چگونگى شهادت شهید اول

چگونگى شهادت شهيد اول

آیه اللّه العظمى شمس الدین محمد بن مکى معروف به شهید اول ، صاحب کتاب لمعه ، در سال ۷۳۴ ه.ق در روستاى جزین نزدیک جباع ، مجاور جبل عامل لبنان ، دیده به جهان گشود، در راه تحصیل و تدریس ، مسافرتهاى بسیار کرد، سرانجام در ۵۲ سالگى ، در سال ۷۸۶ پس از یک سال زندان به شهادت رسید، او داراى تاءلیفات بسیار در فقه و سایر علوم اسلامى است ، و از مراجع تقلید عصر خود بود، اکنون به چگونگى شهادت جانسوز او توجه کنید:
شهید اول پس از تکمیل تحصیلات به سوریه برگشت و در دمشق که اکثریت مسلمانان آنجا از اهل تسنن هستند، زندگى مى کرد، طولى نکشید که آوازه علمى او در همه جا پیچید، و شیعیان به این افتخار بزرگ رسیدند که مرجع تقلیدى دارند که از نظر علمى سرآمد مجتهدین و علماى مسلمین است .
شهید هر چند کاملا رعایت اتحاد بین شیعه و سنى را مى کرد، تا حدى که فقه مذاهب چهارگانه اهل تسنن را تدریس مى نمود و از هرگونه امورى که موجب اختلاف مى شد دورى مى کرد، ولى تعصبات جاهلانه که در آن زمان بود (که خوشبختانه در این زمان آن طور نیست و همه مسلمین از شیعه و سنى به خصوص در کشور ما ایران باهم برادرند) موجب شد، که خون پاک چنین مرد بزرگى ریخته شود.
دو تن از علماى اهل تسنن بنام عباد بن جماعه شافعى و برهان الدین مالکى که قاضى و صاحب نفوذ در آن دیار بودند، از اینکه شخصیتى مانند شمس الدین (شهید اول ) در سوریه داراى مقام و نفوذ شده حسادت ورزیدند، به خصوص جمعى از متعصبین و جاهلان ، با به پیش ‍ کشیدن اختلاف شیعه و سنى ، این دو نفر عالم و قاضى را تحریک مى کردند.
حقیقت این است که شهید اول ، حاضر نبود، تسلیم باطل گردد، و از حق دفاع مى نمود و به خاطر همین مبارزه علمى و دفاعش ، کمر قتل او را بستند.
نقل شده : روزى بین ابن جماعه و شهید اول بر سر مساءله اى بحث درگرفت ، روبروى هم نشسته بودند، در برابر شهید دواتى روى میز قرار داشت ، ابن جماعه بدنى چاق و تنومند داشت ، ولى شهید اول ، اندامى کوچک و ضعیف داشت در وسط بحث ، ابن جماعه به قصد کوچک کردن شهید، به او گفت : من فقط صدایى از پشت دوات مى شنوم ولى معناى آن را نمى فهمم .
شهید بى درنگ در جواب گفت : آرى ابن الواحد (فرزند یک نفر) بزرگتر از این نمى تواند باشد.
ابن جماعه شرمنده شد و از این سخن سخت خشمگین گردید، به طورى که توطئه قتل شهید را به ترتیبى که ذکر مى شود مطرح کرد.
دین به دنیافروشان براى اینکه شخصیتهاى علمى و بزرگ را در جامعه ساقط کنند، و حتى قتل آنها را موجه جلوه دهند، از راه تهمت و شایعه سازى وارد مى شوند، این موضوع در هر زمان بود، امروز نیز منافقان ناپاک ، بهترین و دلسوزترین افراد جامعه ما را از این راه ساقط مى کنند، باید همه قشرها به خصوص نوجوانان و جوانان متوجه این توطئه ناجوانمردانه باشند.
براى اینکه شهید اول را از جامعه ساقط کنند، و بعد خون پاکش را بریزند، و این گناه بزرگ را ثواب جلوه دهند، با زشت ترین تهمتها و نسبتهاى ناروا، این مرد خدا را یاد کردند.
گاهى گفتند او داراى عقیده انحرافى است ، زمانى گفتند او شراب را در همه جا بدون استثناء حلال مى داند، او را متهم کردند در مذهب نصیریه است یعنى در حق على علیه السلام و فرزندان على غلو مى کند و آنها را در ردیف خدا قرار مى دهد و مطالب زشت دیگر.
حتى رساله اى پر از خرافات و مطالب بى اساس و برخلاف اسلام نوشتند، و آن را نسبت به شهید دادند، و به صورت جلساتى با امضاى صدها شاهد بر ضد او و صحت نسبتها و اتهامات تنظیم کردند.
جوسازان از خدا بى خبر آنچنان مطالب را وارونه دادند، که به نظر مردم ناآگاه آمد که قتل شمس الدین واجب است .
در صورتى تاءلیفات و آثار قلمى و اساتید و شاگردان او هر یک دلیل محکمى بر بطلان آن نسبتهاى ناروا بود، اما چه مى توان کرد که تعصبات و کینه توزى کار خود را کرد و نگذاشتند مردم از وجود پر فیض او بهره مند گردند.
شهید را با این گونه معرکه گیریها و پرونده سازیها، به حکم قاضیان از خدا بى خبر، یکسال در قلعه دمشق واقع در اول بازار حمیدیه (که اکنون نیز زندان
شهربانى دمشق است ) زندانى کردند، و پس از یکسال ، او را براى محاکمه فرمایشى احضار نمودند.ابن جماعه مجلسى با حضور سیف الدین برقوق سر سلسله پادشاهان چرکسى و حاکمان و قاضى ها و رجال شام تشکیل داد، و شهید را به آن مجلس احضار کرد، و از او خواست ، آنچه را به او نسبت مى دهند توبه کند، شهید همه آن نسبتها و تهمتها و گواهى شاهدان را رد کرد، حکم غیابى قاضى را در موردش باطل شمرد، و گفت حاضرم که بطلان گواهى همه شاهدان را ثابت کنم ، گفتند حکم قاضى را نمى توان نقض کرد، در پاسخ گفت : اگر در غیاب کسى دلایلى بیاورند و او را محکوم کنند، بعد او حاضر گردد و آن دلایل را با دلایل دیگر رد کند، موجب نقض حکم خواهد شد، اکنون من براى رد شاهدان ، دلایلى دارم و بطلان آنها را اثبات خواهم کرد. شاه بدون دلیل ، سخن شهید را رد کرد و تنها به ادعاى اینکه نمى توان حکم قاضى را نقض کرد، اعتنایى به سخن منطقى شهید ننمود.
ابن جماعه (قاضى القضاه دربار) که دست بردار نبود، در این مجلس به قاضى برهان الدین مالکى رو کرد و گفت : تو مطابق مذهبت شمس الدین را محاکمه کرده و حکم قطعى را صادر کن و گرنه تو را از منصب قضاوت عزل مى کنم .
قاضى برهان الدین گویى منتظر چنین پیشنهادى بود، برخاست وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و سپس حکم قتل آن فقیه و مجتهد بزرگ را صادر کرد، و در این هنگام لباس روحانیت را از تن او بیرون کردند و لباس محکومان به مرگ را به او پوشاندند، و سپس جلادان دربار با شمشیر سرش را از بدنش جدا نمودند.
کینه توزى و حسادت نسبت به این مرجع تقلید بزرگ را به جایى رساندند که جسد پاک بى سرش را به دار آویزان کرده ، سنگسار کردند و سپس آن را به زیر آورده سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند.
متعصبان و جوسازان در راءس آنها تاجرى بنام محمد ترمزى که دشمنى و کینه خاصى به شهید اول داشت ، تلاش کردند تا بدن این مرد خدا را آتش بزنند، بغض و پلیدى را به جایى رساندند که یکى از دوستان شهید به نام ) عرفه ( را که از او دفاع مى کرد در شهر طرابلس دستگیر کرده و گردن زدند.
به این ترتیب شهید اول این مرد پاک باخته و مبارز را در سن ۵۲ سالگى روز پنجشنبه نهم جمادى الاولى سال ۷۸۶ هنگام عصر در کنار میدان اسب
 فروشان دمشق اعدام نمودند، و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام را تا ابد داغدار و دلشکسته کردند.از آنجا که چنان مجتهد و مرجع تقلید بزرگى تا آن روز این چنین دلخراش و فاجعه آمیز شهید نشده بود، لذا او را به عنوان شهید اول خواندند و هم اکنون در کتب اسلامى و بین مسلمانان به همین لقب پر افتخار معروف است.
سرگذشت های عبرت انگیز/ محمد مهدی اشتهاردی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید