کیست که آلام استخوان سوز ما را بفهمد؟
عمران جنگ دوست بازمانده از خانواده ۱۳ نفری از فاجعه شیمیایی سردشت است…
او امروز ۲۴ سال دارد و دانشجوی رشته ادبیات عرب دانشگاه مهاباد است و البته جانباز ۷۰ درصد شیمیایی.سینه اش اما زخمی است، زخمی از حادثه ای که چیزی از آن را به خاطر نمی آورد.
عمران دو سال بیشتر نداشته که خانواده اش را در بمباران شیمیایی سردشت(هفتم تیر ماه۱۳۶۷) از دست داده و آخرین همراه اوپدرش (شهید محی الدین جنگدوست) نیز دو سال پیش (بهمن ماه سال ۱۳۸۴) در بیمارستان ساسان تهران بدرود حیات گفته، در حالی که دکتر سهراپ پور در آخرین برگه پرونده اش نوشته بود؛ ایست تنفسی- قلبی متعاقب گازهای شیمیایی
درباره دوران کودکی و نوجوانی اش می گوید:
آنطور که بعدها فهمیدم، منرل ما در میدان سرچشمه سردشت بوده و در آن روز (هفتم تیر۱۳۶۶) مادر و برادران و خواهرانم در کنار هم در زیر زمین خانه مان شهید شده بودند.
و اینطور زمزمه می کند: من تنهایم. بی کسی و تنهایی از یک طرف و ابتلای به این بوی نا آشنا و غریب از یک طرف.
کلثوم، لیلی،پری،مریم، عباس و ابراهیم، نام خواهران و برادرانی هستند که هرگز آنها را ندیده و خاطره ای هر چند کوتاه و مبهم از آنان ندارد.
و بعد از شیمیایی باران سردشت او نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی می کرده و البته به همراه پدری مجروح و دردمند که عمران می گوید: یک روز هم حتی پدر را سرحال و سالم ندیدم.
عمران می گوید: هر دو ماه یک بار از مهاباد به تهران می آیم و مدام باید تحت نظر پزشکان باشم.تا حالا بیش از نصف عمرم را در بیمارستان گذارنده ام. مشکلات جسمی و روحی و معضلات اداری و نبود امکانات مناسب در شهرستان باعث آزار بیشترم می شود.
او در زمینه درمان مصدومین شیمایی تحلیل وِیژه ای دارد:
در یک جمله معتقدم باید مسئولین و متخصصین درمان جانبازان شیمیایی زمینه بازگشت به جامعه را برای این قشر زجر دیده و مظلوم فراهم کنند.
عمران جنگدوست تاکید می کند که؛
امیدوارم اطلاع رسانی این درد کهنه به خوبی انجام شود. دستگاه های تبلیغاتی همت کنند و سردشت و مردم شیمیایی زده آن را به دنیا معرفی کنند.
و می گوید: ما مرزنشینان ایران در سالهای دور و پرخطر تاریخ به مرزبانی این سرزمین پرداخته ایم و اجدادمان در راه حراست از این سرزمین شهد شهادت نوشیده اند.
عمران آرزوی روزی را دارد که در دادگاه عدل الهی به محضر خدای عدل گستر برسد و داد خود را از همه جنایتکارانی که او و شهر و خانواده اش را به خاک و خون کشیدند، بستاند.
او یک رنج نامه هم دارد:
من تنهایم. بی کسی و تنهایی از یک طرف و ابتلای به این بوی نا آشنا و غریب از یک طرف.
کیست که یک لحظه آلام استخوان سوز ما را بفهمد! به کدام گناه روزی صد بار مردن و زنده شدن!
به نظر شما نشو و نمای یک فرزند قربانی سلاح های شیمیایی در فضای یک خانواده شیمیایی زده آن هم در یک شهر شیمیایی شده چگونه خواهد بود؟!
آیا نگاه اینچنین فردی نسبت به جهان و جامعه انسانی و بشریت مثبت خواهد بود؟!
من از کودکی سرفه می کنم. سرفه هایی خون آلود و مدام نفسم بند میآیدو…