دسته بندی :شهریور ۱۳, ۱۳۹۴

مقاله

درباره همسرم

درباره همسرم

سهراب بسیار مهربان ،گشاده رو‌، با اراده و از نظر معنوی دارای روحیه بالایی بود   یک سال از ازدواج ما گذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. در مدت زمان کوتاهی بسیج روستا تشکیل شد و اولین مسئوول بسیح، سهراب بود. دوستان بسیجی اش با وجود او روحیه می

ولی نمی توانم بمانم

ولی نمی توانم بمانم

فرزند شهیدم سیروس محسنی برای همه و به خصوص من و پدرش، احترام بسیاری قایل بود و هرگاه ما را می دید، دستمان را می بوسید اما این علاقه شدید، مانع اعزام او به جبهه نشد. روزی که عازم جبهه بود، من و پدرش بیمار بودیم اما او وقتی کارهای

شهادت برادرم ( محسن )

شهادت برادرم ( محسن )

شهید محسن الشریف ساعت حدود ۱۲:۳۰ نیمه شب بود که پس از اتمام کارها جهت استراحت به سنگری که به صورت کانکس در زیر خاک قرار داشت رفتیم. هنوز کاملاً خوابمان نبرده بود که با صدای مهیبی از جا برخاستیم. همه جا دود بود و چیزی مشاهده نمی شد. همه،

شهید سید هادی مرقاتی به روایت برادر شهید

شهید سید هادی مرقاتی به روایت برادر شهید

سید هادی  از کودکی شیفته قرآن و عترت و عامل به احکام دین مبین اسلام بود و به نماز اهمیت می‌داد. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه مشهد قبول شد و تحصیلاتش را در آن دانشگاه ادامه داد.  در دوران مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب فعالانه شرکت داشت به طوری

نماز جماعت

نماز جماعت

شهید نصر اصفهانی  برای نماز جماعت اهمیت زیادی قایل بود، به ویژه برای نماز صبح . همیشه جزو نخستین کسانی بود که در کوی « شهید فلاحی » برای برپایی نماز صبح حاضر می­شد.      اگر ما هم تنبلی می­کردیم و در نماز صبح حاضر نمی­شدیم، به ما تذکر می­داد.

سخنان شهيد جواد اكبر نژاد درباره گازهای شیمیایی و دفاع در مقابل آن

سخنان شهید جواد اکبر نژاد درباره گازهای شیمیایی و دفاع در مقابل آن

مهم ترین مسئله امروز ما در جبهه، صبر و استقامت در مقابل دشمن است. تا به حال تنها ضعفی که داشته ایم از «عوامل و سلاح های شیمیایی» بوده است. واقعیت این است که ما در مقابل بمب های شیمیایی زود از کار می­افتادیم. چه کار باید بکنیم ؟! چگونه

برای شفای سید محمد دعا کنید

برای شفای سید محمد دعا کنید

شهید محمد صنیع خانی یک بار که برای معالجه مجروحیت های شیمایی اش به خارج از کشور عزیمت می کرد، مرحوم حاج احمد خمینی(فرزند امام خمینی(ره))  به او گفته بود: من برای خودم دعا نمی کنم، برای تو دعا می کنم که به سلامت برگردی! حتی ایشان در یک سخنرانی

به سوي جبهه

به سوی جبهه

مادر شهید «علی رضا اسدزاده» نقل می کند: فرزندم علی رضا موقعی که از منطقه عملیاتی به مرخصی می‌آمد، سعی می‌کرد که هر چه زودتر و قبل از پایان مرخصی به جبهه برگردد. حتی چندین بار در جبهه مجروح شده بود که با من و پدرش هم در میان نگذاشته

خاطره اي از شهيد حاج مصطفي طالبي

خاطره ای از شهید حاج مصطفی طالبی

حاجی اسوه صبر و مقاومت بود، در آخرین روزهایی که تاول های شیمیایی دست مجروحش را مجروح تر نموده بود، طلب آب می کند و می گوید می خواهد آخرین نمازش را با وضو بخواند. بعد از اتمام نماز گویا به خوابی کوتاه فرو می رود بعد از مدت کوتاهی

در حسرت آخرین دیدار

در حسرت آخرین دیدار

من در بیمارستان شهید چمران تهران بستری بودم، جنازه رحیم برادر کوچکم را بعد از ۲۵ روز شناسایی و به خاک سپرده بودند. به من، مادرم و برادرم کاظم اطلاع دادند که رحیم پیدا شده است، در این بیست و چند روز شاید هزاران بار فکر او و اینکه حالش

دلداده حضور

دلداده حضور

دلش در گرو عشق الهی بود،‌ ذکر نام خداوند و خلوص و تقوا راهی مقدس برای او به شمار می‌رفت، که از کودکی جانش با آن آمیخته بود. آن سردار دلاور همیشه نمازش را به جماعت می‌خواند و در روزه‌های مکررش «قرب الهی» را می‌جست. دروغ و تملق در قاموس

گلوله هاي خصم

گلوله های خصم

تابستان سال ۱۳۶۶ که از طریق تیپ ۶۳ خاتم وارد منطقه شلمچه شدیم حدود ۲۰ – ۳۰ روزی از بمباران شیمیایی وسیع منطقه گذشته بود، آثار مخرب گلوله ­های شیمیایی هنوز قابل مشاهده بود و بچه ­هایی که از قبل در آنجا بودند با نشان دادن تک تک سنگرها و

مادر شهید از فرزندش مي‌گويد

مادر شهید از فرزندش می‌گوید

من مادر شهید حسین طوایفی هستم.حسینِ من مظلوم و محجوب بود و به علت وضعیت نامناسب اقتصادی پدرش، تنها تا سال پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد و سپس در کارهای کشاورزی دستگیر و کمک حال پدر بود، تا آن که خدمت مقدس سربازی اعزام شد.  قبل از رفتن به من

فهرستی از فعالیت های شهید نصر اصفهانی در مبارزات انقلابی

فهرستی از فعالیت های شهید نصر اصفهانی در مبارزات انقلابی

شهید نصر اصفهانی در جریان مبارزات مردمی علیه رژیم ستم­شاهی در اصفهان، به همراه سایر نیروهای انقلابی به طور مستمر شرکت داشت.   با استفاده از هنر عکاسی، مبارزات و تظاهرات مردم را به تصویر می­کشید.  در سخنرانی­ها و جلسات مذهبی که در گوشه و کنار اصفهان برپا می­شد، شرکت

شما فرزندانم را بزرگ كنيد

شما فرزندانم را بزرگ کنید

شهید عین الله زنگنه واقعاً عاشق شهادت بود و هیچ چیز نمی توانست او را از شهادت منصرف کند. او دل از دنیا بریده بود و حتی عشق به زن و فرزند نیز مانع جبهه رفتنش نمی شد. یک روز که پس از مدتی به منزل برگشت، پسر کوچک او

حماسه يك جانباز

حماسه یک جانباز

برادر جانبازی را به بیمارستان ( بیمارستانی در لندن ) آورده بودند که در اثر بمباران شیمیایی دو چشم خود را از دست داده بود . افزون بر این ، تمام دندان هایش هم ریخته بود و اصلا نمی توانست غذا بخورد و به وسیله شیلنگ از راه دهان به

هديه ای برای او

هدیه ای برای او

من از همسایه خودمان که یک جانباز بود ، می خواهم برای شما مطلبی را بیان کنم. ما در چند سال قبل ، در آپارتمانی زندگی می کردیم که در یکی از طبقات آن ، یک جانباز عزیز و گرامی زندگی می کرد . او مردی شجاع ، صبور و

والعصر

والعصر

ماههای اول جنگ تماس تلفنی برایمان سخت بود، حاجی بی‌سیم را وصل می‌کرد، روی خط تلفن و فقط یک جمله می‌گفت «سلام،‌ من خوبم، هنوز زنده‌ام و خداحافظ » اکثر شب ‌ها در خانه نبود، بعد از ۱۰ الی ۱۲ روز هم که به خانه می‌آمد، از خستگی بدون هیچ

وارد ارتش شدم

وارد ارتش شدم

شهید محمد جعفر نصر اصفهانی    اواخر سال ۱۳۵۹ بود.خدمت سربازی‌ام نیمه‌کاره مانده بود، جوانان کشورم دسته‌دسته برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه می رفتند و در خون می غلطیدند. تصمیم گرفتم که هیچ‌گاه جبهه را ترک نکنم. نمی‌دانستم، در وارد کدام ارگان رزمی شوم. میان ارتش و سپاه

بوي شكلات

بوی شکلات

از زبان اسوه های مقاومت شجاعت بچه های پدافند شیمیایی میان رزمندگان زبانزد بود. در حالی که منطقه آلوده به گازهای سمی و خطرناک بود و همه را تحت الشعاع  قرار می داد، بچه های پدافند شیمیایی وارد میدان شده و منطقه را پاکسازی می کردند. اینها سخنان «حمید یاریاری»

هديه روز پدر

هدیه روز پدر

شهید حاج منصور عاشوری هیچ‌گاه به دنیا و مادیات وابستگی نداشت و هرکس که از نزدیک با ایشان و زندگی‌اش آشنا بود تصویری از سادگی و ساده‌زیستی نسبت به او در دلش نقش می‌بست. او اهمیت فوق‌العاده‌ای به نماز اول وقت می داد و انس او با قرآن، فضای خانه

زیر نور فانوس

زیر نور فانوس

از پنجره اتاق بیرون را نگاه می­کنم، هاله ­ای از دود، ساختمان ها را در آغوش گرفته است. انگار شیمیایی زده ­اند. یکی فریاد می­زند : شیمیایی ! شیمیایی ! . همه ماسک می­زنند به جز راننده بلدوزری که در حال زدن خاکریز است. در همین لحظه یک نفر با

مرخصي حلاليت

مرخصی حلالیت

یک سال بود که احمد به مرخصی نیامده بود. او با آغاز جنگ تمام وقت و انرژی خود را صرف خدمت به مجروحان کرده بود و همیشه در منطقه به سر می‌برد. در ابتدا در کرمانشاه مشغول انجام وظیفه بود، بنا به تقاضای خود، به صورت داوطلبانه به خط مقدم

مصدوميت رزمندگان

مصدومیت رزمندگان

بعد از عملیات والفجر ۸ شهر فاو عراق به تصرف سپاه اسلام درآمد، گردان حضرت رسول (ص) جهت پدافند عازم فاو شد. فصل تایستان بود و گرما بیداد می­کرد. دشمن قبل از ورود ما، منطقه را بمباران شیمیایی کرده بود. چند روزی از استقرار گردان نگذشته بود که به دلیل

همراه و همسفر

همراه و همسفر

هشت سال در کنار اکبر و همسر او بودم. بیشتر این زمان را در جبهه بود. فقط دو سال به طور مداوم در کنار هم بودیم. من طعم واقعی خوشبختی را در همان سالها چشیدم. وقتی می‌دید،من ناراحتم، برایم قرآن می‌خواند و از حماسه عاشورا می‌گفت.  اوایل جنگ،یک بار مرا

رو در روی شیطان

رو در روی شیطان

در آخرین روزهای «عملیات بدر» (اسفند ماه سال۱۳۶۳)، ناگهان بوی خیلی خوشی سر تا سر منطقه را فرا گرفت. «بوی شکلات کاکائویی» بود.  من و بچه ها با ولع بو می کشیدیم و آب دهانمان را فرو می دادیم و دنبال سنگری می گشتیم که از آن بوی شکلات بلند

پيوند آسماني

پیوند آسمانی

شهید اکبر آقابابایی   هجده سال داشتم که اکبر به خواستگاری‌ام آمد. آن روز ابتدا وضو گرفت. چند آیه قرآن خواند. سپس درباره تمام شرایطی که ممکن بود، در زندگی اتفاق بیفتد، صحبت کرد.نمی‌توانستم چیزی بگویم، دفعه بعد که به منزلمان آمد، گفت:«ممکن است یک هفته بعد از عقد خبر

تك شيميايی

تک شیمیایی

 نیمه هاى شب بود که عراق تک شیمیایى کرد. نیروها خواب بودند ولى طبق معمول من بیدار بودم. فوراً حاج حبیب الله کریمى فرمانده را بیدار کردم. ماسک ها را زدیم و او به یک طرف رفت و من هم از طرف دیگر، تا تمام نیروها را بیدار کنیم. وقتى

خواستگار سيد

خواستگار سید

یک شب خواب پیامبر بزرگوار اسلام(ص) را دیدم. وقتی از خواب برخاستم و آنچه را که دیده بودم برای مادرم تعریف کردم. ایشان با چند نفر از علماء تماس گرفت و خوابم اینگونه تعبیر شد که؛ بهتر است با فردی از «سادات» ازدواج کنم. اما هیچ یک از خواستگارهایم «سید»

عاشق نبرد

عاشق نبرد

فرزند اولم علی روز تولد حضرت رسول به دنیا آمد، دو هفته بعد از تولد علی منوچهر تصمیم گرفتم به جبهه برود اما من موافق نبودم به همین علت اصلاًجوابی به صحبت هایش نمی‌دادم. یک روز منوچهر موقع نماز خواندن در حالیکه گریه می‌کرد گفت:«خدایا من چکارکنم؟» خیلی بی‌غیرتی است

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا