شعر باید گفت

شعر بايد گفت

شعر باید گفت و شعر تازه گفت

شعر خوش آهنگ و خوش اندازه گفت

تازگی ربطی ندارد با زمان

تازه آن باشد که ماند جاودان

کهنه ی دیروز گر زیبا بود

تازه هم امروز و هم فردا بود

تازه امروز گر بی معنی است

کهنه است و آنی است و فانی است

تازه آن باشد که از دل سر زند

با دو بال ویژه ی خود پر زند

حرف تو مفت است گر از دیگریست

مفت خوردن از جنون یا از خریست

ماه اگر داس است، حافظ گفته است

گر تو گویی، داس تو خواهد شکست

چیز دیگر را به مه مانند کن

یا به داست چیز دیگر بند کن

یار گر چون سرو سویت عازم است

زیر پایت نردبانی لازم است

تیغ ابرویش بود گر پر خراش

ریش تو لازم ندارد خود تراش

خال رخسارش اگر چون دانه است

نیست آن رخسار، بلکه لانه است

گر شده قلبت زهجرانش کباب

یا شده اشکت زمژگانش شراب

می کنی قصاب خود را ورشکست

می فروشت خمره را خواهد شکست

مهر او گر درد و رنج و ناخوشی است

مهرورزی نیست این آدم کشی است

ای بسا دیوان سنگین و کلفت

که پُر است از فکر پوچ و حرف مفت

راه خود جوی و مکن تقلید کس

از پریدن کبک، کی گردد مگس

گر ترا جز خرمگس در سبک نیست

خرمگس مان، غم مخور گر کبک نیست

خرمگس گر بهر خود فکری کند

گاه باشد وزوزِ بکری کند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا