زیارت , زائر امام رضا (ع) , زمزمه ی عاشقانه , زود بیا , راهنمایی

زيارت , زائر امام رضا (ع) , زمزمه ي عاشقانه , زود بيا , راهنمايي

زیارت
شهید محمدرضا عاشورا پس از مجروحیت در عملیات والفجر ۸، به بیمارستانی در اصفهان منتقل گردید. در آن‌جا روبه خانواده‌اش که به دیدار او آمده بودند، گفت: «آرزو داشتم که پس از عملیات والفجر ۸ به پابوس امام رضا (ع) بروم، اما افسوس که دیگر نمی‌توانم.» و لحظاتی بعد جام نوشین شهادت را برگرفت و همپای فرشتگان گردید.
برادرش پیکر شهید را در تابوت نهاده، بر روی پارچه‌ی سفید آن نوشت: «محمدرضا عاشورا، اعزامی از گرمسار» و خود برای مهیا کردن مقدمات تشییع، راهی گرمسار شد.
پیکر محمدرضا به تهران رسید و در آن‌جا به طور اتفاقی، پارچه‌ی روی تابوتش با پارچه‌ی شهیدی از مشهد عوض شد. او به مشهد رفت، در آن‌جا غسل داده شد و در حرم مطهر امام رضا (ع) طواف کرد و متبرک شد… پس از این‌که خانواده‌ی هر دو شهید متوجه جابه‌جایی آنان شدند، بلافاصله برای انتقال پیکرها به شهرهایشان اقدام نمودند و این درحالی بود که: شهید «عاشورا» به آرزویش رسیده و به زیارت امام رضا(ع) نایل شده بود.»
منبع :کتاب لحظه‌ های آسمانی
راوی : حسن بلوچی

 

زائر امام رضا (ع)
شهید سیف‌الله قاسمی همانند دیگر رزمندگان و همه‌ی مسلمانان علاقه‌ی خاصی به مرقد مطهر امام رضا (ع) داشت. او با این‌که مشتاق زیارت بود، به لحاظ شرایط جنگ و ضرورت حضور فعال در جبهه نتوانست در طول مدت حضورش در جبهه به زیارت مشرف شود.
اما از آن‌جا که علاقه‌مندی دو طرفه بود، امام رضا (ع) او را طلبیده بود، چون جسد او را اشتباهاً به مشهد برده، در حرم نیز طواف داده بودند و بعد به اصفهان منتقل کردند.
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۹۵
راوی : حسن قاسمی _ پدر شهید

 

زمزمه ی عاشقانه
قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده‌ام که عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمی است. نگاهش کردم و گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می‌اندیشید، لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید.
از این جمله‌ی علی تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس، در استثنایی‌ترین روز زندگی، بی‌نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم، اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم.
به ناچار قبول کردم… هنگام جاری شدن خطبه‌ی عقد از خداوند بزرگ، هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به صورت علی دوختم.
آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. از نگاهم فهمیده بود که خواسته‌اش را بجای آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهید آیت‌الله مدنی با حضور تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد و نمی‌دانم این چه رازیست که همه‌ی پاسداران این مراسم، داماد مجلس و آیت‌الله مدنی، همگی به فیض شهادت نایل آمدند!
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۳۲
راوی : همسر شهید علی تجلائی

 

زود بیا
پاسدار شهید «محمدجواد درولی» با عشق و علاقه‌ی زیادی به شهید حسین غیاثی داشت و پس از او آرام و قرار نداشت. به او متوسل می‌شد و حتی به او نامه می‌نوشت که از خدا بخواهد او را نیز بطلبد.
شب سوم شعبان از رنج فراق حسین به خواب رفت. او را در عالم رؤیا دید که به محمدجواد خطاب می‌کرد: «بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین است.» محمدجواد از بستر برخاست. به نماز شب ایستاد. سوار بر موتور در همان نیمه‌های شب به قصد حلالیت طلبی،‌ سراغ دوستان خود رفت، حتی نماز صبح را (در تهران) در منزل یکی از آن‌ها خواند. روز بعد عازم جبهه شد و دیگر برنگشت.
منبع :کتاب کرامان شهدا جلد ۱ صفحه ی ۱۰۰

 

راهنمایی
شهید «بروجردی» از فرماندهانی بود که به نقش امدادهای الهی در پیروزی و موفقیت عملیات‌ها اعتقاد عجیبی داشت. یک‌بار در یکی از مقرهای فرماندهی در جبهه‌ی غرب در مورد یکی از محورهای عملیاتی بحثی مطرح بود که آیا در آن محور کاری صورت بگیرد یا نه.
تا پاسی از شب همه‌ی فکرها متوجه نقشه‌ی منطقه بود، اما صحبت‌ها به جایی نرسید، شهید بروجردی سرش را بر روی نقشه گذاشته بود و از فرط خستگی به خواب رفته بود، ما هم که نیاز شدید او را به خواب احساس می‌کردیم و خود نیز خسته بودیم، به خواب رفتیم.
بعد از مدتی محمد بچه‌ها را بیدار کرد و با قاطعیت گفت: «این عملیات بایستی انجام شود». بچه‌ها علت این تصمیم ناگهانی را از او پرسیدند، اما او دم برنیاورد. پس از خاتمه‌ی عملیات که با پیروزی همراه بود، وقتی علت آن تصمیم غیره منتظره را از او جویا شدیم، گفت: «کسی که باید مرا راهنمایی می‌کرد به خوابم آمد و گفت که این عملیات را انجام دهید.»
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۱۳۷

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا