راهی برای رسیدن

راهی برای رسیدن

راهی برای رسیدن

گفتاری از آیت‌الله محمدعلی جاودان

درباره روزه یک مطالبی گفته‌اند که عجیب‌وغریب است. در حدیث معراج آمده، ظاهراً این حدیث در میان احادیث شیعه بی‌نظیر است؛ آن‌جا پیامبر در سفر معراج با خدای تبارک‌وتعالی صحبت کردند. یکی از فرازهایش این است:

فرمود: یا أحْمَد! هَلْ تـَعْـلـَمُ ما میراثُ الصَّوم؟ آیا می‌دانی نتیجه روزه چیست؟ فرمود نه.

آن‌وقت خدای متعال خودش توضیح می‌دهد و می‌فرماید: میراثُ الصَّوم قِلـَّه ُ الأکـْل وَ قِلـَّه ُ الکـَلام؛ ثمره روزه این است که انسان کمتر می‌خورد و حرف می‌زند.

نتیجه این‌که من تلافی یک روز ۱۷‌ساعته را در افطار درنیاورم! شما که جوان هستید معده‌تان قوی است و خیلی احساس سنگینی نمی‌کند. اگر هم احساس سنگینی کرد، یک‌کمی دراز می‌کشید و حل می‌شود، پس می‌شود تلافی‌اش را درآورد! اما نه. این‌گونه نباشید. کمی کمتر! میراث روزه، کمتر خوردن و کمتر حرف زدن است.

سپس پیامبر(ص) می‌پرسد: وَ ما میراثُ الصُّمت؟ این کمتر حرف زدن چه‌ نتیجه‌ای‌ دارد؟ خدا فرمود: حکمت به بار می‌آورد.

اگر آدم کم حرف زد و در نتیجه‌اش حکمت به بار آمد، خودش می‌فهمد که کم‌حرف زدن چه‌قدر خوب است.

در ادامه می‌فرماید خب نتیجه رسیدن به حکمت چیست؟

«وَ هِیَ تورثُ المَعْرفـَه؛ آدم به معرفت می‌رسد.» نتیجه به معرفت رسیدن چیست؟«وَ تورثُ المَعْرفـَه الیَقینَ؛ یقین به بار می‌آورد.»

حالا باید ببینیم این یقین، انسان را تا کجا می‌برد. آقا آن‌کسی که از دنیا رفت، وقتی به آن دنیا رفت متوجه می‌شود که سرمایه‌اش چه‌قدر است. حسرت می‌خورد که اگر من آن روز این کار را نکرده بودم، اگر آن کار را کرده بودم، اگر آن حرف را نزده بودم. اگر آن چیز را نخورده بودم، اگر آن‌جا را نرفته بودم… حسرت! حسرت! حسرت! معرفت، یقین به بار می‌آورد. خب یقین چه نتیجه‌ای دارد؟

وقتی بنده یقین کرد، دیگر باکی ندارد صبح فردا که از خواب برخاست، نان دارد بخورد یا ندارد.

عثمان، دویست دینار برای ابوذر فرستاد. ابوذر پرسید این پول چیست؟ از بیت‌المال حقوق داشت و حقوقش را قطع کرده بودند. پرسید: حقوق بیت‌المالم است که یکی دو سال است قطع کرده‌اید؟ اگر این‌طور است می‌گیرم. مأمور گفت نه این یک هدیه و بخشش است. حضرت خلیفه از مال پاک و حلال خودش برای شما فرستاده.

ابوذر در جواب گفت مثلاً برو آن سبد را بردار و آن سفره‌ای که هست را باز کن ببین درونش چیست. دوتا نان است؛ یکی برای امروزم است و یکی برای فردا. من به این پول احتیاجی ندارم.

آن زمان دویست دینار خیلی بود؛ یک سال زندگی‌اش را اداره می‌کرد. این می‌شود بی‌باک‌ بودن.

وقتی بنده به‌یقین رسید، «لا یُبالی؛ دیگر باکی ندارد.»

مجله آشنا، شماره ۲۱۱، صفحه ۲۰

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
پیمایش به بالا