یک عده از مجهولات است که انسان از نخستین روزهای پیدایش و زندگی خود با شعور خدادادی خواه ناخواه به وجود آنها پی برده و با غریزه کنجکاوی که دارد حل آنها را از خود خواسته و از خود می پرسد آیا جهان هستی خدای آفریننده ای دارد؟ در صورتی که آفریننده ای در کار باشد غرض وی از آفرینش چیست؟ چگونه می توان آن هدف را شناخت؟ آیا هدف آفرینش انسان در راستای هدف آفرینش جهان هستی بررسی می شود و یا اینکه باید به طور جداگانه ارزیابی گردد؟ آنگاه که مشخص شود که هدفی در پشت و در ورای آفرینش نهفته است آیا در این صورت نسبت به ما وظیفه و تکلیفی هست؟ و … از این رو سئوال هایی از این دست که تحت عنوان فلسفه آفرینش مورد بحث قرار می گیرد از سئوال های اساسی انسان است که قدمت آنها به آغاز تفکر او باز می گردد. بدیهی است که به هر یک از سئوالات فوق جواب مثبت داده شود یک سلسله پرسش های فرعی مربوط به مشخصات مورد سئوال و چگونگی وجود او و آثار و لوازم تحقق وی پیش خواهد آمد که چنان که گفته شد نهاد خدادادی انسان نگران و خواهان حل منطقی و قطعی آنهاست. و نیز بدیهی است که مسئله مورد سئوال یکی از ابتدایی ترین و عمده ترین مسایلی است که مورد توجه فطرت انسانی بوده نهاد انسان نیازمندی خود را به حل منطقی و قطعی آن در اولین وهله زندگی درک می نماید. بدین جهت پاسخی که به این سئوال داده می شود بسیار حائز اهمیت است؟ زیرا از سویی ارضا کننده میل حقیقت طلبی انسان از سویی دیگر و مهمترتعیین کننده روش زندگی اوست. انسان که چند صباحی در این عالم زندگی می کند به طور طبیعی خواستار آنست که بیشترین بهره را از آن ببرد. سئوال اساسی دقیقا در همین جا رخ می نمایاند که چگونه می توان بیشترین بهره را از حیات برد. از این رو اگر ما نگاهی اجمالی به سخنان اندیشمندان در این زمینه بیندازیم پی به اهمیت این سئوال خواهیم برد و البته این گفتنی است که این سئوال تنها مربوط به انسان های متفکر نمی شود بلکه طرح آن برای هر انسانی که دغدغه پاسخگویی به سئوالات درونی خود را دارد و در پی دستیابی به حقیقت است میسر است. به طور مثال اگر ما به ادبیات نگاهی داشته باشیم با انواع متفاوت از ابیات برخورد می نماییم که هدف آن بیان فلسفه آفرینش است:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چراغ غافل از احوال دل خویشتنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده ست مراد وی از این ساختنم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
یا زرتشت در اوستا این گونه از فلسفه آفرینش سخن به میان آورده است:
شود که با این نیایش ها همیشه از نعمت راستی و اندیشه پاک برخوردار گردم ای آفریننده بزرگ و دانا از راه فرد و بینش والهام، راز پدید آمدن آفرینش را از روز ازل به من بیاموز تا حقیقت را به مردم جهان آشکار سازم.(۱)
سانتهیلر در مقدمه علم الاخلاق از ارسطو چنین نقل می کند:”آن کس با خود به مبارزه برخاسته است که نمی خواهد بداند از کجا آمده و چیست آن ایده ال مقدس که بایستی نفس خود را برای رسیدن به آن ایده ال تربیت نماید.
(۲)
خیام هم این گونه از معمای آفرینش سخن می گوید:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم بهر چه بود
شمس تبریزی نیز به مریدان خود چنین سفارش می کند: “در بند آن باش که من کیم و چه جوهرم؟ و به چه آمدم و به کجا می روم؟ و اصل من از کجاست؟ و این ساعت درچه ام؟ و روی به چه دارم؟”(۳) موریس مترلینگ این گونه فلسفه آفرینش را برخود طرح می کند: “از بزرگترین و مرموزترین اسرار جهان و اسرار زندگی ما این است که چرا ما را به وجود آورده اند؟ دستگاه آفرینش با این قانون بزرگ و با این جهان بزرگ که در آن یکصد هزار میلیون کهکشان مانند دنیای ما وجود دارد چه احتیاجی داشت که من و شما را بیافریند و اگر من و شما نبودیم به کجای دنیا برمی خورد و اگر قبلا این کره خاکی نبود که ما انسانها روی آن زندگی کنیم چه زیانی به آفرینش می رسید؟(۴) و بر این اساس برای پاسخ به این سئوالات انسان باید از حیات طبیعی یعنی حیاتی که محور واساس آن نفس اماره است بیرون آمد و به زندگی از افقی بالاتر و برتر نگریست تا در ابتدا فلسفه آفرینش به گونه ای صحیح بر اندیشه آدمی مطرح شود سپس به جواب واقعی آن دست یافت. به قول حافظ: تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد .
لازم به توضیح می باشد که مسئله فلسفه آفرینش با بحث های متعددی در فلسفه کلام و عرفان اسلامی ارتباط دارد و متفکرین اسلامی نیز از زوایای مختلف به این بحث نگریسته و با روش های متعدد (عقلی، نقلی و فطری) پاسخ های متفاوتی به آن داده اند. طرح مسئله فلسفه آفرینش برای هر انسانی لازم و ضروری به نظر می رسد تا از توالی فاسده آن مانند پوچ گرایی راه یافته و یا دل در گرو مکاتب بشری نسپارد.
۱-بررسی و تجزیه و تحلیل سئوال فلسفه آفرینش:
تردید نیست آنچه ما را وا می دارد که از غرض آفرینش سئوال کنیم این است که ما چنان که مشاهده می کنیم کارهای اجتماعی و عقلایی خود را برای تحصیل اغراض و آرمان هایی انجام می دهیم که طبعا مناسب کار بوده و به درد ما بخورد. ما می خوریم برای اینکه سیر شویم، می آشامیم برای اینکه سیراب گردیم، می پوشیم برای اینکه از سرما و گرما مصون بمانیم و …. هرگز انسان ، بلکه هر ذی شعوری در کارهایی که با شعور و اراده انجام می دهد از غرض و هدف خالی نبوده و کاری که هیچ نفع عائد ندارد انجام نخواهد داد، همین مشاهده اغراض در افعال ارادی خودمان و قیاس حال هر فاعل علمی دیگر به حال خودمان می باشد که ما را وادار به این پرسش می کند که “غرض خدای جهان که مصداق یک فاعل علمی است از آفرینش چیست؟ ولی آیا همین اندازه از مشاهده و قیاس صحت این سئوال را می تواند تضمین نماید؟ و آیا حکم و خاصیتی را که درباره موارد یافتیم می توانیم به همه موارد توسعه و تعمیم داد؟ پاسخ این پرسش ها منفی و تنها راه حل قطعی تجزیه و تحلیل معنی غرض می باشد زیرا راهی برای استقراء و تتبع موارد نداریم.
در پاسخ به پرسش فوق باید گفت که غرض در همه اجزای جهان آفرینش عمومیت داشته و تا آنجا که قانون علیت و معلولیت و سایر قوانین کلیه حکومت می کند هرگز کاری بدون هدف و غرض انجام نمی گیرد و هیچ عاملی در فعالیت و عمل خود از غایت و آرمان بی نیاز نیست. هر فردی را از هر نوع بگیریم مانند یک انسان، یک حشره، یک درخت سیب و … خواهیم دید که با موجودی قوای فعاله خویش سازشی با محیط بیرون از خود کرده و با اجزای فعاله محیط خود هماهنگ شده و برای دریافت هدف های کمالی خود و به نفع خود حرکت های ویژه ای انجام می دهد و همین که حرکت ویژه را تمام کرد، نتیجه حرکت “غرض و غایت” جایگزین حرکت گردیده و خواست طبیعی یا ارادی متحرک تامین شده و کمال مطلوبش ضمیمه وجودش می شود. و همین سخن نیز نسبت به اجزای عالم که میان آنها رابطه غیر قابل تردیدی وجود دارد صادق است.(۵)
۲- هدف آفرینش:
در بحث قبل مشخص شد که جهان آفرینش دارای آفریننده ای بوده و غایتی هم داشته است. و ما این اصل را پیش فرض می گیریم که مطابق روش عقل و اخبار انبیا دستگاه آفرینش نمی تواند بی هدف باشد در اینجا پرسش دیگری مطرح می گردد که هدف از آفرینش چیست؟ البته این مسئله خود ممکن است به دو صورت مطرح شود:
الف: هدف از آفرینش مجموعه جهان هستی چیست؟ ب: هدف از آفرینش نوع انسانی چیست؟ اینکه ما در جواب سئوال نخست نظر داشته باشیم که تمام دستگاه هستی برای انسان آفریده شده است بسیار دشوار است چرا که این ادعا به اثبات دو اصل نیازمند است: یکی اینکه انسان را اشرف و اکمل تمام موجودات بدانیم. دوم اینکه ارتباط تمام اجزا جهان هستی را به موجود انسان به عنوان ارتباط وسیله به هدف اثبات نماییم. اینکه بیان نمودیم اثبات این دو اصل بسیار دشوار است به این خاطر است که اگر مقصود از اشرف بودن انسان در میان همه موجودات، شرافت و کمال از حیث آفرینش وجودی او باشد در جواب باید گفت که شما با یک میلیاردم جهان با عظمت تماس نگرفته اید پس چگونه حکم قاطعانه ای صادر نموده اید که انسان از حیث خلقت اکمل موجودات است. همچنین اگر بخواهیم بر مبنای نقلی سخن بگوییم مشاهده می کنیم که آیات قرآنی هم جدای از مبنای عقلی- که به آن اشاره شد- این معنی- اشرف بودن انسان در میان موجودات- را نفی می کند. این مضمون را ما می توانیم از آیات ذیل استفاده نماییم:”لخلق السماوات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لا یعلمون” (آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش مردم با عظمت تر است ولی اکثر مردم نمی دانند)(۶) “اانتم اشد خلقا ام السما بناها(آیا شما از حیث آفرینش مهم ترید یا آسمان که خداوند شالوده آن را ریخته است)(۷) و نظایر این آیات (۸) دلالت بر این مطلب می کنند که خلقت آسمانها از خلقت انسانی با عظمت تر است. زیرا بدون شک مقصود از کلمه “اکبر” و “اشد” در دو آیه مذکور مفهوم لغوی آنها که مفهوم کمیت باشد نیست زیرا میلیون ها موجود در روی زمین وجود دارد که از حیث کمیت بزرگتر است خواه در جهان حیوانات در نباتات و یا جمادات. و اگر مقصود زیادی کمیت بودن موجودات زمینی که محسوس تر است و برای تنبیه انسان سزاوارتر بود واگر مقصود از شدت در آیه دوم محکمی و مقاومت فیزیکی بود عناصر زیادی از قبیل چدن، آهن و … .قابل طرح بود پس بدون شک مقصود از “اکبر” و “اشد” عظمت موجودیت آنهاست.
همچنین درباره اصل دوم باید گفت که میلیاردها موجود از کهکشان های غول پیکر گرفته تا کوچکترین ذرات در جهان هستی به جریان خود ادامه می دهند، اگرچه همه آنها به هم پیوسته و هماهنگ می باشند ولی اثبات اینکه ارتباط این همه موجودات با انسان ارتباط وسایل به هدف می باشد قابل اثبات منطقی نیست زیرا روشن است که مجموعه بزرگی که دارای اجزای هماهنگ می باشد هیچگونه دلیلی بر یگانگی هدف نخواهد بود بلکه ممکن است ده ها یا صدها محصول مختلف را استنتاج نماید. اما نتیجه ای که از این مبحث می توان گرفت این است که ممکن است هر دسته از موجودات عالیه هدفی نسبی داشته باشد اگرچه این موجودات به ضمیمه سایر اجزای جهان در یک مجموعه هماهنگ شرکت داشته باشند. اما اصل تشخیص هدف نسبی در هر یک از موجودات جهان در آن قسمت که مربوط به جانداران است می توان از جنبه عملی مورد قبول همگان باشد. و در مورد هدف نهایی از آفرینش انسان را باید در دو مسئله رسیدگی کرد: الف: هدف از نظر خود انسان ها ب: هدف کلی از نظر مجموع دستگاه آفرینش که وابسته به یک آفریننده مطلق می باشد که درباره این دو اصل نیز نظریات متفاوتی بیان شده است. ولی به طور کلی می توان گفت که از نظر اسلام هدف نهایی از آفرینش عبارت است از رسیدن به کمال ممکن به واسطه شناخت حقیقی موجود برترین و نیایش به مقام شامخ او(۹).
* * *
پی نوشتها:
۱- نصری، عبدالله، فلسفه آفرینش، ص ۲۹
۲- جعفری، محمد تقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج ۱، ص ۵۸۸
۳- نصری، همان، ص ۳۰
۴- همان، ص ۳۱
۵- طباطبایی، محمد حسین، نگرشی بر دستگاه آفرینش، ص ۱۸-۵
۶- غافر، آیه ۵۷
۷- النازعات، ۲۷
۸- الاحقاف، آیه ۳۳
۹- جعفری، محمد تقی، آفرینش وانسان، ص ۱۴۲-۱۲۵