه تشتت میان مسلمانان به مراتب از نفاق مسیحیان فزونتر بود. نه فقط قدرت مسلمانان در اسپانیا تحلیل رفته و در آفریقای شمالی گرفتار منازعات مذهبی شده بود، بلکه در شرق خلفای فاطمی مصر بر نواحی جنوبی سوریه تسلط داشتند، و حال آنکه سوریه‌ی شمالی و قسمت اعظم آسیای صغیر در دست دشمنان آنها یعنی ترکان سلجوقی بود. ارمنستان علیه فاتحان علم طغیان برافراشت و با فرانکها هماواز شد. به این نحو، سپاهیان اروپایی پیش تاختند و نیقیه را به محاصره درآوردند، و چون آلکسیوس قول داد که به شرط تسلیم به کسی آسیبی نخواهد رسید، پادگان ترک نیقیه تسلیم شد (۱۹ ژوئن ۱۰۹۷). امپراطور یونانی پرچم خویش را برفراز دژ شهر به اهتزاز درآورد، آن خطه را از چپاول بی‌ملاحظه‌ی مبارزان مسیحی نجات داد و، با هدایای کلانی، موجبات رضایت خاطر سرداران فئودال را فراهم ساخت؛ اما لشکریان مسیحی زبان به شکوه گشودند که آلکسیوس با ترکان متحد بوده است. بعد از یک هفته استراحت، صلیبیون عزم انطاکیه کردند و در نزدیکی اسکی شهر (دورولایوم) با سپاهی از ترکان به سرداری قلج ارسلان روبه‌رو شدند. در جنگ خونینی که روی داد (اول ژوئیه ۱۰۹۷) صلیبیون فاتح شدند. انگاه بدون احتمال خطر مواجهه با دشمنی، مگر کمبود آب و خوراک و گرمایی که قاعدتاً خون غربی با آن مأنوس نبود، در آسیای صغیر شروع به پیشرفت کرد. در آن هشتصد کیلومتر راهپیمایی دشوار، گروهی از مردان و زنان و تعدادی از اسبها و سگها از فرط تشنگی به هلاکت رسیدند. چون از سلسله جبال توروس عبور کردند، برخی از اشراف لشکریان خود را از قوای اصلی جدا کردند تا در پی فتوحاتی خصوصی روان شوند، چنانکه رمون، بوهموند، و گودفروا عزم ارمنستان کردند و تانکرد و بودوئن اول (برادر گودفروا) رو به ادسا آوردند؛ در این ناحیه بود که بودوئن، به حیله‌های جنگی و نیرنگ، اولین مملکت لاتینی شرق ]اورشلیم[ را بنیاد نهاد (۱۰۹۸). اکثریت عظیم صلیبیون شاکی بودند که اینگونه تأخیرها قرین نحوست است؛ لکن اشراف مراجعت کردند و پیشرفت به سوی انطاکیه ادامه یافت.
وقایعنگار و مؤلف کتاب اعمال فرانکها انطاکیه را «شهری بغایت زیبا، چشمگیر، و لذتبخش» توصیف کرده است. این شهر مدت هشت ماه در محاصره بود. در این مدت بسیاری از صلیبیون بر اثر گرسنگی یا باران سرد زمستانی جان سپردند. برخی با جویدن «نیهای شیرینی به نام زوکرا» (شکر) غذای نوظهوری پیدا کردند. این اولین باری بود که فرانکها لب به نیشکر می‌زدند. بتدریج طریقه‌ی فشردن و گرفتن عصاره‌ی آن را از گیاهانی که برای همین منظور کاشته می‌شد فرا گرفتند. فواحش شیرینیهایی بودند بمراتب خطرناکتر؛ یکی از کشیشان عالی‌رتبه‌ی محبوب که در باغی همخوابه‌ی سوری خود را در آغوش گرفته بود، به دست ترکان به قتل رسید. در ماه مه ۱۰۹۸ خبر آمد که لشکر عظیمی از مسلمانان به سرداری کربوغا امیر موصل بزودی از راه فرا خواهد رسید؛ چند روزی قبل از رسیدن این لشکر؛ انطاکیه گشوده شد (سوم ژوئن ۱۰۹۸)؛ بسیاری از صلیبیون که می‌ترسیدند در برابر کربوغا تاب مقاومت نداشته باشند، در اورونتس بر کشتی نشستند و فرار کردند. آلکسیوس، که با لشکری یونانی پیش می‌تاخت، بر اثر هزیمت سپاهیان فراری اغفال شده، تصور کرد که صلیبیون شکست خورده‌اند، به همین سبب بازگشت تا مگر آسیای صغیر را در مقابل ترکان حراست کند. این گناهی بود که هرگز به خاطر آن آلکسیوس را عفو نکردند. پیر بارتلمی، کشیشی اهل مارسی، برای آنکه قوت قلبی به سپاهیان صلیبی داده باشد، نیزه‌ای را به دست گرفته، مدعی شد که این اهل همان نیزه‌ای است که با آن پهلوی عیسی را دریده‌اند. مسیحیان هنگامی که رو به میدان جنگ نهادند، این نیزه را همچون علم مقدسی بر بالای سر خود حمل کردند، و سه نفر شهسوار که جامه‌ی سفید بر تن داشتند به اشاره‌ی آدیمار نماینده‌ی پاپ ناگهان از پشت تپه‌ها ظاهر شدند، و نماینده‌ی پاپ مدعی شد که این سه نفر قدیس موریس، قدیس تئودور، و قدیس جورج شهدای راه دینند. صلیبیون، که از دیدن این علایم غیبی الهام گرفت بودند، اینک متحداً به سرکردگی بوهموند به پیروزی قاطعی نایل آمدند. پیر بارتلمی، که متهم به ارتکاب یک تزویر مذهبی شده بود، پیشنهاد کرد که حاضر است برای اثبات صدق گفتار خویش از میان آتش عبور کند. وی رنج گذشتن از میان تل هیمه‌ای سوزان را بر خود هموار ساخت؛ ظاهراً وی سالم از میان آتش بیرون آمد، لکن روز بعد بر اثر سوختگی و فشار قلبی جان سپرد. پس از این واقعه نیزه‌ی مقدس را از میان علمهای لشکریان صلیبی برداشتند.
برای قدردانی از زحمات بوهموند، با رضایت عموم او را امیر انطاکیه کردند. وی رسماً آن ناحیه را به عنوان فیف (تیول) سالار خویش آلکسیوس ضبط کرد، اما در واقع چون شهریار مستقلی حکومت کرد. سرکردگان سپاه صلیبی مدعی شدند که آلکسیوس به علت کوتاهی در رسانیدن کمک به آنها تعهدات خویش را زیر پا گذاشته و آنان را از بند تعهدات رهانیده است. سرداران صلیبی بعد از آنکه شش ماهی را به تجدید قوا و تجهیز مجدد سپاهیان فرسوده‌ی خود مشغول بودند، لشکریان خویش را به طرف اورشلیم حرکت دادند. سرانجام در هفتم ژوئن ۱۰۹۹، بعد از یک جنگ سه ساله که قوای صلیبی را به دوازده هزار نفر مبارز کاهش داد، با دلی خوش و تنی کوفته به مقابل دیوارهای اورشلیم رسیدند. از شوخیهای تاریخ بود که فاطمیان حریفان این مبارزان، یعنی ترکان، را یک سال قبل از این واقعه‌ از شهر بیرون کرده بودند. خلیفه‌ی فاطمی پیشنهاد کرد که اگر صلیبیون به عقد صلح راضی شوند، وی حاضر است تأمین جانی و مالی عموم زائران مسیحی و مؤمنین مقیم اورشلیم را تضمین کند. اما بوهموند و گودفروا خواستار تسلیم بلاشرط شدند. پادگان خلیفه‌ی فاطمی، که مرکب از هزار نفر بود، مدت چهل روز مقاومت ورزید. در ۱۵ ژوئیه گودفروا و تانکرد در رأس لشکریان خویش از دیوار شهر گذر کردند، و در این حال صلیبیون، که در عین شجاعت سالها رنج و مرارت را تحمل کرده بودند، از رسیدن به مقصد عالی خویش سر از پا نمی‌شناختند. کشیشی رمون نام اهل آژیل، که خودش شاهد این واقعه بوده است، می‌نویسد:
چیزهای بدیعی که از هر سو به چشم می‌خورد. گروهی از مسلمانان را سر از تن جدا کردند…. گروهی دیگر را با تیر کشتند یا مجبور کردند که از برجها خود را به زیر افکنند. پاره‌ای را چندین روز شکنجه دادند و آنگاه در آتش سوزانیدند. در کوچه‌ها توده‌هایی از کله و دست و پای کشتگان دیده می‌شد. هر طرف اسب را هی می‌کردی در میان اجساد کشتگان و لاشه‌ی اسبان بودی.
سایر معاصران نیز بتفصیل مطالبی درباره‌ی این واقعه نگاشته‌اند و حکایت می‌کنند که چگونه زنان را به ضرب دشنه به قتل می‌رساندند، ساق پای کودکان شیرخوار را گرفته بزور آنها را از پستان مادرانشان جدا ساخته به بالای دیوارها پرتاب می‌کردند، یا با کوفتن آنها بر ستونها گردنشان را می‌شکستند؛ و چطور هفتاد هزار مسلمانی که در شهر مانده بودند به هلاکت رسیدند. یهودیانی را که جان سالم به در برده بودند در کنیسه‌ای جمع کردند و زنده زنده سوزانیدند. فاتحان همگی روبه سوی کلیسای قیامت نهادند، که به عقیده‌ی ایشان زمانی سردابه‌ی آن قرارگاه عیسای مصلوب بود. در آنجا یکدیگر را در آغوش کشیدند و از فرط سرور و فراغ بال گریستند و برای پیروزی خویش حمد خداوند مهربان را گفتند.
مملکت لاتینی اورشلیم
گودفروا دو بویون، که سرانجام به امانت و درستی کم نظیرش معترف شده بودند، برای حکومت بر اورشلیم و حول و حوش آن انتخاب شد، و از سر فروتنی عنوان مدافع کلیسای قیامت را بر خود نهاد. در اینجا، یعنی سرزمینی که ۴۶۵ سال قبل از این حکمفرمایی بیزانس بر آن پایان یافته بود، هیچ‌گونه تظاهری به تبعیت از آلکسیوس نشد؛ مملکت لاتینی اورشلیم بی‌درنگ بدل به کشور مستقلی شد. دین رسمی این خطه، که زیر نظر کلیسای یونانی بود، تابع کلیسای لاتین شد، بطرک اورشلیم به قبرس گریخت، و حوزه‌های روحانی مملکت پادشاهی جدید به اجرای مراس نیایش همگانی به زبان لاتینی، داشتن یک اسقف ایتالیایی، و سیادت پاپ گردن نهادند.
تاوان حق حاکمیت، صلاحیت دفاع از خویش است. دو هفته بعد از آزادی عظیم، یک سپاه مصری به سوی عسقلان رفت تا شهری را که برای پیروان کیشهای متعدد مقدس بود آزادی بخشد. گودفروا آن سپاه را هزیمت داد، لکن یک سال بعد درگذشت (۱۱۰۰). برادرش، یودوئن اول (۱۱۰۰-۱۱۱۸) که لیاقت گودفروا را نداشت، جانشین وی شد و عنوان بلندپایه‌تر پادشاه برخود نهاد. در دوران سلطنت فولک، کنت آنژو (۱۱۳۱-۱۱۴۳)، کشور جدید شامل قسمت اعظم خاک فلسطین و سوریه بود، اما مسلمانان هنوز حلب، دمشق و حمص (امسا) را در دست داشتند. سلطنت مزبور به چهار امیرنشین فئودال تقسیم می‌شد که مرکزشان بترتیب عبارت بود از اورشلیم، انطاکیه، ادسا و طرابلس. این چهار امیرنشین هرکدام خود به چندین فیف (تیول) تقریباً مستقل تقسیم می‌شد که فرمانروایان حسود آن با یکدیگر جنگ می‌کردند، سکه به نام خود می‌زدند، و به طرق مختلف خود را مستقل از دیگران قلمداد می‌کردند. پادشاه به رأی بارونها انتخاب می‌شد و سلسله مراتبی از روحانیون که فقط تابع اوامر شخص پاپ بودند در کار او نظارت داشتند. عامل دیگری که اختیارات پادشاه را تضعیف می‌کرد واگذاری چندین بندر از جمله یافا، صور، عکا، بیروت، و عسقلان به ونیز، پیزا، یا جنووا در عوض کمک دریایی و گرفتن ملزومات از طریق دریا بود. سازمان مملکتی و قوانین در محکمه‌ی قضات اورشلیم تعیین وضع می‌شد، و این نظامات یکی از منطقی‌ترین و دقیق‌ترین مجمع‌القوانینهای دولت فئودال بود. بارونها به ناحق تمامی حقوق مالکیت زمین را مدعی شدند، مالکان سابق اراضی را اعم از مسیحی یا مسلمان بدل به سرفهای خود کردند و آنها را مکلف به قبول تعهداتی ساختند به مراتب شدیدتر از آنچه در اروپای فئودال معاصر رایج بود.
مملکت نوبنیاد اورشلیم عناصر ضعف فراوانی داشت؛ اما از حمایت بیمانند گروههای جدیدی مرکب از رهبانان مبارز برخوردار بود. مدتها قبل از این حوادث، از ۱۰۴۸ میلادی، سوداگران آمالفی با اجازه‌ی مسلمانان بیمارستانی برای زائران مستمند یا بیمار مسیحی در اورشلیم ساخته بودند. در حدود ۱۱۲۰ رمون دوپوپی خدمتگزاران این مؤسسه را به صورت یک فرقه‌ی مذهبی درآورد که اعضای آن به قید سوگند ملزم به رعایت پاکدامنی، فقر، فرمانبرداری، و حراست مسیحیان در فلسطین بودند. این فرقه، که اعضای آن به شهسواران مهمان‌نواز یا شهسواران یوحنای حواری اشتهار یافتند، به یکی از عالی‌ترین انجمنهای خیریه‌ی دنیای مسیحی تبدیل شد. تقریباً در همین تاریخ (۱۱۱۹) اوگ دوپین و هشت نفر دیگر از شهسواران صلیبی خود را وقف انضباط، رهبانیت، و شمشیر زدن در راه اعتلای مسیحیت کردند. این جماعیت از بودوئن دوم اقامتگاهی در نزدیکی محل هیکل سلیمان گرفتند، و به همین سبب دیگری نگذشت که به شهسواران پرستشگاه مشهور شدند. قدیس برنار نظامات سختی را برای آنان وضع کرد که رعایت آنها دیری نپایید. این زاهد مسیحی، در مقام تمجید، شهسواران مزبور را «ماهرترین افراد در فن جنگ» خواند و به آنها دستور داد که «بندرت استحمام کنند» و موی سر خود را از ته بتراشند. برنار خطاب به شهسواران پرستشگاه نوشت: «آن مسیحی که در جهاد کافری را به هلاکت رساند مسلماً به پاداش خود نایل می‌شود، و هرگاه خودش کشته شود، نیل به چنین پاداشی قطعی‌تر خواهد بود. فرد مسیحی به مرگ کافر افتخار می‌کند، چه از این طریق است که عیسی را تسبیح توان گفت.» آغاز این نامه حاوی جمله‌ای بود که گویی طنینی از اوامر پیامبر اسلام خطاب به مسلمانان محسوب می‌شد. برنار معتقد بود که اگر افراد خواهان پیروزی بر دشمن خود باشند، باید به آنها یاد داد که با وجدان آسوده‌ای دشمن را بکشند. یک شهسوار مهمان‌نواز جبه‌ای سیاه بر تن می‌کرد که بر روی آستین چپش صلیب سفیدی نقش بسته بود؛ یک شهسوار پرستشگاه جبه‌ی سفیدی بر تن می‌کرد، و روی شنل علامت صلیب سرخی داشت. از نظر دینی، افراد هر فرقه‌ای از افراد فرقه‌ی دیگر متنفر بودند. پیروان هر دو فرقه از امر حراست و بهبود حال زائران بتدریح به حمله بر قلعه‌ها و مواضع مسلمانان پرداختند؛ هرچند که عده‌ی پیروان و شهسواران پرستشگاه فقط سیصد نفر، و مجموع نفرات فرقه‌ی دیگر در حدود ششصد نفر بود، با اینهمه در ۱۱۸۰ هر دو سهم شایانی در مبارزات صلیبی ایفا کردند و به عنوان سلحشوران شهرت عظیمی به دست آوردند. هر دو فرقه برای جلب کمک مالی تلاشی می‌کردند و از کلیسا و حکومتها، و از فقیر و غنی، پول می‌گرفتند. در قرن سیزدهم هر فرقه‌ای در اروپا صاحب تمولی عظیم بود شامل دیرها، دهکده‌ها، و شهرها. هر دو با ساختن قلعه‌های عظیمی در سوریه مایه‌ی اعجاب و شگفتی مسیحیان و مسلمانان شدند، و در عین حال که فرد فرد این سلحشوران فقر را شعار خود ساخته بودند، همگی در میان آلام و مشقات جنگ از تجمل سرشاری برخوردار می‌شدند. در ۱۱۹۰، آلمانیهای ساکن فلسطین، به یاری معدودی از هواخاهان خویش در وطن، به تأسیس فرقه‌ی توتونی شهسواران دست زدند و بیمارستانی را در نزدیکی عکا بنیاد نهادند.
بعد از آزادی اورشلیم بیشتر صلیبیون به اروپا بازگشتند و از قدرت حکومتی که در معرض هجوم قرار داشت به طرز خطرناکی کاستند. زائران فراوانی به اورشلیم می‌آمدند، لکن عده‌ی آنها که تمایل به اقامت و جنگیدن داشتند معدود بود. در سمت شمال، یونانیها دنبال فرصت بودند تا دوباره با انطاکیه، ادسا، و دیگر شهرهایی که طبق ادعای آنها به امپراطوری بیزانس تعلق داشت تسلط یابند. در سمت مشرق، در قبال دست اندازیهای مسیحیان و استمداد مسلمانان، بتدریج اعراب به جنبش درآمده متحد می‌شدند. آوارگان مسلمان اورشلیم داستان الم‌انگیز سقوط آن شهر به دست صلیبیون را نقل می‌کردند. این جماعت در مسجد عظیم بغداد گرد آمده، خواستار آن بودند که جهان اسلامی بیت‌المقدس را آزاد سازد و بنای مقدس قبه‌الصخره را از دست ناپاک کفار بیرون آورد. خلیفه قدرت کافی برای چنین عملی نداشت، اما غلامزاده‌ی جوانی، زنگی نام، امیر موصل، دعوت آوارگان را لبیک گفت. در ۱۱۴۴، سپاه کوچک وی، که با کفایت تمام اداره می‌شد، ادسا، موضع مقدم جناح خاوری مسیحیان، را از چنگ آنان بیرون آورد، و چند ماه بعد زندگی ادسا را بار دیگر برای عالم اسلام فتح کرد. خود وی به قتل رسید، اما پسرش نورالدین ]محمود زنگی[ جانشین وی شد، که از لحاظ جرئت دست کمی از پدر نداشت و از نظر کفایت بمراتب از وی برتر بود. خبر این حوادث اروپا را به تدارک دومین جنگ صلیبی برانگیخت.
دومین جنگ صلیبی
قدیس برنار به پاپ ائوگنیوس سوم ملتجی شد تا بار دیگر مسیحیان را زیر پرچم صلیبی گرد آورد. اما ائوگنیوس، که در این موقع گرفتار منازعه با مردم بدبین روم بود، از برنار استدعا کرد که خود وی این مهم را به عهده گیرد. پیشنهاد پاپ عاقلانه بود، زیرا برنار، قدیسی که وسیله‌ی رسیدن وی به مقام پاپی را فراهم ساخته بود، آدمی بود بمراتب بزرگتر از خود وی. هنگامی که برنار از حجره‌ی خویش در کلروو به قصد ترغیب فرانسویان به جنگ صلیبی بیرون آمد، آن شکاکیتی که در قلوب مؤمنان پنهان است خاموش، و بیمهایی که از شنیدن ماجراهای جنگ صلیبی اول در میان مردم قوت یافته بود زایل شد. برنار مستقیماً نزد پادشاه فرانسه، لویی هفتم، شتافت و او را تشویق کرد که خود در رأس سپاه صلیبی قرار گیرد. آنگاه در حالی که پادشاه فرانسه در کنار وی ایستاده بود، خطاب به انبوه مردم در وزْله بیاناتی ایراد کرد (۱۱۴۶). هنگامی که سخن وی به پایان رسید، انبوه مردم همگی حاضر به خدمت شدند. صلیبهایی که فراهم آورده بودند به هیچ وجه کفایت جمعیت را نمی‌داد، به همین سبب برنار جبه‌ی خود را ریش ریش کرد تا حاضران هر تکه‌ای را به علامت پیوستن به سپاه صلیبی بردارند. آنگاه خطاب به پاپ نوشت: «شهرها و قلعه‌ها همه تهی شده‌اند، حتی در مقابل هر هفت نفر زن یک نفر مرد باقی نمانده است، و همه جا پر از زنان بیوه‌ای است که هنوز شوهرانشان زنده هستند.» بعد از آنکه برنار فرانسه را آماده‌ی جنگ صلیبی کرد، متوجه آلمان شد. در آنجا، بر اثر بلاغت پرشور خود، امپراطور کونراد سوم را متقاعد کرد که جنگ صلیبی تنها امر مقدسی است که می‌تواند مایه‌ی وحدت گوئلفها و هوهنشتاوفن – دو گروهی که قلمرو امپراطور را به دو پاره کرده بودند- شود. بسیاری از اشراف از کونراد تبعیت کردند، از جمله فردریک امیر سوابیا، که بعدها به بارباروسا (ریش قرمز) معروف شد و در جنگ سوم صلیبی جان سپرد.
در عید فصح سال ۱۱۴۷، کونراد و لشکریان آلمانی عزم اورشلیم کردند. هنگام عید پنجاهه، لویی و فرانسویان به حرکت درآمدند. تأخیر در حرکت آنان برای رعایت احتیاط بود، زیرا مطمئن نبودند که آلمانیها دشمن خونین آنها هستند یا ترکها. آلمانیها نیز به نوبه‌ی خویش همین تردید را درباره‌ی ترکها و یونانیها داشتند. در مسیر آنها آن قدر شهرهای بیزانس تاراج شد که بسیاری دروازه‌های خود را بر روی مبارزان صلیبی می‌بستند و جیره‌ی ناچیزی را با زنبیلها از فراز حصار شهر به لشکریان آلمانی نثار می‌کردند. مانوئل کومننوس، که در این موقع امپراطور رم شرقی بود، با لحن ملایمی پیشنهاد کرد که آن سپاهیان اصیل بهتر است به جای رفتن از جانب قسطنطنیه، در محل ستسوس از تنگه‌ی هلسپونت عبور کنند؛ اما کونراد و لویی از قبول چنین پیشنهادی خودداری ورزیدند. جمعی از مشاوران لویی وی را تشویق کردند که قسطنطنیه را برای فرانسه متصرف شود؛ لویی به چنین امری تن در نداد، شاید هم یونانیان از وسوسه‌ی وی آگاه بودند. به هر حال، مردم امپراطوری شرقی از هیبت و اسلحه‌ی شهسواران غربی متوحش شدند، و دین محارم و زنانی که همراه ایشان بودند مایه‌ی تفریح خاطر آنها شد. در معیت لویی، پادشاه فرانسه، الئونور آن ملکه‌ی مزاحم سفر می‌کرد، و جمعی از مغنیان و غزلسرایان به دنبالش بودند. دو کنت تولوز و فلاندر هر دو کنتسهای خود را همراه داشتند و بخشی از باروبنه‌ای که به دنبال قافله‌ی فرانسویان حرکت می‌کرد عبارت بود از جامه‌داران و صندوقهای مملو از لباس و اسباب بزکی که برای حفظ زیبایی این بانوان در مقابل هرگونه تغییرات و تبدیلات آب و هوا، جنگ، و مرور زمان ضرورت داشت. مانوئل با شتاب تمام وسایل حرکت سپاهیان آلمان و فرانسه را از تنگه‌ی بوسفور فراهم ساخت و مقادیری سکه‌ی قلب برای دادوستد با صلیبیون در اختیار یونانیها گذاشت. در آسیا، بر اثر کمیابی آذوقه و قیمتهای گزافی که بونانیان مطالبه می‌کردند، برخوردهای بسیاری بین منجیان و نجات یافتگان روی داد، و فردریک ریش قرمز تأسف می‌خورد از اینکه برای نیل به امتیاز مقابله با کفار ناگزیر بود با تیغ خویش خون مسیحی را بریزد.
علی‌رغم نصایح مانوئل، کونراد اصرار داشت همان خط سیری را بپیماید که اولین سپاهیان صلیبی طی کرده بودند. با وجود بلدهای یونانی، یا شاید با حضور آنها، لشکریان آلمانی پی در پی به بیابانهای بی‌آب و علف و دامهایی که مسلمانان گسترده بودند درافتادند، و تلفاتی به آنها وارد آمد که دلسرد کننده بود. در محل دورولایوم ]اسکی شهر فعلی[ یعنی همان نقطه‌ای که سپاهیان جنگ صلیبی اول قلج ارسلان را شکست داده بودند، سپاه کونراد با عمده‌ی قوای مسلمانان روبه‌رو شد و چنان درهم شکست که از هر ده نفر مسیحی فقط یکی جان سالم به در برد. لشکریان فرانسوی که مسافت زیادی با جبهه‌ی جنگ فاصله داشتند، با شنیدن خبر دروغین فتح آلمانیها فریب خوردند و بی‌محابا پیش تاختند و، بر اثر هجومهای لشکریان مسلمان و گرسنگی متحمل تلفات سنگینی شدند. چون بقیه‌السیف فرانسویها به آتالیا رسیدند، لویی از ناخدایان کشتیهای یونانی تقاضا کرد که سپاهیانش را از طریق دریا به شهر مسیحی طرسوس یا انطاکیه برسانند. ناخدایان برای هر مسافر کرایه‌ای فوق‌العاده مطالبه کردند. لویی، به اتفاق چند تن از اشراف، به همراه الئونور و معدودی از بانوان به کشتی نشست و عزم انطاکیه کرد و سپاهیان فرانسه را در آتالیا به جا نهاد. لشکریان مسلمان بر آن شهر تاختند و تقریباً تمامی فرانسویان را از دم تیغ گذراندند (۱۱۴۸).
لویی به اتفاق بانوان به اورشلیم رسید، لکن سپاهی همراه وی نبود، و کونراد، که در آغاز کار با لشکریان عظمی از راتیسبون حرکت کرده بود، اینک افراد سپاهش انگشت شمار بودند. از این عده که جان سالم به در برده بودند، و از سربازانی که در خود اورشلیم بودند، لشکری فراهم آمد که تحت فرماندهی سه سردار مختلف، کونراد، لویی، و بودوئن سوم (۱۱۴۳-۱۱۶۲)، به سوی دمشق حرکت کرد. هنگامی که دمشق در محاصره بود، میان اشراف نزاع افتاد که چون شهر گشوده شود، حکومت از آن کدام یک باشد. در این حیص و بیص، جاسوسان مسلمان به میان سپاه مسیحی رخنه کردند و برخی از سرداران را به زور رشوه واداشتند که عمداً دست از هجوم بردارند یا عقب‌نشینی اختیار کنند. هنگامی که خبر رسید که امرای حلب و موصل با سپاه عظیمی برای نجات دمشق درحرکتند، تفوق با کسانی بود که عقب‌نشینی را تجویز می‌کردند، در نتیجه، لشکریان مسیحی به دسته‌هایی چند تقسیم شدند و به سوی انطاکیه، عکا، یا بیت‌المقدس گریختند. کونراد، بیمار و مغلوب، سرشکسته به آلمان مراجعت کرد. الئونور و بیشتر شهسواران فرانسوی به وطن خود بازگشتند. لویی یک سال دیگر در فلسطین ماند و در این مدت اماکن متبرکه را زیارت کرد.
شکست مسیحیان در دومین جنگ صلیبی مایه‌ی بهت اروپا شد. همه جا مردم می‌پرسیدند که چگونه قادر متعال اجازه داده است که مدافعان راه وی اینسان خوار و خفیف شوند. مخالفان بر قدیس برنار تاختند و او را واعظ بی‌پروای خیال‌پردازی خواندند که مسبب قتل عده‌ی زیادی از مردم شده بود. اینجا و آنجا شکاکان جسوری در مهمترین اصول و مبانی دین تردید کردند. برنار در پاسخ مخالفان مدعی شد که مشیت قادر متعال ورای فهم آدمی است و این ضایعه قطعاً مجازاتی بوده است برای گناهان مسیحیان. لکن از این پس بذر تردیدهایی فلسفی که آبلار (فتـ ۱۱۴۲) پراکنده ساخته بود در اذهان حتی مردم عادی بارور شد. شور و رغبتی که سابقاً برای جنگهای صلیبی وجود داشت سریعاً روبه زوال گذاشت و عصر ایمان خود را آماده کرد تا در برابر هجوم اعتقادهای بیگانه با بی‌اعتقادهای محض با آتش و شمشیر به مدافعه برخیزد.
صلاح‌الدین ایوبی که بود؟ چه کرد؟
در خلال این احوال، در فلسطین و سوریه‌ی مسیحی تمدن عجیب نوینی گسترش یافته بود. اروپاییانی که از ۱۰۹۹ در این اراضی جاگزین شده بودند بتدریج، به سنت مردم خاور نزدیک عمامه بر سر می‌گذاشتند و رداهایی فراخ به تن می‌کردند، چه این نوع لباسها را برای آب و هوایم محل و مقابله با آفتاب سوزان و ریگ روان مناسب می‌دیدند. هر قدر جماعت مسیحی با مسلمانان ساکن این قلمرو مأنوستر شدند، ناآشنایی و عناد متقابل رو به کاهش گذاشت. سوداگران مسلمان ازادانه وارد آبادیهای مسیحی نشین می‌شدند و امتعه‌ی خود را می‌فروختند. بیماران مسیحی پزشکان مسلمان و یهودی را مرجح می‌شمردند. کشیشان مسیحی به مسلمانان اجازه می‌دادند تا در مساجد خود به عبادت مشغول شوند، و در شهرهای مسیحی نشین انطاکیه و طرابلس تدریس قرآن در مکتبهای مسلمانها مجاز شد. بین ممالک مسلمان و مسیحی قرارهایی برای حفظ جان و مال مسافران و بازرگانان دو طرف گذاشته شد. از آنجا که فقط عده‌ی قلیلی از زنهای مسیحی همراه صلیبیون به فلسطین آمدهد بودند، بسیاری از مسیحیان مقیم زنان سوری را به عقد ازدواج خود درآوردند، و دیری نگذشت که اولاد دو تیره‌ی آنها بخش عظیمی از جمعیت مملکت را تشکیل دادند. عربی زبان روزمره‌ی مردمان عادی شد. ملوک مسیحی علیه رقبای همکیش خود با امرای مسلمان پیمان بستند، و امرای مسلمان نیز گاهی برای دیپلوماسی یا جنگ دست یاری به سوی این قبیل ملوک «مشرک» دراز می‌کردند. میان افراد مسیحی و مسلمان دوستی خصوصی پیدا شد. ابن‌جبیر، که در ۱۱۸۳ از نقاط گوناگون سوریه‌ی مسیحی دیدن کرد، همکیشان خود را مردمانی مرفه‌الحال دید که فرانکها با ایشان بخوبی رفتار می‌کردند. وی از اینکه عکا «انباشته از خوکها و صلیبها»، و همه‌جا با بوی عفن اروپاییان متعفن شده است شکوه می‌کرد، اما تا اندازه‌ای هم امیدوار بود که این جماعت کفار بتدریج به برکت تمدن عالی‌تری که به آن رو آورده‌اند متمدن شوند.
در عرض چهل سال آرامشی که به دنبال جنگ صلیبی دوم آمد، مملکت لاتینی اورشلیم همچنان دستخوش اختلافات داخلی بود، حال آنکه دشمنان مسلمان آن به وحدت می‌گراییدند. نورالدین حیطه‌ی فرمانروایی خود را از حلب تا دمشق بسط داد (۱۱۶۴)، و هنگامی که درگذشت، صلاح‌الدین مصر و سوریه‌ی مسلمان را زیر لوای واحدی متمرکز کرد (۱۱۷۵). سوداگران جنووا، ونیز، و پیزا با رقابت مهلک خویش نظم بنادر شرق را بکلی برهم می‌زدند. شهسواران بر سر سلطنت اورشلیم میان خودشان می‌جنگیدند، و هنگامی که گی دو لوزینیان با لطایف‌الحیل اریکه‌ی سلطنت را به چنگ آورد (۱۱۸۶)، رنجش در میان طبقه‌ی اشراف فزونی گرفت. برادر گی موسوم به ژوفروا، بشکوه گفت: «اگر این گی یک پادشاه است، من استحقاق خدا شدن دارم.» رژینالد دو شاتیون در قلعه‌ی بزرگ کرک، آن سوی اردن و نزدیکی سرحد عربستان، خود را پادشاه خواند و بارها قرار ترک مخاصمه‌ای را که میان صلاح‌الدین و پادشاه لاتینی گذاشته شده بود زیر پا گذاشت. وی اعلام داشت که هدف وی هجوم بر عربستان و از بین بردن مقابر مدینه و با خاک یکسان کردن خانه‌ی کعبه در مکه است. لشکر کوچک وی، مرکب از ماجراجویانی شهسوار گونه، با کشتی از دریای سرخ متوجه جنوب شد، در الحورا قدم به خشکی نهاد، و به سوی مدینه حرکت کرد. این مبارزان چندان راه نپیموده بودند که ناگهان خود را با لشکری مصری مواجه دیدند. در جنگی که درگرفت تمامی مسیحیان به هلاکت رسیدند، مگر معدودی که با خود رژینالد گریختند. اعراب چند تنی را که به اسارت گرفته بودند به مکه بردند و در عید قربان آن سال به جای بز سر بریرند(۱۱۸۳).
تا این تاریخ صلاح‌الدین خویشتن را با زدوخوردهای مختصری علیه سلطنت فلسطین راضی ساخته بود؛ لکن اینک که تیشه‌ی بی‌حرمتی جدید بر ریشه‌ی دینداری و تقوای وی آشنا شده بود، سپاهی آراست که در سایه‌ی جنگاوری افراد آن فتح دمشق وی را مسلم شد، و سپس (۱۱۸۳) با لشکریان مملکت لاتینی اورشلیم در جنگی روبه‌رو شد که برای دو طرف بی‌نتیجه بود. چند ماه بعد، صلاح‌الدین بر رژینالد در کرک هجوم برد، اما موفق نشد به حصار شهر رخنه کند. در ۱۱۸۵ وی با مملکت لاتینی اورشلیم قرار متارکه‌ای چهار ساله گذاشت. اما در ۱۱۸۶ رژینالد صلح را نقض کرد، در کمین یک کاروان مسلمانها نشست و آن را غافلگیر کرد و غنایم زیاد و چند تن اسیر از آنها گرفت که یکی از این اسرا خواهر صلاح‌الدین بود. رژینالد گفت: «حالا که این جماعت به محمد توکل کرده‌اند، بگذار محمد بیاید و آنها را نجات بخشد.» محمد ]ص[ برای نجات آنها نیامد، اما صلاح‌الدین، که دیگ غضبش به جوش آمده بود، مسلمانان را به جهاد با مسیحیان دعوت کرد و سوگند یاد کرد که رژینالد را به دست خود بکشد.
مهمترین نبرد مبارزات صلیبی در حطین، نزدیکی طبریه، در چهارم ژوئیه‌ی ۱۱۸۷ روی داد. صلاح‌الدین که با وضع جغرافیایی محل آشنا بود، لشکریان خود را در مواضعی قرار داد که تمام چاههای آب را در اختیار داشتند. مبارزان مسیحی، گرانبار از اسلحه، که زیر آفتاب سوزان اواسط تابستان از دشت عبور کرده بودند، با عطش جانکاهی وارد معرکه‌ی قتال شدند. لشکریان مسلمان از بادی که به طرف دشمنانشان می‌وزید استفاده کردند و بوته‌هایی را آتش زدند، و دود این بوته‌ها بیش از پیش مسیحیان را به ستوه آورد. در هرج و مرج حیران کننده‌ای که روی داد، میان پیاده نظام و سوار نظام فرانکها جدایی افتاد، و پیاده‌‌نظام مضمحل شد. شهسواران، که در برابر اسلحه‌ی دشمن و عطش و دود کارد به استخوانشان رسیده بود، سرانجام خسته و کوفته بر زمین افتادند و کشته یا اسیر شدند. ظاهراً به فرمان صلاح‌الدین هیچ‌گونه شفقتی نسبت به شهسواران مهمان‌نواز یا شهسواران پرستشگاه نشان داده نشد. صلاح‌الدین دستور اکید داده بودکه گی، شاه اورشلیم، و رژینالد را به نزد وی ببرند؛ چون هر دو را پیش وی حاضر کردند، صلاح‌الدین به گی ظرف نوشابه‌ای داد که علامت بخشایش بود، اما رژینالد را آزاد گذاشت که یا محمد]ص[ را پیغمبر مرسلی بشناسد یا تن به مرگ دهد. چون رژینالد از پذیرفتن شق اول خودداری ورزید، صلاح‌الدین او را به قتل رساند. یکی از غنایمی که فاتحان از صلیبیون گرفتند «صلیب واقعی» بود که آن را کشیشی به هنگام مبارزات مثل علم حمل می‌کرد، و صلاح‌الدین آن را نزد خلیفه به بغداد فرستاد. سپس چون صلاح‌الدین مخالفی در راه خود ندید، به عزم فتح عکا راه افتاد، چهار هزار نفر از اسرای مسلمان را آزاد، و ثروت سرشار آن بندر پر از ازدحام را در میان لشکریان خویش توزیع کرد. چند ماهی تقریباً تمامی خاک فلسطین در تصرف وی بود.
هنگامی که صلاح‌الدین به اورشلیم نزدیک شد، بزرگان شهر به پیشواز آمدند تا تقاضای صلح کنند. صلاح‌الدین آنها را مخاطب قرار داد و گفت: «به نظر من بیت‌المقدس خانه‌ی خداست، همچنانکه شما چنین عقیده‌ای دارید. به همین سبب من خود بعمد از محاصره‌ی آن خودداری خواهم کرد و به آن یورش نخواهم برد.» وی پیشنهاد کرد که حاضر است بیت‌المقدس را آزادی دهد تا به تحکیم قلعه‌های آن بپردازند؛ بی‌هیچ تعرضی اراضی اطراف آن را تا بیست و پنج کیلومتر کشت و زرع کنند؛ و وعده داد که تا حلول عید پنجاهه کمبود غذا و وجوهات لازم را، هرچه باشد، جبران کند؛ و اگر تا آن موقع کمک ضروری برسد و امید نجات باشد، مسیحیان بتوانند شهر را حفظ و شرافتمندانه از آن دفاع کنند، وگرنه بدون خونریزی بیت‌المقدس را تسلیم وی کنند؛ نیز قول داد که در چنین صورتی جان و مال ساکنان مسیحی بیت‌المقدس مصون و محفوظ خواهد ماند. نمایندگان شهر از پذیرفتن پیشنهاد صلاح‌الدین خودداری ورزیدند و گفتند که هرگز حاضر به تسلیم شهری که در آن منجی آنان جان خویش را در راه ابنای بشر فدا کرده است نخواهند شد. محاصره‌ی شهر فقط دوازده روز به طول انجامید. هنگامی که اورشلیم تسلیم شد، صلاح‌الدین برای هر مرد ده سکه‌ی طلا (شاید معادل ۵,۴۷ دلار به پول امروزی)، برای هر زن پنج سکه، و برای هر طفلی یک سکه‌ی طلا فدیه مطالبه کرد و آزادی هفت هزار نفری را که فقیرتر بودند مشروط به تسلیم سی‌هزار بزانت طلا، یعنی حدود ۰۰۰,۲۷۰ دلار امروزی، دانست که هنری دوم پادشاه انگلیس برای شهسواران مهمان‌نواز فرستاده بود. یکی از وقایعنگاران مسیحی می‌نویسد که این شرطها «با قدردانی و ندبه» پذیرفته شدند. شاید بعضی از مسیحیان مطلع از این حوادث ۱۱۸۷ را با وقایع ۱۰۹۹ مقایسه می‌کردند. ملک عادل، برادر صلاح‌الدین، نیز از طبقه‌ی تهیدست‌تری که مشمول فدیه نشده بودند هزار نفر غلام به عنوان تحفه تقاضا کرد. این تقاضا پذیرفته شد، و عادل تمامی آنها را در راه خدا آزاد ساخت. بالیان، رهبر جماعت مسیحیان مقاوم، نیز به تقلید عادل خواستار هزار تن غلام شد و آنها را گرفت و آزاد کرد. هزار غلام دیگر را خلیفه‌ی مسیحی اورشلیم به همین‌سان مطالبه کرد و آزادی بخشید. آنگاه صلاح‌الدین گفت: «برادر من صدقه‌ی خود را داده است، بطرک و بالیان نیز صدقه‌ی خود را داده‌اند. اینکه نوبت به من می‌رسد.» وی تمام سالمندانی را که استطاعت پرداخت نداشتند آزاد کرد. بظاهر از شصت هزار اسیر مسیحی پانزده هزار نفر بدون فدیه ماندند و به غلامی درآمدند. در میان جماعتی که با دادن فدیه آزاد شدند زنان و دختران اشرافی بودند که به قتل رسیده یا در حطین اسیر شده بودند. صلاح‌الدین، که در برابر گریه‌ی این قبیل زنان به رقت درآمده بود، شوهران و پدرانی (از جمله گی‌شاه اورشلیم) را که در چنگ مسلمانان اسیر بودند آزاد کرد. ارنول، مباشر بالیان، نقل می‌کند که «صلاح‌الدین به زنان و دوشیزگانی که شوهران و پدرانشان جان سپرده بودند از خزینه‌ی خویش آن‌قدر مال بخشید که حمد خدا را گفتند و، در سایر اقالیم، به هرجا رفتند محبت و احترامی که صلاح‌الدین در حق آنها کرده بود ورد زبانشان بود.»
گی و اشرافی که از بند رهایی یافته بودند سوگند خوردند که مادام‌العمر دیگر قدمی در راه مخالفت با وی برندارند؛ اما چون به خطه‌ی امن مسیحی طرابلس و انطاکیه رسیدند، «به حکم کشیشان، از بار گران وعده‌ی خویش رهایی یافتند»، و در تدارک انتقام از صلاح‌الدین برآمدند. سلطان صلاح‌الدین به یهودیان اجازه داد تا دوباره در بیت‌المقدس اقامت گزینند و به مسیحیان نیز اجازه داد که، به شرط حمل نکردن اسلحه، حق ورود به شهر را داشته باشند. وی به زائران مسیحی کمک کرد و حافظ جان و مال آنها شد. بنای قبه‌الصخره که به دست مسیحیان مبدل به کلیسا شده بود، بار دیگر با گلاب مطهر شد؛ و صلیب طلایی که بر بالای گنبد نصب شده بود، در میان غریو شادمانی مسلمانها و غرولند مسیحیان، به زیر افکنده شد. آنگاه صلاح‌الدین با سپاهیان کوفته‌ی خویش به عزم محاصره‌ی صثور حرکت کرد، و چون تسخیر آن شهر را غیرممکن دید، بیشتر سپاه را مرخص کرد و خود، بیمار و فرسوده، در پنجاهمین سال عمر خویش به دمشق بازگشت (۱۱۸۸).
سومین جنگ صلیبی
باقی ماندن صور، انطاکیه، و طرابلس در دست مسیحیان برای آنها به منزله‌ی روزنه‌ی امیدی بود. ناوگان ایتالیایی هنوز بر مدیترانه تسلط داشت و حاضر بود که در برابر مبلغی صلیبیون تازه نفس را به مشرق زمین برساند. ویلیام، اسقف اعظم صور، به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشلیم را برای مردم ایتالیا و فرانسه و آلمان نقل کرد. در ماینتس تقاضای وی چنان در دل فردریک بار باروسا مؤثر افتاد که آن امپراطور بزرگ ۶۷ ساله تقریباً بی‌درنگ با لشکریان خویش عزم بیت‌المقدس کرد (۱۱۸۹) و همه‌ی مسیحیان در مقام تحسین او را موسای ثانی و راهگشای سرزمین موعود خواندند. لشکریان جدید در محل گالیپولی از هلسپونت عبور کردند و مسیر جدیدی در پیش گرفتند؛ اینان نیز همان اشتباهات جنگ اول صلیبی را تکرار کردند. دسته‌هایی از سپاهیان ترک مرتباً بر آنها هجوم بردند و ارتباط میان آنها و ملزوماتشان را قطع کردند. صدها نفر از گرسنگی جان سپردند، خود فردریک در رودخانه‌ی کوچک سالف در کیلیکیا با فضاحت غرق شد (۱۱۹۰)، و فقط بخشی از لشکریان وی جان سالم به در بردند و در محاصره‌ی عکا شرکت جستند.
ریچارد اول، مشهور به شیردل، که در همین اوان در سی و یک سالگی به پادشاهی انگلیس رسیده بود، تصمیم گرفت تا با مسلمانان روبه‌رو شود. چون ریچارد می‌ترسید که مبادا در غیاب وی فرانسویان بر متصرفات انگلیس در خاک فرانسه دست‌اندازی کنند، اصرار ورزید که پادشاه فرانسه فیلیپ اوگوست نیز باید در این سفر همراه وی باشد. فیلیپ، که جوانی بیست و سه ساله بود، با این پیشنهاد موافقت کرد. در محل وزله، دو شهریار جوان طی تشریفاتی هیجان‌انگیز به دریافت صلیب از دست ویلیام، اسقف اعظم صور، نایل شدند. لشکریان ریچارد، مرکب از نورمانها (زیرا عده‌ی معدودی از انگلیسیها در مبارزات صلیبی شرکت جستند)، از مارسی با کشتی به راه افتادند و سپاهیان فیلیپ از بندر جنووا حرکت کردند، و قرار شد که هر دو سپاه در سیسیل یکدیگر را ملاقات کنند (۱۱۹۰). در آنجا پادشاهان مسیحی مدت شش ماهی را به جدال گذرانیدند و به طرق مختلف خود را سرگرم کردند. تانکرد، پادشاه سیسیل، مایه‌ی رنجش خاطر ریچارد را فراهم ساخت، و ریچارد «سریعتر از آنکه کشیشی قدرت تلاوت ادعیه‌ی بامدادی را داشته باشد» شهر مسینا را تسخیر کرد و، در مقابل چهل هزار اونس طلا، آن شهر را به تانکرد مسترد داشت. ریچارد اکنون که با چنین غنیمتی قادر به پرداخت قروض خود شده بود، لشکریان خود را به کشتی نشاند و عزم فلسطین کرد. برخی از کشتیهای وی در ساحل جزیره‌ی قبرس شکسته شد، و حاکم یونانی آن جزیره کارکنان ناوها را به زندان انداخت. ریچارد پس از توقف مختصری، قبرس را فتح کرد و آن را به گی‌دولوزینیان، شاه آواره‌ی اورشلیم، بخشید. ریچارد در ژوئن ۱۱۹۱، یعنی یک سال پس از عزیمت از وزله، به عکا رسید. فیلیپ قبل از وی در خشکی پیاده شده بود. محاصره‌ی عکا به دست مسیحیان تقریباً نوزده ماه به طول انجامید و به قیمت جان هزاران تن تمام شد. چند هفته بعد از ورود ریچارد شیردل، مسلمانان تسلیم شدند. فاتحان تقاضای دویست هزار سکه‌ی طلا (۰۰۰,۹۵۰ دلار)، هزاروششصد نفر اسیر زبده، و استرداد صلیب واقعی را کردند، و مسلمانان نیز متعهد شدند که این شرایط را بپذیرند. صلاح‌الدین این قرارداد را تأیید کرد و به مردم مسلمان عکا، صرف‌نظر از ۶۰۰,۱ نفر، اجازه داده شد که هر قدر بتوانند، آذوقه با خود بردارند و شهر را ترک کنند. فیلیپ اوگوست، که به مرض تب مبتلا شده بود، لشکریان خویش را که مرکب از ۵۰۰,۱۰ نفر می‌شدند به جا گذاشت و خود به فرانسه بازگشت. به این نحو، ریچارد تنها سردار سومین جنگ صلیبی شد.
از این پس مبارزه‌ی بیمانند و سردرگمی آغاز شد که بعد از هر نبرد و چکاچاک اسلحه، دو طرف متوالیاً به تعارف و تمجید از خصال یکدیگر می‌پرداختند، و در خلال تمام این ماجراها پادشاه انگلیس و سلطان کرد، صلاح‌الدین، پاره‌ای از عالی‌ترین صفات کیش و تمدنهای خویش را به نمایش می‌گذاشتند. هیچکدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه‌ی قدیسان مقام نداشتند. هر موقع مقتضیات جنگ ایجاب می‌کرد، صلاح‌الدین قادر بود بی‌آنکه خم بر ابرو آورد، افراد را به دیار عدم رهسپار سازد، و آدم عاشق منش خیالپردازی چون ریچارد گاهی ضمن جنگهای خویش، به حکم اصیل‌زادگی، از رویه‌ی خویش دست برمی‌داشت. هنگامی که بزرگان شهر محاصره‌ شده‌ی عکا در اجرای شرایط قرارداد تسلیم تعلل ورزیدند، ریچارد، برای آنکه آنها را به شتاب وادارد، ۵۰۰,۲ تن از اسرای مسلمان را در برابر حصار شهر گردن زد. هنگامی که این خبر به گوش صلاح‌ادلین رسید، وی دستور داد که از آن پس کلیه‌ی اسیرانی را که در نبرد با پادشاه انگلیس بگیرند به قتل رسانند. ریچارد، که حال چنین دید، پیشنهاد کرد که حاضر است خواهرش جوآن را به زنی به عادل، برادر صلاح‌الدین، دهد و با این ازدواج جنگهای صلیبی را پایان بخشد. کلیسا این تدبیر را ناپسند شمرد، و به همین سبب ریچارد در اجرای آن پافشاری نورزید.
ریچارد که می‌دانست صلاح‌الدین بعد از پذیرفتن شکست دست روی دست نخواهد گذاشت، از نو به تدارک سپاهیان خویش مشغول شد و خود را آماده ساخت تا در امتداد ساحل مسافت صد کیلومتری را به سمت جنوب درنوردد و یافا را، که دوباره در دست مسیحیان بود، از محاصره‌ی مسلمانان درآورد. بسیاری از اشراف حاضر به همراهی با ریچارد در این سفر نبودند و ترجیح می‌دادند که در عکا بمانند و برای احراز مقام سلطنت اورشلیم، که مطمئن بودند به دست ریچارد مسخر خواهد شد، توطئه کنند. لشکریان آلمانی به آلمان برگشتند، و فرانسویان بارها از دستورات سرپیچی کردند و تدابیر سوق‌الجیشی پادشاه انگلیس را بی‌اثر گذاشتند. به علاوه، افراد و افسران نیز حاضر نبودند از نو دامن همت به کمر بزنند. وقایعنگار جنگهای صلیبی ریچارد می‌نویسد که بعد از این محاصره‌ی طولانی، فاتحان مسیحی، که
به تناسایی و تجمل عادت کرده بودند، از اینکه شهری چنین سرشار از نعمات، یا به عبارت دیگر گواراترین شرابها و زیباترین دوشیزگان، را پشت سر گذارند بینهایت اکراه داشتند. بسیاری بر اثر آنکه به اینگونه لذات بسیار خود گرفته بودند، به موجوداتی هرزه تبدیل شدند، تا جایی که شهر از تجمل‌پرستی آنان آلوده شد و شکم‌پروری و بی‌عاری ایشان مردمان بخرد را شرمگین ساخت.
از آنجا که به حکم ریچارد، برای جلوگیری از گناه، هیچکس از زنها مگر زنان رختشو حق حرکت با سپاهیان را نداشت، عرصه بر مردان تنگتر شده بود. کفایت بیمانند ریچارد در اداره‌ی لشکریان، مهارت وی در دقایق لشکرکشی، و شجاعت الهامبخش او در میدان جنگ جبران کمبودهای سپاهیان وی را می‌کرد، و از این‌لحاظ بر صلاح‌الدین و تمامی سرداران مسیحی مبارزات صلیبی برتری داشت.
سپاهیان ریچارد و صلاح‌الدین در ارصوف با یکدیگر روبه‌رو شدند، و ریچارد به فتحی نامسلم نایل آمد (۱۱۹۱). صلاح‌الدین پیشنهاد تجدید مبارزه کرد، لکن ریچارد سپاهیان خود را به ردون شهر یافا عقب کشید. صلاح‌الدین قاصدی با پیشنهاد صلح به نزد ریچارد روانه داشت. در حین مذاکرات کونراد، مارکی مونفرا، که بر بندر صور حکومت می‌کرد، مستقلاً نامه‌ای نزد صلاح‌الدین فرستاد و اعلام کرد که حاضر است با اوهمپیمان شود و عکا را برای مسلمانان فتح کند، به شرطی که صلاح‌الدین با تسلط وی بر صیدا و بیروت موافقت کند. با وجود این پیشنهاد، صلاح‌الدین به برادر خود دستور داد که عهدنامه‌ی صلحی را با ریچارد منعقد سازد و کلیه‌ی شهرهای ساحلیی را که آن موقع در دست مسیحیان بود با نیمی از بیت‌المقدس به آنها واگذارد. ریچارد به قدری از این قضیه خوشحال شد که طی تشریفات خاصی به فرزند سفیر مسلمان درجه‌ی شهسواری بخشید (۱۱۹۲). اندکی پس از این قضایا، چون شنید که صلاح‌الدین در مشرق با شورشی روبه‌رو شده است، شرایط پیشنهادی شاه ایوبی را رد نمود، داروم را محاصره و تصرف کرد، و تا نوزده کیلومتری بیت‌المقدس پیش تاخت. صلاح‌الدین که سپاهیان خود را به خاطر فصل زمستان مرخص کرده بود، بار دیگر آنها را فرا خواند. در همین اثنا در سپاه مسیحیان نفاق افتاد. دیدبانان سپاه مسیحی خبر آوردند که چاههای آب مشروب در راه اورشلیم زهرآلود شده است و مبارزان از آب آشامیدنی محروم خواهند بود. شورایی تشکیل دادند تا ببینند چه باید کرد. اعضای شورا نظر دادند که مصلحت این است که از اورشلیم صرف‌نظر شود و به سوی قاهره، که چهارصد کیلومتر با آن نقطه فاصله داشت، حرکت کنند. ریچارد، بیمار و بیزار و دلسرد، دست از جنگ شست، متوجه عکا شد، و به فکر بازگشت به انگلستان افتاد.
اما هنگامی که شنید صلاح‌الدین باز هم بر یافا هجوم برده و در عرض دو روز آنجا را تسخیر کرده است، غرورش جان تازه‌ای در او دمید. وی بی‌درنگ، با کمی وقت، تا آنجا که امکان داشت سپاهی تدارک دید و عازم یافا شد. هنگام ورود به بندر فریاد کشید: «مرگ بر عقبترین!» و خود را تا کمر به آب دریا زد. آنگاه، در حالی که تبر دانمارکی معروف خویش را تکان می‌داد، همه‌ی آنهایی را که قد مردانگی در جلو وی برافراشتند بر خاک هلاک انداخت، لشکریان خود را به داخل شهر هدایت کرد، و قبل از آنکه صلاح‌الدین از جریان آگاه بشود، یافا را از لشکریان مسلمان پاک کرد (۱۱۹۲). صلاح‌الدین عمده قوای خود را برای کمک فراخواند. با آنکه سپاه صلاح‌الدین از لحاظ عده بمراتب از لشکر سه هزار نفری ریچارد فزونی می‌گرفت، شجاعت بی‌محابای شخص ریچارد مانع از هزیمت صلیبیون شد. صلاح‌الدین چون در حین جنگ ریچارد را پیاده دید، مرکب تیزرویی برای وی فرستاد و پیغام داد که دریغ باشد سلحشوری اینسان دلیر پیاده به جنگ دشمن خویش رود. لشکریان صلاح‌الدین بزودی از جنگ فرسوده شدند و بنای شماتت سردار خود را گذاشتند که از چه رو پادگان یافا را به حال خود رها کرد تا مجال آن یابند که اکنون دوباره دست به اسلحه برند. اگر گفته‌ی وقایعنگاران مسیحی درباره‌ی این جنگ صحت داشته باشد، سرانجام ریچارد در حالی که نیزه‌ی خود را به حال راحت باش کرده بود، بی‌آنکه یک نفر جرئت هجوم به طرف او را داشته باشد، سواره در امتداد جبهه‌ی مسلمانان حرکت کرد.
روز بعد بخت از او برگشت. لشکریان تازه نفسی برای کمک به صلاح‌الدین از راه رسیدند. و ریچارد، که دوباره بیمار شده بود و حمایتی از شهسواران مقیم عکا و صور نمی‌دید، بار دیگر تقاضای صلح کرد. ریچارد در حالی که در آتش تب می‌سوخت به صدای بلند آب یخ و میوه خواست. صلاح‌الدین به اجابت خواسته‌ی وی مقداری گلابی و هلو و برف، و همچنین طبیب شخصی خویش را، به بالین وی فرستاد. در دوم سپتامبر ۱۱۹۲ آن دو دلاور عهدنامه‌ی صلحی را برای مدت سه سال امضا، و خاک فلسطین را تقسیم کردند. طبق این عهدنامه، قرار شد که ریچارد برای کلیه‌ی شهرهای ساحلیی که تسخیر کرده بود، از عکا تا یافا، حکومت کند؛ مسلمانان و مسیحیان مجاز باشند آزادانه از اراضی یکدیگر عبور کنند؛ جان و مال زائران در اورشلیم محفوظ و مصون ماند؛ لکن شهر بیت‌المقدس زیر نظر مسلمانان اداره شود (بعید نیست که چون بازرگانان ایتالیایی به طور کلی علاقه‌مند به نظارت بر بنادر فلسطین بودند، به همین سبب ریچارد را تشویق کرده باشند که اورشلیم را در برابر مناطق ساحلی به مسلمانان واگذارد.) با تدارک تور نواها، عقد صلح را جشن گرفتند. وقایعنگار ریچارد درباره‌ی این رویداد می‌نویسد: «فقط خداوند تبارک و تعالی از شادمانی بی‌اندازه‌ی این دو سپاه آگاه است.» برای اندک زمانی افراد دل از تنفر شستند. ریچارد هنگام سوار شدن بر کشتی به عزم انگلیس آخرین نامه‌ی گستاخانه‌ی خود را خطاب به صلاح‌الدین فرستاد و در طی آن وعده داد که سه سال دیگر برگردد و اورشلیم را بازستاند، صلاح‌الدین در جواب نوشت که اگر وی ناگزیر شود سرزمین خود را از دست دهد، باختن به ریچارد را بر هر آدم زنده‌ی دیگری مرجح می‌شمرد.
عدالت، شکیبایی، و میانه‌روی صلاح‌الدین کاردانی، شجاعت، و تدبیر جنگی ریچارد را شکست داده بود؛ وحدت و وفاداری سرداران مسلمان بر نفاق و عهدشکنیهای سالاران فئودال توفق یافته بود؛ تجربه نشان داده بود که یک خط کوتاه مهمات‌رسانی در عقب صفوف سپاه مسلمان بمراتب بر تسلط مسیحیان به دریاهای جهان مزیت داشت. وجود سلطان مسلمان نمونه‌ی بارزتر و مشخص‌تری از جمیع فضایل و نقایص مسیحی بود تا وجود شهریار مسیحی. صلاح‌الدین دینداری را به آنجا می‌رساند که از تعقیب و آزار مخالفان دین پروایی نداشت، و در این قبیل مسائل چنان دستخوش احساسات می‌شد که خصومتش با شهسواران پرستشگاه و مهمان‌نواز بیش از حد بود. با اینهمه، معمولاً با ضعفا بملایمت رفتار می‌کرد، با شکست خوردگان مهربان، و در وفای به عهد چنان از دشمنان خویش برتر بود که وقایعنگاران مسیحی در شگفت بودند چطور الاهیاتی چنین قادر است آدمی چنان به وجود آورد. وی با خدمتگزاران خویش در نهایت ملاطفت رفتار، و شخصاً به کلیه‌ی شکایتها رسیدگی می‌کرد. «پول در نظر وی همان اندازه قدر داشت که خاک»، و آنچه در خزانه‌ی شخصی خویش به جا نهاد فقط یک دینار بود. چندی قبل از آنکه جان سپرد، خطاب به فرزندش، بظاهر اندرزهایی داد که هیچ حکیم مسیحی قادر نبود سخنی پرمغزتر از آن بگوید:
پسرم، ترا به خدای تبارک و تعالی می‌سپارم… طبق مشیت وی رفتار کن، زیرا آرامش خاطر در آن نهفته است. از خونریزی بپرهیز… زیرا خونی که بر زمین ریزد هرگز نمی‌خسبد. کوشش کن تا دل آحاد رعیت را به دست آوری و مراقب رفاه آنان باشی؛ زیرا تو از جانب خداوند و من به این سمت برگزیده شده‌ای تا خوشبختی آنها را تأمین کنی. جهد کن تا دل وزیران، بزرگان، و امیران خویش را به دست آوری. اگر من به مقام شامخی نایل آمده‌ام، علت آن است که با محبت و ملاطفت دل مردم را تسخیر کرده‌ام.
وی در سال ۱۱۹۳، هنگامی که پنجاه و پنج سال بیشتر از عمرش نمی‌گذشت، بدرود حیات گفت.
چهارمین جنگ صلیبی
سومین جنگ صلیبی عکا را آزاد ساخت، اما بیت‌المقدس را همچنان در دست مسلمانان باقی گذاشته بود. نتیجه‌ای چنین اندک از یک سلسله مبارزاتی که در آن بزرگترین سلاطین اروپا شرکت جسته بودند طبعاً مایه دلسردی بود. غرق شدن فردریک بارباروسا، فرار فیلیپ اوگوست، قصور آشکار ریچارد، توطئه‌های بی‌دغدغه‌ی شهسواران مسیحی در سرزمین مقدس، اختلافات بین شهسواران پرستشگاه و مهمان‌نواز، و شروع مجدد جنگ بین انگلیس و فرانسه دماغ اروپای مغرور را به خاک سایید و ایقان دین عیسی را در میان پیروان آن بیش از پیش ضعیف ساخت. لکن چون صلاح‌الدین زود درگذشت و امپراطوری وی تجزیه شد. امید مؤمنین اروپایی بالا گرفت. اینوکنتیوس سوم از آغاز تصدی مقام پاپی خواستار کوشش دیگری در این راه بود و کشیش ساده‌ای به نام فولک دونویی، در طی موعظاتی، سلاطین و مردم را به شرکت در چهارمین جنگ صلیبی دعوت کرد. نتایج حاصله به هیچ‌وجه مایه‌ی امیدواری نبود. امپراطور فردریک دوم پسری بود چهار ساله؛ فیلیپ اوگوست شرکت در یک جنگ صلیبی را برای یک عمر کافی می‌دانست؛ و ریچارد اول پادشاه انگلیس، که آخرین نامه‌ی خود خطاب به صلاح‌الدین را فراموش کرده بود، به سخنان تشویق‌آمیز فولک خندید و در پاسخ وی گفت: «به من توصیه می‌کنی که سه دختر خویش یعنی غرور، آز، و ناپرهیزکاری را ترک گویم. من آنها را به آنهایی که بیش از همه استحقاق دارند می‌بخشم: غرورم را به شهسواران پرستشگاه، آزم را به راهبان سیتو، و ناپرهیزکاریم را به جماعت اسقفان.» با تمام این احوال، اینوکنتیوس در تقاضای خویش پافشاری ورزید. وی پیشنهاد کرد که مبارزه علیه مصر در صورتی قرین کامیابی خواهد شد که ایتالیا حاکم بر دریای مدیترانه باشد، و تسلط بر سرزمین ثروتمند و حاصلخیزی مثل مصر بهترین وسیله‌ی رسیدن به بیت‌المقدس و تسخیر آن شهر است. پس از آنکه مدتی با ونیز چانه می‌زدند، عاقبت آن جمهوری کوچک دریانورد را راضی کردند، در برابر ۰۰۰,۸۵ مارک نقره (معادل ۰۰۰,۵۰۰,۸ دلار)، وسایل حرکت چهارهزار و پانصد نفر شهسوار با مرکب آنها، نه هزار تن از ملازمان، و بیست هزار پیاده نظام به انضمام سیورسات نه ماهه‌ی آنها را از دریا فراهم سازد؛ به علاوه، پنجاه فروند کشتی جنگی مجهز به افراد پاروزن را در اختیار صلیبیون بگذارد. و نیز در مقابل این خدمات یک شرط قایل شد، و آن گرفتن نیمی از غنایم اراضی تصرف شده بود. لکن ونیزیها به هیچ‌وجه قصد حمله به مصر را نداشتند. سوداگران ونیزی همه ساله از طریق صدور الوار و آهن و اسلحه به مصر، و وارد کردن غلام، میلیونها دلار استفاده می‌کردند و اکنون حاضر نبودند که این دادوستد را با جنگ به مخاطره افکنند یا پیزا و جنووا را در این معاملات سهیم سازند. به همین سبب، در همان حال که مشغول مذاکره با کمیته‌ی صلیبیون بودند، مخفیانه با سلطان مصر عقد اتحادی بستند و متعهد شدند که آن کشور را در برابر تهاجم بیگانگان حراست کنند (۱۲۰۱). ارنول، یکی از وقایعنگاران این عهد، اظهار می‌دارد که ونیز برای منحرف ساختن جنگ صلیبی از فلسطین، رشوه‌ی چشمگیری دریافت کرد.
در تابستان ۱۲۰۲، لشکریان جدید صلیبی در ونیز گرد آمدند. سرداران این سپاه عبارت بودند از مارکزه بونیفاچوازمونفرا، کنت لویی از بلوا، کنت بودوئن از فلاندر، سیمون دومونفور (که بعدها در مبارزه با بدعتگذاران آلبیگایی شهرت فراوانی به دست آورد)، و عده‌ی زیادی از بزرگان و اشراف عهد، از جمله ژفروادو ویلاردوئن، و مارشال دوشامپانی، که نه فقط در دیپلوماسی و مبارزات صلیبی سهم شایانی ایفا کرد، بلکه تاریخ فضاحت‌آور آن را به صورت خاطرات آبرومندی تدوین کرد که خود مقدمه‌ی آثار ادبی منثور زبان فرانسه بود. به سنت مألوف، اکثر صلیبیون از فرانسه می‌آمدند. به هر کس که در این امر خطیر شرکت می‌جست دستور داده شده بود که به نسبت استطاعت مالی خویش مبلغی پول نقد همراه بیاورد تا ۰۰۰,۸۵ مارک نقره‌ای که ونیز مطالبه می‌کرد گرد آید. پس از گردآوری تمام وجوه، هنوز ۰۰۰,۳۴ مارک کمبود داشتند. انریکو داندولو، دوج تقریباً نابینای ونیز «که دلش را دریای کرم می‌خواندند»، با تمام حرمتی که از آن مردی نودوچهارساله بود، پیشنهاد کرد که اگر صلیبیون در تسخیر بندر زارا به ونیز مدد رسانند، جمهوری مزبور از تقاضای مابقی پول صرف‌نظر خواهد کرد. این بندر بعد از خود ونیز مهمترین بندر دریای آدریاتیک محسوب می‌شد. در ۹۹۸ ونیز آن را تسخیر کرده بود، و بارها در آنجا مردم علم شورش برافراشته و منکوب شده بودند. اما در این تاریخ به مجارستان تعلق داشت و تنها راه ارتباط اراضی مجارنشین با دریا بود. از آنجا که ثروت و قدرت این بندر روبه فزونی بود، و نیز بیم آن داشت که رقیب عمده‌ی وی در تجارت آدریاتیک شود. اینوکنتیوس سوم چنین پیشنهادی را شریرانه نامید و تهدید کرد که هرکس در اجرای نقشه شریک شود، او را تکفیر می‌کند. لکن صدای دلنواز سکه‌های طلا آنقدر بلند بود که امکان نداشت سخنان بزرگترین و مقتدرترین پاپهای عالم به گوش کسی رسد. ناوگان مشترک جنگجویان بر زارا هجوم بردند و آن بندر را در عرض پنج روز تسخیر، و غنایم به دست آمده را میان خود تقسیم کردند. آنگاه صلیبیون هیئتی را به شفاعت نزد پاپ روانه داشتند و تقاضای عفو کردند. پاپ برایشان آمرزش فرستاد، لکن تقاضا کرد که غنایم به دست آمده را مسترد دارند. صلیبیون از پاپ برای آمرزش گناهان تشکر کردند، اما غنایم را نگاه داشتند. ونیزیها حکم تکفیر پاپ را نادیده انگاشتند و درصدد اجرای دومین قسمت برنامه‌ی خویش، که تسلط بر قسطنطنیه بود، برآمدند.
حکومت سلطنتی بیزانس از جنگهای صلیبی چیزی نیاموخته بود؛ کمکی که در این مبارزات به صلیبیون کرد اندک بود، اما منافعی سرشار عایدش شد؛ قسمت اعظم آسیای صغیر را دوباره به چنگ آورد و با آرامش و قرار شاهد تضعیف متقابل اسلام و غرب در کشمکشی که بر سر فلسطین روی می‌داد شد. امپراطور مانوئل هزاران نفر از ونیزیها را در قسطنطنیه زندانی، و چند صباحی امتیازات تجارتی ونیز را در آن سامان لغو کرده بود (۱۱۷۱). اسحاق دوم، ملقب به آنگلوس، بی‌هیچ ناراحتی و دغدغه‌ی خاطری، با اعراب مسلمان متحد شده بود. در ۱۱۹۵ اسحاق به دست برادرش آلکسیوس سوم خلغ، زندانی، و نابینا شد. پسر اسحاق، که او نیز آلکسیوس نام داشت، به آلمان گریخت. در ۱۲۰۲ وی عازم ونیز شد و از سنای ونیز و صلیبیون تقاضا کرد که پدرش را نجات دهند و دوباره به مقام سلطنت بردارند، و در عوض وعده داد که برای هجوم به مسلمانان همه نوع سیورسات در اختیار آنها قرار دهد. داندولو و بارونهای فرانسوی قرارداد سنگینی را بر آلکسیوس جوان تحمیل کردند: به این معنی که از وی تعهد گرفتند مبلغ ۰۰۰,۲۰۰ مارک نقره به صلیبیون تسلیم کند، سپاهی مرکب از ده هزار نفر را برای خدمت در فلسطین مجهز سازد. و کلیسای ارتدوکس یونانی را مطیع و منقاد پاپ اعظم گرداند. با وجود این رشوه‌ی زیرکانه، اینوکنتیوس سوم صلیبیون را از هجوم به امپراطوری بیزانس بازداشت، و تهدید کرد که هرکس را که از گفته‌ی او تخلف ورزد تکفیر خواهد کرد. برخی از اعیان حاضر به شرکت در چنین ماجرایی نشدند. بخشی از سپاهیان، خود را از مبارزات صلیبی معاف دانستند و به زادوبومشان برگشتند. لکن امید به تسخیر ثروتمندترین شهر اروپا چنان اندیشه‌ی نویدبخشی بود که تاب و توان از همه می‌برد. در اول اکتبر ۱۲۰۲، ناوگان عظیم مزبور، مرکب از ۴۸۰ فروند کشتی، در میان شور و شعفی بسیار، در حالی که کشیشان بر بالای حصارهای جنگی ناوها مشغول ترنم سرود مذهبی «بیا ای روح‌القدس، آفریدگار» بودند، به حرکت درآمد.
پس از یک رشته تأخیرهای گوناگون، در ۲۴ ژوئن ۱۲۰۳، آن ناوگان عظیم به مقابل شهر قسطنطنیه رسید. ویلاردوئن درباره‌ی این واقعه می‌نویسد:
مطمئن باشید آنهایی که هرگز قسطنطنیه را ندیده بودند اکنون دیدگانشان از تحیر باز مانده بود، زیرا هرگز باور نمی‌کردند که در تمامی جهان شهری این قدر ثروتمند وجود داشته باشد؛ شهری که با دیوارهای بلند و برجهای استوار محاط بود و کاخهایی شاهانه و کلیساهایی پرشکوه داشت، و تعداد اینگونه بناها آن‌قدر زیاد بود که اگر کسی آنها را به چشم نمی‌دید، هرگز باورش نمی‌شد؛ و نیز عرض و طول این شهر بر همه‌ی شهرهای دیگر عالم تفوق داشت. و بدان که در میان ما هیچکس آن‌قدر جسور نبود که از دیدن آن منظره لرزه بر اندامش نیفتد؛ و در این امر شگفتی نبود، زیرا از آغاز خلقت جهان تاکنون، مردان هرگز به امری چنین خطیر، مانند تهاجم ما بر شهر، تن درنداده بودند.
اتمام حجتی به آلکسیوس سوم تسلیم شد به این مضمون که باید بی‌درنگ اریکه‌ی امپراطوری را به برادر نابینا یا برادرزاده‌اش، آلکسیوس جوان که همراه ناوگان سفر کرده بود، واگذارد. چون وی از قبول این امر خودداری ورزید، صلیبیون در برابر مقاومتی جزیی، جلو حصار شهر، در خشکی پیاده شدند، و داندولوی کهنسال اولین کسی بود که به ساحل قدم نهاد. آلکسیوس سوم به تراکیا گریخت. اعیان یونانی اسحاق آنگلوس را از سیاهچال بیرون آوردند، بر اریکه‌ی سلطنتش نشانیدند، و پیامی به نام وی نزد سرکردگان سپاه لاتینی فرستادند به این مضمون که وی در انتظار است که به پسر خویش خوشامد بگوید. داندولو و بارونها. بعد از گرفتن تعهدی از اسحاق مشعر بر انجام وعده‌ها و قولهایی که پسرش داده بود، وارد شهر شدند، و آلکسیوس چهارم جوان تاج امپراطوری را بر سر نهاد. اما چون یونانیان آگاه شدند که وی پیروزی خویش را با چه قیمتی خریده است، با نفرت و خشم از وی برگشتند. مردم عادی متوجه شدند که امپراطور، برای ایفای قول خویش به منظور رسانیدن کمک مالی به سپاه نجات دهنده. به گرفتن مالیات از آنها نیاز دارد. طبقه‌ی اشراف یونانی از حضور اعیان و سپاهیان بیگانه در خاک خویش متنفر بودند، و طبقه‌ی روحانیون با خشم تمام پیشنهاد را رد کرده بودند و حاضر به اطاعت از شخص پاپ نمی‌شدند. در همین احوال، پاره‌ای از سپاهیان لاتین که جمعی از مسلمانان را در مسجدی، آن هم در یک شهر مسیحی، مشغول عبادت دیده بودند، چنان دچار وحشت شدند که آن مسجد را آتش زدند و مؤمنین مسلمان را کشتند. آتشسوزی مدت هشت روز ادامه داشت و به فاصله‌ی پنج کیلومتر به اطراف سرایت و بخش عظیمی از قسطنطنیه را مبدل به خاکستر کرد. شاهزاده‌ای که پیوند نسبی با خاندان امپراطور داشت مردم را به شورش دعوت کرد، آلکسیوس چهارم را به قتل رسانید، اسحاق آنگلوس را دوباره زندانی ساخت، و خود به اسم آلکسیوس پنجم (مشهور به دوکاس) بر تخت نشست و شروع به تدارک و تجهیز سپاه کرد تا لشکریان لاتین را از اردوگاهشان در غلاطیا بیرون کند. اما یونانیان، که سالیان سال در داخل حصار شهرهای خویش به امن و امان خو گرفته بودند، اینک از آن فضایل دیرینه‌ی رومی جز اسمی بیش برایشان به جا نماینده بود. پس از یک ماهی که قسطنطنیه در محاصره بود، همگی تسلیم شدند. آلکسیوس پنجم گریخت، و لاتینهای پیروزمند مانند گروه عظیمی از ملخهای گرسنه به جان پایتخت امپراطوری بیزانس افتادند (۱۲۰۴).
سربازان صلیبی، که مدتها بود چنین لقمه‌ی چرب و شیرینی را انتظار می‌کشیدند، اینک در اثنای هفته‌ی عید فصح، چنان قسطنطنیه را مورد تاراج قرار دادند که حتی رم در یورش واندالها و گوتها نظیرش را ندیده بود. عده‌ی تلفات یونانیان آن قدرها زیاد نبود، و شاید از دو هزار نفر تجاوز نمی‌کرد، اما غارت حد و حصری نداشت. اصیلزادگان لاتین کاخها را بین خودشان تقسیم و نفایسی را که در آن یافتند تصاحب کردند. لکشریان وارد خانه‌های مردم، دکانها، و کلیساها شدند و آنچه پسند خاطرشان افتاد به غنیمتْ برداشتند. نه فقط طلا و نقره و جواهراتی که در عرض هزار سال در کلیساها گرد آمده بود به تاراج رفت، بلکه پاره‌ای از یادگارهای قدیسان نیز ناپدید شد و چندی بعد در اروپای باختری به قیمتهای گزافی به فروش رسید. خساراتی که بر کلیسای سانتا سوفیا وارد آمد بمراتب عظیمتر از ضایعات ترکان در ۱۴۵۳ بود، چه در این تاراج محراب بزرگ کلیسا را تکه تکه کردند تا طلا و نقره‌ی آن را در میان فاتحان تقسیم کنند. از آنجا که ونیزیها بارها به عنوان سوداگر به این شهر آمده بودند، بدیهی است که می‌دانستند نفیس‌ترین گنجینه‌های آن در کجا قرار دارد، و از این رو با منتهای هوشیاری اینگونه نفایس را به سرقت بردند. مجسمه‌ها، منسوجات، غلامان، و جواهرات همه به دست آنها افتاد. چهار اسب برنزیی که مشرف به شهر قسطنطنیه بود از این پس به ونیز برده می‌شد تا زیب و زیور میدان کلیسای سان مارکو شود. نه دهم تمامی مجموعه‌ی آثار هنری و جواهراتی که بعدها خزانه‌ی کلیسای مزبور را در عالم ممتاز ساخت از این سرقتی که به طرزی دقیق ترتیب داده شده بود تأمین شد. برای محدود ساختن هتک ناموس پاره‌ای اقدامات به عمل آمد. بسیاری از سپاهیان جانب اعتدال را رعایت نمودند و خود را بر فواحش راضی کردند، لکن اینو کنتیوس سوم شاکی بود که سپاهیان لاتین، در برابر سرکشی نفس اماره، نه اعتنایی به سن داشتند، نه به جنس، و نه حرفه‌ی دینی، چنانکه راهبه‌های یونانی ناگزیر بودند عشق‌ورزی سورچیان یا برزگران فرانسوی یا ونیزی را تحمل کنند. در میان این چپاولها، کتابخانه‌ها به یغما رفت و کتابهای خطی گرانبهایی خراب یا ناپدید شد. دو حریق دیگر کتابخانه‌ها و چند موزه، به اضافه‌ی کلیساها و خانه‌های مردم، را ویران کرد. از نمایشنامه‌های سوفکل و اوریپید، که تا آن تاریخ تمام و کمال حفظ شده بود، پس از این تاراجها و آتش‌سوزیها فقط معدودی به جا ماند. هزاران شاهکار هنری دزدیده، ضایع، یا منهدم شد.
هنگامی ک موج تعدی و تاراج فرو نشست، اشراف لاتین بودوئن، کنت فلاندر، را برگزیدند تا فرمانروایان امپراطوری لاتینی قسطنطنیه شود (۱۲۰۴)، و فرانسه را زبان رسمی این سلطنت نوبنیاد قرار دادند. امپراطوری بیزانس به چند قلمرو فئودال تقسیم شد که بر هر کدام یک نفر از اشراف لاتین حکومت می‌کرد. ونیز، که اشتیاق فراوانی به نظارت در راههای بازرگانی داشت، سلطه‌ی خویش را بر آدریانوپل، اپیروس، آکارنانیا، مجمع‌الجزایر یونیایی، بخشی از پلوپونز، ائوبویا، مجمع‌الجزایر اژه، گالیپولی، و سه هشتم قسطنطنیه محرز ساخت. مواضع مقدم و «کارخانه‌هایی» که سوداگران جنووایی در بیزانس داشتند از چنگ آنها بیرون آورده شد، و داندولو، که اکنون در چکمه‌های غضب امپراطوری لنگ لنگان قدم برمی‌داشت، عنوان «دوج ونیز، فرمانفرمای یک چهارم و یک هشتم امپراطوری روم» برخویش نهاد. دیری نگذشت که وی در اوج کامیابی شرارت آمیزش در گذشت. بیشتر روحانیون یونانی را از مقامشان عزل، و کشیشان لاتینی را به جای آنها منصوب کردند، و چون عده‌ی این قبیل کشیشان کم بود، در بعضی موارد افراد عادی را با شتاب تمام در سلک روحانیون درآوردند؛ اینوکنتیوس سوم، که هنوز به عمل لشکریان لاتینی معترض بود، اتحاد رسمی مجدد دو کلیسای یونان و لاتین را با حسن نیت قبول کرد. اکثر مبارزان صلیبی با غنایمی که به دست آورده بودند به میهن خود بازگشتند. برخی در متصرفات جدید رحل اقامت افکندند، و فقط مشتی خود را به فلسطین رسانیدند، که آن نیز بی‌نتیجه بود. شاید صلیبیون چنین می‌پنداشتند که چون قسطنطنیه به دست آنها بیفتد، در برابر ترکان پایگاهی خواهد بود مستحکمتر از روزی که امپراطوری بیزانس بر آنجا حکومت می‌کرد. لکن نسلها اختلاف بین لاتینها و یونانیها اینک نیروی جهان یونانی را ناچیز کرده بود. امپراطوری بیزانس هرگز از این ضربت کمر راست نکرد، و تسخیر قسطنطنیه به دست سپاهیان لاتین در طی دو قرن مقدمات استیلای ترکان بر آن شهر را فراهم آورد.
اضمحلال جنگهای صلیبی
افتضاح چهارمین جنگ صلیبی، که در عرض ده سال بر شکست سومین جنگ افزوده شد، هیچ‌گونه مایه‌ی تسلی خاطر برای دین مسیحی، که بزودی با احیای حکمت ارسطو و خردگرایی دقیق طرفداران ابن‌رشد مواجه می‌شد، نبود. متفکران در توضیح این موضوع که از چه رو خداوند راضی به شکست مدافعان چنین امر مقدسی شده و فقط توفیق را نصیب مردم شروری چون ونیزیها ساخته ممارست فراوانی داشتند. در میان این شک و تردیدها، به اندیشه‌ی مردمان ساده‌دل چنین خطور کرد که فقط بیگناهی می‌تواند وسیله‌ی استیلای دوباره بر سنگر مسیح شود. در ۱۲۱۲، جوانی آلمانی، که چندان اطلاعی درباره‌ی وی در دست نیست و فقط از او به نیکولاوس یاد می‌کنند، اعلام داشت که خداوند به او مأموریت داده است که سپاهی صلیبی از کودکان بیاراید و آنها را به سرزمین مقدس رهبری کند. کشیشان و نیز مردمان غیرروحانی عمل وی را تقبیح کردند، اما در عهدی که بیش از سایر اعصار مردمان دستخوش احساسات پرشور می‌شدند چنین نظری به آسانی رواج گرفت. پدر و مادرها نهایت درجه کوشش کردند تا کودکان خود را از این خیال منصرف کنند، اما هزاران پسر (و برخی از دختران با لباس پسرانه) که رویهمرفته سنشان از دوازده تجاوز نمی‌کرد، پنهانی از خانه‌های خود خارج شدند و به دنبال نیکولاوس راه افتادند، و شاید هم خوشحال بودند که استبداد خانه را پشت سر می‌گذارند و آزادی راه اورشلیم (بیت‌المقدس) را انتخاب می‌کنند. خیل انبوهی مرکب از سی‌هزار کودک، که بیشترشان از کولونی بیرون آمده بودند، از کنار رود رن سرازیر شد و از فراز سلسله جبال آلپ گذر کرد. عده‌ی زیادی از گرسنگی تلف، و برخی که از قافله عقب مانده بودند نصیب گرگان بیابان شدند؛ جماعتی از دزدان به آنها پیوستند و، بین راه، خوراک و پوشاکشان را دزدیدند. آنها که جان سالمی دربرده بودند سرانجام به جنووا رسیدند. در اینجا ایتالیاییهای مادی آنها را مورد تمسخر قرار دادند و به شک انداختند. هیچ ناخدایی حاضر نبود ایشان را به فلسطین برساند، و هنگامی که به پاپ اینوکنتیوس سوم پناه آوردند، وی با ملایمت آنها را به بازگشت به زادوبومشان تشویق کرد. بعضی نومید و پریشان دوباره روبه سوی جبال آلپ نهادند، و بسیاری در جنووا اقامت گزیدند و به فراگرفتن رسوم و آداب یک جامعه‌ی بازرگانی مشغول شدند.
در همین سال، در فرانسه، شبانی دوازده ساله موسوم به اتین نزد فیلیپ اوگوست آمد و گفت که هنگامی که وی مشغول چرانیدن گله‌ی خویش بوده، عیسی بر وی ظاهر شده، به او فرمان داده است که راهبر لشکری صلیبی مرکب از کودکان به فلسطین باشد. فیلیپ او را فرمان داد که به نزد گوسفندانش برگردد؛ با اینهمه، بیست هزار جوان دور هم گرد آمدند تا زیر پرچم اتین عزم فلسطین کنند. این جماعت روبه مارسی به راه افتادند، زیرا اتین به آنها نوید داده بود که آنجا اقیانوس دهان باز خواهد کرد و آب خواهد خشکید تا همگی به فلسطین برسند. در مارسی اقیانوس دهان باز نکرد، اما دو تن از کشتیداران حاضر شدند برایگان آنها را به مقصدشان برسانند. همه آنها در هفت فروند کشی جمع شدند و، در حالی که مترنم به سرودهای پیروزی بودند، به حرکت درآمدند. دو تا از این کشتیها در نزدیکی ساحل ساردنی شکست، و همگی سرنشینان آن دو تلف شدند. کودکان دیگر را به تونس یا مصر بردند و آنها را به عنوان غلام فروختند. بعداً، به فرمان فردریک دوم، کشتیداران مزبور را به سبب ارتکاب به این جرم به دار آویختند.
سه سال بعد، اینوکنتیوس سوم در چهارمین شورای لاتران بار دیگر از اروپاییان تقاضا کرد که موطن عیسی مسیح را از چنگ مسلمانها بیرون آورند، و نقشه‌ی هجوم به مصر را، که از جانب ونیز خنثی شده بود، پیش کشید. در ۱۲۱۷ پنجمین سپاه صلیبی از آلمان، اتریش، و مجارستان، به سرداری اندراش دوم شاه مجارستان، به حرکت درآمد و به سلامت به دمیاط، واقع در منتهی‌الیه شرقی مصب نیل، رسید. شهر دمیاط بعد از یک سال محاصره گشوده شد، و ملک کامل، سلطان جدید مصر و سوریه، پیشنهاد صلح کرد، به این معنی که حاضر شد قسمت اعظم بیت‌المقدس را به صلیبیون واگذارد، اسرای مسیحی را آزاد کند، و صلیب واقعی را بازپس دهد. صلیبیون افزون بر اینها خواستار غرامتی نیز شدند، که ملک کامل از پذیرفتن آن خودداری ورزید. جنگ از سر گرفته شد، لکن بخوبی پیش نرفت. قوای امدادی تازه نفسی که انتظارشان می‌رفت نرسیدند. سرانجام معاهده‌ی ترک مخاصمه‌ای برای هشت سال میان طرفین به امضا رسید که طبق آن مقرر شد صلیب واقعی به صلیبیون بازگردانده شود، لکن دمیاط بار دیگر از آن مسلمانان باشد و کلیه‌ی سپاهیان مسیحی از خاک مصر بیرون بروند.
صلیبیون مسبب این فاجعه را شخص فردریک دوم، امپراطور جوان آلمان و ایتالیا، می‌دانستند. در ۱۲۱۵، وی با ادای سوگند به جرگه‌ی صلیبیون درآمده و وعده داده بود که به جمع محاصره‌کنندگان دمیاط بپیوندد، اما اشکالات سیاسی در ایتالیا، و شاید هم نداشتن ایمان کافی، مانع از حرکت وی شده بود. فردریک در ۱۲۲۸، هنگامی که برای تأخیر و تعللهای پی‌درپی تکفیر شده بود، عزم جنگ صلیبی ششم را کرد. در ورود به فلسطین وی هیچگونه کمکی از مؤمنین مسیحی آنجا دریافت نکرد، زیرا همه او را متمرد و رانده‌ی کلیسا می‌دانستند و از حشر و نشر با وی خودداری می‌ورزیده‌اند. وی نمایندگانی به نزد ملک کامل فرستاد که در این موقع رهبری لشکریان مسلمانان را در نابلوس برعهده داشت. کامل مؤدبانه به نامه‌ی فردریک جواب داد؛ فخرالدین، سفیر سلطان، از اطلاع فردریک بر زبان عربی و احاطه‌ی وی بر ادبیات، علوم، و فلسفه سخت درشگفت شد. دو سلطان از سر مودت شروع به تبادل آرا و تعارفات کردند و، با عقد پیمانی (۱۲۲۹)، دو جهان اسلام و مسیحیت را متحیر ساختند. به موجب این عهدنامه، ملک کامل عکا، یافا، صیدا، ناصره، بیت لحم، و تمامی بیت‌المقدس، مگر قبه‌الصخره که در نظر مسلمانان مقدس بود، را به فردریک واگذار کرد. مقرر شد که زائران مسیحی حق ورود به محوطه‌ی مزبور را داشته باشند، تا در صورت تمامیل در محل هیکل سلیمان نماز گزارند و مسلمانان نیز در بیت لحم از حقوق همانندی برخوردار شوند. طرفین موافقت کردند که کلیه‌ی اسرای خود را آزاد کنند و مدت ده سال و ده ماه مکلف به حفظ صلح باشند. امپراطور تکفیر شده موفق به تحصیل چیزی شده بود که یک قرن تمام جهان مسیحی در نیل به آن کوتاهی کرده بود. سرانجام دو فرهنگ مختلف، که با تفاهم و احترام متقابل برای لحظه‌ای به هم نزدیک شدهد بودند، مودت بین خود را امکان‌پذیر دیدند. مسیحیان بیت‌المقدس خوشحال شدند، اما پاپ گرگوریوس نهم این عهدنامه را به عنوان توهینی به عالم مسیحیت ناپسند شمرد و حاضر به تصویب آن نشد. پس از عزیمت فردریک، اشراف مسیحی فلسطین اورشلیم را در اختیار خود درآوردند و با حکمران مسلمان دمشق علیه سلطان مصر متفق شدند (۱۲۴۴). سلطان مصر ترکان خوارزمی را به کمک طلبید، و ایشان بیت‌المقدس را تسخیر و تاراج کردند و عده‌ی زیادی از ساکنان شهر را کشتند. دو ماه بعد ملک ظاهر بیبرس مسیحیان را در غزه شکست داد و بار دیگر بیت‌المقدس مسخر لشکر اسلام شد (اکتبر ۱۲۴۴).
در حالی که اینوکنتیوس چهارم مسیحیان را به جهادی علیه فردریک دوم دعوت می‌کرد و به تمام افرادی که حاضر به جنگ با امپراطور مزبور در ایتالیا بودند همان امتیازات گذشتهایی را نوید می‌داد که شامل حال مبارزان صلیبی در فلسطین می‌شد، لویی نهم، پادشاه پارسای فرانسه، به تدارک هفتمین جنگ صلیبی پرداخت. اندکی بعد از سقوط بیت‌المقدس، لویی رسماً به سپاه صلیبی پیوست و بزرگان کشور را تشویق کرد که از وی پیروی کنند؛ هنگام عید میلاد مسیح به برخی که از چنین عملی کراهت داشتند جبه‌های گرانبهایی هدیه کرد که بر روی آنها علامت صلیب قلابدوزی شده بود. لویی نهایت کوشش را برای سازشی میان اینوکنتیوس و فردریک به کار برد تا مگر اروپای متحدی از مبارزان صلیبی پشتیبانی کند. اینوکنتیوس حاضر به آشتی نشد؛ در عوض، وی راهبی – جووانی دپیانوکارپینی – را نزد خان بزرگ مغولان فرستاد و پیشنهاد کرد که مغولان و مسیحیان به ضد ترکان آسیای صغیر متحد شوند. خان مغول در پاسخ خواستار انقیاد عالم مسیحی شد. سرانجام در ۱۲۴۸ لویی با شهسواران فرانسوی خویش، از جمله ژان سیر دو ژوئنویل که بعداً فتوحات پادشاه خود را در تاریخ معروفی گرد آورده، عزم فلسطین کرد. مبارزین به دمیاط رسیدند و بزودی آن را تسخیر کردند. لکن طغیان سالانه‌ی آب نیل، که در طرح نقشه‌های جنگ بکلی فراموش شده بود، به مجرد ورود صلیبیون آغاز شد، و اراضی اطراف نیل را چنان آب فرا گرفت که مبارزان تقریباً مجبور شدند شش ماه در دمیاط بمانند. اما رویهمرفته این توقف اجباری مایه‌ی تأسف آنها نشد، و ژوئنویل می‌نویسد که «بارونها به تدارک مجالس سور… و مردمان عادی به عشقبازی با زنان هرزه معتاد شدند.» هنگامی که سپاه صلیبی دوباره به حرکت درآمد، تعداد نفرات آن بر اثر گرسنگی، بیماری، و فرار تحلیل رفته و بر اثر بی‌انظباتی ضعیف شده بود. در منصوره، لشکریان مسیحی، با وجود شجاعتی که از خود نشان دادند، شکست خوردند و صفوف درهم شکسته‌ی آنها هزیمت یافت. ده هزار تن مسیحی،ازجمله خود لویی که‌بر اثر عارضه‌ی اسهال‌خونی غش کرده بود، به اسارت درآمدند (۱۲۵۰). یکی از پزشکان عرب لویی را معالجه کرد، و بعد از یک ماه پرمشقت، در برابر تسلیم دمیاط و پانصدهزار لیور (معادل ۰۰۰,۸۰۰,۳ دلار امروزی) فدیه، او را آزاد ساختند. هنگامی که لویی با پرداخت چنین فدیه‌ی هنگفتی موافقت کرد، سلطان مصر یک پنجم آن را کاست و برای نیمی از این مبلغ که نقداً پرداخت نشده بود، به قول شهریار فرانسه اعتماد کرد. لویی بازمانده‌ی لشکریان خویش را به عکا برد، مدت چهار سال در آنجا اقامت کرد، و بیهوده از اروپا تمنا می‌کرد که دست از جنگهای داخلی خود بردارد و پشتیبان وی در جنگ صلیبی جدیدی شود. وی راهب معروفی، گیوم دو روبرو کی، را به نزد خان مغول روانه داشت و تقاضای پاپ اینوکنتیوس را تکرار کرد، لکن جواب خان مغول درست همان چیزی بود که قبلاً شنیده بوند. در ۱۲۵۴، لویی به فرانسه بازگشت.
سالهای اقامت لویی در مشرق زمین آتش نفاق و دسته‌بندی را در میان مسیحیان آن منطقه فرو نشانده بود. عزیمت وی از فلسطین آن آتش را از نو مشتعل ساخت. از ۱۲۵۶ تا ۱۲۶۰ یک جنگ داخلی در بنادر سوریه میان ونیزیها و سوداگران جنووایی درگرفت که پای کلیه‌ی فرقه‌های مسیحی را به میان کشید و قوای مسیحیان را در فلسطین تحلیل برد. ملک ظاهر بیبرس، غلامی که به مقام سلطنت مصر رسیده بود، با لشکریان خویش در کناره‌ی ساحلی به حرکت درآمد و شهرهای مسیحی را یکی پس از دیگری تسخیر کرد. قیصریه در ۱۲۶۵، صفد در ۱۲۶۶، یافا در ۱۲۶۷، و انطاکیه در ۱۲۶۸ گشوده شد. اسرای مسیحی به قتل رسیدند یا به غلامی درآمدند، و انطاکیه چنان بر اثر تاراج و آتش‌سوزی ویران شد که دیگر هرگز روی آبادی ندید.
لویی نهم که اکنون در کهولت باز عرق دینداریش به جنبش درآمده بود، برای دومین بار زیر پرچم صلیبی عزم فلسطین کرد (۱۲۶۷). سه پسرش از وی پیروی کردند، اما اشراف فرانسوی نقشه‌های وی را در عین مردانگی ابلهانه دانستند و حاضر به همراهی با او نشدند. حتی ژوئنویل که لویی را از ته قلب دوست می‌داشت آماده‌ی شرکت در این هشتمین جنگ صلیبی نبود. این بار پادشاه فرانسه – که در امر حکومت آدمی خردمند، و در تمشیت امور جنگی شخصی نادان بود- قوای اندک خود را در خاک تونس پیاده کرد، زیرا امیدوار بود که حکمران مسلمان تونس را به دین مسیح دعوت کند و از طرف مغرب مصر را مورد هجوم قرار دهد. هنوز پا به خاک آفریقا نگذاشته بود که ناگهان «به واسطه‌ی ترشحی در معده بیمار شد» و، در حالیکه کلمه‌ی «اورشلیم» را بر لب داشت، جان سپرد (۱۲۷۰). یک سال بعد، ادوارد، شاهزاده‌ی انگلیسی، در عکا پیاد شد و شجاعانه به چند حمله‌ی بی‌حاصل دست زد و با شتاب تمام عازم انگلیس شد تا اریکه‌ی سلطنت را تصاحب کند.
ضایعه‌ی نهایی هنگامی روی داد که برخی از ماجراجویان مسیحی بر کاروانی متعلق به مسلمانان در سوریه هجوم، و اموال مردم را به غارت بردند، نوزده تن از سوداگران مسلمان را به دار آویختند، و چند شهر مسلمانان را تاراج کردند. سلطان خلیل تقاضا کرد که مسیحیان باید تلافی مافات را بکنند و در مقابل غرامات کافی بپردازند. چون کسی به تقاضای وی وقعی ننهاد، به سوی عکا، که نیرومندترین موضع مقدم مسیحیان بود، لشکر کشید و بعد از چهل و سه روز محاصره آنجا را تسخیر کرد. در این واقعه شصت هزار نفر اسیر گرفته شد که به دستور خلیل یا آنها را به غلامی درآوردند یا کشتند (۱۲۹۱). اندکی پس از این واقعه، صور صیدا، حیفا، و بیروت گشوده شدند. چند صباحی مملکت لاتینی اورشلیم فقط به صورت عناوین پوچی که امرایی چند بر خود می‌نهادند در عالم فرض به جا ماند، و مدت دو قرن تنی چند از ماجراجویان یا مردان پرشور، به صورت متفرق و جداگانه، کوششی بیهوده ورزیدند تا مگر این «ستیزه‌ی بزرگ» را از سر گیرند، ولی اروپا می‌دانست که جنگهای صلیبی به پایان رسیده است.
نتایج جنگهای صلیبی
جنگهای صلیبی در دستیابی به مقاصد مستقیم و نیاتی که مسیحیان آشکارا ابراز داشته بودند به نتیجه‌ای نرسید. بعد از دو قرن جنگ بیت‌المقدس در دست سلاطین درنده‌خوی ممالیک بود، و زائران مسیحی که به آن شهر می‌آمدند معدودتر و بر جان خود بیمناک‌تر بودند. سلاطین مقتدر مسلمان، که روزگاری نسبت به پیروان سایر ادیان تساهل نشان می‌دادند، بر اثر هجومهای اقوام مسیحی، فاقد این خصلت شده بودند. بنادر فلسطین و سوریه، که برای سوداگران ایتالیایی تسخیر شده بود، بدون استثنا از دست رفته بود. تمدن اسلامی عملاً نشان داده بود که از نظر آراستگی، آسایش، فرهنگ، و جنگ بمراتب بر تمدن مسیحی برتری دارد. جهد بلیغ پاپها در راه استقرار صلح در اروپا به وسیله‌ی ایجاد هدف مشترک، بر اثر امیال ناسیونالیسم و «جهادهای» خود پاپها علیه امپراطوران، بی‌اثر شده بود.
فئودالیسم به زحمت از شکستی که در مبارزات صلیبی خورده بود کمر راست کرد. از آنجا که شیوه‌ی فئودالیسم متناسب با مردانگی و ماجراجویی فردی در حیطه‌ی محدودی بود، طبعاً نتوانسته بود خود را با مقتضیات آب و هوای مشرق زمین و مبارزاتی که دور از اروپا صورت می‌گرفت وفق دهد. بدون عذر موجهی، کارش در رسانیدن سیورسات و ملزومات به لشکریانی که مرتباً خطوط مهمات رسانی آنها طویل‌تر می‌شد به فضاحت کشیده بود. بجای تسلط بر مسلمانان، قوای مادی خود را در غلبه بر مسیحیان بیزانس تحلیل برده و روحیه‌ی خود را ضعیف ساخته بود. بسیاری از شهسواران برای تأمین مخارج سفرهای خویش به مشرق زمین ناگزیر املاک خود را نزد لردها، صرافان، کلیسا، یا سلطان به رهن گذاشته یا فروخته بودند؛ در برابر مبلغی، از کبه‌ی حقوق و امتیازاتی که در شهرهای قلمرو خود داشتند صرف‌نظر کرده بودند؛ در برابر مبلغی، عوارض و دیون فئودال را به بسیاری از کشاورزان واگذار کرده بودند؛ یا در برابر مبلغی، امتیازی که شخص پاپ برای شرکت در جنگ صلیبی به آنها داده بود استفاده کرده، زمین را ترک گفته بودند و دیگر هرگز به سر املاک اربابی سابق باز نمی‌گشتند. در حالی که اسلحه و ثروت فئودال به طرف مشرق سرازیر شده بود، بر قدرت و ثروت حکومت پادشاهی فرانسه افزوده شد – این یکی از نتایج مهم جنگهای صلیبی بود. در عین حال، بر اثر این مبارزات، دو امپراطوری روم شرقی و غربی ضعیف شدند. امپراطوران روم غربی، بر اثر شکستهای خود در بیت‌المقدس و کشمکشهای خویش با یک دستگاه پاپی که بر اثر جنگهای صلیبی اعتلای بیشتری یافته بود، حیثیت خود را از دست دادند. و امپراطوری روم شرقی، هرچند که در ۱۲۶۱ از نو پا به حیات نوینی نهاد، هرگز آن قدرت یا اعتبار سابق خویش را به دست نیاورد. با تمام این احوال، جنگهای صلیبی تا این حد مقرون به پیروزی بود که بدون آن جنگها ترکها مسلماً مدتها قبل از ۱۴۵۳ قسطنطنیه را تسخیر کرده بودند. جهان اسلام نیز بر اثر جنگهای صلیبی ضعیف شد و در برابر سیل هجوم مغول بمراتب آسانتر از آنچه ممکن بود از پا درآمد.
بعضی از فرقه‌های نظامی مسیحیان به سرنوشتهای غم‌انگیزی گرفتار آمدند. آن دسته از شهسواران مهمان‌نواز که از قتل عام عکا جان سالمی به در برده بودند به قبرس گریختند. همین جماعت در ۱۳۱۰ جزیره‌ی رودس را از چنگ مسلمانان بیرون آوردند، نام خود را از شهسواران مهمان‌نواز به شهسواران رودس تغییر دادند، و تا سال ۱۵۲۲ بر آن جزیره حکمفرما بودند. در آن سال، چون ترکها آنها را از رودس بیرون کردند، همگی خود را به جزیره‌ی مالت رسانیدند، و شهسواران مالت شدند و همانجا فعال بودند تا آنکه در ۱۷۹۹ فرقه‌ی آنها از هم پاشید. شهسواران توتونی، بعد از سقوط عکا، مقر فرقه‌ی خود را به مارینبورگ واقع در پروس منتقل کردند، چه آن سرزمین را از دست اسلاوها بیرون آورده و برای آلمان فتح کرده بودند. شهسواران پرستشگاه که از آسیا بیرون رانده شده بودند، بار دیگر در فرانسه تشکیلات خود را برقرار کردند و از آنجا که در سراسر اروپا املاک قیمتی فراوانی داشتند، به قصد استفاده از این ثروت سرشار، در همانجا مقیم شدند. این جماعت چون از دادن مالیات معاف بودند، لذا با ربحی بمراتب کمتر از آنچه لومباردها و یهودیان مطالبه می‌کردند شروع به دادن قرضه کردند و از این راه منافع شایانی به دست آوردند. برخلاف شهسواران مهمان‌نواز، افراد این جماعت نه بیمارستانی را اداره می‌کردند، نه به تأسیس مدارسی دست می‌زدند، و نه از طبقه‌ی ضعفا دستگری می‌کردند، سرانجام سرکشی ایشان از اوامر پادشاه مملکت ثروتی که روی هم انباشتند، و پایگاه مستقلی که برای خود در داخل یک کشور مستقل ایجاد کرده بودند مایه‌ی رشک، ترس، و خشم پادشاه فرانسه، فیلیپ چهارم زیبا شد. در ۱۲ اکتبر ۱۳۱۰، به امر وی و بدون هیچگونه اخطار قبلی، کلیه‌ی شهسواران پرستشگاه را در تمامی فرانسه دستگیر و اموال آنها را به مهر شاهی ممهور ساختند. فیلیپ آنها را به همجنس گرایی متهم ساخت، و مدعی شد که به سبب تماسی طولانی با اسلام دست از ایمان خود شسته‌اند، منکر وجود عیسی هستند، بر روی صلیب آب دهان می‌اندازند، بتها را می‌پرستند، مخفیانه با مسلمانان متحد شده‌آند، و بارها در طریق پیشرفت امر مقدس نهضت خویش عذر ورزیده‌اند. دادگاهی مرکب از سراسقفان و رهبانانی که نسبت به شخص پادشاه وفادار بودند بازداشت شدگان را مورد بازپرسی قرار دادند، اما یک یک آنها خود را از اتهامات پادشاه بری دانستند. سپس قاضیان آنها را برای گرفتن اقرار شکنجه کردند. مچ برخی را به چوب بسته، آنها را به این نحوْ آویختند و بارها با بالا کشیده و ناگهان رها کردند؛ بعضی را با پاهای عریان روی شعله‌ی آتش نگاه داشتند. تیغهای تیزی را به زیر ناخن جمعی از آنها فرو بردند، و همه روز دندان برخی از آنها را می‌کندند. به بیضه‌های عده‌ای وزنه‌های سنگین آویزان کردند، و پاره‌ای را آهسته آهسته گرسنگی دادند. در بسیاری موارد از تمام این شکنجه‌ها استفاده شد، به طوری که بیشتر آنها را چون دوباره به پای میز بازپرسی بردند، آن‌قدر ضعف بر ایشان عارض شده بود که نزدیک به مرگ بودند. یکی نشان داد که از پاهای سوخته‌اش استخوانها جدا شده بود. بسیاری از آنها به کلیه‌ی اتهامات پادشاه اعتراف کردند، برخی گفتند که چگونه به ایشان از جانب پادشاه نوید داده شده که در صورت اعتراف به گناهان از نعمت زندگی و آزادی برخوردار می‌شوند. چند تن از ایشان در زندان جان سپردند. برخی خود را کشتند. پنجاه و نه نفر آنها را زنده بر روی تل هیمه سوزانیدند (۱۳۱۰)، حال آنکه این جماعت تا آخرین لحظه در اثبات بی‌گناهی خود اصرار می‌ورزیدند. ژاک دوموله، صدر فرقه‌ی مزبور، در زیر شکنجه‌ اقرار کرد، و چون او را به پای تل هیمه بردند، اقرار خود را پس گرفت. دژخیمان درصدد برآمدند دوباره از او بازجویی کنند. فیلیپ این تأخیر را جایز نشمرد؛ فرمان داد تا بی‌درنگ او را در آتش بسوزانند، و حضور پادشاه زیب مجلس اعلام شد. کلیه‌ی اموال شهسواران پرستشگاه را حکومت در فرانسه ضبط کرد. پاپ کلمنس پنجم به این جریان اعتراض کرد اما طبقه‌ی روحانیون از پادشاه طرفداری کردند. پاپ، که معنا همچون اسیری در آوینیون بود، دست از مخالفت خویش برداشت و به تقاضای فیلیپ فرقه‌ی مزبور را منحل کرد (۱۳۱۲). پادشاه انگلیس، ادوارد دوم، نیز که به پول احتیاج داشت اموال شهسواران پرستشگاه را در کشور خویش ضبط کرد. بخشی از ثروتی که به این نحو به تصرف فیلیپ و ادوارد درآمده بود به کلیسا واگذار شد. همچنین پادشاهان مزبور مقداری از آن را به مقربان خویش بخشیدند، و آنان از این طریق به تأسیس املاک اعیانی بزرگی اقدام کردند و در مبارزه با اشراف فئودال مهین حامی پادشاهان شدند.
احتمالاً برخی از صلیبیون به واسطه‌ی اقامت در مشرق زمین تساهل جدیدی نسبت به انحرافهای جنسی پیدا کردند، و شاید بتوان گفت که رواج مجدد گرمابه‌های عمومی و مستراحهای خصوصی از جمله نتایج جنگهای صلیبی باشد. یحتمل اروپاییان بر اثر مرابطه با مسلمانان مشرق زمین تراشیدن ریش را، که عادت دیرینه‌ی رومیها بود، از نو رایج کردند. اکنون هزاران لغت عربی وارد در زبانهای اروپایی شده بود. افسانه‌ی عشقی و تخیلی مشرق زمین رو به باختر نهاد و در زبانهای بومی تازه پا گرفته به شکل جدیدی آراسته شد. از آنجا که صلیبیون از هنر لعابکاری مسلمانان بر روی شیشه سخت در شگفت بودند، به احتمال زیاد رموز فنی این هنر را از اساتید مشرق زمین فراگرفتند و همین امر منجر به تکامل ساختمان شیشه‌های رنگی و منقوش در تزیین کلیساهای جامع سبک گوتیک شد. قبل از آنکه جنگهای صلیبی به پایان رسد، مردم مشرق زمین با قطب‌نما، باروت، و صنعت چاپ آشنا بودند، و احتمال دارد که آمدن این وسایل به اروپا نیز ناشی از نتایج مبارزات مزبور باشد. ظاهراً صلیبیون به قدری بیسواد و عاری از فضایل بودند که هیچ اعتنایی به فلسفه، علوم، یا ادبیات «عرب» نداشتند. تأثیر مسلمانان در این قبیل مباحث بیشتر از ناحیه‌ی اسپانیا وسیسیل بود تا برخوردهای اروپاییان و مسلمانان در جنگهای صلیبی. بعد از تسخیر شهر قسطنطنیه، غربیان تحت‌تأثیر فرهنگ یونانی قرار گرفتند، و ویلیام اهل موربک، اسقف اعظم فلاندری کورنت، مباحث مختلف فلسفه‌ی ارسطو را مستقیماً از اصل یونانی برگردانید و در اختیار توماس آکویناس قرار داد. به طور کلی، چون صلیبیون متوجه شدند که اگر از پیروان کیشهای دیگر متمدن‌تر و مشفق‌تر و قابل اعتمادتر نباشند، بایستی در این قبیل کمالات دست کمی از آنها نداشته باشند، درک این حقیقت افکار برخی را پریشان ساخت و به تضعیف معتقدات مؤمنین اصیل آیین در خلال قرون سیزدهم و چهاردهم کمک کرد. تاریخنویسانی مانند ویلیام، اسقف اعظم صور، در بعضی موارد چنان با تحسین و به طور کلی با احترام سخن از تمدن اسلامی گفتند که اظهارات آنها قطعاً مایه‌ی وحشت و هراس سلحشوران خشن جنگ اول صلیبی می‌شد.
قدرت و حیثیت کلیسای روم بر اثر جنگ اول صلیبی بی‌اندازه افزایش یافت و بر اثر مبارزات صلیبی کم کم روبه کاهش نهاد. اجتماع اقوام مختلف و اتحاد مشاهیر اعیان و شهسواران سرافراز، و گاه امپراطوران و پادشاهان، زیر پرچم صلیبی، به قصد پیروزی، و به رهبری کلیسا، مایه‌ی اعتلای مقام پاپی شد. سفیران پاپ به هر کشور و حوزه‌ی روحانی رو کردند تا مردم را در پیوستن به سپاهیان صلیبی و جمع‌آوری وجوه برای تأمین هزینه‌ی این مبارزات تشویق کنند. آنها تجاوز به قلمرو و سلسله مراتب ملکی را امر کردند و اغلب جانشین قدرت چنین مقاماتی شدند، و از طریق آنها بود که مؤمنان مسیحی در همه جا تقریباً خراجگزار شخص پاپ شدند. این نحو جمع‌آوری وجوه سنتی همیشگی شد، و دیری نگذشت که این وجوه، علاوه بر مبارزات صلیبی، به مصارف عدیده‌ی دیگری نیز رسید. شخص پاپ، علی‌رغم عدم رضایت شدید سلاطین، توانست از رعایای آنها مالیات بستاند و مبالغ عظیمی را، که ممکن بود به خزانه‌ی پادشاهان ریخته یا مصرف نیازهای محلی شود، به طرف رم سرازیر کند. توزیع آمرزشنامه در ازای چهل روز خدمت در فلسطین، به پیروی از شیوه‌های مرسوم در نظام، یک عمل مشروع بود. خدمت کسانی که هزینه‌ی سفر یکی از مبارزان صلیبی را می‌پرداختند ظاهراً در خور چشمپوشی بود، لکن شمول این مرحمت در مورد آنهایی که به خزانه‌ی پاپها پول می‌فرستادند، یا آنهایی که در اروپا، به طرفداری از پاپ، با فردریک، مانفرد، یا کونراد می‌جنگیدند عمل دیگری بود که بیشتر مایه‌ی تکدر خاطر پادشاهان شد و بهانه‌ای برای ظریفه‌گویی به دست مطایبه نویسان داد. در ۱۲۴۱ گرگوریوس نهم به سفیر خود در مجارستان دستور داد که، در برابر قبول وجه معینی، پیمان آنهایی را که متعهد به شرکت در یک جنگ صلیبی شده بودند باطل کند، و عواید آن را خرج تدارک جنگ حیاتی و مماتی خود با فردریک دوم کرد. تروباردورهای پروونسال بر کلیسا خرده گرفتند که علاقه‌مندان به جهاد با بدعتگزاران آلبیگایی را در فرانسه مثل صلیبیون مورد بخشایش قرار می‌دهد، و به همین سبب کسانی را که باید به مدد مبارزان راه آزادی فلسطین بشتابند از آن طریق منحرف می‌سازد. مثیوپریس می‌گوید: «مؤمنان متحیر ماندند که برای ریختن خود مسیحی همان عفو عمومی نوید داده می‌شد که برای ریختن خون کفار.» بسیاری از ملاکان برای تأمین مخارج جنگ صلیبی املاک و اموال خود را در مقابل نقدینه به صومعه‌ها یا کلیساها فروختند یا نزد آنها به رهن گذاشتند. پاره‌ای از دیرها به این طریق صاحب املاک وسیعی شدند، و چون شکست جنگهای صلیبی حیثیت کلیسا را پایین آورد، ثروت سرشار کلیسا آماج مناسبی برای رشک پادشاهان، تنفر عمومی، و سرزنش مخالفان شد. برخی علت شکستهای لویی نخم را در ۱۲۵۰ ناشی از مبارزات پاپ اینوکنتیوس چهارم علیه فردریک دوم دانستند که هر دو مقارن با هم اتفاق افتاد. شکاکیون گستاخ مدعی شدند که شکست جنگهای صلیبی کذب دعاوی پاپ را می‌رساند که خود را خلیفه یا جانشین خداوند بر روی زمین خوانده بود. بعد از سال ۱۲۵۰، هنگامی که رهبانان از مردم تقاضای کمک مالی برای یک سلسله جنگهای دیگری می‌کردند، پاره‌ای از شنوندگان آنها بشوخی یا از سر تلخکامی گدایان را احضار کردند و به نام محمد]ص[ به آنها صدقه دادند، و در توضیح گفتند که در عمل محمد]ص[ را نیرومندتر از عیسی دیده‌اند.
گذشته از تضعیف معتقدات مسیحیان، اثر مهم دیگر جنگهای صلیبی آن بود که مسیحیان را با صناعت و بازرگانی جهان اسلامی آشنا کرد و از این راه باعث ازدیاد فعالیتهای غیرروحانی جوامع اروپایی شد. جنگ یک حسن دارد، و آن آموختن جغرافیاست به مردم. سوداگران ایتالیایی، که بر اثر جنگهای صلیبی مال و منال فراوان کسب کردند، طرز تهیه‌ی نقشه‌های دقیقی از دریای مدیترانه را فراگرفتند؛ وقایعنگارانی که در لباس رهبانیت و همراه شهسواران سفر می‌کردند از وسعت و تنوع قاره‌ی آسیا ادراک جدیدی پیدا کردند و همان را از طریق نوشته‌های خود به مردمان دیگر انتقال دادند. شور سفر و اکتشاف مردم را به جنبش درآورد؛ نقشه‌ها و مجموعه‌های راهنمایی برای هدایت زائران به بیت‌المقدس و سفر آنها در فلسطین فراهم، و در دسترس علاقه‌مندان گذاشته شد. اطبای مسیحی از شیوه‌ی معالجه‌ی امراض به دست اطبای یهودی و مسلمان آگاه شدند، و جراحی از جنگهای صلیبی فواید فراوانی دید.
هرجا صلیبیون رفتند، سوداگران به دنبال آنها کالاهای خود را راه انداختند، شاید هم بازرگانان راهنما و مشوق صلیبیون بودند. شهسواران فلسطین را از دست دادند، لکن ناوهای بازرگانی ایتالیا بود که نه تنها دست مسلمانان، بلکه دست امپراطوری بیزانس را نیز از مدیترانه کوتاه و سلطه‌ی خویش را بر آن دریا آشکار ساخت. ونیز، جنووا، پیزا، آمالفی، مارسی، و بارسلون قبل از این حوادث با مسلمانان مشرق زمین، ناحیه‌ی تنگه‌ی بوسفور، و دریای سیاه معاملات تجاری داشتند، اما این دادوستند بر اثر جنگهای صلیبی بسیار توسعه پیدا کرد. تسخیر قسطنطنیه به دست ونیزیها، حمل و نقل زائران و مبارزان صلیبی به فلسطین، رسانیدن سیورسات به مسیحیان و سایرین در مشرق زمین، وارد کردن کالاهای شرقی به ممالک اروپا، همه‌ی اینها، به حدی وسیله‌ی گسترش بازرگانی و حمل و نقل دریایی شدند که نظیر آن هرگز از پر رونق‌ترین دوره‌های حکمرانی امپراطوران روم به بعد دیده نشده بود. پارچه‌های حریر، قند، و ادویه – از قبیل فلفل، زنجبیل، میخک، و دارچین، که همه در اروپای قرن یازدهم از تجملات کمیاب محسوب می‌شدند – اینک به وفور تمام در آن قاره مایه‌ی لذت خاطرها شد. گیاهان، محصولات، و درختانی که از طرف اسپانیای مسلمان در اروپا معروف شده بود اکنون به مقدار بسیار زیادی از شرق به غرب منتقل و کاشته می‌شد، از آن جمله بود: ذرت، برنج، کنجد، خرنوب، لیمو، خربزه، هلو، زردآلو، آلبالو، گیلاس، خرما… و موسیر. تا مدتها مردم اروپا زردآلو را «آلوی دمشقی» می‌خواندند. پارچه‌های حریر، ململ، اطلس، مخمل، و فرشینه‌ها، قالیچه‌ها، رنگها، لوازم آرایش، عطرها، و جواهرات همه از جهان اسلامی، به منظور آرایش و مطبوع ساختن منازل و ابدان فئودال و بورژوا، سوغات برده شد. اکنون آیینه‌هایی شیشه‌ای که بر روی آن ورقه‌ی نازکی از فلز کشیده بودند جانشین صفحات صیقلی برنز یا فولاد بود. اروپا طرز تصفیه‌ی شکر و سوختن شیشه‌ی «ونیزی» را از مشرق زمین آموخت.
در بازارهای جدید مشرق زمین صنعت ایتالیایی و فلاندری روبه گسترش گذاشت و مشوق توسعه‌ی شهرها و ترقی طبقه‌ی متوسط شد. شیوه‌های بهتر برای بانکداری از جهان اسلامی و امپراطوری بیزانس اقتباس شد و انواع و اقسام اسناد جدید اعتباری به وجود آمد. رفت و آمد افراد، تبادل آرا، و گردش پول فزونی گرفت. جنگهای صلیبی با فئودالیسمی کشاورزی آغاز شده بود که از بربریت آلمانی توأم با یک رشته عواطف مذهبی الهام می‌گرفت. این جنگها با انقلابی اقتصادی به سرآمد که وسیله‌ی ترقی صنعت و توسعه‌ی بازرگانی و بالاخره منادی و مایه‌گذاری نهضت رنسانس شد.(۱)
پانوشت
۱. ویل دورانت، تاریخ تمدن، عصر ایمان، صص ۸۲۱-۷۸۳.
منبع:دانشگاه ادیان ومذاهب

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا