۱. توضیحات مقدماتى
معنویت آن جنبه از حیات فردى و جمعى است که بیانگر رابطه آگاهانهاى است که فرد، در ارتباط با امر متعالى، (the transcendant) دارد. پیش فرض این مفهوم این باور است که امر متعالى وجود دارد و روح بشر مىتواند با او ارتباط برقرار کند. دیدگاه ماتریالیستى، طبق تعریف، منکر وجود مصداقى براى معنویت است. با اینحال بسیار محتمل است کسانى که با هیچ دین سازمان یافتهاى مرتبط نیستند با امر مطلق، (the absolate) ارتباط برقرار کنند؛ خواه او را خداى متشخص بدانند، خواه ندانند. به همین علت مىتوان راجع به معنویت افراد یا گروههایى از مردم که در خارج ساختارهاى مذاهب سازمانیافته زندگى مىکنند سخن معنادارى به میان آورد.
در اینجا منظور از معنویت مسیحى، تمامى آرمانها و معتقدات ایمانى است که موجب طراوت درونى مسیحیان در رابطه با خداوند مىگردد. به علاوه، تمامى واکنشهاى فردى و جمعى، جلوهها، (Expression) و اشکال مشهودى که چنین رابطهاى را تحقق خارجى مىبخشند، پیش فرضهاى یزدانشناسانه چنین رابطه تجربى مسیحیان، اعتقاد به خداى یگانه ثالوث است که خود را در وجود عیسى مسیح آشکار ساخت. پسرى که خدا بر زمین فرستاد، رنج کشید، درگذشت و پس از مرگ به پاخاست، و روح او، روحالقدس، در مؤمنان وجود دارد؛ بدان منظور که راز او را در این جهان و در طول تاریخ تجربه کنند.
این امکان وجود دارد که در یک زمان مفروض یا در طول زمان، بیش از یک معنویت مسیحى وجود داشته باشد. زیرا افراد و گروههاى مسیحى از لحاظ استعداد پذیرش انجیل مسیح محدودیت دارند. از این رو پایبندى آنها به اصول بنیادى پیام مسیح از طریق ذهنیتها و شیوههاى عمل متفاوت، تحقق عینى خارجى مىیابد.
مایلم در این تحقیق، خلاصهاى از آنچه به نظر من مهمترین تاکیدهاى معنویتى مسیحى است که در معرض مشکلاتى که تجدد متوجه آن مىکند، قرار دارد و سعى مىکند که آن مشکلات را مد نظر قرار دهد، نشان دهم. به عبارت دیگر، مىخواهم روشن سازم که در رویارویى با ستیزهجوییهاى تجدد، بینش ایمانى مسیحى به چه شیوه فردى و جمعى به حیات خود ادامه مىدهد. بخشى از این تاکیدها را کاتولیکها از قبل نیز درک کرده و با آن زندگى کردهاند و بخشى دیگر، تاکنون فقط پیش بینى شده اند [و هنوز تحقق نیافتهاند]. هر تاکیدى را مىتوان به صورت رفع نقیصهاى که نقد متجددانه مداوم زندگى مسیحى آن را عیان ساخته است در نظر گرفت. هر تاکیدى مستلزم نظر و عملى است که سعى دارد بر نگاهى مسلم نظر و عمل معنوى و گذشته بلافاصل و حتى گذشته دورتر فایق آید.
گاهى اوقات واژه تجدد به معناى موجودى که به خودى خود قدرتمند و منسجم است، در نظر گرفته مىشود؛ به عبارت دیگر، مفهومى واقعیتیافته و گویى موجودى معنوى تلقى مىگردد.
من بیشتر ترجیح مىدهم که درباره تجدد به صورت امرى قبل از واقعیتیافتگى یا به صورت امرى واقعیت نیافته فکر کنم: «به عنوان وسیله پذیرش این معنا که در جوامع معاصر، تغییر و آگاهى فرهنگى همه جاگیر شده است». این موضع به طور تلویحى به معناى تصدیق این حقیقت است که تغییر فرهنگى عاملى پابرجا در تمامى تاریخ جوامع بشرى بوده است؛ بدون انکار اینکه در برخى دورهها تغییرات اجتماعى و فرهنگى، شدیدتر بوده و در برخى دورهها خفیف تر.۱
وقتى از تجدد صحبت مىکنیم، منظور تغییرات شدید و سریع اجتماعى و فرهنگى است که وجه مشخص جهان معاصر است؛ پدیدهاى که دیر زمانى از پذیرش آگاهانه آن توسط جامعه نگذشته است. بنابراین، آنچه مورد بررسى قرار خواهیم داد این خواهد بود که نحوه پاسخ معنویت مسیحیت کاتولیک و تغییر آن تحت تغییرات طولانى، شدید و خودآگاهانه اجتماعى و فرهنگى چگونه است. تنوع، شدت و دوام این پاسخها، به احتمال زیاد مىتواند به طرزى بىهمتا، امروزى باشد.
۲. برخى ویژگیهاى در حال ظهور معنویت مسیحى معاصر
۱-۲. معنویتبه عنوان گزینش وگستره بنیادى معناى حیات بشر
کلیسا بر ذهنیتى محدود کننده که معنویت را در انحصار مسیحیان یا حتى برخى از اصناف مسیحى قرار مىداد فایق آمده است. مسیحیان امروزى تا حدود زیادى پذیرفتهاند که معنویت متعلق به هرکسى است که قلب خود را به روى اسرار بگشاید و ابعاد راستین زندگى را تجربه کند. به عبارت دیگر، معنویت در منظرى مردمشناسانه نگریسته مىشود: معنویت ویژگى اشخاص اصیلى است که در برابر واقعیت و تاریخ دستبه انتخابى تعیینکننده، بنیادى و کامل زدهاند که معنایى بى چون و چرا به زندگى آنها مىبخشد.
معنویتى که از دیدگاه مسیحیان، عبارت است از انطباق روح بشر با روح الهى، ( divine spirit) و عملا کیفیت اختصاصى شخص تحت تاثیر عوامل گوناگون است. در زمینه اندیشههاى انسانمدارانه در مورد معناى غایى زندگى، اثباتگرایى، (positivism) محض که بشر را تنها به صورت یک واقعیت مىبیند از قافله عقبمانده است. واضح است که انسانیت متضمن معنى دانستن است. به گفته آلبر کامو: «مساله قدیمى و همیشگى فلسفه، در نهایت فقط یک چیز است و آن اینکه معلوم داریم آیا زندگى ارزش زندگى کردن را دارد یا خیر؟» شخص بشر درر اشتیاق معناى جامع زندگى است، نه صرفا معناى یکایک اعمال. عامل عقلانیت تقلیلناپذیرى که در بشر وجود دارد او را به سمت گزینشى بنیادى سوق مىدهد: من به طرح پرسش بسنده نخواهم کرد؛ من مشتاقم که تنها، پاسخگوى پرسشهایى باشم که در هر چیز که با آن روبهرو مىشوم وجود دارند؛ هدف از حضور من در این جهان چیست؟»۲
صرف طرح این سؤال، بدین معناست که به «بعد ژرفا» رسیده و از این طریق بر سطحگرایى، صرف طرح این سؤال، بدین معناست که به «بعد ژرفا» رسیده و از این طریق بر سطحگرایى، (horizontalism) متجددانه فایق آمدهایم. به قول پل تیلیش: «متدین بودن به معناى جستجوى مشتاقانه معناى زندگى و باز نگاه داشتن ذهن خود نسبتبه پاسخهایى است که مىتوانند موجب ناراحتى عمیق ما گردند.»
به عبارت عینىتر، در اینجا به برخى از ارزشها که مىتوانند به شخصى که در معرض جریان بىرحم زمان قرار گرفته، وحدت و هویتبخشند، مىاندیشم: پذیرش خویشتن و وفادارى به هستى ژرف خویش، فعالیت هنرى یا تعهد علمى، عشق به بشر و ظلم ستیزى، نیکنهاد شدن و تکامل بشرى بنیادى؛ تمامى اینها متضمن کیفیتى خاص، نوعى فشردگى و هیجان این زندگى، و واقعیتى است که تا بدان حد در سرگذشت افراد تداوم مىیابد که «هریک از اعمال آزادىبخش و آفریننده من مستلزم مبنا قرار دادن رستاخیز خواهد بود.»۴
با این همه، شکستهاى تاریخ و نیز چشمانداز به نیستى رسیدن زندگى هر انسان، خارهایى دردناک در پهلوى ارزشهاى انسانى است. بنابراین، به نظر مىرسد که زندگى در مسیر آن واقعیت مرموزى که به عنوان یک موهبت در منشا حیات جاى دارد»، «هماهنگى مشخص مىیابد؛ خداى آفرینندهاى که از طریق وجود خویش از بشر مىخواهد در جستجوى همدلى، آزادى و حیات شخصى جاودانه باشد.»۵
توسعه سریع و، در نهایت، جهانى شدن نهایى آگاهى بشر به مسیحیان کمک کرده است تا متوجه این معنا شوند که کلیسا در تاریخ جهان، ذرهاى است کوچک. اندیشه درباره این حقیقت در پرتو آفرینندگى و ابوت عالمگیر خداوند موجب شده است که مسیحیان تاثیر لطف الهى را در همه مردان و زنان گذشته و حال و بویژه در مؤمنان به ادیان متفاوت تشخیص دهند. رساله اول پولس رسول به تیموتاوس مىگوید «مشیتخدا که منجى ماستبر این قرار گرفته که همه نجات یافته، کاملا به حقیقت واقف گردند.»
خداوند فرزندان خود را در جستجوى عشق و حقیقت، صرفنظر از اینکه در چه زمان و فرهنگى زندگى کنند، از کمک لازم محروم نخواهد ساخت. روحالقدس، تنها در کلیسا عمل نمىکند، بلکه از آغاز به تمامى مخلوقات عطا شده است؛ از آنجا که مشیت الهى بر نجات همگان قرار گرفته، غیر مسیحیان نیز در ژرفاى هستى خود به برکت لطف بىپایان خداوند سعادتمند مىشوند. نوعى از معنویت، با پشتسر نهادن جزم و جمود بر حدومرزهاى فرقهاى و مذهبى، به شکلى مداوم استقراریافته که تمامى افراد بشر را گویى یکى مىداند. «چرا که از همه افراد بشر خواسته شده تا دستبه انتخابى بنیادى زده، ضمن محکوم کردن خودخواهیها، خود را وقف عشق ایثارگرانه کنند.» با نگرش از منظر این انتخاب بنیادین، دیگر مسیحى و غیرمسیحى، مؤمن و غیرمؤمن وجود ندارد و تنها دو گروه خودخواهان و افرادى که خود را وقف عشق ایثارگرانه مىکنند برجاى خواهند ماند.»۶
شخصیتهاى کتاب مقدس چون ملکیصدق، بعله، کورش، کورنلیوس به ما مىگویند که در میان کافران، تجربه مذهبى اصیل، کهانت و پیشگویى، (prophetism) ،که عطایاى راستین روحالقدساند، وجود دارد. آن بخشهایى از کتاب مقدس که اغلب در این مورد، از آنها نقل قول مىشود، عبارتند از: انجیل یوحنا، ۸:۳ «باد/روح هرجا که خواهد مىوزد» و کتاب اعمال رسولان، ۳۵-۳۴:۱۰ «سپس پطرس خطاب به آنان گفت «اینک به واقع درمىیابم که هیچکس نزد خدا مقرب نیست جز آنها که صرف نظر از ملیتخدا ترسند و آنچه را درست و مقبول اوست انجام مىدهند.»
جان کلام اینکه روحانیت در سطح عام بشریتبه هر شکل ممکن متجلى مىگردد و ارزش مثبت دینى دارد. انکار آن عملى فرقهگرایانه و مخرب ایوت جهانگیر الهى است.
رویدادهاى شگرف قرن حاضر که آثار تخریبى عظیمى داشته است، همچون همه سوزى یهودیان، امحاى کامل ملتها توسط استالین و استالینیسم، نابودى کامل شهرها و مناطق با سلاحهاى کشتار جمعى در ویتنام و نقاط دیگر. به علاوه، سقوط کلى ارزشهاى سنتى بشر در بسیارى از افراد خلاى معنوى ایجاد کرده است؛ نوعى سرخوردگى هستىگرایانه که نتیجه از دست دادن جهت زندگى است.
ویکتور فرانکل، متخصص مشهور رواندرمانى، در کتاب خود تحت عنوان Logotherapy and Existential Analysis در این جهت از روان نژندى ذهنى، (noogene Neurosen) با پرواز به گمنامى، به توهمات ایدئولوژیک یا کامیابى عاجل که ملازم آن است، سخن مىگوید. راهحل پیشنهادى وى عبارت است از تصمیم به اینکه پذیراى معانى و ارزشهاى عمیقتر شده، صمیمانه زندگى مناسب خود را قبول کنیم و با فراتابى مداوم آن به آینده آ را تعریف نماییم. فرانکل بر اهمیت محورى داشتن تکلیف و رسالت در زندگى، در غلبه بر ناامیدى و سرخوردگى تاکید مىکند. با پذیرش معنا و رسالت، شخص به غایت ازلىاى که به خاطر آن آفریده شده و در وجود او حک گردیده، متصل مىگردد. متصل ساختن هریک از تجربههاى زندگى به کل واحد، شخص را از قید جریان بىمعناى زمان و بى فایدتى عذابآور مىرهاند. نکته مهمتر اینکه شخصى که زندگى را موهبتى از جانب خدا و خالقى متعالى مىداند، مىتواند یکسره به معناى زندگى اعتماد پیدا کند. مؤمن مسیحى در وجود عیسى مسیح تجلى تعهد از سر عشق خداوند به شخص بشر را، که تعهدى بىقید و شرط و بىپایان است مىبیند.
۲-۲. معنویتبه عنوان تجربه خداوند
مسیحیان امروز و آینده در محیطى کثرتگرا و در میان مردان و زنانى مىزیند که ممکن استبه نظامهاى ایمانى و اخلاقى کاملا متفاوتى پایبند بوده و یا مطلقا به هیچ دینى اعتقاد نداشته باشند. علم حضورى به خداوند به عنوان حضورى زنده و مواجههاى اتحادآمیز با او، به جاى تسلیم به احکام عقیدتى و اخلاقى، مانع از آن مىگردد که ایمان مسیحى یک امر انتزاعى صرف یا از بیرون تحمیل شده باشد. عنوان کتاب آندره فروسار، یکى از مؤلفان معنوى مشهور، معنى دار است: خدا وجود دارد؛ من با او ملاقات کردهام. اما براى بسیارى از مردم تجربه کردن خداوند، دشوار یا پیچیده است. زیرا خدا در جهان ما «ناپدید» شده است. مارتین بوبر از «محاق خداوند» سخن مىگوید؛ تى.جى.جى. آلتیزر از «مرگ خدا»، مارتین هایدگر از «خداى و کارل رانر از «خداى متروک»، .(die Gottesferne) دبلیو کاسپر، اسقف و یزدانشناس آلمانى مىگوید: «امروز براى بسیارى از افراد، خدا واژهاى بىمعنا شده که ارتباطى با واقعیتى که در آن زندگى مىکنند، ندارد و دیگر هیچ جایگاهى در متن تجربه آنها ندارد. امروزه همه ما نبود خدا را تجربه مىکنیم…. زیرا با دنیایى مواجهیم که آن را به شیوهاى که از لحاظ کیفى با گذشته متفاوت است تجربه مىکنیم. دیگر دنیاى ما آن کیهان بسیار منظمى که در آن همهچیز، حتى خداوند جایگاه ثابتخود را داشت، و هر چیز، طبق نظامهاى سلسله مراتبى مختلف هستى، جلوهگاه خدا بود، نیست. جهان ما دیگر موجودى مقدس و تابع طرح و تدبیر الهى، که شخص تنها مسؤول حفاظت آن باشد، نیست؛ برعکس، جهانى است که به ما اعطا و سپرده شده است؛ محلى استبراى تولید، ماده خامى استبراى عمل ما در تاریخ که به وسیله آن مىباید قبل از هرچیز نظامى بشرى خلق کنیم. در نتیجه، در این جهان که با گذر زمان تغییر مىکند، بیشتر با آثار خودمان مواجه مىشویم تا آثار خداوند.»۷
بنابراین، باید از اینکه تجربه مذهبى خود را ادراک بىواسطه امر مطلق بدانیم، چنانکه گویى خداوند واقعیتى قابل مشاهده است، برحذر باشیم. خدا خود را در جهان ما به صورت یک پدیده جلوهگر نمىکند. اگر چنین بود، خدا صرفا موضوع تحلیل و علم قرار مىگرفت، نه اینکه خداى راز باشد. او صرفا تبدیل به یک بت و بخشى از این جهان عینیتیابنده، (objecti biable) مىشد.
«پنج راه» «اثبات وجود خداوند» که با تجربه جهانشناختى او آغاز مىگردد دعوى آن ندارد که یکبار براى همیشه، به تمامى پرسشهاى بشر درباره خدا پاسخ مىدهد. هدف این برهانها صرفا متقاعد کردن افراد به این است که حیات بشر، تنها در صورتى داراى معنا و قابل درک است که از طریق روى آوردن به مبدا متعالىاى که تنها از طریق او این حیات وجود مىیابد، تحقق و تکامل پیدا کند. از آنجا که این رویکرد صرفا از خطمشى عقلى پیروى مىکند، بندرت به تجربه زنده خداوند منجر مىگردد و در روزگار ما پژواکى نسبتا ناچیز مىیابد.
مسیرى که از تجارب زنده افراد بشر به درک خداوند مىانجامد، در عصر ما معنادارتر تلقى مىگردد. هربار که شخص به ژرفاى زندگى فرو مىرود، آنجا که زندگى گویى روزنى مىگشاید تا آماده پذیرش امر متعالىگردد، مىتواند خدا را تجربه کند. در آنجا تجاربى ممتاز در زندگى افراد پدید مىآید که طى آن، انسانها گشودگى خود را نسبتبه یک بعد متعالى، نسبتبه واقعیتى که به چنین دادههاى تجربىاى هماهنگى مىبخشد و جهت پویایى آنها را تعیین مىکند، ادراک مىکنند. به نوشته کارل رانر،
ممکن است [برخى] بپرسند که چگونه یا در کجا، مىتوان تجربه واقعىاى از روح داشت؟… شاید با حزم و اعتماد به نفس بتوان چند مورد مربوط به این موضوع را ذکر کرد. آیا مىتوانیم مواقعى را به یاد آوریم که در عین توانایى به دفاع از خود سکوت اختیار کردهایم؛ هرچند این خطر وجود داشت که رفتارى ناعادلانه با ما بشود؟ آیا هیچگاه آزادانه شخصى را بخشودهایم؛ در حالى که امید نمىرفت که در ازاى این بخشایش، چیزى دریافت کنیم و [حتى] احتمال داشت که او بخشایش توام با سکوت ما را امرى متعارف تلقى کند؟ آیا هیچگاه اطاعت کردهایم، نه بدان جهت که عدم اطاعت موجب گرفتارى ما مىگردد، بلکه صرفا به خاطر رازهاى خاموش و نافهمیدنىاى که آن را خدا یا مشیتخدا مىدانیم؟ آیا هیچ گاه فداکارىاى کردهایم که مورد تشکر و توجه قرار نگیرد و حتى موجب رضایتباطنى ما نگردد؟ آیا هیچگاه اسیر تنهایى محض شدهایم؟ آیا هیچگاه صرفا به حکم وجدان خود تصمیم به انجام کارى گرفتهایم؛ چیزى که نمىشد درباره آن با دیگرى بحث کرد و آنرا توضیح داد؟ اقدامى که تماما به اراده خودمان صورت دهیم با آگاهى کامل به اینکه دستبه اقدامى مىزنیم که تا ابد مسئول نتایج آن خواهیم بود؟
آیا هیچگاه سعى کردهایم وقتى که همه شور و عواطف، ما را ترک گفته بود، به عشق خداوند استعانت کنیم؟ در هنگامى که دیگر امکان مشتبه شدن اعمال و انگیزههاى ما با تجلیات اراده الهى وجود نداشت؛ مواقعى که چنین به نظر مىرسید که عشق به خدا به معناى مرگ ماست، وقتى که در عشق خدا فقط ترک و رفض همه چیز، زندگى و همه چیزهاى دیگر را مىدیدیم؛ وقتى که به نظر مىرسید عبادت ما خطاب به فضایى خالى و بىپاسخ صورت مىگیرد و به نظر مىرسید اعماق بىانتهاى مغاکى هولانگیز در مقابل دیدگان ما باز مىشود؛ وقتى که همهچیز فهمناپذیر و عارى از هر معنا به نظر مىرسید؟ …
پس بگذارید در حیات خود نیک بنگریم و ببینیم آیا هیچ گاه چنین تجربهاى داشتهایم؟ در صورتى که پاسخ مثبتباشد، مىتوانیم یقین کنیم که در آن زمان، روح در وجود ما فعال بوده است و مواجههاى کوتاه میان ما و ابدیت صورت گرفته است؛ و اینکه روح چیزى بیش از یکى از اجزاء تشکیل دهنده جهان فانى است و اهمیت انسان از نوع اهمیت این جهان و سعادت دنیوى نیست؛ و اینکه مىتوان با یقینى نامحدود که به کلى بىارتباط با نتایج دنیوى استبا برخى مخاطرات روبهرو شد.۸
براى مؤمنان مسیحى حضور خداوند در تاریخ، بیش از هر چیز، در راز عید فصح مسیح است؛ که قیام پس از مرگ او، رویدادى است که در آن، خداوند یکبار براى همیشه، رستگارى و زندگى نوین و ابدى اى را ارائه مىکند. مؤمنان فرامىگیرند که همیشه علائم الزمان را از این منظر ببینند.
۳-۲. معنویتبه صورت درگیر شدن در زندگى دنیوى
قرنها بود که آرمان زندگى مسیحى کامل، ذاتا با پندار «زندگى در وراى جهان»، ( Fuga mundi) یعنى ترک شرکت عادى در جامعه و حیات روزمره آن به نحوى از انحا، و معمولا با اداى سوگند دینى مبنى بر وقف کردن خود تا سرحد امکان به ژرفاندیشى درباره امور الهى و/ یا رساندن نتایج این ژرفاندیشى به دیگران، مرتبط دانسته مىشد. تکامل ساختارى در معنویت مسیحى امروزى عبارت است از رد یکى شمردن زندگى معنوى با «زندگى دینى»؛ یعنى زندگى مبتنى بر سه سوگند فقر، پاکدامنى و اطاعت.
پى یر تیاردو شاردن روحانى و دیرینشناس یسوعى (۱۹۵۵-۱۸۸۱) تنشهاى موجود در دیدگاه معنوى رایج زمان خویش، بین مقتضیات خداپرستى و تعهدات دنیوى، را به روشنى دریافت:
فکر نمىکنم اگر بگویم از هر ده نفر مسیحى عامل به تکالیف دینى نه نفر احساس مىکنند که کار انسان همیشه در حد «مانعى معنوى» است، مبالغه کرده باشم. على رغم اعمال منویات درست و با اینکه روز را همه روزه تقدیم خداوند مىکنند، اکثر مؤمنان به مشکلى مبهم احساس مىکنند زمانى که در دفتر یا استودیو، در مرزعه یا کارخانه سپرى مىکنند، وقتى است که از عبادت و پرستش خداوند گرفته مىشود. غیرممکن بودن کار نکردن امرى بدیهى دانسته مىشود. پس این هم غیرممکن است که بتوان زندگى عمیق دینى را که ویژه کسانى است که فرصت آن را دارند تا در تمام روز به عبادت یا موعظه پردازند هدف خود قرار دهیم. البته درست است که اندکى از لحظات روز را مىتوان به عبادت اختصاص داد، اما بهترین ساعات روز جذب علایق مادى مىشود یا دستکم، به اشتغالهاى مادى تنزل مقام مىیابد. تعداد زیادى از کاتولیکها، سخت تاثیر این احساس، عملا زندگى دوگانه یا فلجشدهاى دارند. زیرا براى اینکه به خود، به عنوان مسیحى، اعتقاد داشته باشند آنهم مسیحیانى فرودست مىباید از جامه انسانى خود بیرون آیند.»۹
تیار راهحل سنتى این مساله را که عبارت است از تقدیس عمل از طریق قصد علنى به اجراى آن، به خاطر جلال خداوندى، و نه جز آن، کافى نمىداند. «کاملا درست است که نقش نیتخیر به عنوان شروع ضرورى و مبناى همه خیرهاى دیگر اعتلا داده شود. در واقع، مجددا بگوییم این کلید طلایىاى است که جهان خصوصى درونى ما را به روى حضور خداوند مىگشاید.»۱۰ با اینحال، در نظر وى راهحل قطعى این است که ببینیم چگونه بدون اینکه کوچکترین امتیازى به «طبیعت» بدهیم و با عطشى فزون تر نسبتبه کمال، مىتوان به آشتى میان عشق به خداوند و عشق سالم نسبتبه جهان رسید و موجبات تغذیه دوجانبه این دو، یعنى تلاش در جهت گسستن از دنیاى انسانى و تکاپو در مسیر غنىسازى همین دنیا را فراهم آورد.
از اینرو لازم است مسیحیان به عنوان افرادى مسیحى، عمیقا به فعالیتهاى روزانه خود علاقهمند گردند؛ با این باور که در وجود عیسى به «اکمال» جهان کمک مىکنند. بدین ترتیب، عمل آنها خود تبدیل به وسیلهاى براى اتحاد با خدا و «محیطى الهى» مىگردد که لقاى خداوند در آن امکانپذیر خواهد بود.
در مورد برخى از دادههاى یزدان شناسى مربوط، که در وجدان مسیحیان معاصر ظهور کرده، این دیدگاه معقول مىگردد؛ این دادهها عبارتند از: ارزش دینى دنیا به خاطر آفرینش، تجسد (حلول لاهوت در ناسوت) و رستگارى؛ خدا رقیب قلمرو امور بشرى تلقى نمىشود. و به همین علت از زنان و مردان خواسته نمىشود که اعمال خود را محدود کنند تا جا براى عمل خداوند باز شود؛ سخافت تقلیل مسیحیت تا سطح مجموعهاى از شعایر و مناسک صرف و گسسته از زندگى و ضرورت تبدیل وجود خود به کیشى آکنده از روح، به منظور جلب رضایتخداوند. («اى برادران مصرانه از شما مىخواهم که مراحم خداوند را از یاد نبرید و جسم خود را به عنوان قربانىاى زنده که وقف خدا شده و نزد او مقبول است تقدیم کنید. این است عبادت شما مردمان خردمند.» (رساله به رومیان، باب دوازدهم، آیه۱)
در برابر این اعتقاد که خداوند، به حقیقت فقط در برخى از لحظههاى ممتاز نیایش پدیدار مىشود، نفس اعمال مسیحیان مىباید ارزشى معنوى بیابد و تبدیل به «محل» دیدار خداوند گردد. با این حال، خدا در صورتى در اعمال ما پدیدار مىگردد که مرتبه ذاتى عمل شناخته گردد و به شکلى زنده در تمامى بافت زندگى دخالت داده شود. کمال مطلوب این است که توانایى و تعهد شغلى، انسانى ساختن، و قداست مسیحى بخشیدن به کار و واقعیتهاى زمینى ملازم یکدیگر باشند.
عمل در این معنا دشوار است؛ عمل در حیطه خود فعالیت ادامه مىیابد، اما در عین حال هنجارهاى اخلاقى عدالت، انسانیت و اخوت مسیحى را پاس مىدارد. لحظات روبهرویى با خداوند به هنگام عبادت، نه مردود دانسته مىشود و نه کمبها؛ بلکه بنا به معتقدات مسیحى خداوند نه تنها در زندگى روزانه حضور دارد، بلکه الهام بخش تعهد خلاقانه نسبتبه این زندگى و تقدیسکننده فردى مىشود که اینگونه درگیر فعالیتحرفهاى مىشود. براى احتراز از تقلیل ارزش معنویت تا سطح از خود بیگانگى یا تحمل، لازم است معنویت زندهکننده واقعیاتى باشد که در نگاه اول از کمترین قداستبرخوردارند و کاملا پیشپا افتاده به نظر مىرسند.
۴-۲. معنویت رهایىبخش
احیاى ویژگى رهایىبخش معنویت مسیحى در متن ظلم نهادینه شده، بویژه در قاره آمریکاى لاتین صورت گرفته است. روحانیت آمریکاى لاتین وضعیت تاریخى وابستگى نو مستعمراتى، نابرابرى، توسعهنیافتگى و استثمار را «وضعیتى گناهآلود» توصیف کرده است؛ «چرا که هرجا ساختارهاى ظالمانه اقتصادى، اجتماعى، سیاسى و فرهنگى را مىبینیم، در واقع در آنجا با استنکاف از آرامش که موهبتى الهى است، یا بهتر بگوییم، سرپیچى از شخص خداوند مواجهیم.»۱۲
براى ورود به قلمرو فلاح و اتحاد با خداوند، شرح پرتکلف مقولات یزدان شناسى کافى نیست؛ بلکه آنچه ضرورى است، «موضعى حیاتى»، فراگیر و تلفیقکننده است که به آگاهسازى کل و یکایک جزئیات زندگیهاى ما بپردازد؛ ما نیازمند «معنویت» هستیم. معنویتشیوه محسوس و ملموس تجربه کردن انجیل است؛ شیوهاى که ملهم از روحالقدس باشد. معنویت، راه مشخص زندگى در پیشگاه خداوند است، در عین همبستگى با تمامى نوع بشر، «با خداوند» و در برابر افراد بشر.۱۳ هیچ فرد مسیحى که اهمیت محورى عشق به همسایه را براساس پیام کتاب مقدس درک کرده باشد، نمىتواند با محدود کردن خود به نوعى رابطه فردگرایانه تنگاتنگ با خداوند، در مورد کسب «رضاى الهى» خود فریبى کند. از آنجا که خداشناسى به معناى عدالت ورزیدن است، خداگرایى به معناى نزدیکى به هر فرد بشر است که از هرگونه ظلم در رنج مىباشد. بنابراین، لازم استبىتفاوتى و بىطرفى در برابر ظلم را کنار گذارده، در عوض، آشکارا با فقرا و استثمارشدگان متحد شویم. این انتخاب دربردارنده گزینشى دوگانه است: محکوم سازى پیامبرگونه مظالم اجتماعى، حتى به قیمت ناراحتساختن سران نظام مستقر (یعنى ستیز پیامبرانه). در واقع، «کلیسا در رسالت رهایىبخش خود نمىتواند تنها مظلومان را آرام سازد، آنها را به بردگى راضى کند یا از طریق تسلیم، از خود بیگانه شان سازد؛ بلکه باید پا جاى پاى پیامبران گذارده، به دفاع از فقرا و آگاهسازى آنها، و اعتراض نسبتبه فقر که ثمره بىعدالتى است پردازد. کلیسا باید همبستگى مؤثرى با فقرا داشته باشد، تا از درون و با پیروى از سرمشق مسیح، موجب فراهم آمدن آزادى کامل آنها گردد. «باید کاملا از طریق سخاوتى که خداوند ما عیسى مسیح داشت آگاه باشید که با وجود غنا به خاطر شما فقیر شد تا آن که شما از طریق فقر او غنا یابید.» (رساله دوم پولس رسول به قرنتیان، باب هشتم:۹)
از آنجا که گناه، در عین حال، به نهادهاى اجتماعى نیز آسیب وارد مىکند، رهایى نباید تنها بنیان هر نوع شر را از دل بشر برکند، بلکه مىباید موجب نابودى و تغییر شکل ساختارهاى ظالمانه شود. احسان وقتى که از طریق غلبه بر آن مرحله از یارىرسانى که انحصارا به شکل خصوصى و فردى صورت مىگیرد، واجد تاثیر شود حالت فعالیتسیاسى مىیابد.
ویژگى دیگر معنویت رهایى بخش این است که در آن، راز عید فصح را بدان سان که گویى حقیقتى عرفانى یا زاهدانه است، به تجربه درنمىآید؛ بلکه در بعد واقعى تاریخى و دنیوى آن به تجربه درمىآید. به عبارت دیگر، مسیحى متعهد رابطهاى میان اوضاع واقعى آمریکاى لاتین و نیاز مداوم به مرگ و قیام پس از مرگ عیسى مسیح، به منظور تحقق بخشیدن به زندگى جدید مىبیند. فرد مسیحى باید یاد بگیرد که عید فصح آمریکاى لاتین را در ویرانیها و گسستگیهاى مداومى که لازمه تغییرات اجتماعى است، یعنى این امکان را که به قدرت مسیح، جامعه نوین بهترى ایجاد کند، مشاهده نماید؛ حتى اگر این جامعه حالتى گذرا داشته باشد. هدف رهایى، ساختن بشرى جدید در جهانى نو و ایجاد اخوت انجیلى و استقرار مجدد نظامى آزادتر و عادلانهتر، از روابط بشرى است. جامعه مسیحیان در مراسم عشاى ربانى که مسیح را تنها رهایى بخش و خداوند تاریخ مىداند، خود را متعهد مىسازند به رد کردن و مبارزه با هر نوع ظلمى که مانع از آن مىشود که افراد بشر به سرنوشتخویش شکل دهند و طبق مقتضیات برادرى زندگى کنند. بدین شکل، گرچه هر مراسم عشاى ربانى مسیحیان، طبق تعریف، علت وجودى سیاسىاجتماعى ندارد، مىتواند تاثیراتى عمیق در عرصه سیاسىاجتماعى داشته باشد؛ البته مشروط بر آنکه مسیحیانى که فعالانه در آیین عشاى ربانى شرکت مىکنند نسبتبه آنچه واقعا اعلام مىکنند، آگاهى داشته باشند. واکسن ضد همرنگى با جماعت که به آیین عشاى ربانى مسیحیان تزریق مىشود، خود را تنها به انواع ظلم اجتماعىاقتصادى محدود نخواهد کرد، بلکه سعى خواهد کرد بتهاى جدیدى را نیز که افراد بشر را زندانى خود مىکنند، از میان بردارد.۱۴
این اعتقاد که اتحاد با خداوند و تمامى مردان و زنان، هدیهاى بلاعوض از جانب خداست، ما را از قید عمل مسئولانه همراه با تمامى عوامل ممکن معاف نمىکند؛ بلکه روح ما را از حقشناسى و اعتماد سرشار مىسازد. وقتى خداوند در طول تاریخ به نفع فقرا عمل مىکند، فرد مسیحى، همراه با مریم در حضور قدرتمند خداى منجى، مسرور مىگردد (نگاه کنید به انجیل لوقا، باب یکم: ۵۵۴۶) و در امید او سهیم مىشود. همه آنچه غیرممکن به نظر مىرسید، یعنى رهایى و اخوت راستین افراد بشر نهتنها در جهان آخرت، بلکه همین حالا و در همین جهان، عملى خواهد شد؛ حتى اگر به صورت ناقص و موقتى باشد.
این ژرفبینىها به آمریکاى لاتین محدود نمىشود. از تمام مسیحیان دعوت شده تا رهایى مظلومان را اعلام دارند (انجیل لوقا، باب چهارم:۱۸). آنها نباید یک بار دیگر زیر همان یوغ اسارتى که مسیح، ما را از قید آن رها کرده است درآیند. (رساله پولس رسول به غلاطیان، باب پنجم:۱). سرکوبگرى رژیمهایى که جایگزین رژیمهاى سرکوبگر پیشین شدهاند، گستردگى و استمرار گناه و ساختارهاى گناهآلود، و نیز نیاز به فضیلت صبر و امیدوارى در برابر ناامیدى را نشان داده است.
۵-۲. معنویت جامعهگرا
جامعه تشکیل دادن، در جامعه بودن، پیروى از convivenza (زندگى مسالمتآمیز با دیگران) در زندگى معاصر، واژگانى کلیدى هستند، اما وجه مشخص قرون گذشته، فردگرایى بود که از فرد بشر، بیشتر تلقى یک شعر خودکفا داشت. جنگهاى جهانى و برهم خوردن موازنه، در تمدن معاصر غرب تغییرى ریشهاى ایجاد کرده است؛ بدین شکل که روز به روز، افراد بیشترى از طبیعتبینالاشخاصى و گفتگوطلبانه افراد، که هستى راستین آنها از طریق مواجهه با دیگران خود را محقق مىسازد، آگاه شدهاند:
به هر روى، خداوند فرد بشر را منزوى خلق نکرده است: «از همان آغاز، آنها را مذکر و مؤنث آفرید» (سفر پیدایش، باب یکم:۲۷) و جمع آمدن این دو اولین شکل اتحاد افراد را پدید مىآورد. زیرا شخص بشر به حکم ساختار طبیعىاش موجودى اجتماعى است که نمىتواند بدون ارتباط با دیگران زندگى کند و تکامل یابد (دومین شوراى واتیکان . (۱۲, Gaudium et spes
تاکیدى که در عصر ما بر ارزشهاى اجتماعى مىشود، چندان ناشى از نیاز به گریز از تنهایى و تمناى تاثیرگذار بر ساکنان مراکز شهرى نو نیست، بلکه بیشتر برخاسته از پدیده اجتماعى شدن است؛ یعنى وابستگى متقابل کلیه بخشهاى جهان که روزبهروز شدید مىشود و حالتى جهانشمول یافته، سرانجام با تحقق خیر مشترک جهانى مرتبط مىگردد (نگاه کنید به .(Gaudium et spes, 25-26
رسانههاى گروهى تمامى جهان را، دستکم از نظر نزدیکى فیزیکى، تبدیل به «منطقه همسایه» کرده و احساس وحدت خانواده بشرى را به وجود آوردهاند. در عین حال، با شدتى تازه، موجب آگاهى [مردم] از تفاوتها و نابرابریهاى خشن شده و نیاز به غلبه بر اخلاق فردگرایانه را مبرمتر ساختهاند. اطلاع از تعلق داشتن به گروه چنان گستردهاى از بشریت، ما را در به رسمیتشناختن حقوق بنیادى افراد بشر، و نبرد با تبعیض و بى عدالتى بینالمللى براى تحقق همزیستى راستین بینالمللى، ( convivenza) درگیر مىکند.
جنسیتبا رهایى از دیدگاههاى پارسامنشانه و ثنوى، یکبار دیگر به صورت قدرتمندترین عامل ارتباط و جامعهپذیرى کشف شده است. نقش و معناى جنسیت، تنها تضمین بقاى نوع بشر نیست، بلکه در عین حال و بخصوص، وسیله ایجاد و تقویت اتحاد زن و شوهر و اتحاد تمامى اعضاى خانواده و تشکیل محافل گستردهتر دوستان است. کشف نقش اجتماعى جنسیت، یکى از مهمترین عناصر تغییر فرهنگى معاصر به نظر مىرسد.
براساس نظر دومین شوراى واتیکان، طبیعت کلیسا به عنوان یک جامعه، یعنى به عنوان همبستگى اعضاى آن، ناشى از اصل تشکیلدهنده کلیساست: یعنى ناشى از روح خداى قیام کرده که مؤمنان از طریق آن، خود را اعضاى بدن مسیح مىدانند. این دیدگاه صورت بندى معنویت و فعالیت کشیشى به معناى کلیسایى آن را اصلاح مىکند. مدتها بود که واعظان و مؤلفان کتابهاى معنوى به شکلى تقریبا انحصارى، بر رستگارى و تکامل روح خود مؤمن تاکید مىکردند. شورا سعى دارد بر این دلمشغولى فردگرایانه فایق آید و بر زمینه گستردهتر طرح الهى تاکید کند. «اما رضاى خداوند در این بوده است که تقدیس و رستگارى مردان و زنان، به صورت انفرادى و بدون توجه به آنچه آنها را به هم پیوند مىدهد، انجام نگیرد، بلکه استقرار آنها به شکل مردمانى که او را در قیقتبشناسند و در قداست عبادت کنند، تحقق پذیرد. (شوراى دوم واتیکان (Lumen Gentium, 9
۳. مواضع تاکید معنویتى که فرا خواهد رسید
پل ریکور، فیلسوف مشهور فرانسوى، مىگوید: «تنها آن معنویتهایى که مسئولیتهاى فرد بشر را مد نظر قرار مىدهند، براى وجود مادى ارزش قائلند و جهان فنى را ارزشمند مىدانند و، به بیانى کلى، تاریخ را قدر مىنهند، قادر به بقا هستند. معنویتهاى گریزگرا و معنویتهاى ثنوى، به ناچار خواهند مرد. به معنایى کلى، عقیده من این است که آن معنویتهایى که نمىتوانند بعد تاریخى فرد بشر را مد نظر قرار دهند در برابر فشارهاى تمدن فنى به زانو درخواهند آمد.»۱۵
از این رو، شاید مجاز باشیم که بحثخود را در موافقتبا پل ریکور، با چهار اصل درباره تطورات معنویت کاتولیک در آینده، که مىبایستبه عنوان یک کل بر تمامى آثار نگرش گریزگرا و ثنوى غلبه کند، به پایان بریم:
یک معنویت واقعا کاتولیک باید خود را از قید آن فردگرایىاى که زندگى معنوى را عمدتا در اعمال زاهدانه و شعایر و مناسک، و بىارتباط با سرنوشت تاریخى فرد و متمرکز بر اکمال فرد به جاى تکمیل طرح اکمال بشر مىبیند، رها کند.
معنویت واقعا کاتولیک باید به صراحت، خود را از انسان شناسى ثنویتگرایانهاى که عادتا روح را به قیمت کمارج دانستن بدن ارج مىنهد، دور نگهدارد. این معنویت نیازمند آن است که نقش بدن را در حیات معنوى از نو دریابد و باید به نحو مؤثرى بدن را در جریان نجات، که اوجش راز رستاخیز است، جاى دهد.
از معنویت واقعا کاتولیک خواسته مىشود که بر نوعى نگرش آخرتاندیشانه که از طریق فرافکنى، رستگارى و حکومتخداوند را منحصرا در جهان آخرت قرار مىدهد، فایق آید. در عوض مىبایستحال و آینده را ذاتا مرتبط با یکدیگر دانست؛ از آن جهت که آینده مرحله تعیینکننده تحقق معنوى و نجاتبخشانه آنچه در حال حاضر مؤثر است، مىباشد. نباید واقعیات نهایى و اخروى را باطلکننده تعهد فعلى نسبتبه رستگارى فراگیر در فراسوى زمان دانست، بلکه باید آنها را حافظ آن تعهد تلقى کرد. معنویت واقعا کاتولیک مىباید از گرایش به امور فوق طبیعى و تمایل قائلان به تک گوهرى اقانیم ثلاثه به خنثى کردن عامل انسانى با دستاویز مدح پیروزى لطف الهى دورى کنند. معنویت واقعا کاتولیک نباید خدا و شخص بشر را در رقابت و مخالفتبا یکدیگر ببیند، همانطور که پدر کلیسا ایرنائوس قدیس (۱۳۰۲۰۰میلادى) مىگوید، «جلال خداوند انسان زنده است.»
نشانه ماندگا ر معنویت مسیحى، اعتلاى شخص بشر و شریف ساختن بىمنتهاى زندگى هر مرد و زن، از طریق تجربه مؤثر پویایى عید فصح صلیب و قیام پس از مرگ است.
پىنوشتها:
۱. cf. ER, vol.10, art. `Modernity| by John F. Wilson.
۲. A. J. Heschel, Chi e l|uomo?, Milano, 1976,p.80.
۳. Paul Tillich, La dimension oublie. Bruges, 1968,p.49.
۴. Roger Garaudy, Parola di Uomo, Assisi, 1975, p.164.
۵. J. Gevaert, Esperienza umana e annuncio, cristiano. Torino, 1975,p.29.
۶.
۷. Walter Kasper, Fede e storia, Brescia, 1975,p.118.
۸. Karl Rahner, Belief Today, New York, 1967,pp.39-40.
۹. Pierre Teilhardde Chardin, The Milieu Divin, London: Fontana, 1964,p.65.
۱۰. Ibid.,p.54-55.
۱۱. Ibid.,p.53.
۱۲. The Latin – American Episcopate, Medellin Document, 1968.
۱۳. Gustavo Gutierrez, A Theology of Liberation, Maryknoll, 1988,p.117.
۱۴. S. Galilea, Spiritualita della Liberazione, Brescia, 1974,p.39.
۱۵. `Taches de 1| educateur politique| in Esprit, Juillet-Aug. 1965,p.2.
(این مقاله توسط استاد مصطفى ملکیان با متن اصلى مقابله شده است.)
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / ۱۳۷۸ / شماره ۱۹ و ۲۰، تابستان و پاییز ????/??/??
نویسنده : کریستین دبلیو. ترول
مترجم : مهرداد وحدتى دانشمند