شهید محسن الشریف
ساعت حدود ۱۲:۳۰ نیمه شب بود که پس از اتمام کارها جهت استراحت به سنگری که به صورت کانکس در زیر خاک قرار داشت رفتیم. هنوز کاملاً خوابمان نبرده بود که با صدای مهیبی از جا برخاستیم. همه جا دود بود و چیزی مشاهده نمی شد. همه، «الله اکبر» گفتیم و از سنگر بیرون آمدیم ولی محسن بیرون نیامد.
به کمک مهندس هزاردستان، او را بغل کرده از سنگر بیرون آوردیم در آنجا متوجه شدیم که پایش شکسته است.حدود ساعت حدود ۴ نیمه شب بود که برای نماز از خواب بیدار شدم، متوجه محسن شدم که حالش خیلی بد بود و شدیداً سرفه و استفراغ می کرد من او را بغل کردم و تسلی دادم.
محسن به قدری بی قرار و ناراحت بود که مرا به طرفی پرت کرد و خودش از شدت تلاطم روی زمین می غلطید.
من و سایر دوستان نیز حالت تهوع داشتیم ولی حال محسن از همه ما بدتر بود. مهندس رضایی حالت ضعف داشت و صورت مهندس هزاردستان قرمز شده بود.
همگی سوار آمبولانس شده به طرف بهداری رفتیم. در بین راه محسن حالت بیهوشی داشت. همگی ما نیز به تدریج دچار سرفه و استفراغ شدیم.
آقای صدیقی در اهواز به شهادت رسید، محسن چند روز بعد در بیمارستان قلب تهران و آقای هزاردستان چند روز بعد در بلژیک شهید شدند.