س ـ استفاده از عقل و اندیشه تا چه میزان در برداشت از قرآن، مجاز است؟
ج ـ از آن جایی که اصول معارف قرآن، با مسائل مسلّم عقلی مطابق است، قرآن همواره انسانها را به تعقّل و درست اندیشی دعوت میکند، (ر. ک: عنکبوت ۲۹، آیه ۴۳؛ بقره (۲)، آیه ۲۴۲؛ آل عمران (۳)، آیه ۱۱۸؛ یوسف (۱۲)، آیه ۲ و ۱۰۹.)
و در آیات فراوانی،منکران خود را افرادی جاهل وبیعقل معرفی مینماید، (ر.ک: ملک ۶۷، آیه ۱۰؛ فرقان (۲۵)، آیه ۶؛ انبیاء (۲۱)، آیه ۶۷.) تا آن جا که میفرماید:اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکمُ الَّذینَ لا یَعقِلونَ ( انفال ۸، آیه ۲۲.)
بدترین جنبندگان در نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.
بدون شک یکی از منابع تفسیر و اصول تحقیق برای دستیابی به معارف قرآنی «عقل» است؛ البته عقلی که از مغالطه، وهم و تخیل محفوظ باشد که این همان «عقل برهانی» است که با اصول متعارف خود، اصل وجود مبدأ جهان، صفات و اسماء او و خطوط کلی مسائل فقه، حقوق و اخلاق و به طور کلی «اصل دین» را میفهمد. این عقل به فرموده امام کاظم(ع)، به منزله «رسول باطنی» خداوند است.
اِنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَیْن: حجَّهً ظاهرهً وَ حُجَّهً باطنهً، فَامّا الظّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَالأنبیاءُ وَالأئِمَّهُ(ع) وأمّا الباطِنَهُ فَالعُقُولُ (میزان الحکمه، ترجمه محمدرضا شیخی، ج ۸، ص ۳۸۹۰.)
خداوند دو حجت بر مردم دارد: حجت آشکار که رسولان، پیامبران و امامان اند، و حجّت پنهان که عقل هایند.
این عقل، از منابع مستقل معرفت دین و مصادر فتاوی شرعی، و دارای حجّیت ذاتی است، حتی اگر ظاهر آیهای از قرآن به مطلبی برخلاف آن دلالت کند، باید از ظهور آیه صرفنظر کرد و آن را به گونهای که با عقل مسلم سازگار باشد، تفسیر کرد.
نکته دیگر اینکه به طور حتم تحصیل علوم تجربی ومانند آن، ظرفیت دل را گسترش میدهد و قدرت فهم را در تحمّل معارف قرآن بالا میبرد و بر همین اساس است که خداوند میفرماید:وَ تِلْکَ الاَمْثلُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ مَا یَعقِلُهَآ اِلَّا العلِمُونَ (عنکبوت ۲۹، آیه ۴۳. )
اینها مثالهایی است که ما برای مردم میزنیم، و جز عالمان آن را تعقل نمیکنند.
این آیه درواقع «علم» را مقدمه و وسیلهای برای بهتر«تعقّل»کردن میداند و برای درک معارف بلند و دقیق قرآن، این دو عنصر کلیدی ضرورت دارند. (ر.ک: المیزان، ج ۲، ص ۲۴۷ ـ ۲۵۰.)
امّا آنچه که در اینجا مذموم و نادرست شمرده میشود، این است که «بافته»های علوم تجربی را قبل از آنکه به عنوان «یافته»های علمی تلقی شوند بر قرآن تحمیل کنیم و معنای آیات قرآن را بهگونهای بیان کنیم که مطابق با آن فرضیّات باشد. علت ناصواب بودن این عمل، به جهت متغیّر و متحوّل بودن دائمی فرضیّات علمی است، و اگر قرآن را با اینگونه امور موقت هماهنگ سازیم معنایش ایجاد دگرگونی و فرسایش در معارف قرآن است، علاوه بر اینکه خطر «تفسیر به رأی» را نیز به دنبال دارد.
البته فرضیه ها قبل از قطعیت یافتن، میتوانند به عنوان یکی از وجوه و احتمالهای تفسیری ذکر شوند و هنگامی که به مرحله قطعیت رسیدند، میتوانند به عنوان معنای تفسیری، مورد قبول قرار گیرند. (محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، قم: مؤسسه در راه حق، بی تا ص ۴۴۸. )
خلاصه اینکه «عقل قطعی» حجّت الهی است و معیار و میزان در برداشت از قرآن است، به شرط آنکه به دور از «وهم» و «تخیل» و «مغالطه» باشد. از علم و اندیشه در فهم بهتر قرآن باید استفاده کرد، لکن اندیشههای پیش ساخته و فرضیّات علمی را نمیتوان بر قرآن تحمیل کرد.
رابطه معارف برگرفته از قرآن و به طور کلی متون نقلی (اعم از قرآن و حدیث)، نسبت به «عقل قطعی»، سه گونه است:
1 . معارفی که «عقل قطعی» توان شناخت آن را ندارد و از این رو، نه از جهت نفی و نه جانب اثبات، درباره آن حکمی ندارد. وظیفه او در برابر اینگونه معارف، فقط پذیرش پیام دین است؛ مانند فرمان به انجام بعضی از فروعات شرعی، نظیر «حج»، «وضو» و… .
۲ . معارفی که «عقل قطعی» توانِ شناخت آن را دارد و حکم به «تصویب و تأیید» آن میکند. در این صورت برهان عقلی در کنار قرآن و یا متون نقلی دیگر، سخنگو و پیامآور دین خداست.
۳ . معارفی که «عقل قطعی» توان شناخت آن را دارد، لیکن درباره آن به «تخطئه و تکذیب» حکم میکند؛ یعنی برهان عقلی قطعی، برخلاف ظاهر قرآن یا سنّت (که احتمال معنای دیگری در آن هست) میباشد. در این صورت پیام «عقل» مقدم است. مثل اینکه عقل «جسم داشتن» و «دست داشتن» را از خداوند نفی کند، پس اگر ظاهر آیهای این امور را برای خداوند اثبات کند، نمیتوان به آن ظاهر عمل کرد یا اعتقاد و باور داشت.
نکته پایانی اینکه «عقل قطعی» با «نص قرآن» که آن هم قطعی است،هرگز تعارضی ندارد، امّا عقل غیرقطعی (نظیر گمان خاص از علوم تجربی و…) اگر با «نص قرآن» تعارضی پیدا کرد، در این صورت بدیهی است که «نص قرآن» که قطعی است مقدم میباشد. (جوادی آملی، تسنیم، ج ۱، ص ۱۶۲.)