طلاق قضایى

طلاق قضايى

 دانشنامه طلاق در اسلام             
کتاب: مجموعه آثار ج ۱۹ ص ۲۸۵
نویسنده: شهید مطهرى
طلاق قضایى یعنى طلاقى که به وسیله قاضى نه به وسیله زوج صورت بگیرد.
در بسیارى از قوانین جهان اختیار طلاق مطلقا در دست قاضى است و تنها محکمه است که مى‏تواند به طلاق و انحلال زوجیت راى بدهد.از نظر این قوانین تمام طلاقها طلاق قضایى است.ما در مقالات گذشته با توجه به روح ازدواج و هدف از تشکیل کانون خانوادگى و مقام و موقعى که زن باید در محیط خانوادگى داشته باشد،بطلان این نظریه را روشن کردیم و ثابت کردیم طلاقهایى که جریان عادى خود را طى مى‏کند نمى‏تواند بسته به نظر قاضى باشد.
بحث فعلى ما در این است که آیا از نظر اسلام قاضى(با همه شرایط سخت و سنگینى که اسلام براى قاضى قائل است)در هیچ شرایط و اوضاع و احوالى حق طلاق ندارد،یا اینکه در شرایط خاصى چنین حقى براى قاضى پیدا مى‏شود هر چند آن شرایط خیلى استثنایى و نادر الوجود بوده باشد.
طلاق حق طبیعى مرد است اما به شرط اینکه روابط او با زن جریان طبیعى خود را طى کند.جریان طبیعى روابط شوهر با زن به این است که اگر مى‏خواهد با زن زندگى کند از او به خوبى نگهدارى کند،حقوق او را ادا نماید،با او حسن معاشرت داشته باشد،و اگر سر زندگى با او را ندارد به خوبى و نیکى او را طلاق دهد;یعنى از طلاق او امتناع نکند،حقوق واجبه او را بعلاوه مبلغى دیگر به عنوان سپاسگزارى به او بپردازد و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره (۱) و علقه زناشویى را پایان یافته اعلام کند.
اما اگر جریان طبیعى خود را طى نکند چطور؟یعنى اگر مردى پیدا شود که نه سر زندگى و حسن معاشرت و تشکیل کانون خانوادگى سعادتمندانه و اسلام پسندانه دارد و نه زن را آزاد مى‏گذارد که دنبال کار خود برود،به عبارت دیگر نه به وظایف زوجیت و جلب نظر و رضایت زن تن مى‏دهد و نه به طلاق رضایت مى‏دهد،در اینجا چه باید کرد؟
طلاق طبیعى نظیر زایمان طبیعى است که خود به خود جریان طبیعى خود را طى مى‏کند. اما طلاق از طرف مردى که نه به وظایف خود عمل مى‏کند و نه به طلاق تن مى‏دهد،نظیر زایمان غیر طبیعى است که با کمک پزشک و جراح نوزاد را باید بیرون آورد.
آیا بعضى ازدواجها سرطان است و زن باید بسوزد و بسازد؟
اکنون ببینیم اسلام درباره این گونه طلاقها و این گونه مردان چه مى‏گوید.آیا باز هم مى‏گوید کار طلاق صد در صد بسته به نظر مرد است و اگر چنین مردى به طلاق رضایت نداد،زن باید بسوزد و بسازد و اسلام دستها را روى یکدیگر مى‏گذارد و از دور این وضع ظالمانه را تماشا مى‏کند؟
عقیده بسیارى همین است.مى‏گویند:از نظر اسلام این کار چاره پذیر نیست.این یک نوع سرطان است که احیانا افرادى گرفتار آن مى‏شوند و چاره ندارد.زن باید بسوزد و بسازد تا تدریجا شمع حیاتش خاموش شود.
به عقیده اینجانب این طرز تفکر با اصول مسلم اسلام تضاد قطعى دارد.دینى که همواره دم از عدل مى‏زند،«قیام به قسط‏»یعنى برقرارى عدالت را به عنوان یک هدف اصلى و اساسى همه انبیا مى‏شمارد لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط (۲) چگونه ممکن است‏براى چنین ظلم فاحش و واضحى چاره اندیشى نکرده باشد؟!مگر ممکن است اسلام قوانین خود را به صورتى وضع کند که نتیجه‏اش این باشد که بیچاره‏اى مانند یک بیمار سرطانى رنج‏بکشد تا بمیرد؟!
موجب تاسف است که برخى افراد با اینکه اقرار و اعتراف دارند که اسلام دین «عدل‏»است و خود را از«عدلیه‏»مى‏شمارند،اینچنین نظر مى‏دهند.اگر بنا بشود قانون ظالمانه‏اى را تحت عنوان‏«سرطان‏»به اسلام ببندیم،مانعى نخواهد بود که قانون ستمگرانه دیگرى را به عنوان‏«کزاز»و قانون دیگرى را به بهانه‏«سل‏»و قانون دیگرى را به عنوان‏«فلج اعصاب‏»و قوانین ستمگرانه دیگرى را به بهانه‏هاى دیگر بپذیریم.
اگر اینچنین است پس اصل‏«عدل‏»که رکن اساسى تقنین اسلامى است کجا رفت؟ «قیام به قسط‏»که هدف انبیاست کجا رفت؟
مى‏گویند:سرطان.عرض مى‏کنم:بسیار خوب،سرطان.آیا اگر بیمارى دچار سرطان شد و با یک عمل ساده بشود سرطان را عمل کرد،نباید فورى اقدام کرد و جان بیمار را نجات داد؟
زنى که به همسرى مردى براى زندگى با او تن مى‏دهد و بعد اوضاع و احوال به صورتى درمى‏آید که آن مرد از اختیارات خود سوء استفاده مى‏کند و از طلاق زن نه به خاطر زندگى و همسرى بلکه براى اینکه از ازدواج آینده او با یک شوهر واقعى و مناسب جلوگیرى کند و به تعبیر قرآن او را«کالمعلقه‏»نگه دارد خوددارى مى‏کند،حقا چنین زنى مانند یک بیمار سرطانى گرفتار است.اما این سرطان سرطانى است که به سهولت قابل عمل است.بیمار پس از یک عمل ساده شفاى قطعى و کامل خود را باز مى‏یابد.این گونه عمل و جراحى به دست‏حاکمان و قاضیان شرعى واجد شرایط امکان پذیر است.
همچنانکه در مقالات پیش اشاره کردیم یکى از دو مشکل بزرگ در جامعه ما امتناعهایى است که برخى مردان ستمگر از طلاق مى‏کنند و از این راه به نام دین و به بهانه دین ستم بزرگى مرتکب مى‏شوند.این ستمگریها به ضمیمه آن طرز تفکر غلط به نام اسلام و دین که مى‏گوید زن باید این گونه ستمها را به عنوان یک سرطان غیر قابل علاج تحمل کند،بیش از هر تبلیغ سوء دیگر علیه اسلام اثر گذاشته است.
با اینکه بحث در این مطلب جنبه فنى و تخصصى دارد و از حدود این سلسله مقالات خارج است،لازم مى‏دانم اندکى در اطراف این مطلب بحث کنم تا بر بدبینان روشن کنم که آنچه اسلام مى‏گوید غیر این حرفهاست.
بن بست‏ها
این گونه بن بست‏ها منحصر به مسائل ازدواج و طلاق نیست،در موارد دیگر از قبیل مسائل مالى نیز پیش مى‏آید.نخست‏ببینیم آیا اسلام در غیر مورد ازدواج و طلاق با این بن‏بست‏ها چه کرده است.آیا اینها را به صورت بن بست و به صورت یک پدیده چاره ناپذیر پذیرفته است‏یا بن بست را از میان برده و چاره کرده است؟
فرض کنید دو نفر از راه ارث یا از راه دیگر،مالک یک کالاى غیر قابل تقسیم از قبیل یک گوهر یا یک انگشتر یا اتومبیل یا تابلو نقاشى مى‏شوند و حاضر نیستند مشترکا از آن استفاده کنند به اینکه گاهى در اختیار یکى از آنها باشد و گاهى در اختیار دیگرى.هیچ کدام از آنها هم حاضر نیست‏سهم خود را به دیگرى بفروشد و هیچ گونه توافق دیگرى نیز در زمینه استفاده از آن مال در میان آنها صورت نمى‏گیرد. از طرفى مى‏دانیم تصرف هر یک از آنها در آن مال موقوف به اذن و رضایت طرف دیگر است. در این گونه موارد چه باید کرد؟آیا باید آن مال را معطل و بلا استفاده گذاشت و موضوع را به صورت یک مشکله لاینحل و یک حادثه بغرنج غیر قابل علاج رها کرد یا اینکه اسلام براى این گونه امور راه چاره معین کرده است؟
حقیقت این است که فقه اسلامى این مسائل را به صورت یک مشکله لا ینحل نمى‏پذیرد.حق مالکیت و اصل تسلط بر مال را آنجا که منجر به بى‏استفاده ماندن مال باشد محترم نمى‏شمارد.در این گونه موارد به خاطر جلوگیرى از بلا استفاده ماندن ثروت،به حاکم شرعى به عنوان یک امر اجتماعى و یا به قاضى به عنوان یک مساله اختلافى اجازه مى‏دهد که على رغم لجاجت و امتناع صاحبان حقوق،ترتیب صحیحى بدهند. مثلا مال مورد نظر اجاره داده شود و مال الاجاره میان آنها تقسیم شود و یا آن مال فروخته شود و قیمت آن در میان آنها قسمت‏بشود.به هر حال وظیفه حاکم یا قاضى است که به عنوان‏«ولى ممتنع‏»ترتیب صحیحى به این کار بدهد.هیچ ضرورتى ندارد که صاحبان اصلى مال رضایت‏بدهند یا ندهند.
چرا در این گونه موارد رعایت‏حق مالکیت که یک حق قانونى است نمى‏شود؟ براى اینکه اصل دیگرى در کار است:اصل جلوگیرى از ضایع شدن و بلا استفاده ماندن مال. رعایت مالکیت و تسلط صاحبان مال تا آنجا لازم است که منجر به رکود و تعطیل و بلا استفاده ماندن مال و ثروت نشود.
فرض کنید مال مورد اختلاف گوهر یا شمشیر یا چیز دیگرى از این قبیل است و هیچ یک از آنها حاضر نیست‏سهم خود را به دیگرى بفروشد،اما هر دو نفر حاضرند آن را دو نیم کنند و هر کدام نیمى از آن را ببرد;یعنى کار لجاجت را به آنجا کشانده‏اند که توافق کرده‏اند آن مال را از ارزش بیندازند.بدیهى است گوهر یا شمشیر یا اتومبیلى که دو نیم بشود از ارزش مى‏افتد.آیا اسلام اجازه مى‏دهد؟خیر،چرا؟چون تضییع مال است.
علامه حلى از بزرگان درجه اول فقهاى اسلام مى‏گوید:اگر آنها بخواهند چنین کارى بکنند حاکم باید جلو آنها را بگیرد.توافق صاحبان ثروت کافى نیست که به آنها اجازه چنین کارى داده شود.
بن بست طلاق
اکنون ببینیم در مساله طلاق چه باید کرد.اگر مردى سر ناسازگارى دارد،حقوق و وظایفى را که اسلام بر عهده او گذاشته است که بعضى مالى است(نفقات)و بعضى اخلاقى است(حسن معاشرت)و بعضى مربوط به امر جنسى است(حق همخوابگى و آمیزش) انجام نمى‏دهد،خواه هیچ یک از این حقوق و وظایف را ادا نکند یا بعضى از آنها را، در عین حال حاضر هم نیست زن را طلاق دهد;در اینجا چه باید کرد؟آیا اصل لازم و مورد اهمیتى از نظر اسلام وجود دارد که اسلام به حاکم یا قاضى شرعى اجازه مداخله بدهد(همان طورى که در مورد اموال چنین اجازه‏اى مى‏دهد)یا چنین اصلى وجود ندارد؟نظر آیت الله حلى
من در اینجا رشته سخن را به دست‏یکى از فقهاى طراز اول عصر حاضر،آیت الله حلى، مقیم نجف اشرف مى‏دهم.معظم له در رساله‏اى به نام‏«حقوق الزوجیه‏»درباره این مطلب نظر داده ‏اند.
خلاصه نظریه ایشان در آنچه مربوط به حقوق زن و امتناع مرد است این است:
«ازدواج پیمان مقدسى است.در عین حال نوعى شرکت میان دو انسان است و یک سلسله تعهدات براى طرفین به وجود مى‏آورد.تنها با انجام آن تعهدات است که سعادت طرفین تامین مى‏گردد.بعلاوه،سعادت اجتماع نیز بستگى دارد به سعادت آنها و انجام یافتن تعهدات آنها در برابر یکدیگر.
حقوق عمده زوجه عبارت است از نفقه و کسوه،حق همخوابگى و زناشویى،حسن معاشرت اخلاقى.
اگر مرد از انجام تعهدات خود نسبت‏به زن شانه خالى کند و از طلاق نیز خوددارى کند،تکلیف زن چیست و چگونه باید با مرد مقابله شود؟
در اینجا دو راه فرض مى‏شود:یکى اینکه حاکم شرعى حق دخالت داشته باشد و با اجراى طلاق کار را یکسره کند،دیگر اینکه زن نیز به نوبه خود از انجام تعهدات خود در برابر مرد خوددارى نماید.
اما از نقطه نظر اول یعنى دخالت‏حاکم شرعى،ببینیم روى چه اصل و چه مجوزى حاکم شرعى در این گونه موارد حق دخالت دارد.
قرآن کریم در سوره بقره چنین مى‏فرماید: الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان… (۳) یعنى حق طلاق(و رجوع)دو نوبت‏بیش نیست.از آن پس یا نگهدارى به شایستگى و یا رها کردن به نیکى.
و باز در سوره بقره مى‏فرماید: و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف و لا تمسکوهن ضرارا لتعتدوا و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه (۴) یعنى هرگاه زنان را طلاق دادید و موقع عده آنها رسید،یا از آنها به خوبى نگهدارى کنید و یا به خوبى جلوشان را باز بگذارید.مبادا براى اینکه به آنها ستم کنید آنها را به شکل زیان آورى نگهدارى کنید.هر که چنین کند باید بداند که به خویشتن ستم کرده است.
از این آیات یک اصل کلى استفاده مى‏شود و آن اینکه هر مردى در زندگى خانوادگى یکى از دو راه را باید انتخاب کند:یا تمام حقوق و وظایف را به خوبى و شایستگى انجام دهد(امساک به معروف نگهدارى به شایستگى)و یا علقه زوجیت را قطع و زن را رها نماید(تسریح به احسان رها کردن به نیکى).شق سوم یعنى اینکه زن را طلاق ندهد و به خوبى و شایستگى هم از او نگهدارى نکند، از نظر اسلام وجود ندارد.جمله( و لا تمسکوهن ضرارا لتعتدوا) همان شق سوم را نفى مى‏کند.و بعید نیست که جمله فوق مفهوم اعمى داشته باشد;هم شامل مواردى بشود که زوج عمدا و تقصیرا زندگى را بر زن سخت و زیان آور مى‏کند،و هم شامل مواردى بشود که هر چند زوج تقصیر و عمدى ندارد ولى به هر حال نگهدارى زن جز زیان و ضرر براى زن چیزى نیست.
این آیات هر چند در مورد عده و رجوع و عدم رجوع مرد وارد شده و تکلیف مرد را روشن مى‏کند که رجوع او باید بر پایه اساسى باشد،به خاطر این باشد که بخواهد از زن به شایستگى نگهدارى کند نه به خاطر اینکه بخواهد زن بیچاره را اذیت کند،اما اختصاص به این مورد ندارد;یک اصل کلى است و حقوق زوجیت را در همه وقت و همه حال بیان مى‏کند;یعنى زوج به طور کلى در زندگى باید یکى از دو راه گذشته را انتخاب کند و راه سومى برایش وجود ندارد.
بعضى از فقها از همین جا دچار لغزش شده،خیال کرده‏اند این آیات مخصوص مردانى است که مى‏خواهند در عده رجوع کنند.خیر،این آیات تکلیف همه مردان را در هر حال در برابر همسرشان روشن مى‏کند.دلیل ما بر این مطلب،گذشته از سیاق آیات این است که ائمه اطهار به این آیات در غیر مورد عده نیز استدلال و استشهاد کرده‏اند،مثل اینکه امام باقر علیه السلام فرمود:ایلا کننده(یعنى کسى که قسم مى‏خورد که با زن خود نزدیکى نکند)پس از چهار ماه اجبارا باید قسم خود را بشکند و کفاره بدهد و یا زن خود را طلاق دهد،زیرا خداوند مى‏فرماید: امساک بمعروف او تسریح باحسان .
امام صادق در مورد مردى که به مرد دیگر وکالت داده بود که زنى براى او عقد کند و از جانب او مهر معین کند و وکیل این کار را کرد اما موکل وکالت‏خود را انکار کرد، امام فرمود:بر آن زن حرجى نیست که براى خود شوهر دیگرى انتخاب کند.اما اگر آن مرد واقعا وکالت داده و عقدى که صورت گرفته است از روى وکالت‏بوده است، بر او واجب است فى ما بینه و بین الله این زن را طلاق بدهد،نباید این زن را بلا طلاق بگذارد،زیرا خداوند در قرآن مى‏فرماید: فامساک بمعروف او تسریح باحسان . پس معلوم مى‏شود ائمه اطهار این آیه را یک اصل کلى مى‏دانند،اختصاص به مورد خاص ندارد.
حاکم شرعى آنجا که مرد نه به وظایف زوجیت عمل مى‏کند و نه طلاق مى‏دهد باید زوج را احضار کند.اول به او تکلیف طلاق کند.اگر طلاق نداد خود حاکم طلاق مى‏دهد.امام صادق در روایتى که ابو بصیر از آن حضرت نقل کرده است فرمود:هر کس زنى دارد و او را نمى‏پوشاند و نفقه او را نمى‏پردازد،بر پیشواى مسلمین لازم است که آنها را(به وسیله طلاق)از یکدیگر جدا کند.»
این بود خلاصه بسیار مختصرى از نظریه یک فقیه طراز اول عصر حاضر.هر کس که تفصیل بیشترى بخواهد باید به رساله حقوق الزوجیه از تقریرات درس معظم له مراجعه کند.
چنانکه ملاحظه فرمودید جمله امساک بمعروف او تسریح باحسان یک اصل و قاعده کلى است که قرآن کریم در چهار چوب آن،حقوق زوجیت را مقرر داشته است. علیهذا اسلام به حکم این اصل و به خصوص به موجب تاکیدى که با جمله و لا تمسکوهن ضرارا لتعتدوا فرموده است،به هیچ وجه اجازه نمى‏دهد که مرد از خدا بى‏خبر از اختیارات خود سوء استفاده کند و زنى را نه به خاطر زندگى با او بلکه به خاطر در مضیقه قرار دادن او و جلوگیرى او از ازدواج با مرد دیگر در قید ازدواج نگه دارد.

شواهد و دلایل دیگر
علاوه بر شواهد و دلایلى که در رساله حقوق الزوجیه ذکر شده است،شواهد و دلایل زیادتر دیگرى هست که مى‏رساند جمله امساک بمعروف او تسریح باحسان از نظر اسلام یک اصل کلى است و حقوق زوجیت‏باید در چهار چوب آن رعایت‏شود.
هر چه انسان بیشتر در اطراف و جوانب این مطلب مطالعه مى‏کند،آن را روشنتر مى‏یابد و بیشتر به استحکام مقررات دین مبین اسلام پى مى‏برد.
در کافى جلد ۵،صفحه ۵۰۲ از امام صادق روایت مى‏کند که فرمود:
اذا اراد الرجل ان یتزوج المراه فلیقل:اقررت بالمیثاق الذى اخذ الله: امساک بمعروف او تسریح باحسان .
یعنى وقتى که مردى مى‏خواهد ازدواج کند بگوید اعتراف مى‏کنم به پیمانى که خداوند از من گرفته است و آن اینکه زن را به شایستگى نگهدارى کنم و یا به نیکى طلاق دهم.
در آیه ۲۱ از سوره النساء مى‏فرماید:
و کیف تاخذونه و قد افضى بعضکم الى بعض و اخذن منکم میثاقا غلیظا .
یعنى چگونه مهرى که به زنان داده‏اید(با زور و با در مضیقه قرار دادن)از آنها مى‏گیرید؟و حال آنکه به یکدیگر رسیده و از یکدیگر کام گرفته‏اید و زنان از شما پیمان استوار و شدیدى گرفته‏اند.
مفسرین شیعه و سنى اعتراف دارند که مقصود از«پیمان استوار و شدید»همان پیمان خداست که خداوند با جمله امساک بمعروف او تسریح باحسان از مردان گرفته است، یعنى همان پیمانى که امام صادق علیه السلام فرمود مرد هنگام ازدواج باید بدان اعتراف و اقرار کند که زن را به شایستگى نگهدارى کند و یا به نیکى رها نماید.
پیغمبر اکرم جمله معروفى دارد که در حجه الوداع فرمود و شیعه و سنى آن را نقل کرده‏اند.پیغمبر اکرم فرمود:
اتقوا الله فى النساء فانکم اخذتموهن بامانه الله و استحللتم فروجهن بکلمه الله…
یعنى ایها الناس!در مورد زنان،خدا را در نظر بگیرید و از او بترسید.شما آنها را به عنوان امانت‏خدا نزد خود برده‏اید و عصمت آنها را با«کلمه خدا»بر خود حلال کرده‏اید.
ابن اثیر در کتاب النهایه مى‏نویسد:
«مقصود از«کلمه خدا»که پیغمبر اکرم فرمود به موجب آن عصمت زنان بر مردان حلال مى‏شود همان است که با این جمله در قرآن ادا شده: امساک بمعروف او تسریح باحسان .
نظر شیخ الطائفه
شیخ طوسى در کتاب خلاف جلد ۲،صفحه ۱۸۵ پس از آن که درباره‏«عنه‏»یعنى ناتوانى جنسى نظر مى‏دهد و مى‏گوید پس از آن که ثابت‏شد که مرد«عنین‏»است زن خیار فسخ دارد،مى‏گوید: اجماع فقها بر این مطلب است.آنگاه مى‏گوید:و نیز به این آیه استدلال شده است: امساک بمعروف او تسریح باحسان .عنین چون قادر نیست از زن به خوبى و شایستگى نگهدارى کند،پس باید او را رها نماید.
از مجموع اینها به خوبى و به صورت قاطع مى‏توان فهمید که اسلام هرگز به مرد زورگو اجازه نمى‏دهد که از حق طلاق سوء استفاده کند و زن را به عنوان یک محبوس نگهدارى کند.
ولى از آنچه گفته شد نباید چنین استفاده شود که هر کسى که نام قاضى روى خود گذاشته حق مداخله در این گونه مسائل دارد.قاضى از نظر اسلام شرایط سخت و سنگینى دارد که اکنون جاى بحث در آن نیست.
مطلب دیگرى که باید به آن توجه داشته باشیم این است که طلاق قضایى از نظر اسلام-با آنهمه عنایتى که اسلام در ابقاء کانون خانوادگى دارد-خیلى استثنائا و نادر الوجود صورت مى‏گیرد.اسلام به هیچ وجه اجازه نمى‏دهد که طلاق به آن صورتى درآید که در امریکا و اروپا وجود دارد و نمونه‏اش را مرتب در روزنامه‏ها مى‏خوانیم، مثلا زنى از شوهر خودش شکایت و تقاضاى طلاق مى‏کند به خاطر اینکه فیلمى که من دوست دارم او دوست ندارد یا فى‏فى سگ عزیزم را نمى‏بوسد و از این قبیل مسائل مسخره که مظهر سقوط بشریت است.
خواننده محترم از آنچه در این چند مقاله گفتیم ضمنا به مفهوم مطلبى که در مقاله ۲۱ گفتیم پى برد.ما در آن مقاله پنج نظریه درباره طلاق ذکر کردیم،به این ترتیب:
۱.بى اهمیتى طلاق و برداشتن همه قیود اخلاقى و اجتماعى از جلو آن
۲.ابدیت همه ازدواجها و جلوگیرى از طلاق به طور کلى(نظریه کلیساى کاتولیک)
۳.ازدواج از طرف مرد قابل انحلال و از طرف زن به هیچ وجه قابل انحلال نباشد.
۴.ازدواج،هم از طرف مرد و هم از طرف زن در شرایط خاصى قابل انحلال باشد و راهى که براى هر یک از زن و مرد قرار داده مى‏شود یک جور و همانند باشد(نظریه مدعیان تساوى حقوق).
۵.راه طلاق همان طورى که براى مرد باز است‏براى زن نیز بسته نیست،اما در خروجى مرد با در خروجى زن دوتاست.
در آن مقاله گفتیم که اسلام نظر پنجم را تایید مى‏کند.از آنچه در مورد شرط ضمن العقد و هم در مورد طلاق قضایى گفتیم،معلوم شد که اسلام هر چند طلاق را به صورت یک حق طبیعى براى زن نمى‏شناسد اما راه را بکلى بر او نبسته است و درهاى خروجى مخصوصى براى زن باز گذاشته است.
درباره طلاق قضایى بیش از اینها مى‏توان بحث کرد،خصوصا با توجه به عقایدى که ائمه و فقهاى سایر مذاهب اسلامى دارند و عملى که در سایر کشورهاى اسلامى بر طبق آنها مى‏شود،اما ما همین قدر را براى این مقالات کافى مى‏دانیم.
پى‏نوشتها:
۱- بقره ۲۳۶.
۲- حدید ۲۵.
۳- بقره ۲۲۹.
۴- بقره ۲۳۱.
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا