ابوبکر، مردى بنام «اشجع بن مزاحم ثقفى» را که منافقى بىدین بود، به عنوان نمایندهى خود در فدک و چند منطقهى اطراف مدینه قرار داد. برادر این شخص در یکى از جنگهاى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بدست امیرالمؤمنین علیهالسلام بقتل رسیده بود.
اشجع، از مدینه به قصد جمعآورى اموال حرکت کرد و اولین جایى که وارد شد یکى از باغهاى اهلبیت علیهمالسلام بنام «بانقیا» بود. او بدون اطلاع قبلى وارد این منطقه شد و اموال و صدقاتى که قبلاً به امیرالمؤمنین علیهالسلام پرداخت مىشد جمعآورى کرد و در مقابل اهل آنجا قدرتنمائى کرد.
اهل روستا نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند و رفتار فرستادهى ابوبکر را به حضرت اطلاع دادند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام اسبى که «سابح» نام داشت فراخواند و عمامهى مشکى بر سر بست و دو شمشیر حمایل نمود و اسب دیگر خویش که «مرتجز» نام داشت نیز همراه برداشت و با امام حسین علیهالسلام و عمار یاسر و فضل بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عباس حرکت کردند تا به روستا رسیدند.
بزرگ آن روستا حضرت را به مسجد «القضاء» در آنجا برد. امیرالمؤمنین علیهالسلام امام حسین علیهالسلام را سراغ اشجع فرستاد، ولى اشجع از آمدن امتناع ورزید. وقتى امام حسین علیهالسلام نیامدن او را گزارش داد حضرت عمار را فرستاد. عمار با او درگیر شد و خبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید. حضرت جمعى را که همراهش بود سراغ او فرستاد و فرمود: از او نترسید و او را نزد من بیاورید.
وقتى او را کشانکشان آوردند حضرت فرمود: واى بر تو؟ به چه حقى اموال اهلبیت را تصرف نمودهاى؟
اشجع گفت: تو به چه دلیل این مردم را در حق و باطل مىکشى؟
حضرت فرمود: «آرام باش که جرم من نزد تو کشتن برادرت در جنگ هوازن است…»! در اینجا اشجع پاسخهاى نامناسبى به حضرت داد و فضل بن عباس برآشفت و شمشیر کشید و سر او را همراه دست راستش از تن جدا کرد!
سى نفر که همراه اشجع آمده بودند حمله آوردند ولى امیرالمؤمنین علیهالسلام با یک نگاه همه را به عقب راند بطورى که همگى فریاد اطاعت برآوردند.
حضرت فرمود: «اُف بر شما، سر صاحبتان را نزد ابوبکر ببرید…» و آنان سر بریدهى اشجع را نزد ابوبکر آوردند. ابوبکر مردم را جمع کرد و داستان را بازگو کرد و از مردم خواست خود را براى مقابله با امیرالمؤمنین علیهالسلام آماده کنند! ولى مردم چنان سر بزیر افکنده بودند و وحشت داشتند که در نهایت به او گفتند: اگر خودت همراه ما بیایى به جنگ على بن ابىطالب مىرویم!! عمر پیش آمد و گفت: کسى جز خالد بن ولید نمىتواند به جنگ او برود.
خالد با پانصد سوار حرکت کردند تا به محلى که حضرت آنجا بود رسیدند.
وقتى لشکر خالد از دور ظاهر شد امیرالمؤمنین علیهالسلام به عنوان بىاعتنایى افسار اسب را بستند و در کنارى بخواب رفتند، تا آنکه از صداى شیههى اسبان از خواب بیدار شدند و فرمودند: خالد براى چه آمدهاى؟ خالد گفت: خود بهتر مىدانى! و حضرت را تهدید کرد!
حضرت فرمود: اى خالد، مرا به خود و پسر ابوقحافه مىترسانى؟
خالد گفت: من مأمورم اگر دست از کارهایت برندارى تو را اسیر کرده نزد او ببرم!!
حضرت فرمود: مثل تو مىخواهد مرا اسیر کند؟ اى پسر زنِ مرتد از اسلام…؟ اگر بخواهم تو را بر در همین مسجد به قتل مىرسانم.
خالد بار دیگر سخنان خود را تکرار کرد. در اینجا حضرت ذوالفقار را از نیام برکشید و آن را به سوى او گرفت.
خالد که این منظره را دید وحشتزده گفت: تا این حد قصد نداشتم. حضرت در همان حال نوک ذوالفقار را بر کمر خالد گذارد و او را از اسب به زیر انداخت. این منظره اصحاب خالد را به وحشت انداخت و به التماس از حضرت خواستند از آنها درگذرد و این در حالى بود که خالد از درد آن ضربت بىحرکت و ساکت مانده بود.
حضرت فرمود: اى خالد، عجب براى خائنین و بیعتشکنان مطیع هستى؟ آیا روز غدیر براى تو کافى نیست؟ بدانکه اگر تو و دو رفیقت ابوبکر و عمر قصد سوئى نسبت به من داشته باشید اول کسانى خواهید بود که به دست من کشته مىشوید. سپس فرمود: بخدا قسم خالد را جز آن خائن ظالم حیلهگر یعنى پسر صهاک نفرستاده است، چرا که او دائماً قبائل را بر ضد من تحریک مىکند و از من مىترساند و گذشتهها را در یاد آنان زنده مىکند و به زودى هنگام جان دادن نتیجهى کارش را خواهد دید. بهر حال امیرالمؤمنین علیهالسلام با گروه خود و خالد با گروه خود به مدینه بازگشتند و خالد قضایا را براى ابوبکر و عمر بازگو کرد.
ابوبکر از عباس درخواست کرد که امیرالمؤمنین علیهالسلام را فراخواند تا دربارهى اشجع با حضرت صحبت کند.
عباس امیرالمؤمنین علیهالسلام را صدا زد. وقتى حضرت نشست عباس گفت: ابوبکر مىخواهد دربارهى آن ماجرا با شما صحبت کند. حضرت فرمود: اگر او مرا فرامىخواند نمىآمدم.
ابوبکر گفت: اى ابوالحسن، براى مثل تو چنین کارى را مناسب نمىبینم!!
حضرت فرمود: کدام عمل؟ ابوبکر گفت: مسلمانى را بغیر حق کشتهاى؟ حضرت فرمود: پناه بر خدا که مسلمانى را بکشم، چرا که وقتى کشتن او واجب باشد نام اسلام از او برداشته شده است. و اما کشتن «اشجع»، بدانکه اگر اسلام تو هم مثل اسلام اوست عجب به رستگارى بزرگ دست یافتهاى!!!؟ و من او را به حجت پروردگارم کشتهام و تو حلال و حرام را بهتر از من نمىدانى! اشجع ملحد منافقى بود که در خانهاش بتى از سنگ داشت و هر روز دست بر سر و روى او مىکشید و سپس نزد تو مىآمد! عدالت خداوند اقتضا نمىکند که مرا بخاطر کشتن بتپرستان و ملحدان مؤاخذه کند.
پس از سخنان طولانى که بین امیرالمؤمنین علیهالسلام و ابوبکر رد و بدل شد حضرت همراه عباس برخاستند و به خانه آمدند. حضرت در بین راه به عباس فرمود: اى عمو، اینان را رها کن. آیا روز غدیر برایشان کافى نبود؟ بگذار هر قدر مىخواهند ما را ضعیف بشمارند که خداوند صاحب اختیار ما است و او بهترین حکمکنندگان است
قتل نماینده ى ابوبکر در فدک بدست امیرالمؤمنین(ع)
- مهر ۳۰, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 198 نفر
- برچسب ها : ابوبکر, چهارده خورشید, حضرت زهرا (س), فدک, قتل, مقالات, نماینده