فرزند شهیدم سیروس محسنی برای همه و به خصوص من و پدرش، احترام بسیاری قایل بود و هرگاه ما را می دید، دستمان را می بوسید اما این علاقه شدید، مانع اعزام او به جبهه نشد.
روزی که عازم جبهه بود، من و پدرش بیمار بودیم اما او وقتی کارهای درمان ما را انجام داد، بلافاصله به جبهه شتافت و در برابر نصیحت های ما با احترام و متانت گفت: مادر! می دانی که چقدر شما را دوست دارم ولی نمی توانم بمانم. امروز اسلام در خطر است و باید برای یاری قرآن کریم به جبهه برویم.
او پس از ۴۱ روز در منطقه عملیاتی شلمچه، شیمیایی شد و در غربت و مظلومیت به شهادت رسید.