هدیه ای برای او

هديه ای برای او

من از همسایه خودمان که یک جانباز بود ، می خواهم برای شما مطلبی را بیان کنم. ما در چند سال قبل ، در آپارتمانی زندگی می کردیم که در یکی از طبقات آن ، یک جانباز عزیز و گرامی زندگی می کرد . او مردی شجاع ، صبور و مقاوم بود و من وقتی او را می دیدم ، چون خردسال بودم تعجب می کردم که انسانی که دو پا ندارد چگونه می تواند همه کارهای خود را خودش انجام دهد. همسر او همیشه
می گفت که او همه کارهایش را خودش انجام می دهد و اگر کسی کارهای او را انجام دهد بسیار ناراحت می شود و حتی برای چند لحظه هم با او صحبت نمی کند . من بسیاری از وقت ها می دیدم که او از اتومبیل خود که  می خواهد پیاده شود ، بسیار سختی
می کشد . ولی اصلا به روی خودش نمی آورد . چون خودش برای رضای خدا این کار را انجام داده بود. او ویلچر خود را از بالای اتومبیلش برمی داشت و بر روی آن می نشست . این جانباز عزیز برای رضای خدا دو پای خود را از دست داده بود. او با تحصیلات بالا در یکی از بانک های تجارت در بلوار کشاورز کار می کرد. چند سال بود که فرزندی نداشت و همیشه می گفت که اگر خداوند به آنها فرزندی بدهد ، دوست دارند که او هم مثل خودشان باشد و از همسرش می خواست تا فرزندانشان را مانند خودشان تربیت کند تا در آینده موق و پیروز باشند. سرانجام خداوند به این خانواده دو فرزند به نام های مریم و محمد داد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا