مقایسه « انسان شناسی» اسلامی با مکتب یوگا- سانکهیه(۲)

مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(2)

انسان پس از دنیا
 
در بازکاوی اندیشه حیات پس از مرگ انسان، در آثار آیین هندو مشاهده می کنیم که در « وداها» تمایز بین جسم و روح امری قطعی است؛ به این معنا که در انسان یک حقیقت ماندگار وجود دارد که با فساد بدن فاسد نمی شود. مثلاً در برخی از آیات وداها، از روح خواسته شده که به بدن درآید. یا در برخی دیگر آمده که شخص پس از مرگ، روحش به آسمان و چشمش به خورشید و دمش به هوا می رود. یا این مطلب که ارواح به غرب در سرزمین یمه( انسان خدای اولیه که بعد از مرگش خدای سرزمین اموات شد) می روند. اینها همگی نشان دهنده بقاء یک حقیقت اصیل انسان است. اما یک نظام مشخص درباره آخرت، چگونگی پایداری روح یا کیفر و پاداش به چشم نمی خورد، اگرچه اشارات ضعیفی به تناسخ هم در وداها وجود دارد.
برخلاف وداها، در اوپانیشادها تناسخ به طور کامل دیده می شود. البته داسکوپتا می گوید: دو اندیشه موازی در اوپانیشادها درباره آخرت رشد کرده است؛ یک تفکر تناسخی و یک تفکر تناسخ همراه با حیات اخروی. در نگرش تلفیقی، هم جزا و پاداش مطرح است و هم تناسخ. در نظریه تلفیقی، انسان های نیک پس از مرگ، ممکن است دو راه را بروند: راه پدران و راه خدایان. راه پدران این است که آنها مراتبی را طی می کنند، که از دود و نیمه تاریک ماه شروع می شود، تا به ماه برسند و در آنجا مستقر می شوند. این به معنای استقرار در بهشت است. ایشان هر اندازه که کار نیک انجام داده باشند، در ماه از نعمات بهره مند می شوند. وقتی پتانسیل اعمالشان تمام شد، در فرایند معکوسی مجدداً زاده می شوند.
راه دیگر، راه کسانی است که راه خدایان را می روند. آنها خواص اولیا هستند که به « معرفت» رسیده اند. در اینجا، برخلاف مورد قبل، تمام مراحل روشن است که از آتش و نیمه روشن ماه و … شروع می شود تا به برهمن( نورالانوار) منتهی می شود. این افراد به رهایی کامل می رسند و دیگر برنمی گردند. و در برهمن فانی و مستغرق می شوند. در مقابل این دو دسته، کسانی هستند که اعمال نیک ندارند. آنها دچار دوزخ و عذابی در زیرزمین می شوند تا نیروی منفی آنها تمام شود.(۱) به هر حال، با گذشت زمان اندیشه تناسخ تثبیت می شود، به خصوص در پورانه ها و منوها در این آثار، منازل آخرت ذکر شده که یک دوره ده روزه است. روح در این مدت یک بدن مثالی دارد تا دوباره به بدنی جدید برگردد.
اما در اندیشه اسلامی، هدفمندی خلقت انسان و جهان تنها با باور داشتن به معاد و اعتقاد به حیات اخروی و زندگی پس از مرگ معنا می یابد.
« در میان کتب آسمانی، قرآن کریم تنها کتابی است که از روز رستاخیز به تفصیل سخن رانده. در عین اینکه، تورات نامی از این روز به میان نیاورده و انجیل جز اشاره مختصری ننموده، قرآن کریم در صدها مورد با نام های گوناگون روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتی را که جهان و جهانیان در این روز دارند، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل بیان نموده است. بارها تذکر داده که ایمان به روز جزا و روز رستاخیز، همتراز ایمان به خدا و یکی از اصول سه گانه اسلام است که فاقد آن، از آیین اسلام خارج و سرنوشتی جز هلاکت ابدی ندارد.»(۲)
دو آیه زیر نمونه ای از مواضع صریح قرآن مجید در مورد غایت طلبی انسان و جهان با تأکید بر حیات اخروی می باشند:
-« ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما إلا بالحق و أجل مسمیً»( احقاف: ۳)؛ – « ربنا إنک جامع الناس لیوم لا ریب فیه إن الله لا یخلف المیعاد»(آل عمران: ۹)
برخی از متفکرین معتقدند که استدلال های قرآن در مورد معاد و جهان پس از مرگ، در واقع سلسله پاسخ هایی است که به منکران قیامت. این پاسخ ها سه گونه است:۱. بیان امکان معاد؛ ۲. ذکر نمونه های شبیه قیامت در این جهان؛ ۳. ضروری و لازم دانستن قیامت. قرآن در مورد اول، به استناد قدرت خداوند، قیامت را امری ممکن و شدنی می داند. در مورد دوم، از احیای مردگان و نیز از موت و حیات نظام مشهود جهان سخن می گوید. در مورد سوم، قیامت را امر ضروری و حتمی معرفی می کند و نبود آن را ناروا و محال می داند.(۳)
انسان و نجات
 
نجات،(۴) رهایی از هر موقعیتی است که در آن خطری بالقوه یا بالفعل انسان را تهدید می کند. نجات شناسی،(۵) روش یا نظامی است که یک دین برای نجات یک شخص یا گروهی از آدمیان ارائه کرده است.(۶) در واقع، بیشتر ادیان با تمرکز بر پاره ای اصول مدعی نجات و تأمین سعادت پیروان خود بوده اند. اما این سؤال مطرح می شود که، اساساً انسان از چه چیز باید رهایی یا نجات یابد؟ این پرسش را هر دین براساس جهان بینی خاص خود و تفسیری که از هستی دارد پاسخ گفته است.
به عنوان نمونه، در مسیحیت که آموزه « نجات» مشخص ترین ویژگی آن است، این باور بنیادین که فرزندان آدم به سبب گناه والدین نخستین خود- آدم و حوا- ذاتاً گناهکارند، وجود دارد.(۷) و نجات او با دخالت خداوند در تاریخ و به واسطه ی عیسی مسیح و قربانی شدن او صورت پذیرفته است. در اسلام مفهوم فساد یا گناه ذاتی مطرح نیست. اما گرایش انسان به بدی ها و طغیان در برابر پروردگار، مجازات واپسین را در پی خواهد داشت. نجات از عقوبت نیز با تسلیم شدن در مقابل خداوند و به واسطه تقوا امکان پذیر می گردد و این هدف غایی ایمان در اسلام است. از این رو، بی وجه نیست که گفته شود دغدغه اصلی ادیان به سقوط انسان و نجات وی مربوط می شود. شناخت حق و باطل راه نجات را می گشاید. به همین علت، ادیان فهرست هایی از اعتقادات حق( و باطل) را در اختیار پیروان قرار می دهند تا ایشان باورهای خود را براساس آنها تنظیم کنند. شاید منشأ پدید آمدن علم کلام ادیان از همین سرچشمه باشد.(۸)
اما بینشی که در تمام سنت های فکری هند دیده می شود، « رنج» انسان و لزوم رهایی او از این رنج است. بحث های مختلفی درباره چیستی رنج و منشأ و علت آن در مکاتب مختلف وجود دارد. باور به بخشی از آنها نزد همه مشترک است؛ زیرا سرچشمه ای مقدس دارد. در یوگا سوترا آمده است:« همه چیز رنج است برای حکیم.» عبارتی که در اوپانیشاد متأخر هم دیده می شود.
و دلالت بر این مطلب دارد که کشف رنج به عنوان قانون یقینی وجود داشتن حقیقتی است ارزشمند و حرکت ساز.(۹) انسان باید بداند که دنیا محل درآمیختگی رنج و خوشی و مشقّت و لذت است. آن چنان که هر آسایش آبستن ناکامی است و هیچ لذتی قرار و ثبات ندارد. گویا اساس عالم رنج است. خاستگاه این رنج فقط به دنیا باز نمی گردد، بلکه طبیعت انسان نیز یکی از عوامل آن است. در « گیتا» انسان در کشمشی بین دو طبیعت آسمانی و اهریمنی خود باید مسیر کمال را طی کند. آنجا که می گوید:« انسان باید خویش را بوسیله خویش ارتقا دهد؛ زیرا خود او هم دوست خویش و هم دشمن خویش است.»(۱۰) پس اگر به تمایلات نفسانی میدان دهد و نفس طغیان کند، نجات برای او ناممکن می گردد.
یوگا معتقد است که درون انسان بسیار پیچیده است و از بیماری های بسیار رنج می برد. ذهن انسان به خاطر تمایلات شدید، در ضمیر ناخودآگاهش در حالت بی نظمی می باشد. تا زمانی که این تمایلات وجود دارند، ذهن به ناچار در جهت هایی حرکت می کند که اجرای تمایلاتش را جست و جو کند. در نتیجه، دچار آشفتگی می شود. ذهن آشفته نمی تواند متمرکز شود و آن برای تفکر و مراقبه، که او را به سعادت ابدی و درک نفس هدایت می کند، نامناسب می باشد. انسان با کمک راهکارهای عملی می تواند ذهنش را از مشغله های جهان آزاد و متمرکز نموده، به تفکری واحد در درون خود دست یابد تا به درک خداوند بزرگ هدایت شود.
در مکتب یوگا- سانکهیه علت و منشأ رنج انسان عبارت است از:
۱. معرفت کاذب یا جهل ۲. ادراک خطا ۳. اشتیاق به لذت ۴. نفرت و گریز از درد ۵. ترس از مرگ
بنابراین، اگر خواهان رهایی هستیم، ناگزیر باید فعالیت های ذهن و بدن را به گونه ای مهار کنیم. در این صورت، نفس واقعیت خود را بشناسد و درک نماید که او متمایز از ذهن و بدن بوده و عقلی است که به خودی خود درخشنده و تابناک است. هدف فلسفه یوگا رسیدن به همین نقطه است.(۱۱)
توجه خاص مکتب یوگا، انجام اعمال یوگاست که وسیله ای مطمئن برای نیل به « معرفت» می باشد. داشتن آن در مکتب سانکهیه نیز شرط ضروری رسیدن به رهایی انسان است. البته لازم یادآوری است که اکثر مکاتب هندی، ارزش یوگا را به عنوان یک شیوه معتبر برای تحقق معرفت، بی واسطه درباره ماهیت نفس و کشف حقایق فلسفی و دینی مورد پذیرش قرار داده اند.
پی نوشت:
 
*دانشجوی دکترای کلام اسلامی ،جامعه المصطفی العالمیه .
۱. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,p 48.
۲. سیدمحمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام، ص ۱۰۲.
۳. مرتضی مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص ۶۴۲-۶۴۷( با تلخیص و تصرف)
۴.salvation.
۵. soteriology.
۶.Reese,W.L ,Dictionary of Philosiphy & amp; Religion,Eastern & amp; Western Thought.
۷. سفر پیدایش، ۱۳/۳ و انجیل یوحنا، ۶/۳؛ رساله پولس رسول به رومیان، ۱۰/۳-۱۸.
۸.ر.ک: حسین توفیقی، « مقدمه ای بر مقایسه ادیان توحیدی»، هفت آسمان، ش ۲۲.
۹.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,v 15, p 520.
۱۰. داریوش شایگان، ادیان و مکاتب فلسفی هند، ج ۱، ص ۳۰۸.
۱۱. ساتیش چاندرا چاترجی، معرفی مکتبهای فلسفی هند، ص ۵۵۴.
 
نجات و راه یوگا
 
گفته شد که مکتب های سانکهیه و یوگا هر دو بر این باورند که فقط با بصیرت معنوی نسبت به اینکه نفس، روحی جاودانه و به طور کامل جدای از بدن و ذهن است، می توان به نجات نایل شد. مکتب یوگا برای اشراق ذهن اصول هشت گانه زیر را ارائه می کند:
۱. خویشتن داری: به معنای صدمه نزدن به زندگی خود و دیگران و اجتناب از ناراستی و دزدی و مهار امیال جسمانی می باشد؛
۲. پرورش: یعنی طهارت و پاکسازی برونی و درونی و نیز زهد و رضامندی به داده ها و مطالعه منظم در متون مقدس و مطالعه و تعمق درباره خدا و تسلیم در برابر او؛
۳. پرورش اندام: تا بدن از بیماری های جسمی رها شده، بتواند انرژی حیات را حفظ و تقویت نماید؛
۴. کنترل تنفس؛ ۵. بازگرفتن حواس: تا امور مختلف مزاحم و مخل ذهن نشوند؛ ۶. تمرکز بر شیء خاص؛ ۷. مراقبه، به این معنا که اندیشه به صورت بی وقفه بر روی یک شیء سرازیر شود و حول محور آن متمرکز گردد تا حقیقت و واقعیت آن امر آشکار شود؛
۸. تمرکز( سامان دهی)، به گونه ای که ذهن در انجذابی ژرف در شیء مذکور محو گردد، به طوری که آگاهی به خود را از دست بدهد و حتی تفاوت میان خود و شیء را درک نکند.(۱)
ابوریحان بیرونی، که در عرصه ی مطالعه تطبیقی ادیان، صاحب نظر است، به همانندی ها و داد و ستدهای فرهنگ هندی و ایرانی اشاره می کند. به نظر او، دیدگاه ها و باورهای صوفیه مسلمان، به جستارهای ( یوگه سوتره) پتنجلی بسیار نزدیک است. او همچنین همانندی های تصوف را با ( سانکهیه) و با بهکودگیتا یادآور می شود. بیرونی نظر( پتنجلی) را درباره نفس، این گونه بیان می کند:
« نفس که تخته بند علایق گرفتارکننده نادانی است، همچون برنجی است که در غلاف خود قرار دارد.تا زمانی که در غلاف است، قابلیت رستن و درو دارد و در این میان، گاه زاده می شود و گاه می زاید؛ اما چون پوست و غلاف را از برنج برگیرند، آن دیگر محل بروز حوادث مذکور نخواهد بود.»(۲) از این رو، درباره چگونگی رهایی از دنیا چنین روایت می کند:
متمرکز ساختن فکر بر یگانگی خداوند، آدمی را مشغول دریافت چیزی می دارد، غیر از آنچه بدان اشتغال داشت. هرکس که خدا را بخواهد، بهانه ای می جوید تا خیرخواه همه آفریدگان بدون هیچ استثنایی باشد. هرکس که به نفس خویش مشغول شود، هیچ دم و بازدمی را برای سود آن نمی کشد و برنمی آورد، هرکس که بدین غایت برسد، نیروی روحی اش بر نیروی بدنی اش چیره می گردد. در این صورت، قدرت بر انجام دادن هشت چیز به او بخشیده می شود که با حصول آنها، بی نیازی از غیرتحقق می یابد؛ چرا که محال است آدمی از آنچه فراتر از توان اش است؛ بی نیاز شود.
و سپس به برابرسازی این سخن اندیشه صوفیان مسلمان می پردازد و می نویسد:
اشارت صوفیان در مورد عارف، هنگامی که به مقام معرفت رسیده است نیز همان گونه است؛ زیرا ایشان بر آنند که او را دو روح است: یکی قدیم، که هیچ گونه دگرگونی در آن راه ندارد و با آن از غیب آگاهی می یابد و معجزاتی ظاهر می کند و آن دیگر، روح بشری است که دگرگون می شود و حادث است.(۳)
نجات در اسلام
 
قرآن کریم فلسفه ی نزول خود را نجات انسان اعلان می نماید و می گوید اگر غیر از این بود، هرگز کتاب « فرو فرستاده نمی شد». در اندیشه اسلام، انسانی که دین را حق می داند و مدعیات آن را صادق می شمارد، به نیکی می داند که دین برای سعادت و نجات ابدی او آمده است. این نجات « بی بدیل»، بدون عمل به دستورات آن ممکن نیست. اینجاست که دو رکن قرآنی« ایمان و عمل صالح»( بقره: ۸۲) شکل می گیرد. به همین جهت، یکی از دستاوردهای بعثت انبیاء، نجات بشر دانسته می شود. این امر موجبات فوز و فلاح را فراهم می سازد. اما سؤال این است که متعلق این نجات چیست؟ آیا متعلق این نجات رنج بشر است؟ و خاستگاه رنج بشر کدام است؟ پرداختن به این سؤالات و یافتن پاسخی جامع، امری مشکل به نظر می رسد؛ زیرا از نظر اسلامی، انسان موجودی است دارای حیثیات و جهات متعدد و دین نیز در جهت کمال بخشی انسان در تمامی عرصه های اعتقادی، اخلاقی و عملی و همچنین تمامی جهات فردی و اجتماعی ارائه گردیده است. از این رو، کاستی یا غفلت از هریک از این امور، می تواند موجب رنج و عدم کمال انسان گردد. قرآنی که موعظه خود را « شفای مؤمنان»( اسراء: ۸۲ و یونس: ۵۷) می داند، به تمامی امور مادی و معنوی انسان توجه دارد. همچنین پیامبری که در هر مکان و زمان به « درمان گری» می پردازد و « طبیب دوار»(۴) خوانده می شود، از هیچ عیب و فسادی بی توجه نمی گذرد. اما با این وجود، در راهکار نجات اسلامی، گویا سه مؤلفه برای هر ناظر بیرونی برجسته تر به نظر می رسد:
الف. دنیا محل گذار است نه مأمن بقا. دنیا سرای دگرگونی و عبرت است. از این رو، نجات حقیقی انسان به این دار لهو و لعب و فانی مربوط نیست. کعبه آمال انسان فراتر از این دنیا است، بلکه نجات از سردرگمی و ظلمت وجودی و دلهره های درونی است که فقط با اصلاح دردهای قلبی و بینایی کوردلی ها، این مطلوب حاصل می گردد. انسان به مقام اطمینان قلب ( نفس مطمئنه) نایل می شود.
ب. غایت دین، تعالی انسان و رسیدن به خود اصیل اوست. این تعالی بدون علم و عمل ممکن نیست و با طی مسیر کمال است که انسان با عبور از هر مرحله ای به مرتبه ای از نجات دست می یابد. پس هم آگاهی از آغاز مسیر و مقصد لازم است و هم حرکت در مسیر.(۵) نه آگاهی صرف او را به نتیجه می رساند، نه عمل تهی از معرفت.
ج. نقطه مقابل علم و عمل در اندیشه اسلامی، جهل و هوی است. قرآن راه نجات از جهل یا ظن را از یک سو، رجوع به عقل ناب و فکر عبرت آموز می داند و از سوی دیگر، حکمت آسمانی و وحی الاهی را اصل و نهاد علم و معرفت می شمرد. هر دو مطابق با یک امر درونی به نام « فطرت» می باشند. این از جانب جهل اما برای رهایی از هوی، که قرآن بیشتر ابتلائات انسان را از این ناحیه می داند، طریق نجات رسیدن به تزکیه درون است. خداوند در هیچ جای قرآن تا این اندازه تأکید ننموده است که در سوره ی شمس پس از « یازده بار قسم» فلاح و رستگاری انسان را در « تزکیه نفس»، و خسران او را در آلودن جان خویش می داند« قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها». اگر کسی از هوی نجات یابد، به هدی وارد می شود. البته هدایت یکی بیش نیست، اما هوا متعدد و متکثّر است. به همین دلیل در آیات قرآن تعبیر جمع آن به کار رفته است: « بل اتبع الذین ظلموا أهواءهم بغیرعلمٍ»( روم: ۲۸ و ۲۹) که همین نکته بر تأکید معرفت و علم در اسلام دلالتی روشن دارد.
در حقیقت، ایمان و معرفت به خداوند و اسماء و صفات او حالاتی را در روان انسان پدید می آورد که به دنبال آن افعال و توجهات او نیز اثر می پذیرد. بر همین اساس، علم و معرفت نسبت به ذات، صفات و اسماء و افعال الاهی به نوبه خود، تأثیر عمیقی در برانگیختن مایه های فطری دارد که با خدای متعال در ارتباطند و پیدایش حالات خاص الاهی در روان انسان از این رهگذر، در شکل دهی به رفتار وی اثر می گذارد. آیات و روایات تأثیر معرفت و ایمان در ایجاد این حالات را مورد توجه قرار داده اند: خداوند می فرماید:« إنما یخشی الله من عباده العلماء»( فاطر: ۲۸)؛ تنها دانشمندان از میان بندگان خدا، از وی خشیت دارند. شاید به همین جهت، در روایات اسلامی به شناخت نفس توصیه فراوان شده و آن را سودمندترین معارف طریق خداشناسی، نشانه کمال عقل، بالاترین حکمت و نردبان صعود خوانده و جهل به نفس خویش را بدترین نوع جهل، که خودفراموشی، گمراهی، تباهی و نادانی نسبت به همه چیز را در پی خواهد داشت، دانسته اند.(۶) یکی از گام های نخستین در راه اصلاح نفس، خودشناسی است. انسان از طریق خودشناسی بر کرامت نفس و عظمت این خلقت بزرگ الاهی و اهمیت روح آدمی، که پرتویی از انوار الاهی و نفخه ای از نفخات ربانی است، پی می برد.(۷) پس آن کس که به معرفت نفس نائل است، از برترین حکمت برخوردار است، و آن کس که از آن دور است از راه نجات دور مانده و به معرفت خدای خویش نمی رسد. علی(ع) سرانجام کسانی را که در این وادی گام ننهند و به خودشناسی نپردازند، هلاکت قطعی دانسته، می فرماید:« آن کس که قدر خود نشناخت، هلاک خواهد شد.»(۸)
انسان در اوج
 
سیر انسان در مراتب و مدارج مختلف اوج و حضیض، از ویژگی های انسان است. انسان در اوج، انسانی است که در همه ادیان و مکاتب بدان و ویژگی ها و اعمال و صفاتش پرداخته شده است، او الگو و آرمان سایر افراد بشر دانسته می شود و بی شک اگر مکتبی یا اندیشه ای فاقد آن باشد، دارای نقص بزرگ می باشد.
مکتب یوگا سانکهیه نیز از این اندیشه تهی نیست. در مرحله نهایی یوگا، یعنی اسام پرجناتا شخص به مرتبتی نائل می گردد که ذهن او بر هیچ چیز در عالم متوقف نمی گردد و در بند چیزی واقع نمی شود، یعنی اثر همه اشیای جهان بر یوگا متوقف می شود و از آگاهی محض از وجود مطلق، مجرد و قائم به ذات خود بهره مند شده که این هدف غایی زندگی انسان و رهایی از ریشه تمام رنج هاست که در اندیشه هندوان چیزی جز چرخه سمساره نیست. البته حتی اگر کسی یک بار بتواند به مرحله سامان دهی برسد، به معنای رهایی همیشگی او نیست و امکان عودت به شرایط قبل وجود دارد، مگر اینکه تمام اعمال و آثار آنها( کارما) از بین رفته باشد.(۹)
در واقع در اندیشه یوگی، هدف روش های یوگا کشف قلمرو تجربه فرا- مادی و نیز هویدا ساختن واقعیت انسان و جهان یعنی نفس واقعی( Atman) است، چیزی که تا ابد، پاک و روشن و آزاد به حیات خود ادامه می دهد و یگانه سعادت راستین و دگرگون ناپذیر است که هرکس به آن نایل گردد، به مقصود نهایی یعنی نجات از تناسخ دست یافته است.(۱۰) اما بحث انسان کامل از دیدگاه اسلام بسیار مفصل و دامنه دار می باشد، در اینجا فقط به اشاره به آن می پردازیم: در بررسی های قرآنی، کمال نهایی انسان به تهذیب و استکمال نفسانی اوست و آن را هم منوط به استکمال هر دو جنبه علم و عمل می داند. انسان کامل کسی است که در این دو عرصه در اوج باشد. آنان در قرآن کریم لایق صفت « مقرّبین» هستند؛ زیرا به مقام « قرب الاهی» نایل شده اند.( واقعه: ۱۱؛ آل عمران: ۴۵)
انسان کامل قرآن این گونه نیست که فقط قوه عقلانی اش به اوج رسیده باشد و یا اینکه مقام وحدت و حقیقت را شهود کرده باشد، یا اینکه به طبیعت و بیرون خویش بی اعتنا گردد؛(۱۱) بلکه او در همه شئون و مراتب و استعدادهای انسانی در حد کمال می باشد. چنین انسانی پس از گذار از همه آزمون ها به رشد اعلا می رسد و « امام» می گردد: « و إذا ابتلی إبراهیم ربه بکلماتٍ… قال انی جاعلک للناس إماماً»( بقره:۱۲۴). وصول به چنین کمالی موجب می گردد که شخص به نوعی تعادل و توازن دست یابد و همه استعدادهای گوناگون او و همه ارزش های انسانی اش با هم رشد کنند، و به حدّ اعلا برسد.
آنچه از قرآن کریم برمی آید این است که، کامل ترین و برجسته ترین وصف برای انسان، همان است که او بنده خداوند باشد؛ زیرا انسان و سایر موجودات، مخلوق خدایند و هر موجود مخلوقی، عبد خالق خود است. اگر انسان، خالقیت و مولویت خداوند را دریافت و آگاهی او از همه شؤون زندگی و هستی انسان و جهان را پذیرفت و در عمل نیز عبد مطیع خداوند بود، آن گاه به بهترین کمال خود می رسد. از این رو، خدای سبحان، مهم ترین کمالی را که در قرآن مطرح می فرماید، همین عبودیت انسان برای خداست. از این رو، قرآن کریم هم سیر و عروج انسان کامل را بر اساس عبودیت او می داند:« سبحان الذی اسری بعبده»(اسراء: ۱) و هم نزول وحی و کتاب الاهی را بر مدار عبودیت وی بیان می فرماید:« الحمدلله الذی انزل علی عبده الکتاب»( کهف: ۱)
نتیجه گیری
 
از آنچه گذشت به دست می آید که انسان شناسی بر بنیان هایی استوار است که بررسی آن بنیان ها، مقدم بر هم پژوهش هایی است که در علوم مختلف مرتبط با انسان پی گیری می شود. انسان شناسی دینی- تطبیقی، یکی از رویکردهای نو در آشنایی و دستیابی به آن بنیان ها است؛ چرا که ربط و پیوند دین و ادیان با عرصه های مختلف زندگی بشر دیروز و امروز، چنان ضرورتی را برای محقّقان پدید آورده که بدون آشنایی با آن، تحقیق و مطالعه در زمینه های تاریخی، اجتماعی، مردم شناختی، فلسفه، هنر و بسیاری عرصه های دیگر، ناکارامد خواهد ماند.
البته توجه به این نکته ضروری است که آیین هندو یک سنت در حال تکامل است و نه دینی بسیط و متمایز؛ زیرا در آن سخن از پیامبری خاص نیست یا آموزه و اعتقادات جزمی یا عمل خاصی- به جز مواردی اندک- در آن اصالت ندارد، حتی مفهوم خدا در آن محوریتی ندارد. درواقع، ساختار این آیین به دو جهت در تکامل بوده است:یکی به جهت نوآوری ها و تحولاتی است که در خود سنت رخ داده و دیگری، به یمن تعامل و سازگاری با دیگر سنت ها و مذاهبی که در خود آیین هندو جذب می شدند. این دو فرآیند تطور و جذب، تنوع عجیبی از نظام های دینی، عقاید و مراسم عبادی پدید آورده است. به همین جهت، در بحث انسان شناسی نیز بر مکتبی خاص( یوگا- سانکهیه) تکیه نمودیم تا تمرکز و فایده بیشتری حاصل شود.
انسان در نگاه این مکتب، موجودی صرفاً مادی نیست، بلکه او تعلقی به عالم ماوراء نیز دارد. نفس انسان از بدن و حواس او متمایز است. روح انسان گوهری از عالم برین است که در جهان پست مادی فرو افتاده و به اسارت آن در آمده است. همین امر موجبات از خودبیگانگی و جهل او را فراهم آورده است. این نفس امری ثابت است نه متغیر، به خلاف اندیشه های اسلامی. علاوه بر اینکه، محور نجات و آزادی انسان، براساس رنج سمساره شکل می گیرد. اما در اسلام انسان به سوی قرب و فلاح در حرکت است و نجات او نیز در این چارچوب معنا می یابد؛ یعنی هر اندازه که از غیّ و ضلالت دوری کند، به هدایت نزدیک می گردد. این معنا از طریق عمل و معرفت امکان پذیر است. عمل به احکام و سنت های عملی و اخلاقی و معرفت درباره خداوند و درباره خود. روح به این ترتیب عروج می کند.
« خودسازی» رکن مهم دیگری است که در هر دو آیین اسلام و یوگا- سانکهیه مورد توجه قرار گرفته است. ذهن و قلب آلوده و مشوش هرگز به درک حقایق عالم بالا نایل نمی گردد. بدین جهت، تزکیه نفس ضرورتی غیرقابل انکار دارد؛ زیرا انسان موجودی است برخوردار از جنبه دوگانه خیر و شر و دارای اختیار و قدرت تربیت پذیری نامحدود؛ اما تمایزات بسیار جدی نیز در آن قابل رؤیت است. همانند اینکه به اذعان برخی از محققان ریاضت های یوگایی، شخص را از اخلاق و اعتدال دور می نماید.
پی نوشت:
 
*دانشجوی دکترای کلام اسلامی ،جامعه المصطفی العالمیه .
۱. همان، ص ۵۶۳ تا ۵۷۰.
۲. تحقیق ماللهند، ابوریحان بیرونی، چاپ عربی، ص ۴۲.
۳. همان، ص ۳۴.
۴. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸.
۵. عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص ۳۵.
۶. ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص ۸.
۷. ناصر مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج ۱، ص ۳۲۲.
۸. نهج البلاغه، قصار ۱۴۹.
۹. ساتیش چاندرا چاترجی، معرفی مکتب های فلسفی هند، ص ۵۶۱-۵۶۲.
۱۰. همان، ص ۵۷۷.
۱۱. مرتضی مطهری، انسان کامل، ص ۱۵۲-۱۶۴.
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا