نیاز بشر به نبوت از ذات و نحوه آفرینش او سرچشمه می گیرد

نیاز بشر به نبوت از ذات و نحوه آفرینش او سرچشمه می گیرد

اگر ما باشیم و این ساختمان بشر، می‏بینیم این‏ ساختمان بشر هم نیاز دارد به رهبری و هدایت، و هم نیاز دارد به اینکه آن غریزه‏ منفعت جویی فردی او را رام کند یا به قول فروید آن را تعالی بدهد یعنی‏ متوجه مسائل بالاتری بکند تا مصالح اجتماعی‏اش هم بر همین اساس تنظیم‏ بشود. اما اینکه کسی بیاید بگوید چرا اصلا بشر اینطور آفریده شد، چرا آنطور آفریده نشد، چرا به همه افراد نبوت داده نشد، این چراها در متن‏ خلقت اصلا صحیح نیست، یعنی خلقت روی یک نظام لا یتخلفی حرکت می‏کند که‏ این نظام را نمی‏شود تغییر داد.
این هم که من عرض کردم  نیاز به نبوت‏ و هر کسی که می‏گوید  معنایش این نیست که چون بشر نیازمند است، خداوند خودش را مکلف دانست و بر خداوند واجب شد پیغمبران را خلق کند تا این نقص خلقت بر طرف بشود.

آقای مهندس بازرگان همیشه نقل می‏کند از آقای ابوالحسن‏خان فروغی (که معلوم می‏شود ابوالحسن خان فروغی هیچ این‏ چیزها را نمی‏فهمیده) که  بله، اینها برای خدا آیین نامه معین‏ کرده‏اند .
صحبت آیین ‏نامه نیست، صحبت این است که اگر ما مسأله‏ نیاز را مطرح می‏کنیم برای این است که در خلقت چنانچه چیزی مورد نیاز نباشد اگر هم به وجود بیاید حذف می‏شود، یعنی چیزی نمی‏تواند در خلقت‏ باقی بماند الا اینکه با سایر نیازها هماهنگی داشته باشد و البته طرح‏ خلقت طرح کاملی است (صحبت آیین نامه و تکلیف و این حرفها نیست) و هر چیزی را در جای خودش (به وجود آورده است) یعنی اگر در خلقت نیازی‏ باشد و استعداد و امکان‏پذیرشی باشد (ممکن است نیاز باشد و امکان پذیرش‏ نباشد) فیض خداوند مطلق است، افاضه می‏کند.

پس مسأله نیاز را می‏گوییم، به واسطه (اینکه) یک رکن از پیدایش (نبوت) است. ما نمی‏توانیم بگوییم چرا افراد بشر اینجور نیستند؟ خلقت‏ نظام منظمی دارد، هر موجودی در مرتبه خودش که موجود شده نمی‏توانسته غیر از این باشد که هست. بشر در این مرحله‏ای که هست، با این نیازهایش، با همین نقصها و کمالهایش، نمی‏تواند غیر از این باشد، نمی‏توانسته از این ناقص‏تر باشد و نمی‏توانسته‏ کاملتر باشد.
من یک وقت دیگر عرض کردم، بهترین مثال درباب نظام‏ خلقت مثال اعداد است.

این که انسان فرض می‏کند که یک موجودی در مرتبه‏ موجود دیگری باشد، چرا این آن نشد، چرا الاغ انسان نشد چرا انسان الاغ‏ نشد، حتی چرا زید عمر و نشد چرا عمر و زید نشد، چرا ابوجهل پیغمبر نشد چرا پیغمبر ابوجهل نشد، درست مثل این است که بگوییم چرا ۴، ۵ نشد چرا ۵، ۴ نشد.
اصلا ۴ بودن ۴ به همین است که در این جایی که هست باشد، اگر ۴ را از اینجا برداریم نه این است که ۴ را ما ۷ کرده‏ایم، اصلا آن ۴ نیست، آن ۷ است. ۷ را هم از جای خودش برداریم بیاوریم جای ۴، نه‏ این است که جای ۷ را عوض کرده‏ایم ولی ۷، ۷ است، اصلا ۷ جایش عوض‏ بشود خودش خودش نیست.

موجودات در این عالم به اصطلاح فلاسفه مرتبه‏شان‏ مقومشان است، یعنی هر موجودی در هر مرتبه‏ای که وجود دارد (آن مرتبه) جزء ذاتش است، اصلا محال است، فرض امر محال است (که مرتبه آن عوض‏ شود و آن موجود همان باشد). همین‏طور که شما در حساب و هندسه اصلا فکر نمی‏کنید که بگویید چرا ۷، ۸ نشد چرا ۸، ۷ نشد، در نظام خلقت هم‏ اینطور است، اساسا این چراها نمی‏آید. من هم (که) این مسئله نیاز را عرض کردم، دیدید دنبالش نیاوردم که چون نیاز اینچنین است (پس عدم‏ ارسال پیامبران بر خداوند قبیح است).

البته بعضی متکلمین بودند که‏ اینطور می‏گفتند: چون چنین نیاز بود بر خداوند قبیح بود که پیغمبران را نیاورد، اگر خداوند پیغمبران را نمی‏فرستاد فقط کار زشتی را مرتکب شده‏ بود. نه، اگر نیاز بود و استعداد هم بود، هم نیاز بود و هم امکان‏ افاضه فیض، قطعا می‏شود.
اگر نیاز نباشد یک موجودی است که در خلقت‏ باقی نمی‏ماند، مثل انگشت اضافی است که خود طبیعت حذفش می‏کند. خلقت‏، امری را که مورد نیاز نباشد و با سایر امور تلازم نداشته باشد (فرضا) هم وجود پیدا کند حذف و طرد می‏کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا