مصاحبه با برادر شهید محسن قاسمی پویا

مصاحبه با برادر شهيد محسن قاسمي پويا

محسن قاسمی پویا برادر خودم ۲۸/۱۰/۶۵ کربلای ۵. بعد از سیزده سال، سال ۷۸ جنازه اش را آوردند، بردند امام رضا (ع) بعد از طواف آوردند. سربازی بود ، امدادگر بود، دوره ی امدادگری دیده بود. توی عملیات چندین نفر از زخمی ها را فرستاده بود عقب که الان زنده هستند. باهاشون صحبت کردم می گفتند محسن ما را باند پیچی کرد. لشگر از دو طرف قیچی شده بود، نتوانستند بیان عقب. ساکت، آروم، درس خون، امام رو خیلی دوست داشتند. تابستان همیشه کمیته ی امداد بود. تابستان اردو برای بچه های بی بضاعت داشتند. مسجدی بود. از کوچکی پاش تو مسجد باز شده بود مثل باباش ، مثل شما.
دیداری با امام داشتند؟
بله چندین بار– یکی از برنامه های کمیته امداد امام بود، که بچه ها رو بردن به دیدار امام (ره).
خاطره ای از دیدار امام (ره) براتون گفتند؟
تو جماران که می رفتند این قدر شلوغ می شد که نمی توانستند جلو بروند. از همین دورادور نورانیت و قاطعیت امام را می دیدند. وقتی امام می فرمودند مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر آمریکا تا آخر، خیلی مصمم بودند.
آخرین دیدار شهید …؟
نوروز ۶۵ بندر جاسب خدمت می کردم. اقوام همه اومدند. ایشون درگیر کارای جبهه بودند نیامدند. تلفنی باهاشون صحبت کردم. فقط دوربین عکاسی منو خواسته بود ببره جبهه عکس بگیره – روزی هم که ساکش رو آوردند دوربین داخلش بود. ساختمان سازی می کردم در شهرک غرب. از جبهه آمده بود. سه چهار ماهی یک مقدار پول بهشون می دادم. ۳۵۰۰۰ تومان به من داد گفت بیا داداش تو بنایی داری.(گریه)
وجود شهید را تو زندگی حس می کنید؟ توسلی به ایشان دارید؟
بله. اگه نباشه ما هم نیستیم. می آیم اینجا با اینا درد و دل می کنم.غم و غصه ها را به اونا می گیم. هر روز سر نماز دعا می کنم براشون قرآن می خوانم.
به خوابتون اومده؟
مادرم خوابش را دیده بود. ما می گفتیم شهید نشده، اسیر شده و می آید ولی مادرم می گفت من می دونم شهید شده. من هم یک بار اوایل خوابش را دیدم اسیر شده. پایش را از ته بریدند. از یک پنجره نگاه کردم دیدم بین اسرا است خیلی خوشحال شد، داد و فریاد کرد. گفتم هیس. داد و فریاد نکن. ما اومدیم شما را نجات بدیم. بعد از اون دیگه لایق نبودیم.
خبر شهادتش را چگونه به خانواده دادند؟
از مسجد خاتم الأوصیاء (ص) – از لشگر ۲۷ به مسجد زنگ زدند و گفتند شهید شدند و جنازه اش بر نمی گردد. اما از طرف مسجد به ما کم کم گفتند.
اگه بودند دغدغه هاشون چی بود؟
اگر بودند این وضع را می دیدند نمی توانستند دوام بیاورند – میز – پشت مقام ریاست و …
حزب بازی ها که همدیگر را می کوبند.
اونا پاک و زلال بودند و فکر می کردند پشت سری هاشون عین اونا هستند.
اما مثل این دسته گلها پیدا نمی شه – خیلی به زحمت اگه پیدا شه.
اما جامعه متأسفانه خراب شده
آیا تفاوتی بین بسیجیان الان با اون موقع است؟
تفاوتی نباید باشد. من چیزی در شما می بینم که در شهیدان هم دیدم. مظلومیت، نورانیت، صفا و صمیمیت، دین، ایمان، نمازتون و … من یادمه نماز ظهر و عصر را بلند بلند می خواندم، بعضی موقع ها می آمد و به من می گفت: داداش، نماز ظهر و عصر را باید آروم بخونی.
تازه زبان باز کرده بود. چهار پنج سال داشت، اصول دین را بلد بود. هر کی می اومد می گفت محسن بیا ببینم اصول دین بلدی بگو. اونم با زبون شیرین می گفت.
خیلی دوستش داشتند. پدرمون اینجوری بود. مریض هستند بعضی وقت ها می آورم اینجا.
شما ایشالا موفق باشید.
انتظار از بسیجیان ( بسیجیان ثامن الائمه علیهم السلام)
بچه های شهرک غرب، بدحجابی و بی حجابی. نه به صورت درگیری. یه جوری یه مبارزه ای باهاش انجام بشه. مسئولین رده بالا کار فرهنگی انجام بدهند. من خودم چند شب پیش بعد از مسجد درگیر شدم. نمی توانم طاقت بیاورم. تازه این همه مبارزه کردند. باز داره جلوی مسجد …
ما باید چنان ابهتی داشته باشیم که پا به فرار بزاره. اصلاً با اون قیافه از جلوی مسجد رد نشه.
این همه شهید دادیم برای چی؟ اینجوری بیان بگردن. دهن کجی کنند به اینها.
در پایان اگر مطلبی مونده …؟
دست شما درد نکنه، از بچه ها یاد می کنید. از نظر مسئولین اینها فراموش شده اند. جنگ هشت سال دفاع مقدس تمام شد، رفت، مگر شما یاد کنید. اگر شماها نبودید هیچکس یاد نمی کرد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا