معرفی شرهانی
نام پاسگاه مرزی است که تقریباً در ۱۰۰کیلومتری غرب اندیمشک واقع شده است، پاسگاهی که خاک آن در دو عملیات پیروزمند محرم و والفجر یک بر قدمهای رزمندگان دلیر اسلام بوسه زد و از آن پس جاودانه شد.امروزه شرهانی یادمانی است که در میانه مناطق چم هندی، چم سری و عین خوش واقع است، این یادمان به همراه یادمان های دوکوهه، فکّه و فتحالمبین از شمالیترین یادمان های سرزمینهای جنوب است و متأسفانه به همین دلیل از مظلومیت بیشتری برخوردار است، و سرزمینی که هنوز در آغوش آن پیکرهای پاک و مطهر شهدای بسیاری به امانت آرمیده است، کمتر مورد توجه کاروان هاست.از زیباترین جلوههای ماندگار در این مقرّ تفحص، صحنههای مربوط به کشف و شناسایی پیکرهای پاک شهداست.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص ۱۳۴
نمادهای شرهانی
شهدای گمنام:
درست در دنیایی که همه چیز رنگ تفاخر و تظاهر میدهد، خاکهای گرم خوزستان و کوههای سرد کردستان و ایلام، شاهد تکاپوی ایثارگرانه مردان بیادعائی بود که جز به آسمان نظر به جایی نداشتند.
اما در میان این مردان بیادعا گروهی بودند که پا را فراتر نهادند و نه تنها جز به آسمان نظر نداشتند بلکه خواهان آن بودند که فقط آسمان و آسمانیان نظارهگر رقص شهادت آنان باشند. اینان در زمین گمنام ماندند اما در آسمان در تنهایی خویش و خدایشان میهمان سفره محبت زهرا(س) گردیدند.
آیا خداوند در بهشت خویش، آنان را به ما نشان خواهد داد.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص ۱۳۹
توسل به امام زمان)عج( در تفحص
آن شب غلامی خاطره تعریف کرد. از اولین روزهایی که آمده بودند شرهانی میگفت: «قرارگاه به ما اجازه تفحص نمیداد. میگفتند امنیت ندارد. منافقین توی منطقهاند نمیشود وقتی اصرار ما را دیدند قرار شد یک هفته موقت باشیم اگر شهید پیدا کردیم مجوز بدهند. و ما رسماً وسایلمان را بیاوریم و شروع کنیم. از یک طرف خوشحال بودیم که ماندهایم از طرف دیگر وقت کم و منطقه وسیع و خطرناک میترسیدیم نتوانیم شهیدی پیدا کنیم.هر روز از میدانهای وسیع مین، سیم خاردارها و تلههای انفجاری میگذشتیم. اما هر روز ناامیدتر میشدیم. مینهای منطقه، منافقین، عراقیها از هیچ کدام آنقدر نمیترسیدیم که از دست خالی برگشتن میترسیدیم. روز آخر ماندمان نیمه شعبان بود آن روز رمز حرکتمان «یا مهدی(عج)» بود.عجیب همه پریشان بودند. خورشید هم دست پاچه بود انگار. زودتر از همیشه رفت پشت ارتفاع ۱۷۵ نزدیک غروب بود و لحظه وداع باید سریع از منطقه میرفتیم. بچهها از خود بی خود بودند میگفتند دیدید قابل نبودیم با نام «مهدی» روز نیمه شعبن کار را شروع کردیم و حالا باید برگردیم. اشک حلقه زده بود توی چشمهایشان. هر کس دنبال چیزی میگشت برای یادگار و تبرک با خودش ببرد یکی یک مشت خاک بر میداشت. یکی یک تکه سیم خاردار. من هم رفتم سراغ شقایق وحشی. میخواستم با ریشه درش بیاورم بگذارم توی قوطی کنسرو وقتی شقایق را آرام جدا کردم از زمین دیدم ریشه شقایق روی جمجمه شهید سبز شده. روی سجدهگاهش با فریاد «یا مهدی(عج)» بچهها همه جمع شدند. آرام آرام خاکها را کنار میزدیم دلهره داشتیم کاش پلاک هم داشته باشد هم از لشگر باشد پلاک که پیدا شد همه سلام دادند بر محمد(ص) و آلش. پلاک را استعلام کردیم روی پا بند نبودیم شهید مهدی منتظر القائم بود از لشگر امام حسین
راوی:
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۱۳۹ مستند تفحص، ص۴۸ ـ ۴۷
هفتاد و دو نفر
تیر ماه ۱۳۷۸ بود. حوادث سیاسی و فرهنگی، مردم را دلتنگ شهدا کرده بود. سردار باقرزاده اکیپهای تفحص را جمع کرد و گفت: «مردم تماس میگیرند و درخواست میکنند مراسم تشییع شهدا بگذارید تا عطر شهدا حال و هوای جامعه را عوض کند.»تعداد شهدای کشف شده توی معراج، کمتر از ده شهید بود. سردار باقرزاده گفت: «بروید توی مناطق به شهدا التماس کنید و بگید شما همگی فدایی ولایت هستید. اگه صلاح میدانید به یاری رهبرتان برخیزید.»چند روزی گذشت. سردار تماس گرفت و آخرین وضعیت را از من پرسید. گفتم چیزی پیدا نشد. پرسید: «به شهدا گفتید؟» گفتم: «سردار! بچهها دارند زحمت خودشون رو میکشند.» گفت: «همان چیزی که گفتم. عمل کنید!» شب بود که با برادران علی شرفی و روحالله زوله مهیا میشدیم فردا به سمت هورالعظیم حرکت کنیم.صبح حدود ساعت ۳۰/۱۰ به منطقه شطالعلی، محور عملیاتی بدر و خیبر رسیدیم. برای رفع تکلیف، جملات سردار را بازگو کردم. نهار را خوردیم و برگشتیم. عصر بود رسیدیم اهواز. به ستاد اعلام شده بود در شلمچه تعدادی شهید پیدا شده. از خوشحالی بال درآوردم. خودم را رساندم شلمچه. ۱۶ شهید پیدا شده بود. شهدا را آوردم پادگان. چند ساعتی بیشتر توی پادگان نبودم که گفتند از هور تماس گرفتند که شهید پیدا شد. دیگر توی پوست خودم نمیگنجیدم. شده بودند ۱۹ شهید.چند روزی گذشت و از شرهانی و فکّه، هر روز خبر خوشی میرسید.
نماز مغرب و عشا را خوانده بودیم و مشغول خوردن شام بودیم که سردار تماس گرفت: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خود را رساندند. درهای رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح شهدا را به سمت تهران حرکت بده.» گفتم: «سردار! چند روز دیگه اجازه بدید.» تأکید که حتماً فردا صبح حرکت کنیم و از تعداد شهدا پرسید. گفتم: «هنوز شمارش نکردهام.» و همین طور که گوشی را با کتفم نگه داشته بودم، شروع کردم به شمردن: «۱۶ تا فکّه؛ ۱۸ تا شرهانی… جمعاً شد ۷۲ شهید.» سرادار گفت: الله اکبر! روز عاشورا هم ۷۲ نفر پای ولایت ایستادند.»سعی کردم به بهانهای معطل کنم تا تعداد شهدا بیشتر شود. اما دستور همان بود؛ ۷۲ شهید به نیابت از ۷۲ شهید عاشورا در پاسداری از حریم ولایت، تشییع شدند.
راوی: محمد احمدیان
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۱۴۰ نشریه امتداد شماره ۱۸، ص۲۴
محرم رازخیلی را رفته بودیم. هر شیء مشکوکی را که میدیدیم، سریعاً به طرفش رفته و محل را تا چند متر اطرافش زیر و رو میکردیم. با سرنیزه یا بیل و کلنگ. اما هیچ اثری پیدا نمیکردیم. دیگر بچهها خسته شده بود. دستها هم تاول زده بود وو تاولها هم ترکیده و خاک هم که روی زخم تاولها میریخت، میسوخت.تصمیم گرفتیم کمی استراحت کنیم. برای استراحت کنار تپهای دراز کشیدیم و من به فکر فرو رفتم. خدایا! چه طور سرزمینیه، هر چی میگردیم تمامی نداره. از طرفی با اینکه مطمئنیم بچهها اینجا شهید شدند و جا ماندهاند، اما هیچ اثری از آنها نیست. تو همین فکرها و با سر نیزه به حالت سرگرمی و بدون انگیزه زمین را میکندم. یک دفعه احساس کردم سر نیزهام به چیزی برخورد کرد. سریعاً خاکها را کنار زدم، یا زهرا! پوتین نظامی بود! اطراف پوتین را خالی کردیم. با دقت زمین را کندیم. پیکر مطهر شهیدی پیدا شد. بچهها همگی شروع کردند تپه را که سنگر خاکی بود، خراب کردند و هر چند دقیقه یک بار فریاد «یا زهرا(س)» و «یا حسین(ع)» بچهها، خبر از پیدا شدن شهیدی میداد. آن روز پانزده شهید پیدا شد. آنها را به معراج الشهدای شرهانی آوردیم و شدند مونس بچهها. حرفهای ناگفته سالها را که کسی را محرم شنیدن نمیدیدیم به پایشان ریختیم.
راوی: محمد احمدیان
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۱۴۲ نشریه امتداد شماره ۱۸، ص۲۲
ملائک آن شهید را برده بودند
… روز پنجشنبه بود مثل همیشه بعد از نماز صبح بلافاصله بچهها آماده شدند تا پای کار برویم. فردا روز ولادت آقا امام رضا(ع) بود و چون روز جمعه بود، احتمال اینکه کار را تعطیل کنیم وجود داشت. گفتیم رمز حرکت آن روز، نام مبارک آقا علی بن موسی الرضا(ع) باشد تا عیدی را شب ولادت بگیریم.تا چمهندی که کار میکردیم، باید نزدیک به ۲۲ کیلومتر میرفتیم. احساس کردم بچهها از نظر روحیه، گرفتهاند دنبال سوژهای میگشتم تا بچهها را از این حال و هوا بیرون بیارم. زمزمهای گرفتم که نمیدانم از کجا به ذهنم آمد: «بگو یا علی، غمها تو از یاد ببر / بگو یا علی، بهشت و یک جا بخر.»بچهها هم این ذکر را گرفتند و خنده بود که بر لب بچهها نشست، به محل کار رسیدیم. یکی از بچهها با بیل مشغول به کار شد و ما هم قرار شد داخل شیارها را کاوش کنیم، یکی از برادران هم مثل اینکه سوزنش گیر کرده باشد، یک بند مشغول خواندن اون ذکر بود مزد ذکر آن روزمان و عیدی اربابمان پیکر مطهر سه شهید بود که به مقر برگشتیم. یکی از برادران برای رفتن به خانهاش در دهلران، به سه راه شهید خرازی رساندم و خودم رفتم مخابرات عینخوش تا به حاجی تلفن کنم و بگم سه شهید با هویت کامل گشف شده است که اتفاقی جالب افتاد؛ مسئول بسیج عینخوش مرا دید گفت: نذر کردهام پنج کبوتر به تو بدم که توی مقر، کبوتر حریم شهدا بشن. وقتی وارد مقر شدم حال عجیبی داشتم. سه شهید، پنج کبوتر و شعر قربون کبوترای حرمت
راوی: محمد احمدیان
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۱۴۳ نشریه امتداد شماره ۱۳، ص۴۱
شرح و شناسنامه عملیات ها در شرهانی
عملیات های انجام شده: ۱. عملیات محرم ۲. عملیات والفجر یک
۱. عملیات محرم:
شرح عملیات: عملیات محرم در ساعت ۸:۲۲دقیقه ۱۰آبان ۱۳۶۱ آغاز شد که در سه مرحله زمانی طرح ریزی شد:
در مرحله اول الحاق مناسب نیروها موجب محاصره و به اسارت درآمدن تعداد زیادی از نیروهای دشمن شد و حدود ۵۵۰ کیلومتر مربع از خاک ایران از جمله موسیان آزاد شد و جاده عین خوش به دهلران از زیر دید و تیر مستقیم دشمن خارج شد.
در مرحله دوّم، نیروهای خودی ضمن ترمیم رخنه بوجودآمده- به دلیل عدم موفقیت قرارگاه چهارم در الحاق- حلقه محاصره دشمن را کامل کردند و ضمن به اسارت درآوردن تعداد دیگری از نیروهای دشمن ۱۵۰ کیلومتر مربع از زمینهای اشغال شده نیز آزاد شد و مرحله سوم عملیات در ساعت ۸ صبح سه شنبه ۱۶ آبان ماه به پایان رسید و طیّ آن ۳۰۰ کیلومتر مربع از خاک عراق شامل پاسگاه های زبیدات، شرهانی، ابوغریب و همچنین تأسیسات نفتی شامل ۷۰ حلقه چاه نفت به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و سازماندهی ۱۴ تیپ دشمن در این نبرد آسیب دید.
شناسنامه عملیات :
• نام عملیات: محرم
• زمان اجرا: ۱۰/۸/۱۳۶۱
• مدت اجرا: یک هفته
• تلفات دشمن:
انسانی(کشته، زخمی، اسیر): ۱۰۴۰۰نفر
تسلیحاتی:
* منهدم شده: ۲۶۰ دستگاه تانک و نفربر زرهی،۲۳۰دستگاه خودرو، ۱۰فروند هواپیما و چندین قبضه توپ سبک و سنگین و انبار مهمات.
* غنائم: بیش از ۱۵۰ دستگاه تانک و نفربر زرهی، انواع توپ های ضد هوایی و خمپاره¬انداز، بیش از ۲۵۰دستگاه خودرو و چندین موشک انداز مالیوتکا.
• رمز عملیات: یا زینب(س)
• محورهای عملیات: موسیان و شرهانی، عین خوش- زبیدات در جبهۀ میانی جنگ.
• یگان های عمل کننده: نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با پشتیبانی توپخانه ارتش جمهوری اسلامی.
• اهداف عملیات: آزادسازی ارتفاعات مرزی حمرین و تصرف جای پا برای تهدید منطقه العماره عراق- طی سه مرحله.
• فرماندهان نبرد: شهید حسین خرازی، شهید حاج احمد کاظمی، شهید مهدی زین الدین، شهید حسن باقری.
۲. عملیات والفجر یک
شناسنامه عملیات :
سه ماه پس از انجام عملیات ناموفق والفجر مقدماتی، عملیات «والفجر۱» در منطقه شمال غربی «فکّه» تا بلندیهای «حمرین» طرح ریزی شده و در ساعت ۲۲ و ۱۰ دقیقه ۲۰ فروردین با رمز «یا الله یا الله یا الله» حمله یگان های سپاه و ارتش به فرماندهی شهید علی صیاد شیرازی- فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش- آغاز شد، به خلاف عملیاتهای قبلی که در آنها اصل غافلگیری با استفاده از عناصری مثل تاریکی شب و ساعات استراحت دشمن رعایت می شد، در این عملیات روش «هجوم در پوشش آتش تهیه» بکار گرفته شد، در این عملیات ۸ لشکر از سپاه پاسداران و ۲ لشکر، ۳ تیپ و یک گردان از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران شرکت داشتند و نیروها از صبح روز اول تا پایان روز ششم عملیات علی رغم پاتک های شدید نیروهای عراقی توانستند اهداف بدست آمده را تثبیت کرده، حالت پدافند به خود بگیرند.
شناسنامه عملیات:
• نام عملیات: والفجر یک
• زمان اجرا: ۲۰/۱/۱۳۶۲
• مدت اجرا: شش روز
• رمز عملیات: (یا الله- یا الله- یا الله)
• تلفات دشمن:
انسانی(کشته، زخمی، اسیر): ۶۷۵۰نفر
تسلیحاتی:
* منهدم شده: ۹۸ دستگاه تانک و نفربر زرهی، ۵ فروند چرخبال.
* غنائم: مقداری غنائم تسلیحاتی دشمن.
• محورهای عملیاتی: منطقه عمومی شمال غربی فکّه- جبهه میانی.
• یگان های عمل کننده: نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی به همراه گردان هایی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
• اهداف عملیات: سرکوب نیروهای دشمن و بازپس گیری مناطق تحت اشغال.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص ۱۳۴
شرهانی یعنی …
عاقبت جوینده یابنده است. این جمله را باید از زبان بچه های گروه تفحص شنید. باید از جویندگان گنج، نادیده ها را بپرسی و ناشنیدنی ها را بشنوی باید از مردمک چشم شهیدیاب ها شرهانی را دید.
شرهانی جایی است که بچه های گروه تفحص زیر لب زمزمه می کنند:
خاک را یک سو بزن آرام تر خفته اینجا یار مفقود الاثر
و وقتی چیزی پیدا نمی کنند دست بغض گلویشان را می فشارد و آنها را مجبور می کند که زیر لب نجوا کنند:
گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را
اینجا شرهانی است چه چیزی را گم کرده باشی یا گم نکرده باشی باید دنبال گم شده خودت یا دیگران بگردی. مهم این است که هر کس هر چه پیدا کرد شادیش را با دیگران تقسیم می کند. اینجا سرزمین طلاست،معدن گنج است، اگر نقشه داشته باشی راحت به گنج می رسی،منظورم پلاک است یا هر چیزی که می تواند به گنج یعنی شهید تو را برساند.
اینجا سرزمین گمنام هاست. سرزمین بینام و نشان ها.
اما همیشه گمنامی در بی نام و نشانی نیست اینجا مدفن فرزندان روح الله است.
اینجا شهداء شعله شعله آب شدند و در ذهن زمین حل کردیدند و عده ای که سرشار از احساس پروانه ها هستند به دنبال چشمه ی حیاتند و شهداءچشمه حیات جاودان هستند اگر جرعه ای از صبوی معنوی شهداء بنوشی حیات ابدیت تضمین است. اینجا خاک، ندای انالحق سر می دهد و شیطان پس از قرن ها بر خاک سجده کرده، اینجا منزل و مأوای عشاقی است که خورشید را جرعه جرعه نوشیدند و آسمانی شدند و رفتند. اینجا آیه شریفی «إنی أعلم ما لا تعلمون» را که خدا فرموده خوب معنی می شود و سرش فاش می گردد. خدا می دانست که مردانی می آیند از قتیله باران و از تبار نور و روشنایی و دین او را با خون رنگامیزی می کنند. خدا می دانست که بالاتر از سرخی خون شهید رنگی نیست.
«چه غافلند دنیا پرسنتان و بی خبران، که ارزش شهادت را در صحیفه های طبیعت جستجو می کنند و وصف آن را در سرودها و حماسه ها و شعر ها می جویند و در کشف آن از هنر تخیل و کتاب تعقل مدد می خواهند و حاشا که حل این معما جز به عشق میسر نگردد.»
شرهانی، نامی است که وجود انسان را می لرزاند و حس می کنی روی گسل زلزله ایستاره ای.
اینجا مکانی است که هم کیش می شوی و هم مات. بی آنکه بخواهی و متوجه باشی.
در شرهانی باید دلت را خانه تکانی کنی تا شهداء را دعوت کنی تا حضور محبوبه های خدا را درک کنی و لمس نمایی.
اینجا اگر به صاحب خانه دل بدهی عرشی می شوی. آخوربین نمی شوی آخر بین می شوی. از اینجا می شود تا آسمان پل زد.
کم کم بوی سیب می وزد؛ و استخوان ها بوی مدینه می دهد.
اینجا منطقه ای است که اگر دل به خدا بدهی رنگ خدا می گیری، رنگی ثابت و بدون تغییر. مگر غیر از این است «صبغه الله و من احسن من الله صبغه».
باد ضجه می زند و آسمان مبهوت به پس صحنه های عاشورا می نگرد.
به آنهایی می نگرد که آمداند با برادران ایمانشان درد دل کنند و معنی می کنند و به آنهایی نگاه می کند که فلسفه حیات را معنی می کنند و به آنهایی نگاه می کند که فلسفه حیات را تفسیر کردند و رفتند.
فلسفه حیات را تفسیر این دو حرف حافظ باید دانست با دوستان مروت با دشمنان مدارا، یا به عبارت آسمانی «أشداء علی الکفار رحماء بینهم».
اینجا می شود دایره المعارف غیرت و همت و… را نوشت.
اینجا باید با خاک بازی کرد و حرف زد تا حرف بزند و نشانی گنج را بدهد.
اینجا باید ساخت و سوخت تا آموخت.
اینجا شرهانی است قطعه ای از ملکوت و بهشت.
اینجا سعادت آباد است، نه شرهانی.
شرهانی نام مستعار بهشت است.
شهداء در آغوش گرم شرهانی استراحت می کنند و به خوابی ظاهری و بیداری باطنی فرو رفته اند.
شهداء حضور گرم گروه تفحص را خوب حس می کنند و لی در لذت می برند و از فلسفه یافتن خرسندند.
باید از شیخ بپرسی که چگونه می شود با چراغ درپی انسان بود؟
اینجا باید چراغ دلت را دوشن کنی تا شهداء را ببینی. زمین شرهانی آبستن هزار هزار لیلی است باید مجنون وار به دنبال لیلی ها باشی، شرهانی شرهانی نبود شهداء شرهانی را قدمگاه و زیارتگاه و شرهانی کردند. خدایا! خاک یا آتش؟! تو بهتر می دانی. شیطان تکبر کرده بود که شعار «خلقتنی من نار و خلقتنه من طین» را سر داد.
من حس می کنم ابوالتکبر و ابوالنادمین شرمنده است.
الان فلسفه خلقت انسان خاکی را می داند.
اگر نار می سوازند خاک شرهانی هم دل را و هم وجود را می سوزاند.
اگر نار نورانیت و روشنایی دارد خاک شرهانی نیز نورانیت و روشنایی غیر قابل توصیفی را به زائران هدیه می دهد.
شرهانی قدمکاه خداست؛ شرهانی شرح دلدادگی عاشق ها و معشوق های واقعی است و نه مجازی و خیالی. شرهانی شرح آنی نیست شرح زره به زره و شرح گذشته های نه چندان دور است. شرهانی شرح زندگی افلاکیان خاک نشین است. شرهانی را باید در شرهانی جست، شرهانی پادگان خداست که سربازانش نامریی هستند و رویایی نیستند.
ذره ذره خاک بوی باروت و خون می دهد. خاک تسبیح می گوید و ذکر.
اینجا هم می شود راه رفت و هم نمی شود هم می شود گریه کرد و هم نمی شود.
اینجا با آنجا و همه جا فرق دارد. اینجا جمال آفتاب را باید در خاک پیدا کنی خوب که بو می کنی ریه هایت پر از شهید می شود. اصلاً شهید می شوی و آسمانی.
خاک را که ورق ورق می زنی قصه زندگی هابیل تکرار می شود و آدم مات و مبهوت از پنجه های سرخ تاریخ.
اینجا سرزمینی است که اندیشه های خشک شکوفا می شود و اینجا اول است باید مسیر خودت را به سمت کوچه های آسمان تغییر بدهی.
اینجا اگر عقب بمانی برای همیشه عقب مانده ای و اگر جلو بروی برای همیشه جلو می روی.
اینجا راه صد ساله را می شود یک شبه طی کرد.
کجای این زمین را باید گشت؟ هر جا که بوی عشق بر خیزد.
فقط کافی است مقداری خاک برداری و بو کنی. مست که شدی یقین می کنی تربت لیلی همین جاست بعد باید زیر لب زمزمه کنی :«یا لیتنی کنت ترابا» و وا اسفا سر بدهی و پل های گذشته را ترمیم و مرمت کنی و آینده را بسازی.
کجای این زمین را باید مثل صفا و مروه هروله کنی تا گناهت مثل برگ های درخت بریزد؟
کجای این زمین باید ایستاد و به خدا زل زد. کجای این زمین به خدا نزدیکتر است و دستت به خدا می رسد؟ کجای این زمین را بگرد تا خودم را پیدا کنم و تو را دریابم؟ و… کجای این زمین را باید با چشم شخم زد؟!
منبع : کتاب « سفر به سرزمین نور »، بهزاد پودات، ص ۶۸