نگاهی به اسماء حسنی الهی ۲

نگاهی به اسماء حسنی الهی 2

خداوند در سوره اعراف: آیه ۱۸۰ می فرماید: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ خدا را نام هاى نیکوتر است او را بدانها بخوانید و کسانى را که در نام هاى وى کجروى مى کنند واگذارید. به زودى سزاى اعمالى را که مى کرده اند خواهند دید. هدایت دائر مدار دعوت خدا بسوى اسماء حسنى و ضلالت دائر مدار الحاد در آن اسماء است و مردم از دین دار و بى دین و عالم و جاهل بر حسب فطرت و سریره باطنیشان اختلافى ندارند در اینکه این عالم مشهود، متکى بر حقیقتى است که قوام اجزاى آن و نظام موجود در آن، بر آن حقیقت استوار است و آن حقیقت خداى سبحان است که هر موجودى از او ابتداء گرفته و به او بازگشت مى کند، و اوست که جمال و کمال مشهود در عالم را بر اجزاى عالم افاضه مى کند، و این جمال، جمال او و از ناحیه اوست. همین مردم در عین این اتفاقى که بر اصل ذات پروردگار دارند در اسماء و صفات او بر سه صنفند، صنفى اسمایى براى او قائلند که معانى آن اسماء لایق آن هست که به ساحت مقدس پروردگار نسبت داده شود، یعنى معانى آن اسماء صفاتى است که مبین کمال و یا نفى نواقص و زشتى ها است، صنف دیگرى در اسماء او کجروى کرده و صفات خاصه او را بغیر او نسبت مى دهند، مانند مادیین و دهریین که آفریدن و زنده کردن و روزى دادن و امثال آن را، کار ماده یا دهر مى دانند، و نیز مانند وثنى ها که خیر و نفع را به خدایان نسبت مى دهند، و مانند بعضى از اهل کتاب که پیغمبر و اولیاى دین خود را به صفاتى توصیف مى کنند که جز خداى تعالى کسى سزاوار و برازنده آن نیست، و در این انحراف برخى از مردم با ایمان نیز شریکند، براى اینکه اسباب هستى را مستقل در تاثیر دانسته و در باره آنها نظریه اى دارند که با توحید خدا سازگار نیست. صنف سوم مردمى هستند که به خداى تعالى ایمان دارند و لیکن در اسماى او انحراف مى ورزند، یعنى صفات نقص و کارهاى زشت را براى او اثبات مى کنند مثلا او را جسم و محتاج به مکان دانسته و در بعضى از شرایط، او را قابل درک مى دانند و علم، اراده، قدرت، وجود و بقایى از قبیل علم، اراده، قدرت، وجود و بقاى خود ما برایش اثبات مى کنند، و نسبت ظلم در کارها و جهل در حکم و امثال آن به وى مى دهند، و همه اینها الحاد در اسماء او است.

و در حقیقت برگشت این سه صنف به دو صنف است، یکى کسانى که خدا را به اسماء حسنى مى خوانند و او را خدایى ذو الجلال و الاکرام دانسته و عبادت مى کنند و این صنف هدایت یافتگان به راه حقند، صنف دوم مردمى هستند که در اسماء خدا الحاد ورزیده و غیر او را به اسم او، یا او را به اسم غیر او مى خوانند، و این صنف اهل ضلالتند، که مسیرشان به دوزخ است، و جایگاهشان در دوزخ بحسب مرتبه اى است که از ضلالت دارا هستند. خداى تعالى همه جا هدایت را بطور مطلق به خود استناد داده و ضلالت را به خود مردم، و سرش این است که هدایت از صفات جمیله است و همانطور که در بالا گذشت حقیقت جمال خداى را سزاست، به خلاف ضلالت که حقیقتش عدم اهتداء به هدایت خدا است و این خود معنایى است عدمى و از صفات نقص، (خداوند به عدم و نقص متصف نمى شود) و اما تثبیت آن ضلالت در فردى که به اختیار خود ضلالت را بر هدایت ترجیح داده و به آیات خدا تکذیب کرده مستند به خداى تعالى است، یعنى خداوند کسى را که بخواهد کیفر کند ضلالت او را در همان اولین بار تحققش در دل وى استوار نموده و با سلب توفیق و قطع عطیه الهى خود، آن را صفت لازمى قرار مى دهد، و این همان استدراج و املاء است که در قرآن کریم آن را به خود نسبت داده است.

مراد از اسماء حسنى :
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها … کلمه اسم بحسب لغت چیزى را گویند که بوسیله آن انسان بسوى چیزى راه پیدا کند، چه اینکه علاوه بر این دلالت، معناى وصفى اى را هم افاده بکند مانند لفظى که حکایت کند از معناى موجود در آن چیز، و یا صرف اشاره به ذات آن چیز باشد مانند زید و عمرو و مخصوصا اسمهاى مرتجل که قبلا سابقه وصفى نداشته و تنها اشاره به ذات دارد. و توصیف اسماء خدا به وصف حسنى- که مؤنث احسن است- دلالت مى کند بر اینکه منظور از این اسماء، قسم اول از معناى اسم است، یعنى آن اسمایى است که در آنها معناى وصفى مى باشد، مانند آن اسمایى که جز بر ذات خداى تعالى دلالت ندارد، اگر چنین اسمایى در میان اسماى خدا وجود داشته باشد، آنهم نه هر اسم داراى معناى وصفى، بلکه اسمى که در معناى وصفیش حسنى هم باشد، باز هم نه هر اسمى که در معناى وصفیش حسن و کمال نهفته باشد بلکه آن اسمایى که معناى وصفیش وقتى با ذات خداى تعالى اعتبار شود از غیر خود احسن هم باشد، بنابراین شجاع و عفیف هر چند از اسمایى هستند که داراى معناى وصفى اند و هر چند در معناى وصفى آنها حسن خوابیده لیکن لایق به ساحت قدس خدا نیستند، براى اینکه از یک خصوصیت جسمانى خبر مى دهند، و به هیچ وجه ممکن نیست این خصوصیت را از آنها سلب کرد (و کارى کرد که وقتى اسم شجاع و عفیف برده مى شود جسمانیت موصوف به ذهن نیاید) و اگر چنین کارى ممکن بود البته اطلاق آنها بر ذات خداى تعالى هیچ عیبى نداشت (و ممکن بود به خداى تعالى هم اسم شجاع و عفیف و امثال آن را اطلاق کرد) مانند جواد، عدل و رحیم.

پس لازمه اینکه اسمى از اسماء خدا بهترین اسماء باشد این است که بر یک معناى کمالى دلالت کند، آنهم کمالى که مخلوط با نقص و یا عدم نباشد، و اگر هم هست تفکیک معناى کمالى از آن معناى نقصى و عدمى ممکن باشد، پس هر اسمى که در معناى آن احتیاج و عدم و یا فقدان نهفته باشد مانند اسامیى که بر اجسام و جسمانیات و افعال زشت و معانى عدمى اطلاق مى شود اسماى حسنى نبوده اطلاقش بر ذات پروردگار صحیح نیست. چون اینگونه اسماء پدیده هاى زبان ما آدمیان است و آنها را وضع نکرده ایم مگر براى آن معانیى که در خود ما وجود دارد و معلوم است که آن معانى هیچوقت از شائبه حاجت و نقص و عدم خالى نیست، چیزى که هست بعضى از آنها لغاتى است که به هیچ وجه ممکن نیست جهات حاجت و نقص را از آنها سلب کرد مانند کلمه جسم، رنگ و مقدار و امثال آن. بعضى دیگر لغاتى است که این تفکیک در آنها ممکن است، مانند علم، حیات و قدرت، زیرا علم وقتى در خود ما اطلاق مى شود به معناى احاطه از طریق عکس بردارى ذهن به وسائل مادى تعبیه شده در ذهن است، و همچنین قدرت در ما به معناى منشایت فعل است به آن کیفیتى که در عضلات ما تعبیه گشته، و نیز حیات در ما عبارت است از اینکه ما با همین وسائل مادى علم و قدرت، دانا و توانا شویم، و این علم و این قدرت و این حیات لایق ساحت قدس خداى تعالى نیست، و لیکن چنان هم نیست که نتوان آنها را به ذات مقدسش نسبت داد، زیرا اگر ما معانى آنها را از خصوصیات مادى مجرد ساخته و تفکیک کنیم و آن وقت معناى علم- مثلا- صرف احاطه به چیزى و حضور آن چیز در نزد عالم و معناى قدرت منشایت ایجاد چیزى و معناى حیات این باشد که موجود داراى حیات بنحوى باشد که علم و قدرت را داشته باشد، چنین علم و قدرت و حیاتى را مى توان به ساحت قدس خداى تعالى نسبت داد، براى اینکه معانیى است کمالى و خالى از جهات نقص و حاجت، و عقل و نقل هم دلالت مى کند بر اینکه هر صفت کمالى از آن خداى تعالى است، و اگر غیر او هم به صفتى از صفات کمال متصف باشد خداوند آن را به وى افاضه کرده است بدون اینکه الگوى آن را از موجودى قبل از آن گرفته باشد. پس خداى تعالى عالم، قادر و حى است، ولى نه مثل عالم و قادر و حى بودن ما، بلکه به علم و قدرت و حیاتى که لایق به ساحت قدس او است، و آن همان طور که گفته شد حقیقت این معانى کمالیه است مجرد از نقائص.

حقیقت بهترین اسم ها فقط و فقط از خداى سبحان است :
در جمله وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى که للَّه خبر است مقدم ذکر شده و این خود حصر را مى رساند (و معناى جمله این است: تنها براى خدا است اسماء حسنى). اسماء هم با الف و لام آمده و هر جمعى که الف و لام بر سرش در آید عمومیت را مى رساند و معناى آن این است که هر اسم احسن که در وجود باشد از آن خدا است و احدى در آن با خدا شریک نیست، و چون خود خداى تعالى همین معانى را بغیر خود هم نسبت مى دهد و مثلا غیر خود را نیز عالم، قادر، حى و رحیم مى داند لذا تنها براى خدا بودن آنها معنایش این است که حقیقت این معانى فقط و فقط براى خدا است و کسى در آنها با خدا شرکت ندارد. و ظاهر آیات بلکه صریح بعضى از آنها این معنا را تایید مى کند، مانند جمله أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً ؛ به درستى قدرت همه اش از آن خدا است (سوره بقره آیه ۱۶۵) و جمله فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً؛ عزت همه اش از آن خدا است ( سوره نساء آیه ۱۳۹) و جمله وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ؛ و احاطه به چیزى از علم او ندارند مگر به آن مقدارى که خود او بخواهد (سوره بقره آیه ۲۵۵) و جمله هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ؛ اوست زنده جز او معبودى نیست (سوره مؤمن آیه ۶۵). بطورى که ملاحظه مى کنید، از این آیات بر مى آید که حقیقت هر اسم احسنى تنها و تنها از خداست و کسى در آنها شریک او نیست مگر به همان مقدارى که او تملیک به اراده و مشیت خود کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا