۱- هدف فاعل یا هدف فعل: یکی از مسائل اساسی که همیشه برای بشر مطرح بوده است و هر انسان عاقل و متفکر پیوسته در اندیشه پاسخ به آن است، هدف زندگی است یعنی انسان برای چه آفریده شده است، برای چه زندگی میکند. از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم؟
نکته ای که باید به آن توجّه شود این است که سوال «هدف از خلقت چیست» یک وقت به این معناست که هدف خالق از خلقت چیست؟ یعنی خالق چه انگیزهای دارد و چه چیز عامل و باعث و محرّک اوست برای خلقت، این چیزی است که خلقت نمیتواند باین معنا هدف داشته باشد این مستلزم نقص و کمبود فاعل (خداوند) است. یعنی این گونه هدفداری تنها در فاعلهای بالقوه و در مخلوقات صادق است، و در خالق هستی یعنی خداوند، مورد و مصداق ندارد چون اینگونه هدف داشتنها برمیگردد به استکمال یعنی فاعل با کار خود میخواهد به چیزی و کمالی که ندارد برسد.ولی یک وقت هدف فعل مطرح است، زیرا هر کاری را که در نظر بگیریم این کار بسوی هدفی است و بسوی کمالی است و برای آن کمال آفریده شده است و این فعل آفریده شده است که به آن کمال برسد،[۱] مانند گیاهی که از زمین میروید و شروع به رشد و فعالیت میکند، به سوی کمال پیش میرود این غایت فعلی است. آنچه در این پاسخ پیگیری میشود همین معنای دوّم است :
من نکردم خلق تا سودی کنم………. لیک تا بر بندگان جودی کنم
۲- کمال انسان در چیست؟ غایت مندی خلقت انسان برمیگردد به این که ماهیت انسان چیست؟ و در انسانها چه استعدادهایی نهفته است، و برای انسان چه کمالاتی امکان دارد؟ بشر به این مقدار میفهمد که انسان برای این آفریده شده که به کمال برسد منتهی بحث این است که کمال انسان در چیست؟ برخی کمال انسان را در برخورداری هر چه بیشتر از لذایذ مادّی و برخورداری دسته جمعی از مواهب طبیعی میدانند، و گروهی کمال انسان را در ترقیات معنوی و روحانی که از راه ریاضتها و مبارزه با لذایذ مادّی حاصل میشود میدانند، و عدهای هم در ترقی عقلانی که از راه علم و فلسفه حاصل میشود.[۲]
حال باید سراغ عقل، این حجت باطنی و درونی خدا و قرآن این کتاب الهی، و تأمینکننده سعادت بشری رفت که این مسئله را چگونه مطرح نمودهاند، و هدف خلقت انسان، یعنی کمال مطلوب انسان را در چه میدانند؟
الف : هدف آفرینش از دیدگاه عقل
از نظر عقلی آفرینش نوعی احسان و فیض از جانب خداوند نسبت به موجودات ممکن است؛ یعنی آنچه امکان خلق شدن دارد، خداوند از خلق کردن آن بخل نمیورزد و دریغ نمیکند، چنین آفرینشی «حُسن ذاتی دارد» و قیام به چنین فعلی که ذاتاً پسندیده است، جز آن که خود فعل زیبا باشد، به چیز دیگری نیاز ندارد، زیرا نشانه جود و فضل اوست. خداوند متعال همان طور که واجب بالذات است واجب من جمیع الجهات است، و لذا محال است که موجودی قابلیت وجود پیدا کند و از ناحیه او افاضه وجود نشود و امساک گردد.[۳] از نظر عقلی هر موجودی که امکان خلق شدن دارد، با زبان حال درخواست وجود و کمال میکنند، آفرینش جهان در واقع پاسخ به این امکان و درخواستهای طبیعی و ذاتی اشیاء است.خداوند وسایل کمال هر موجودی را در اختیار او میگذارد و اراده حکیمانه او بر این قرار گرفته که موجود بیجان به صورت طبیعی و جبری به سوی کمال خویش حرکت کند، در حالی که اراده حکیمانه او درباره موجودی چون انسان بر این تعلق گرفته است که از طریق اختیار و آزادی، کمالاتی را کسب نماید.از نظرگاه عقل اساساً اصل آفرینش یک گام تکاملی عظیم است، زیرا چیزی را از عدم به وجود آوردن، و نیستی را هستی دادن، و صفر را به مرحله عدد رساندن است، تمام برنامههای دینی و الهی بعد از گام اول در ادامه و راستای همین مسیر، و پی نمودن راه تکامل میباشد.[۴]
ب: هدف آفرینش در قرآن
قرآن با بینشی عمیق، سرنوشت نهایی و هدف از آفرینش انسان و حتّی جهان را مورد بررسی و کنکاش قرار داده و مقصد و مقصود مشخصی را برای آفرینش بیان نموده است. چرا که آفرینش این جهان بزرگ و خلقت موجود عظیمی به نام انسان، نمیتواند بدون هدف و باطل باشد. قرآن کریم میفرماید:»أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ» آیا میپندارید که شما را بیهوده آفریدهایم و به سوی ما باز نمیگردید؟[۵]یا در جای دیگر در ارتباط با کل نظام هستی میفرماید :«یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً». حال این سؤال رخ مینماید که این هدف از نظرگاه قرآن کریم چیست؟ قرآن کریم برای آفرینش انسان اهدافی را بیان نموده است که برخی از آنها اصلی، برخی تبعی و ابزاری، و برخی به منزله نتیجه میباشد. در این همه میتوان به موارد زیر اشاره نمود :
الف) آزمایش و ابتلاء :
در آیاتی از قرآن کریم، هدف از آفرینش انسانها آزمایش و امتحان دانسته آن شده است، از جمله که میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً«[۶] خداوند مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل میکنید و او شکستناپذیر و بخشنده است. این امتحان برمیگردد به ظهور و بروز کمالات انسانی که در مقدّمه اشاره شد.
ب) علم توحید:
در آیه دیگر، هدف از آفرینش آدمی را علم به قدرت بیپایان الهی و آگاهی به یگانگی او میداند، آن جا که میفرماید: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ«[۷] خداوندی که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند را، فرمان او پیوسته فرود آید تا بدانید خداوند (یگانه) و بر همه چیز توانا است.[۸] معرفت خدا و علم توحید زمینهساز بالاترین کمالات است برای انسان که سودش به خود انسان برمیگردد نه خداوند، چرا که او غنی مطلق میباشد.
ج) عبادت :
در موردی دیگر، از عبادت به عنوان هدف آفرینش انسان و جن نام برده شده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ«[۹] من جنس و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند. (و بدینوسیله به قلّه کمالات راه یابد.)
د) رسیدن به رحمت الهی :
برخی از آیات قرآنی، هدف از آفرینش انسان را رسیدن به رحمت بیپایان الهی میداند و میفرماید :»وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً واحِدَهً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ«[۱۰] اگر پروردگارت میخواست، همه مردم را یک امت قرار میداد، ولی آنها همواره مختلفند، مگر کسی که مورد رحمت الهی قرار گیرد، و برای همین (پذیرش رحمت) خداوند آنها را آفرید.آیات فوق، چهار هدف مهم و اساسی را برای آفرینش آدمی بیان نموده است که برخی اصلی، برخی ابزاری و وسیلهای است (برای رسیدن به هدف اصلی)، و برخی به منزله نتیجه میباشد :
آزمایش انسانها.
علم به قدرت بیپایان الهی.
عبودیت.
رسیدن به رحمت الهی.
در این میان، میتوان گفت رسیدن به مقام عبودیت بالاترین هدف آفرینش است، چرا که مراد از بندگی رسیدن به اوج کمال و قلّه سعادت بشری است و انسان کامل کسی است که به جوار و آستان قرب الهی راه یافته و در نتیجه، از رحمت بیپایان او بهرهمند شده است. این بهرهمندی از رحمت الهی، نتیجه عبودیت و رسیدن به مرتبه کمال انسانی است. بنابراین، هدف اصلی از آفرینش انسان عبودیت است. امّا آزمایش بندگان از هدفهای متوسط و ابزاری و برای رسیدن به آن هدف عالی یعنی بندگی میباشد. بهرهمندی از رحمت بیپایان الهی هم نتیجه عبودیت است .بنابراین، در یک جمله میتوان گفت هدف از خلقت انسان عبودیت و رسیدن به مرتبه کمال و استفاده از رحمت بیپایان الهی است. دادن رحمت نیز، مقتضای ذات الهی است؛ یعنی ذات او اینگونه فیاض است که رحمت از او صادر میشود و هر موجود را به کمال لائق خویش میرساند.حُسن ختام بحث را حدیثی از امام هفتم، موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ قرار میدهیم، آن جا که از حضرتش در مورد سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که فرمود: تا میتوانید عمل کنید که همه انسانها برای هدفی که آفریده شدهاند آمادگی دارند.
سؤال شد ـ هدف آفرینش چیست؟ ـ حضرت فرمودند:»خداوند بزرگ جن و انسان را برای این آفرید که او را عبادت و اطاعت کنند، برای این نیافریده است که نافرمانیش نمایند و این همان است که میفرماید: «و ما جن و انسان را فقط برای عبادت و اطاعت آفریدیم.» و چون آنها را برای اطاعت آفریده، راه را برای رسیدن به این هدف برای آنان آسان و هموار ساخته است. پس وای به حال کسانی که چشم به هم گذارند و کوری و نابینایی را بر هدایت ترجیح دهند.
مسئله راز خلقت و هدف آفرینش جهان و انسان از جمله مسائلى است که همواره براى انسان مطرح بوده و براى دریافت پاسخ آن به مطالعه و تکاپو مىپردازد. طرح این سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زیستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرایى برهاند. انسانى که از پوچى زندگى رهایى یابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود. بنابراین این مقاله در صدد طرح این مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثیر آن در زندگى مىپردازد.
روش شناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دلیل این که از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقیق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غایى داراى نظام بیرونى هستند، از این رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىکنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبیین مىکنند و برخى به نظام بیرونى آنها مىپردازند.کسانى که به تبیین علل مادى و چگونگى تحول پدیدهها و رشد و تکثیر آنها مىپردازند عمل مادى پدیدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبیین آن هاست. از باب مثال اگر کسى درباره کیفیت پیدایش و پرورش و رشد گیاهان یا معادن یا حیوانات و جانوران مطالعه مىکند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىکند. اما کسانى که علل فاعلى و غایى موجودات را بررسى و تحقیق مىکند نظام بیرونى اشیاء را بررسى و تحلیل کرده است.بر این اساس است که مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن یعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگیرد، زیرا نه خدا و نه غایت خلقت مادى نیستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گیرد، بلکه علوم فلسفى و الهیات متکفّل مطالعه مبدأ فاعلى یعنى خداى سبحان و مبدأ غایى عالم یعنى هدف آفرینش و راز خلقت است از این رو باید در علوم الهى و فلسفى به تبیین و بررسى آنها بپردازد و به عبارت دیگر: رسالت هر علم را باید به دست آورد و از راه کشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، یعنى انتظارى که از علم کلام و فلسفه و الهیات داریم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى که از علوم تجربى داریم به رسالت آن علم ارتباط دارد.بنابراین کسانى که مىگویند: در دوران گذشته اندیشمندان به لحاظ این که به تبیین یک چیز یا یک امر با توسل به غایت آن اقدام مىکردند نه به تبیین چگونگى آن در حالى که در جهان جدید به تبیین توصیفى پدیدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همین دلیل است که در جهان علوم پیشرفت کرده است چرا که تبیین هدف و علت غایى را کنار گذاشت و روش و مفهومى به کلى متفاوت در تبیین و تفسیر طبیعت به روى خود باز کرده است یعنى چگونگى پیدایش پدیدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبیین مىکند و در نتیجه روشى که در گذشته براى تبیین علوم استفاده مىشد روش قیاسى بوده است در حالى که در جهات جدید از روش استقراء استفاده مىکند، باید گفت این اشکال از توجه نکردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.توضیح آن که اگر فیلسوفان و الهى دانان در تبیین یک حقیقت به غایت و هدف آن توجه مىکنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبیین جزء به جزء و توصیف و پیشى بینى و مهار یک پدیده و پدیدار مىپردازند در واقع انتظارى که از فلسفه و علم الهى مىرود تبیین مبدأ و غایت جهان و پدیدههاى درون آن است و انتظارى که از علوم تجربى مىرود، تبیین پدیدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.از این رو باید در پرتو رسالت هر علم به تأمین انتظار از آن پرداخت و براى این که انتظار برآورده شود به طور طبیعى باید روش هر علم و معرفت را که هماهنگ با آن رسالت است به کار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شکل قیاس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بینى و راز خلقت
آدمیان به لحاظ برخوردارى از جهان بینى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسیم مىشوند برخى جهان بینى آنها الهى است و بر این اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفریده است و چون خدا حکیم است آنها را براى هدف و مقصدى آفریده است از این رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حرکتند و به دیگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است که آن را آفریده است و هم معاد و هدفى قائل است که این موجودات تلاش مىکنند تا به آن هدف برسند. از این رو اگر کسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگوید گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد یعنى اگر خدا را به عنوان کمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات علیا بشناسد و او را هادى و حکیم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.قرآن کریم مىگوید: کسانى که به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن که خداى سبحان کار باطل نمىکند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار» ما آسمان و زمین و آنچه در میان آن دوست باطل و یاوه و بیهوده نیافریدهایم. این گمان کافران است واى بر کافران از آتش دوزخ.بر اساس این آیه کسانى که جهان بینى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بیهوده مىدانند.انسان مادى به لحاظ این که حیات انسان را در محور طبیعت محدود مىکند، مدعى است که انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نیز به تدریج به سوى نابودى و عدم پیش مىرود از این رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نیست و بر این باور است که هیچ موجودى موجود نمىشود بلکه موجودات در مسیر کمال در تلاش و کوشش است و انسان نیز در میان این موجودات نابود نمىشود بلکه با مرگ حیات جدیدى را آغاز مىکند و حیات جدید در عالم دیگرى تحقق پیدا مىکند که از آن به دارالقرار و عالم ثبات یاد مىشود از این رو جهان و انسان براى هدف و غایتى خلق شدهاند: و به عبارت دیگر: بر اساس جهان بینى مادى از آن جهت که زندگى آدمیان محدود به زندگى زیستى است و مانند دیگر حیوانات زندگى مىکند در این صورت تلاش براى درک راز خلقت براى او مطرح نیست اما اگر جهان بینى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حیات زیستى به حیات معنوى نیز قائل باشد در این صورت تلاش مىکند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرایش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حیات ابدى تعبیه شده است و هیچ انسانى پیدا نمىشود که مشتاق حیات جاوید و خواهان زندگى همیشگى نباشد در حقیقت هر انسانى در درون خود عطش جاوید ماندن را دارد.کسى که جهان بینى او مادى است به لحاظ این که از سویى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى دیگر در نهان و درون خود عطش حیات ابد را احساس مىکند، تلاش مىنماید تانمیرد. گاهى این خیال را با افسانه آب زندگانى تأمین مىکند و گاه تلاش مىکند تا جلوى مرگ را بگیرد. بر این اساس است که انسان از روزى که بیمارى را یافت به فکر درمان آن برآمد به این سمت حرکت کرد تا جلوى مرگ را بگیرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پیداست، افسانهاى بیش نیست. زیرا هم تفکر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبیات از آب زندگانى یاد مىشود. کنایه از معرفت کامل به معارف الهى است منطق قرآن کریم آن است که «کل نفس ذائقه الموت» هر کسى باید بمیرد و این مرگ از قضاء الهى است یعنى مرگ براى انسان به حکم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حکم قدر الهى ممکن است در سنین و شرائط مختلف انسانها بمیرند یکى در سنین کهولت و پیرى از دنیا برود و یکى در سنین میان سالى و یکى در سنین جوانى و نوجوانى و یکى در سنین کودکى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى یا در کوتاهى و درازى عمر است. یکى ممکن است در میدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و دیگرى در بستر بیمارى از دنیا برود و سومى با یک مرگ ناگهانى از عالم دنیا به عالم ابد رحلت کند.همچنین ممکن است انسان هایى با رعایت اصول بهداشت یا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى کند و دیگرى بدون رعایت آنها زودتر بمیرد اما سرانجام همه انسانها باید طعم مرگ را بچشند.اما انسانى که جهان بینى او الهى است به لحاظ این که مىداند حیات ابد در عالم دنیا و طبیعت تأمین نمىشود اعتقاد دارد که جهان دیگرى وجود دارد که معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از این رو از آخرت به عنوان دارحیات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخره لهى الحیوان».
راز نفى جاودانگى در دنیا
این که بر اساس جهان بینى الهى دنیا سراى جاوید آدمى نیست فروان است:
۱- عالم ماده و طبیعت، عالم حرکت است. جهان طبیعت با همه پدیدههاى آسمانى و زمینى و موجودات حیوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ویژه برخوردار و تشکیل دهنده موجود واحد حقیقى است و این وحد حقیقى به سوى هدفى والا در حرکت است و هیچگونه سکون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حرکت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بیرون آمدن از آمادگى و رسیدن به کمال بر این اساس حرکت هدفمند است و چون همه جهان درحرکت است و حرکت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسیدن به هدف آرام مىگیرد. قرآن مجید جایى که به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنیا و هدف آن معرفى کرده جهان آخرت است «و انّ الآخره هى دارالقرار».
۲- دنیا ابزار آزمون
یکى از دلایلى که براى نفى جاودانگى در دنیا مطرح مىشود آن است که دار دنیا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنیوى همراه با امتحان است و ممکن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زیرا امتحان وسیلهاى براى دریافت نتیجه است، جهان آزمون با ابدیت منافات دارد از این جهت جهان دیگرى وجودش ضرورت دارد که مقصود و نتیجه آزمون تحقق پیدا کند و آدمى به آن نتیجه دست یابد.به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاوید امرى وجودى است این امر وجودى رابطه میان محب و محبوب (هستى جاوید) است و بدون وجود خارجى محبوب چنین عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگیرد و به عبارت دیگر: وجود چنین عطش و عشقى در انسان دلیل بر آن است که متعلق آن محبت و عطش و عشق یعنى جهان جاوید وجود دارد که آدمیان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمین مىکنند. و با آن یافتن این حقیقت که جهان جاوید وجود دارد مىیابد که آب زندگانى در آن جاست.با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود که اگر انسانى حقیقت جهان جاوید را یافت به طور طبیعى دنبال امورى که مىپندارد جاودانگى او را تأمین مىکند نمىرود چنان که قرآن مىگوید: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىکند از این رو به زر اندوزى مىپردازد «یحسب انّ ماله اخلده» یعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىکند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى که این پندار غلطى است زیرا قارون اموال فراوانى در اختیار داشت که کلید گنج هایش را چندین مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخیر اندازند و خداوند او و گنجهایش را در یک لحظه به زمین فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض» ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم.