مسیحى که مسلمان شد

مسيحى كه مسلمان شد

یکى از علماء اسلام مى نویسد:
روزى یک زن مسیحى با شوهرش پیش من آمد و گفت : من از اسلام مسائلى را فهمیده ام و از دستورات و قوانین آن که مترقى است در شگفت و حیرتم و به آن علاقه مندم ، ولى بخاطر یکى از دستورات آن ، من هنوز به اسلام گرایش پیدا نکرده ام ، و درباره آن با شوهرم و عدّه اى از مسلمانان بحث و گفتگو نموده ام که متاسفانه پاسخ قانع کننده اى نشنیده ام ، اگر شما بتوانید مرا قانع کنید من به دین اسلام مشرف شده و مسلمان خواهم شد.
من گفتم : آن دستور کدام است ؟!
زن مسیحى گفت : دستور حجاب است . چرا اسلام حجاب را براى زن لازم دانسته ؟ و چرا به او اجازه نمى دهد که مثل مرد بدون حجاب از خانه بیرون بیاید؟ سپس بنا کرد به ایراد و انتقاد کردن ، که حجاب مانع رشد و ترقى زنان ، و سبب عقب ماندگى در جامعه است .
من پس از شنیدن ایرادها و انتقادهاى آن زن ، چنین پاسخ دادم : آیا شما تا بحال به بازار جواهر فروشى رفته اید؟
گفت : آرى ، گفتم : چرا جواهر فروشان ، طلا و سائر جواهرات گرانبهاى خود را در ویترین شیشه اى قرار داده و درب آنرا قفل میکنند؟
گفت : بخاطر اینکه دست دزدان و خیانتکاران و سارقان به آنها نرسد.
در اینجا آن عالم دینى رو کرد به زن مسیحى و اظهار داشت فلسفه حجاب نزد ما مسلمانها همین است که : زن گُلى خوشبو است … زن گوهر و یاقوت گرانبهاست و چون جنس لطیف زن هم مانند طلا و جواهرات است ، و باید از دست خیانتکاران و دزدان عِفت و ناموس محافظت کرد، و از چشم تبهکاران و اهل فساد حفظ نمود، زیرا زن همانند مروارید است که در صندوقچه صدف باید پنهان گردد تا طعمه آنان نشود و تنها ساتر و نگهدارنده زن حجاب است و حجاب براى زنان مانند محفظه اى بر جواهرات است و اگر زنان نیز در پوشش نباشند. همیشه در معرض خطرات و تجاوزات قرار مى گیرند و به خاطر نشان دادن زیبائى ها پیوسته مورد آزار و تعدى مفسدین مى شوند.
آرى دخترم … دستور حجاب در اسلام باین جهت است که زن از دست خیانتکاران در امان باشد. زیرا بدنش پوشیده و زینتهایش مستور است و مردم از او چیزى نمى بینند و در او طمع نمى کنند و از او دورى مى جویند و نظرشان را جلب نمى کند، بلکه از او حساب مى برند و حیا مى کنند، همه اینها به خاطر حجاب است . و شما مطمئن باش که اگر زن در پوشش حجاب نباشد، پیوسته در معرض آزار مفسدین است ، بنا بر این حجاب شرافت و بزرگوارى توست ، آرى دخترم این گوشه اى از فلفسه حجاب بوده که تذکر دادم .
پس از شنیدن این مطلب ، آن خانم مسیحى فکرى کرد… و سپس با چهره اى درخشان گفت : من تا بحال این گونه نشنیده بودم … شما بسیار جالب بیان کردى ، و اکنون اسلام را میپذیرم .
دوشیزه مسیحى در همان جلسه ، شهادتین را بر زبان جارى کرد، و اسلام را پذیرفت .
خواننده محترم : از این گفتگوى مذهبى آشکار شد که اسلام مى خواهد شخصیت و پاکى زن را حفظ نماید، و به دنبال آن از اجتماع حمایت کند، از این رو حجاب را به عنوان شرط اساسى براى هدف مزبور لازم دانسته است . همچنین از این گفتگو روشن مى شود که اغلب بانوانیکه بى حجاب هستند از فلفسه حکیمانه حجاب اطلاع ندارند و به آثار پرسودش توجه ندارند و از مفاسد بى حجابى غافلند، تنها بوسیله حجاب ، عفت و شخصیت زن حفاظت مى شود، و از خطرات ناشى از بى حجابى در امان میمانند. 
حجاب حضرت زهرا (علیهاالسلام )
امام باقر (ع ) فرمود:
روزى پیغمبر اسلام (ص ) همراه جابر به طرف خانه حضرت زهرا (علیهاالسلام ) حرکت کردند، وقتى که کنار در رسیدند، پیغمبر (ص ) دستش را روى در گذاشت و با صداى بلند فرمود: سلام علیکم .
حضرت فاطمه (علیهاالسلام ) فرمود: و علیکم السّلام
حضرت رسول (ص ) فرمود: آیا اجازه هست وارد خانه بشویم ؟ حضرت فاطمه (علیهاالسلام ) فرمود: آرى اى رسول خدا.
حضرت رسول (ص ) فرمود: آیا اجازه هست همراه شخصى که با من است وارد گردم ؟
حضرت فاطمه (علیهاالسلام ) فرمود: سر برهنه هستم .
حضرت پیغمبر (ص ) فرمود: با رو انداز، خود را بپوشان . حضرت فاطمه (علیهاالسلام ) خود را پوشانید. بار دیگر حضرت پیغمبر براى خود و جابر طلب اجازه کرد، حضرت فاطمه (علیهاالسلام ) اجازه داد، آنگاه آن دو وارد خانه شدند.
گرسنه شکم و شهوت
حضرت حجه الاسلام والمسلمین مروج الاسلام والدّین حاج شیخ غلامرضا فیروزیان فرمودند:
تابستان سال ۱۳۲۳ در ونک مستوفى منبر میرفتم . امام جماعت آنجا سید بزرگوارى بود که اَلا ن با گذشت ، ۵۵ سال نامش را فراموش کرده ام .
بین گفتگوهایى که با هم داشتیم تعریف کرد:
که یک روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز کردم ، خانمى نیمه برهنه و بى حجاب و آرایش کرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم ، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنایى کنم . فکر کردم همین که در خانه یک روحانى با این قیافه آمده شاید معایب بى حجابى را نمیداند: و شاید بتوانم نصیحتش کنم .
سرم را پائین انداخته و گفتم بفرمائید، داخل اطاق شده نشست ، و مسئله اى در مورد ارث از من سئوال کرد. من گفتم خانم منهم از شما مى خواهم مسئله اى بپرسم اگر جواب دادید منهم جواب مى دهیم گفت : شما از من ؟گفتم بله . گفت بفرمائید؟
گفتم : شخصى در محلى مشغول غذا خوردنست غذا هم بسیار مطبوع و خوشبو است ، گرسنه اى از کنار او مى گذرد، پایش از حرکت مى ایستد جلوى او مى نشیند شاید تعارفش کند، ولى او اعتنا نمى کند.
شخص گرسنه تقاضاى یک لقمه میکند او میگوید: غذا متعلق بمن است و نمى دهم هر چه التماس مى کند او به خوردن ادامه میدهد، خانم این چگونه آدمیست ؟
گفت : آن شخص بیرحم از شمر بدتر است .
گفتم : گرسنه دو جور است ، یکى گرسنه شکم و یکى گرسنه شهوت .
جوان غربى و گرسنه شهوت ، خانم نیمه برهنه و زیبائى را مى بیند که همه نوع عطرها و آرایش هاى مطبوع دارد، هر چه با او راه میرود شاید خانم توجهى به او بکند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، جوان او اعتنا نمى کند.
جوان : اظهار علاقه میکند، زن : محل نمى گذارد، جوان : خواهش مى کند، زن میگوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم .
جوان التماس میکند، زن : توجه نمى کند. این خانم چگونه آدمى است ؟
خانم فکرى کرد و از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت .
فردا درب منزل صدا کرد، رفتم در را باز کردم ، دیدم سرهنگى دم در ایستاده و اجازه ورود مى خواهد، وقتى وارد اطاق شد و نشست . گفت : من شوهر همان خانم دیروزى هستم ، وقتى که با او ازدواج کردم چون خانواده اى مذهبى بودیم از او خواستم با حجاب باشد، گفت : بعد از ازدواج ، ولى آنچه به او گفتم و خواهش کردم تهدید کردم ، زیر بار نرفت ولى دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست ، نمى دانم شما دیروز به او چه گفتید: ماجرا را به او گفتم : او با خود عبایى آورده بود. به من داد و تشکر کرد و رفت .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا