نفس مرادف با روح نیست. نفس در زبان عرب یعنی خود، خود هر چیزی. هر چیزی یک خودی دارد، در اول که گفته اند نفس، یعنی خود. وقتی می گویند: جائنی زید نفسه زید آمد، خودش آمد، یعنی نه غیرش، نه خبرش، خودش آمد. منتها در مواردی در باب روح انسان، از قرآن کریم می شود این استنباط را کرد که خود انسان همان روح انسان است. مفهوم نفس در مورد انسان غیر از مفهوم روح است ولی تطبیق می شود با روح. وقتی می گوییم نفس ما یعنی آن خود ما چیست؟
از نظر قرآن روح و نفس هم وفات نمی پذیرد. یتوفی الانفس (زمر/ ۴۲) معنی اش وفات نیست. توفی در آنجا قبض است، از ماده وفی است نه از ماده فوت . فوت لغتی است که ف و و و ت است، وفی از و و ف و ی تشکیل می شود و معانی ایندو هم جداست.
الله یتوفی الانفس؛ یعنی خداوند نفسها را کاملاً تحویل می گیرد.
کل نفس ذائقه الموت (آل عمران/ ۱۸۵) هم معنی اش این است که همه کس (چون اینجا خود است) مرگ را می چشد. اینجا چون صحبت چشیدن است، دردها و خصوصیات مرگ است. واقعیت مرگ هم که از نظر قرآن انتقال است. هر کسی مرگ را با آنهمه عواقبی که دارد می چشد.
بنابراین، با اینکه آن اصل مطلب را قبول می کنیم که مفهوم نفس با مفهوم روح دو مفهوم است ولی درباره انسان اگر نفس اطلاق شود، همان روح انسان است. فلاسفه کلمه روح را با نفس در دو مفهوم متفاوت به کار می برند، یعنی یک مقدار فرق دارد. وقتی که نفس می گویند، بیشتر به جنبه های تعلقات روح به بدن توجه دارند و لذا وقتی می گویند امور نفسانی یعنی امور شهوانی و امور بدنی. روح وقتی می گویند، به آن جنبه های بی نیازی انسان از بدن بیشتر توجه می کنند، می گویند امور روحی، و بیشتر به جنبه های مستقلش نظر دارند.