قرآن کریم به یک سلسله حقایق که همه مافوق جسم و جسمانی هستند روح اطلاق می کند، به وحی از آن جهت روح می گوید که یک کیفیت جسمانی نیست، به روح القدس از آن جهت روح می گوید که یک کیفیت جسمانی نیست، به امر خودش از آن جهت روح می گوید که یک کیفیت جسمانی نیست، وجه مشترک روح گفتن به همه اینها همین است که از سطح این دنیا پیدا نشده، از بالای این دنیا به این دنیا آمده است، و نفخت فیه من روحی؛ و از روح خود در آن دمیدم. (حجر/۲۹) است، هر وقت در این دنیا پیدا شده از متن دنیا پیدا نشده، آن را از دنیای دیگر به این دنیا آورده اند.
پس قرآن به یک حقیقتی قائل است، اسمش را هر که هر چه می خواهد بگذارد، خود قرآن در بعضی جاها اسمش را نفس گذاشته و در بعضی جاها روح. از آن جهت به آن روح می گوید که جنبه مافوق جسمانی دارد، و از آن جهت به آن نفس می گوید که خود انسان است، چون اصل معنای نفس یعنی خود.
وقتی می گوییم جائنی زید نفسه زید آمد، نفس زید آمد یعنی خودش آمد، خود خودش آمد، یعنی وقتی می گویم زید آمد خیال نکن که مثلاً نوکرش آمده می گویم زید آمده، پسرش آمده می گویم زید آمده، یا نامه اش آمده می گویم زید آمده، نه، جائنی زید نفسه خودش آمده. همان کلمه خود ی است که ما می گوییم.
اینکه به روح نفس گفته شده است روی این حساب است که (قرآن) آن خود بشر را به آن نفس می داند. آن خود واقعی و منش واقعی و شخصیت واقعی انسان به همان نفخت فیه من روحی است و بدن جنبه آلت و عاریت دارد و چیزی شبیه لباس برای آن است.