فاطمه خوشچهره از اهالی صومعهسرا و متولد روز چهارم اسفندماه سال ۱۳۱۸ است. ۹ ساله بود که سایه گرم پدر را از دست داد و در ۱۰ سالگی به عقد جوانی پاکدامن درآمد و صاحب ۶ فرزند شد. خودش میگوید: «ما زندگی سختی داشتیم و کارهای خانه و کشاورزی و رسیدن به بچهها اجازه نمیداد که ما دغدغه دیگری داشته باشیم اما محمد انگار در این خانه تربیت نشده بود. رفتارش و عبادتش در خانواده تک بود. از همان دوران نوجوانی طوری رفتار کرد که همه ما با اینکه سنی هم نداشت به او احترام میگذاشتیم؛ مواظب بودیم مبادا رفتار ناشایستی از ما جلوی او سر بزند….»
– بعد از انقلاب هم منافقین دست از کینهتوزی برنداشتند و بچهها هروز با سر و صورتی خونین به خانه میآمدند. اما محمد سعی داشت با مهربانی جایی در دل آنها باز کند. از کمک به افراد بیبضاعت دریغ نداشت. برایشان حمام و چاه درست میکرد. برای مادر نیز یک خانه ساخت تا همیشه یادش زنده بماند.
_هرچه به او میگفتیم، زن بگیر راضی نمیشد تا اینکه با پادرمیانی پدرش که مورد احترامش بود سرسفره عقد نشست. ما رسم داریم آخر سال که میشود، لباسها و لوازم کهنه و غیر قابل استفاده را دور میریزیم. چند روز مانده به عروسی محمد، یک روز دیدم او پشت خانه داخل خاکها دنبال چیزی میگردد. پرسیدم چهکار میکنی جواب داد من که ماندنی نیستم پس چرا لوازم نو بخرم همینها را استفاده میکنم بالاخره با همان لباسهای کهنه سرسفره عقد آمد.
_ بعد از شهادت، اسلحهاش زمین نماند. حسین برادر کوچکش راهی شد اما او هم به اصرار مادر بر سر سفره عقد نشست. حالا مادر با حسرت از به دنیا آمدن نوهاش برای همه تعریف میکند: وقتی مائده به دنیا آمد، حسین خیلی ذوق میکرد. هنوز سه چهار ماه بیشتر نداشت اطرافش پشتی میگذاشت تا بایستد و راه برود. هرچه به او میگفتیم نمیشود، قبول نمیکرد. من هم خیلی خوشحال بودم؛ چون احساس میکردم سرش گرم شده و این بچه باعث میشود که او از رفتن به جبهه صرف نظر کند.
– بعد از عملیات کربلای ۲ نذر کرد پدر و مادر را به زیارت امام رضا(ع) ببرد و ۵۰ هزار صلوات بفرستد تا خداوند توفیق شهادت نصیبش کند. وقتی از مسافرت برگشت بار سفر بست و ۳ روز بعد خبر شهادتش در شهر پیچید.
_ کنار قبر محمد خالی بود و حسین نیز وصیت کرده بود او را در زیر پای محمد به خاک بسپارند. پدر و چند تن از دوستان حسین برای کندن قبر به مزار شهدا رفتند اما ناگهان کلنگ به دیوار سیمانی حایل بین دو قبر اصابت کرد و دیوار فروریخت و همه دیدند که پیکر محمد بعد از ۲ سال هنوز سالم سالم است. پدرش دست به آسمان برداشت و گفت: خدایا بر من ثابت شده که شهداء برحقند و در جوار تواند و شکرت را به جا میآورم.
_ حالا مادر فقط به یاد ۲ فرزند عزیزش اشک میریزد و در مقابل این مصیبت به لطف حق صبوری میکند تا کسی از بیقراری دلش آرام گیرد.
راوی:فاطمه خوشچهره