مخمل یادها

مخمل یادها

چند هواپیمای عراقی از آخرین شعاع غروب خورشید برای بمباران منطقه استفاده کرده، شروع به بمباران محدوده تصرف شده توسط بچه ها را کردند. چند راکت شیمیایی روی «شاخ شمیران» به قله نشست و دود زرد رنگ آن مثل سایه ای افیونی بر سر منطقه، چتر مرگ کشید. یکی از آن راکت ها هم نصیب ما شد و کنار ستون مان منفجر گشت.
کمتر دقیقه ای بعد، بوی سیر، تمام منطقه را برداشت. بچه ها سریع ماسکها را به صورت زدند. اما ای کاش عراقی ها به همین گلوله های شیمیایی اکتفا می کردند! در میان آنها با بمب های خوشه ای هم از ما پذیرایی کردند.
گاز شیمیایی روی همه بچه ها اثر گذاشته بود. آمپولهای «آتروپین» هم کاری از پیش نمی برد. برای چند لحظه توی دلم خالی شد. نه به خاطر خودم، بلکه بیشتر برای بچه ها.
اولین قربانی شیمیایی، «مهدی پرستاش» بود، البته فقط حالش بد شد. در این میان، امدادگر شیر دسته ما، «اسدالله کرک آبادی»، مثل پروانه به دور شمع وجود بچه ها می گشت و بدون اینکه بتواند کار چندانی کند، می دید که بچه ها مثل گلهای پرپر شده دانه دانه روی زمین می افتند. خودم نیز انگار از آن گازها نوش جان کرده بودم.
احساس کردم که سرم سنگین شده. ستون گردان را بر پا دادند تا از آن محل که شیمیایی بود، دور شویم. چند تا از نیروهای حمل مجروح، بچه هایی را که از هوش رفته بودند و وضعشان خیلی وخیم بود، تا نزدیک اسکله بردند تا با قایق به عقب بروند. بعد از گذشت چند دقیقه دیگر، آثار گاز شیمیایی در تک تک بچه ها هویدا شد. با آن وضع احتمال نمی دادم که بتوان عملیات کرد. حسین درفشی، مسؤول دسته «امیرالمؤمنین» (ع) هم دیگر جایی را نمی دید. چند تا از بچه های کادر گردان نیز به خاطر مسمومیت شدید به عقب رفتند.
تاریکی هوا از یک سو و صدای زوزه شغالها از سوی دیگر توی دل بچه ها را خالی می کرد. هوا کم کم داشت سرد می شد و همراه با وزش نسیم، بوی سیر و گرد شیمیایی هم به مشام هم می رسید. حال همه داشت به هم می خورد. «خانجانی» که از طریق بی سیم با عقبه در تماس بود، مرتباً با قرارگاه کلنجار می رفت که امشب از ما نخواهید عملیات کنیم. فقط یگان عمل کننده ما نبود که شیمیایی شده بود، بلکه تمام گردان هایی که آن شب قرار بود عملیات کنند، از جمله گردان «مسلم»، شیمیایی شده بودند. سردردهای شدید و کم شدن دید چشمها گریبانگیر همه شده بود.
* * *
منبع: «مخمل یادها»، تألیف: محسن مطلق، ناشر: دفتر ادبیات و هنر مقاومت ۱۳۷۱، صفحه ۱۱۰

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید