غواص شهید
زمانی، بچهها در شلمچه پیکر یکی از شهدا را که از نیروهای غواص بود، کشف کردند، اما متأسفانه تا نزدیک غروب آفتاب هرچه گشتند، پلاک آن شهید بزرگوار را پیدا نکردند، دیگر مأیوس شده بودند، با خود گفتند: پلاک شهید که پیدا نشد، پس پیکر شهید را همانجا میگذاریم، صبح دوباره برمیگردیم.
صبح، یکی از برادرهایی که با ما کار میکرد، از خواب شب گذشتهاش تعریف کرد و گفت: «دیشب خواب دیدم که یک غواص بالای خاکریز آمد و به من گفت، دلاور اینجا چه میکنی؟» من گفتم دنبال پلاک شهیدی میگردیم، ولی پیدا نمیکنیم. او گفت: همانجا را مقداری عمیقتر بکنید، پلاکش را هم پیدا میکنید».
صبح که بچهها پای کار برگشتند، همانجا را عمیقتر کندند و اتفاقاً پلاک شهید را هم پیدا کردند.
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۳۴ و ۳۵
راوی : بسیجی گمنام
عاشقانه
یک روز از همت پرسیدم: «چگونه میشود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یکبار موردی پیش نیامده که کمترین خراشی و جراحتی برداری، حال آنکه همیشه در خط مقدم جبههای؟!»
وی در پاسخم گفت: «آن روز که در مکهی معظمه در طواف بیتاللهالحرام بودم، آن لحظهای که از زیر ناودان طلا میگذشتم، از خدا تقاضا نمودم که:
۱_ مرا از کاروانیان نور و فضیلت بازندارد و مدال پرافتخار شهادت ارزانیم دارد.
۲_ راضی به اسارتم نگردد و مرا از اسارت به دست دژخیمان بعثی در سایهی لطف و عنایت خود نگه دارد.
۳_ تا لحظهی شهادت کوچکترین آسیب و زخمی از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنی سالم و پیکری توانمند در حین نبرد و جدال با شراب گوارای شهادت، به محفل انس روم.
همسرم! به تو اطمینان میدهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خداست خواهم رسید، بدون اینکه قبل از شهادت کمترین آسیبی یا جراحتی متوجهم گردد.»
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۷۲
راوی : همسر شهید همت
عنایت آقا اباعبدالله
قبل از اینکه «عبدالمحمد» به دنیا بیاید، خداوند ۱۲ فرزند به من عنایت کرده بود که همگی فوت کردند. وقتی خبر فوت آخرین فرزندم را شنیدم در مجلس روضهی حضرت اباعبدالله (ع) در مسجد بودم.
بعد از روضه خواب بر من غالب شد. در عالم رؤیا دیدم حضرت سیدالشهدا (ع) را زیارت کردم. به آن حضرت از فوت فرزندانم شکایت نمودم. عرض کردم آقا چرا به من کمک نمیکنید تا فرزندانم زنده بمانند؟ حضرت رو به من کردند و فرمودند: «فلانی خداوند سال آینده به شما پسری عنایت میکند، نام او را عبدالمحمد بگذار».
سال بعد عبدالمحمد به دنیا آمد و سالها بعد عبدالمحمد در اقتدا به حضرت علیاکبر (ع) فرزند بزرگوار امام حسین (ع) به هنگام شهادت با فرق شکافته به دیدار خدا شتافت.
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۱۳۶
راوی : پدر بسیجی شهید «عبدالمحمد ملک پور»
عرفه ی معرفت
سالی که به مکهی مکرمه مشرف شدم در کاروانی که قرار بود سرلشگر خلبان شهید «عباس بابائی» نیز با آن اعزام شود، ثبتنام نموده بودم. در ساعت مقرر در مسجدالحسین (ع) تهران نو جمع شدیم تا به سوی فرودگاه مهرآباد حرکت کنیم.
شهید بابائی تا پای اتوبوس آمد و همسرش را بدرقه کرد و به او قول داد که به آخرین پرواز مشرف شود. آن مدت سپری شد، تا وقتی که حجاج آمادهی عزیمت به منی و عرفات میشدند. همسر شهید بابائی با ایران تماس گرفت و علت نیامدن ایشان را جویا شد. شهید بابائی گفته بود:
«بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است.»
همه مطمئن شدیم که ایشان به مکه مشرف نخواهد شد.
در عرفات وقتی روحانی کاروان _ برادر رستگاری _ مشغول خواندن دعای حضرت سیدالشهدا (ع) در روز عرفه بود، در حالیکه تمام حجاج گریه میکردند، من یک لحظه نگاهم به گوشهی سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد، شهید بابائی را دیدم که با لباس احرام مشغول گریه کردن میباشد. از خودم سؤال کردم ایشان کی تشریف آوردند؛ کی محرم شدند و خودشان را به مناسک رسانیدند؟ باز خیال کردم ممکن است اشتباه کرده باشم. برگشتم تا یک نگاه دیگر ایشان را ببینم، ولی جایشان خالی بود.
این موضوع را به هیچکس نگفتم، چون خیال میکردم خطای چشم بوده است. مناسک در عرفات و منی تمام شد و به مکهی مکرمه برگشتیم و از شهادت تیمسار بابائی باخبر شدیم.
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۷۵ و ۷۶
فرزند خلف
یکی از همسایهها در خواب دیدند که در منزل ما جلسهی قرآن برپاست و علی با یک جعبه شیرینی، مقابل در ایستاده و از میهمانان پذیرایی میکند. ایشان به علی گفتند که: «من بیمار هستم و قرآن خواندن هم بلد نیستم.» و او پاسخ داد: «از این شیرینی بخوردید، انشاالله بیماریتان خوب میشود. برای آموزش قرآن هم نزد مادرم بروید.»
فردای آن شب همسایهمان نزد من آمد و گفت: «آن شیرینی که از دست علی آقا گرفتم، شفای عاجل بود.» وقتی از خواب بیدار شدم، هیچ اثری از درد و بیماری در خود ندیدم. از شما خواهش میکنم به من قرآن بیاموزید، چون سفارش خود شهید است و من در طی دو سال به آن خانم قرآن خواندن را آموختم و خداوند را به خاطر عطای چنین فرزندی شکر کردم.
منبع : کتاب ۱۵ آیه صفحه ی ۱۰۳
راوی : مادر شهید