مفتخرم که خانه دارم!

مفتخرم که خانه دارم!

فضای پارک پر بود از سر و صدای بچه‏ها. صدای خنده‏ها، جیغ‏ها، دعواها . از کنار محوطه ی بازی که رد می شدی ، صدای قهقهی زندگی را می شنیدی. در کنار این فضای پر هیاهو مادرانی که بر صندلی‏های کناری پارک نشسته و فرزندانشان را نگاه می‏کنند ، صحنه‏ی دیگری است که احساس خو شایندی را به بیننده منتقل می کند.بر روی نیمکتی در کنار زن جوانی که چشم از زمین بازی بر نمی‏دارد. و هراز گاهی فرزندش را به اسم صدا کرده و چیزی به او می‏گوید و با دست دیگرش کاسکه‏ای را به ‏آرامی تکان می‏دهد، می‏نشینم.
کمی آن طرف‏تر دو دختر جوان با هم گرم گفتگو هستند. صدای صحبت‏هایشان نظر م را جلب می‏کند….
 
– خدا کنه با این رتبه‏ای که  آوردم ، بتونم یکی از رشته‏های مهندسی قبول بشم.
شیلات ، صنایع ، الکترونیک. همیشه گفتم پسوندش مهم نیست مهم پیشوند خانم مهندسی است. بعد از اتمام تحصیلات هم اگر آشنایی داشته باشی در یک شرکت با کلاس مشغول کار می‏شی.
 
دختر دیگر با خنده در جوابش گفت.
– ولی به نظر من اشتباه می‏کنی. روزی که رفتی رشته‏ی ریاضی را انتخاب کردی بهت گفتم : ریاضی بدرد دختر نمی‏خوره . فکر کن بشی مهندس معدن. پا تو که بذاری توی معدن با اولین حشره‏ای که ببینی طلا و نقره را بی‏خیال می‏شی فریاد زنان می‏آی بیرون.امّا من اگر قبول بشم، بعد از ۷ سال یک خانم دکترم. تازه اگر تخصص هم بگیرم، بعدش بتونم چند سال کار کنم و پول جمع کنم، یک مطب شیک و با کلاس می‏زنم و خلاصه همه چیز عالی می‏شه…
 
– خانم دکتر اگر تو کارگاه وقتی برای سرکشی به کارگرا رفته بودم اتفاقی برایم افتاد مرا هم ویزیت می‏کنی؟
 
– حالا تا ببینم…
 
صدای خنده‏ها‏شان در هیاهوی بچه‏ها گم می شود …
زن جوانی که در کنارشان بود و با چهره‏ای آرام و تبسمی بر لب هراز گاهی برای فرزندش که از روی سرسره او را صدا می‏کرد ، دست تکان می‏داد رو به آن ها کرد و گفت: خوب این‏طور که معلوم است شما خانم مهندس و خانم دکتر بعد از این هستید اما  یادتان باشد وقتی تمام این  راه ها را طی کردید ، باید تمرین کنید تا مثل من و امثال من در کنار فرزندانتان باشید و شاد ترین لحظات را در کنارشان تجربه کنید.
یکی از دختر ها جواب داد:
– نه خانم اگر ما قبول بشیم ، راه درازی در پیش داریم . تازه بعدش یک دنیا کار مهم برای انجام دادن هست. بیکار که نیستیم. یا بچه‏ها‏مون را می‏ذاریم مهد یا اگر وضع مالی‏مان خیلی خوب شد، یک پرستار می‏گیریم.یک پرستار خوب که به اونا رسیدگی کنه ،پارک ببره ،غذا درست کنه و خلاصه ما بتونیم با تمام قدرت به سمت هدف هامون بریم .
با شیطنت ادامه داد : البته اگر فرصت ازدواج و مرد ایده آل پیدا کنیم.
 
زن جوان لبخندی زد و جوابش را نداد.
دختر دیگر که معلوم بود از لحن دوستش ناراحت شده با حالتی عذرخواه گفت: اگر خود شما تحصیل می‏کردید دوست داشتید چکاره شوید؟ دوست نداشتید یک دکتر باشید یا یک مشاور ، شاید هم دندا‏پزشک؟
 
– زن جوان گفت: جواب سوال اولت را آخر می‏دهم.
امّا من الان شغلی دارم که به نظر خودم مهم ترین شغل است . گاهی اوقات با توجه به نیاز خانواده ام ، پزشکم امّا در حد اقدامات اولیه. هیچ درجه‏ای تب فرزندانم را به خوبی دستان من تشخیص نمی‏دهد.
گاهی در نقش یک متخصص تغذیه‏ام و برای غذای همسر و فرزندانم برنامه‏ریزی می‏کنم. با ظرافت و هنر خاصی خانه‏ام را همچون یک متخصص طراحی داخلی می‏چینم و در دخل و خرج خانه بهتر از هر حسابداری عمل می‏کنم.
 
– پس شما شاغل نیستید، خانه‏ دارید!
– بله من مفتخرم که خانه دارم! افتخار می‏کنم که فرزندانم را خود به پارک می‏آورم و لذت دیدن بازی‏شان را به پرستاری غریبه نمی‏بخشم.
امّا جواب سوال اولتان من کارشناس جامعه شناسی هستم ولی بعد از به دنیا آمدن فرزندم به قول شما بیکاری را به کارهایی که مرا از حرفه‏ی اصلی‏ام دور کند ، ترجیح دادم. انتخاب کردم که وقت بیشتری را به آن ها اختصاص دهم و شاهد بزرگ شدنشان باشم . من در تمام حیطه هایی که نیاز زندگی ام باشد ،مطالعه می کنم و دوست ندارم از علم روز دنیا عقب بمانم و ابن مطالعه در تربیت فرزندانم بسیار موثر است . من در تمام لحظات حساس کنار خانواده ام هستم و با حمایت های خود ، خانواده ای شاد ،فعال و به امید خدا موفق دارم .
شما حق دارید برای آینده ی خود تصمیم بگیرید اما زن بودن تان را فراموش نکنید. یک زن موفق بودن و خانواده ای موفق داشتن بسیار سخت تر و در عین حال لذت بخش تر است از تنهاکارمند نمونه یا پزشکی نامدار بودن در شرایطی که خانواده
نبودن ما را احساس کنند و از آن لطمه بخورند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا