شهادت، مزد پرکارهاست

شهادت، مزد پرکارهاست

شهادت، مزد پرکارهاست

فاطمه عباسی (فرزند شهید مدافع حرم منصور عباسی)

خیلی وقت‌ها خانم‌ها با این‌که نسبت به مهمان، بی‌علاقه نیستند، اما به دلیل دست‌تنها بودن و بار اضافی که مهمان‌داری بر دوش آن‌ها می‌گذارد، ترجیح می‌دهند در ایام نوروز کمتر مهمان داشته باشند و این خود اسباب کاهش صله‌رحم می‌شود، اما مادر من این‌طور نبود؛ همیشه از حضور مهمان استقبال می‌کرد و این به‌دلیل حمایت و یاری بی‌دریغ پدرم بود. اگر مادرم خورشت می‌پخت، پدرم برنج دم می‌کرد، مادرم ظرف می‌شست، پدرم جارو می‌کشید و… هر لحظه در کنار مادرم بود. لباس‌ها را از ماشین لباس‌شویی بیرون می‌آورد و آن‌قدر تمیز و مرتب روی بند می‌انداخت که دیگر نیازی به اتو کردن نداشت! این کارها را هم از ته دل و با محبت می‌کرد. به عبارتی هدفش در تمام این کارها رضای خدا بود. شاید فکر کنید پدرم کم‌مشغله بود، اما برعکس! از صبح زود باید می‌رفت بیرون و کلی کار و مسئولیت داشت، اما به‌محض این‌که به خانه می‌رسید، آستین‌ها را بالا می‌زد و خود را موظف به کمک به مادرم می‌دانست. گاهی بعد از رفتن مهمان‌ها ما مشغول خواب و استراحت می‌شدیم، اما پدرم خیلی آرام بلند می‌شد و ظرف‌ها را جمع می‌کرد و گاز را تمیز می‌کرد و…، بعد می‌خوابید. صبح که از خواب بیدار می‌شدیم خانه مرتب و تمیز بود؛ انگارنه‌انگار که دیشب مهمان داشتیم.

قبل از عید به تمام فامیل زنگ می‌زد و می‌گفت: منتظرتان هستیم. در ایام نوروز خانه ما حتی یک روز هم خالی از مهمان نمی‌شد. قبل از عید هم حواسش به اطرافیان بود و اگر کسی توانایی مالی نداشت، حتماً کمکش می‌کرد. همیشه به افرادی که توانایی مالی داشتند زنگ می‌زد و مبلغ قابل‌توجهی پول جمع می‌کرد و یک‌سری بسته‌های مواد غذایی تهیه می‌کرد که مادرم برای افراد نیازمند ببرد. همین کار را یک‌بار هم قبل از ماه رمضان انجام می‌داد.

ما یک رسمی داریم به اسم «کاسه شب عید». طبق این رسم، پدر برای دختری که ازدواج کرده آجیل و گوشت و برنج و… می‌فرستد. پدرم علاوه بر دو دختر خودش، برای تمام دختران فامیل و دوستانی که پدرشان را از دست داده بودند، کاسه شب عید می‌فرستاد، حتی اگر از نظر مالی مشکلی نداشتند. می‌گفت «دوست ندارم جای خالی پدرشان را حس کنند و با خودشان بگویند اگر پدرم زنده بود این کار را می‌کرد.»

در ایام عید و دیدوبازدید، تمام همتش ذوب کردن کدورت‌ها بود. اگر از کسی دلخوری داشت با این‌که بزرگ‌تر بود پا روی دلش می‌گذاشت و پیش‌قدم می‌شد. گاهی ما بچه‌ها به او خرده می‌گرفتیم که فلانی به شما ظلم کرده، چرا شما که بزرگ‌تر هستید می‌روید دیدنش؟ نمی‌توانستیم درک کنیم که چرا خودش را کوچک می‌کند؟ ایشان گاهی ساعت‌ها وقت می‌گذاشت تا ما را توجیه کند و می‌گفت «اگر نروم شاید سال‌های سال این کدورت ادامه پیدا کند و معلوم نیست در این مدت چه اتفاقاتی می‌افتد. دنیا کوتاه است و خدا جبران می‌کند. ببخش تا خدا ببخشد، بگذر تا خدا بگذرد!»

مادرم بعد از شهادت پدرم به ما می‌گفت بدی‌ها و ظلم‌هایی که در حق پدرتان شد در اصل، ابزاری بود برای به کمال رسیدن او، پدرتان این‌ها را پله کرد برای رسیدن به آسمان. من فکر می‌کنم شهادت، مزد کسانی است که در راه خدا پر کار هستند، حالا این کار چه در خانه و در خدمت خانواده باشد، چه مردم، چه نظام… .

*

شهید منصور عباسی مسئول قسمت مهندسی بود و به‌قول خودشون سنگرساز بی‌سنگر. ایشان چند روز بعد از آزادسازی بوکمال، در روز جمعه در کنار فرات، هنگام اذان ظهر به شهادت رسید(۱۰ آذر ۱۳۹۶). سال‌ها پیش برادر ۲۱ساله‌اش آیت‌الله عباسی نیز در عملیات بیت‌المقدس و در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده بود.

مجله آشنا، شماره ۲۱۴، صفحه ۲۴

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید