یک سال بود که احمد به مرخصی نیامده بود.
او با آغاز جنگ تمام وقت و انرژی خود را صرف خدمت به مجروحان کرده بود و همیشه در منطقه به سر میبرد. در ابتدا در کرمانشاه مشغول انجام وظیفه بود، بنا به تقاضای خود، به صورت داوطلبانه به خط مقدم رفت و در بیمارستان صحرایی ارتش در منطقهی خطرناک سومار مشغول به خدمت بود.
یک بار که تلفن کرده بود با ناراحتی گله کردم که تو یک سال است که به مرخصی نیامدهای. ما دلمان تنگ شده است و تو انگار نه انگار که فرزند این خانوادهای!
اگر برای من که پدرت هستم، دلت نمیسوزد، حداقل به فکر مادرت باش!
احمد که ناراحتی زیاد ما را فهمیده بود، گفت: «باور کنید پدرجان من هم دوست دارم هر چه زودتر به دیدار شما بیایم و اصلا همیشه با شما باشم اما باور کنید در این جا آن قدر به من نیاز هست که وجدانم قبول نمیکند این همه مجروح محتاج کمک را بگذارم و به مرخصی بروم. باور کنید دست خودم نیست من وظیفهای دارم که باید حتماً انجام بدهم.»
مدتی بعد احمد به مرخصی آمد. با خودم گفتم حتماً تحت تاثیر حرفهای من به دیدارمان آمده است. اما او یکی دو روز بیشتر نماند و دوباره به جبهه رفت.
او در طول این مدت از همه آشنایان و اقوام طلب حلالیت کرد و من فهمیدم که این مرخصی او نه برای استراحت و نه برای دید و بازدید بلکه برای گرفتن حلالیت بوده است. احمد خودش را برای شهادت آماده کرده بود. او رفت و مدتی بعد به شهادت رسید و دیگر هرگز بازنگشت.
اشتراک گذاری این صفحه در :
درمانهای گیاهی فشار خون بالا
۱۴۰۴/۱۰/۰۳
قهوه شیرین خانم روانشناس
۱۴۰۴/۱۰/۰۲
خواص انار
۱۴۰۴/۱۰/۰۱
چرا دختران باید در 9 سالگی حجاب را رعایت کنند؟
۱۴۰۴/۰۹/۳۰
قهوه شیرین خانم روانشناس
۱۴۰۴/۱۰/۰۲
انتخاب کتاب مناسب برای کودکان
۱۴۰۴/۰۷/۱۰
نمونه اي از آثار اخروي دعاي پدر و مادر
۱۴۰۴/۰۷/۰۵