سه حاجت، سه قول , سجده بر آب , سه آرزو , سید مهدی اسلامی خواه , سیراب کوثر

سه حاجت، سه قول , سجده بر آب , سه آرزو , سيد مهدي اسلامي خواه , سيراب كوثر

سه حاجت، سه قول
شهید نوریان وقتی به حج می‌رفت، رو به ما گفت: «چیزی جز دعا و نماز از من توقع نداشته باشید. » و هنگامی‌ که بازگشت، تعریف کرد: «آن موقع که دور کعبه طواف می‌کردم، یک آقای نورانی با شالی سبز در کنار من حرکت می‌کرد، به او گفتم: «درست است که آقا امام زمان (عج) در این روز در بین مردم حضور دارند؟!»
پاسخ داد: «بله، هر حاجتی داری از خدا بخواه.» در همین حال دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: «خدایا سه حاجت دارم و سه قول نیز می‌دهم. اول این‌که بچه‌ای به من عطا کنی که خیر دنیا و آخرت در وجودش باشد و نسلی پاک از من باقی بماند. دوم این‌که از همه‌ی گناهانم درگذر، و سوم این‌که قبولم کن و بپذیر که در قیامت با شهدای اسلام در محضرت حاضر شوم و قول می‌دهم که اول، مداح آل علی (ع) باشم. دوم، قرآن را حفظ کنم، و سوم نماز شبم ترک نشود.»
وقتی به خود آمدم، ایشان را ندیدم. همان شب خواب دیدم که خداوند پسری به من داده است. او هیچ‌گاه نماز شبش ترک نشد تا روزی که به شهدای اسلام پیوست.
منبع :حدیث عشق
راوی : همسر شهید

 

سجده بر آب
شب بیست و یکم ماه رمضان سال ۱۳۶۲ شهید مرتضی بشارتی و چند نفر دیگر برای شناسایی، داخل آب هور شدند. با نزدیک شدن به سنگر عراقی‌ها در کمال تعجب دیدند، در یک سنگر مراسم عزاداری و در یک سنگر دیگر مراسم جشن و پایکوبی برپاست. در همین هنگام نیروهای گشتی عراقی از سه طرف به سمت آن‌ها حرکت کرده و نزدیک بود محاصره و اسیر شوند.
اسیر شدن آن‌ها مفهومی جز لو رفتن عملیات و منطقه‌ی مدنظر نداشت. مرتضی دلش شکسته بود و داخل قایق به حالت نشسته سرش را روی آب خم کرده و سجده نمود و روی آب آیه‌ی شریفه‌ی «و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لا یبصرون» را زمزمه کرد.
وقتی سرش را بلند کرد، به اطراف نظر انداخت، انگار زمان از حرکت باز ایستاده بود. نه صدایی، نه کسی و او بلافاصله به اتفاق همراهانش پارو‌زنان خودشان را حدود سیصدمتر عقب‌ کشاندند و در کمال ناباوری دوباره سر و صدای بلند عراقی‌ها را شنیدند. لطف الهی و توکل خالصانه آن‌ها را از محاصره نجات داد. (۱)
1- شهید مرتضی بشارتی در سال ۱۳۴۵ در زاهدان متولد شد. بارها به عنوان بسیجی به جبهه رفت و سرانجام در سن ۲۰ سالگی در عملیات کربلای ۵ مورخ ۱۵/۱۲/۱۳۶۵ در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.
منبع :کتاب لحظه ‌های آسمانی
راوی : مهرداد راهداری

 

سه آرزو
سید علی همیشه می‌گفت: «من سه آرزو دارم. اول این‌که خداوند فرزندی به ما عطا فرماید تا بعد از شهادت من دلخوشی‌ای باشد برای همسرم. دوم این‌که خدا خانه‌ای به ما بدهد تا همسر و فرزندم بعد از من مشکل سرپناه نداشته باشند و سومین آرزویم زیارت خانه‌ی معبود و زیارت قبر جدم رسول‌الله (ص) است.»
شگفت این‌که هر سه آرزوی سید در همان سال شهادتش برآورده شد. در سال ۱۳۶۶ سپاه خانه‌ای به او واگذار نمود. در مردادماه به زیارت بیت‌الله‌الحرام و مدینه‌النبی مشرف گردید و دو ماه بعد از تشرف به حج، فرزندش متولد شد. بهمن ماه سال ۱۳۶۶ بود که به بزرگ‌ترین آرزویش یعنی دیدار پروردگار نایل آمد.
منبع :کتاب ۱۵ آیه صفحه ی ۹۷
راوی : مادر شهید

 

سید مهدی اسلامی خواه
مادرم می‌گفت: «از هجران سید مهدی» ناراحت بودم. یک شب او را در خواب دیدم، به او گفتم: تو از پیش من رفتی و دیگر یادی از من نمی‌کنی و سراغی از ما نمی‌‌گیری؛ مهدی گفت: مادر من می‌توانم به شما سر بزنم ولی در انظار مردم نمی‌شود، شما ناراحت نباش، چند روز دیگر به سراغت می‌آیم.
یک روز بعدازظهر که در منزل تنها و روی پله‌های جلوی اتاق نشسته بودم، ناگهان چشمم به حیاط افتاد، با کمال تعجب دیدم سید مهدی در حالی که لباس روحانی به تن دارد و تسبیحی را هم در دستش می‌چرخاند و با خود چیزی را شبیه شعر زمزمه می‌کند به طرف من می‌آید. او جلو آمد و با من صحبت کرد. به او گفتم: «چرا دیر آمدی؟» گفت: «حالا که آمده‌ام و پیش تو هستم.»
من از شوق به گریه افتادم و با او حرف زدم و درد دل کردم و ازخود بی‌خود شدم. وقتی متوجه شدم، که او نبود. مرتبه‌ی دیگر که سید مهدی را دیدم، در حال خواندن نماز مغرب و عشا بودم، ناگهان احساس کردم سید مهدی وارد اتاق شد و جلوی من به نماز ایستاد، نمازم را مدتی طول دادم که بیشتر او را ببینم، او هم نمازش را ادامه داد، بعد فکر کردم نمازم را تندتر بخوانم تا پس از نماز او را بهتر ببینم و با او صحبت کنم، به سجده رفتم، از سجده که برخاستم هیچ‌کس جلوی من نبود.
منبع :کتاب لحظه ‌های آسمانی
راوی : خواهر شهید

 

سیراب کوثر
هوا به شدت گرم بود، اشعه‌های خورشید پوست بدنمان را می‌سوزاند، عملیات رمضان تازه آغاز شده بود، گروهان تحت فرماندهی «فایده» در محاصره بود. از شدت تشنگی همگی بی‌هوش شدیم. توان این را نداشتیم که پلک بزنیم.
ناگهان فایده از جایش بلند شد و گفت: بچه ها! بیدار شوید. من فاطمه زهرا(س) را درخواب دیدم، حضرت با دست خودشان قمقمه‌ی شهیدی را آب کردند. چند لحظه بعد قمقمه دست به دست گشت، و همه را سیراب نمود. آب سرد جانمان را تازه کرد، و روح تازه‌ای به ما بخشید. به داخل قمقمه نگاه کردم، هنوز داخل آن آب بود.السلام علی الشفا الذابلات
سلام بر آن لب‌های خشکیده‌ی حسین (ع)
منبع :کتاب افلاکیان
راوی : همرزم

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید