شهید وحید بارچیان

شهيد وحيد بارچيان

خودم اهل جبهه و جنگ بودم سال ۱۳۶۲ برای اولین بار به جبهه رفتم. ساعت ۳ نیمه شب به مقر شهید حاج بابا رسیدیم خودم پیکر پودر شده چهار شهید را برای خانواده‌هایشان فرستادم. آنجا تهیه غذا ۱۶۰۰۰ نفر بر عهده ما ۹۰ نفر بود. یک ماه بیشتر نماندم و به گرگان برگشتم.
کمی که گذشت دلم بی‌تاب جبهه شد. ساکم را برداشتم و راهی شدم و ۲ هفته در خرمشهر ماندم. آنجه در حسینیه‌ای ساکن شدیم که می‌گفتند طبقه دومش امن نیست اما چون می‌دانستیم از آنجا تا کربلا مسافت زیادی نیست، خود را به طبقه‌ی بالا می‌رساندیم و مراسم دعا و قرائت قرآن را در آنجا برگزار می‌کردیم. دیگر ترس برایمان معنایی نداشت.
وحید فرزندم بعد از ۶ ماه حضور در جبهه به خانه بازگشت. خودش مرا تا کمیته امداد بدرقه کرد. ساکم را او تا آنجا برد. گفتم:«وحیدجان مادر تو این چند وقت که من در منطقه هستم در خانه بمان».پاسخی نداد بعداً شنیدم ۸ روز پس از اعزام من راهی شده خیلی دلم می‌خواست او را ببینم. وحید در میدان جنگ شهد شهادت نوشید و من دست خالی با کوله‌باری از حسرت به خانه بازگشتم.
راوی:هوشیار – مادر شهید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا